سایر منابع:
سایر خبرها
اکبر عبدی: حسرت کار با کیمیایی به دلم مانده!
پای خودم را به پایه تلویزیون بستم؛ چون می ترسیدم پدرم از ترس اینکه نتواند قسط آن را بدهد، ببرد و پس بدهد. زندگی با افزایش وزن یادم هست در محله و فامیل از همه بچه ها چاق تر بودم و بچه ها اکبر گامبو صدایم می کردند. یک روز به مادرم گفتم: چرا اسم مرا اکبر گامبو گذاشتید؟ گفت: تو فقط اکبری. اما چون چاق هستی به تو می گویند گامبو. باز گفتم: چرا مرا چاق زاییدی؟ بنده خدا دیگر چیزی نگفت ...
با کتاب دوست باشید و به این دوستی تان افتخار کنید
نوجوان برایمان بگویید. در مدتی که من خبرنگار بودم، خبرنگار کتاب بودم که این خودش یک افتخار است؛ چرا که وقتی همه به دنبال سیاست و اقتصاد و جنگ در خبرگزاری شان بودند ما به دنبال کتاب بودیم. از آن مهم تر من این افتخار را داشتم که سال ها برای کودکان خبرنگاری کنم. قبل از خبرگزاری ایبنا در مجلات رشد دانش آموز کار می کردم و بعد که به ایبنا آمدم به سردبیر وقت پیشنهاد دادم ایبنانوجوان را راه بیندازیم ...
آتش زدن خواهر به خاطر بدگویی یک همسایه | او مدعی شده بود خواهرم مشکل اخلاقی دارد
.... ساعتی بعد او سوار خودرو پرایدم شد و من به سمت جاده ساوه حرکت کردم. در میان راه، وارد فرعی شدم و در محلی خلوت توقف کرده و خواهرم را از ماشین بیرون کشیدم و آتش زدم. بعد به دروغ به پدرم گفتم که فرنوش برای کار به هتل برگشته است. در این مدت هم مدام سعی کردم صحنه سازی کنم، اما درنهایت پدرم تصمیم گرفت که از پلیس برای پیدا کردن خواهرم کمک بگیرد. من هم داوطلب شدم تا خودم ناپدید شدنش را اعلام کنم. با خودم گفتم اگر من گزارش کنم، در جریان پروسه کاری پلیس قرار می گیرم و با اطلاعات نادرست سعی می کنم مسیر تحقیقات را تغییر دهم. ...
خلأ کتاب با موضوع حضرت زینب (س)
نثر انجام نداده بودم اما کتابی که اوایل دهه 90 خوانده بودم، خیلی این مسأله را به نظرم آورد که ما چقدر کم درباره حضرت زینب(س) می دانیم. به همین دلیل تصمیم گرفتم خودم با توجه به ذوق قلمی که دارم و علاقه مندی ام به مسائل تاریخ اسلام، کتابی را در این حوزه بنویسم ولی نمی دانستم که قرار است پژوهش صرف باشد، داستان باشد یا فرم نهایی اش چه باشد، فقط در ذهنم این بود که کاری در این زمینه انجام دهم و وقتی که ...
زن 42 ساله: شوهرم از ناله های من لذت می برد
زن 42 ساله درباره سرگذشت خود گفت: آخرین فرزند خانواده 8 نفره هستم. پدرم بنای ساختمانی بود اما درآمد خوبی داشت به طوری که چند مغازه و منزل خرید و به اجاره واگذار کرد. من هم در این شرایط تا مقطع دیپلم درس خواندم اما هنوز با امتحانات پایان سال درگیر بودم که روزی پدرم از داربست سقوط کرد و خانه نشین شد. بعد از این ماجرا نگهداری از پدر را به عهده گرفتم چرا که خواهر و برادرانم ازدواج کرده بودند و مادرم ...
داستان خلوتگاه تازه عروس و آقا داماد
این تاره عروس درباره سرگذشت خود می گوید: حدود 4 ماه قبل بود که یکی از بستگان دورمان ،خانواده نادر را به ما معرفی کردند اما من از همان ابتدا به خواستگاری او پاسخ منفی دادم. با وجود این نادر دست بردار نبودو بیش از 10 بار خواسته خود را تکرار کردند و باز هم بر این ازدواج تاکید داشتند، ولی من از نظر تحصیلی و اجتماعی با او اختلاف زیادی داشتم چرا که نادر مدعی بود تا مقطع دیپلم درس خوانده است و من ...
مادر دهه هشتادی الگویی برای یک جامعه
.... می پرسم چند سالگی ازدواج کردی که حالا در 21 سالگی، 4 بچه قد و نیم قد داری؟! چند سالگی بچه دار شدی که حالا دختر بزرگت 6ساله است! همین سؤال کافی بود تا ماجرای ازدواجش را روی دایره بریزد و قبل از هر چیزی از خواستگاری جنجالی اش بگوید؛ 13ساله بودم که یکی از اقوام مرا برای پسرش از پدرم خواستگاری کرد. خبر خواستگاری از من مثل بمب در فامیل صدا کرد. هر کسی یک حرفی می زد. لپ کلام همه ...
فیلم کوتاه قلمرو شیطان آماده حضور در جشنواره ها شد
صورت مداوم به مشاهده و تحقیق در زمینه فیلم ترسناک در کشورهای مختلف پرداختم؛ تا زمانی که به یک فیلمنامه خام رسیدم. من طرح خام را پرورش دادم و به فیلم قلمرو شیطان که مدت زمان آن 15 دقیقه است رسیدم. وی در زمینه اولین چالش ساخت فیلم برای خود گفت: یکی از چالش های فیلم برای شخص خودم چالش زمانی بود، همزمان انجام کار و تحصیل در دانشگاه باید فیلم نامه را نیز تکمیل می کردم؛ این موضوع سبب ایجاد ...
رضا داوری اردکانی: دانشمند به جهان نظر دارد اما توجه فیلسوف به بازی عالم است
اهالی فرهنگستان و اهل دانش کشور بودم و امروز شرمسار بزرگانی هستم که به من اظهار لطف می کنند. وقتی به خودم نگاه می کنم خیلی نقص در خودم می بینم و این همه اظهار لطف برایم خیلی عجیب است. حرف برای گفتن زیاد است اما من امروز به اینجا آمدم تا به آقای مخبر دزفولی تبریک بگویم. یک قطعه فرانسوی است با این مضمون که می گوید: وقتی به خودم نگاه می کنم هیچ چیز نیستم اما وقتی در کوچه راه می روم می فهمم یکی هستم و ...
متهم به قتل: دنبال یک زندگی با آرامش و بی حسرت برای خانواده بودم
... پسر مقتول گفت: پدرم پس از اصابت ضربات چاقوتوسط خواهرم، چند دقیقه ای طول کشید تا فوت کند؛ پس از اینکه خواهرم متوجه شد او به قتل رسیده به اورژانس و عموهایم این حادثه هولناک را اطلاع داد! اعتراف دختر جوان به قتل پدر پس از رازگشایی از این جنایت هولناک، کارآگاهان از سوی قاضی جنایی ماموریت یافتند تا با اقدامات فنی و اطلاعاتی درباره این سناریوی پیچیده تحقیق کنند همچنین متخصصان ...
بمبی که منفجر شد و آرزوهایی که دفن شد/گفت و گوی جماران با زهرا صالحی، جانباز ترور
هم بعد از خودم دارم. ناامیدی و افسردگی به سراغم آمده بود و چون تازه کارمند شده بودم و فامیل از این موضوع اطلاع نداشتند، خانواده چاره را در این می دیدند که مرا از رفتن به محل کار منصرف کنند اما خودم مصر بودم تا ادامه دهم. با خودم می گفتم کار نکنم چه کنم؟! دستم قطع شد. آن روزها نه کمیسیون پزشکی برایم مطرح بود و نه درصد جانبازی. درصد جانبازی ام را 55 درصد زدند. در صورتی که باید هفتاد درصد ...
از خیانت به شوهرم پشیمانم/ چند شب تا صبح با دوست پسرم بودم!
شده بود که این رابطه برای او نیز جدی می باشد و کلی برنامه توی ذهنم چیدم که چطور طلاق بگیرم و با ندیم ازدواج کنم. بدون احساس تعهد به همسر بیمارم که در خانه بی خبر از همه جا انتظارم را می کشید روزها با ندیم ماندم و تن به خواسته هایش دادم. چند وقتی که گذشت یک روز ندیم به من پیشنهاد داد برای خرید به بازار تهران برویم. من هم با خوشحالی قبول کردم و راهی بازار شدیم. مدتی که در بازار گشتیم ندیم ...
به خاطر آن نامرد بیخیال دوست پسرم شدم/ ناصر خیلی نامردی در حقم کرد و...
آن قدر دلباخته ناصر شده بودم که دوست پسر قبلی ام را فراموش کردم و قرار بود یکدیگر را در دبی ملاقات کنیم اما قبل از این دیدار فیلم های خصوصی زیادی را برایش فرستادم تا این که روزی وحشت زده .. دختر 19 ساله ای که طلاها و پس اندازهایش را در پی یک ارتباط عاشقانه فضای مجازی از دست داده، در حالی که تازه متوجه شده بود او سومین طعمه جوان شیاد است، درباره سرگذشت خودش به کارشناس اجتماعی کلانتری ...
سالها برای شوهرم نقش بازی کردم اما آخرش متوجه شد / او حاضر نیست دیگه با من زندگی کند!
مشت و لگدهای همسرم در امان نبودم. خلاصه وقتی برای زایمان در بیمارستان بستری شدم و همسرم به سراغم نیامد پدر و مادرم متوجه حقیقت ماجرا شدند و من در حالی با بخشیدن همه حق و حقوقم طلاق گرفتم که حتی یک بار هم به چهره نوزادم نگاه نکردم و به او شیر ندادم چون می دانستم مهر فرزند به دلم می نشیند و آینده خودم تباه می شود. بعد از جدایی از اصغر وارد دانشگاه شدم و به تحصیل ادامه دادم و چند ...
نامه های عاشقانه منتشر نشده فروغ به ابراهیم گلستان + دستخط
دارند طبل می زنند. هر ضربه را هزاران بار قویتر کن و هر ضربه را هزاران بار تکرار کن. تنم پاره پاره می شود. چی دارم می نویسم؟ شاهی جانم، پریروز من رفتم به دیدن دِرِک هیل. یک نیم ساعتی در دفترش بودم و صحبت کردیم. گفت که قرار بوده یک نسخه از پ برایش بفرستی و نفرستاده ای. بعد به ناهار دعوتم کرد که چون حال خوشی نداشتم بهانه آوردم و قبول نکردم و گفتم باشد برای اواخر هفته. بعد رفتم توی خیابان ها برای خودم ...
دبیر: شأن کشتی زمانی از بین رفت که کشتی گیران با پتوی شپش زده خوابیدند/ دو کشتی گیر و یک مربی را یک سال ...
کشتی کنار رفتم/ فکر هت تریک بودم رئیس فدراسیون کشتی تاکید کرد: به سازمان لیگ از ابتدا گفتم باید به جایی برسید که سازمان لیگ درآمدزا شود که نه نصیرزاده و نه یاری در راه برگزاری لیگ یک ریال پول از فدراسیون نگرفتند. سازمان لیگ مستقل است. خودش داور و تیم هایش را انتخاب کند. من تا آخر لیگ هیچ دخالتی نمی کنم. به ستارگان ساری پارسال کمک کردم اما امسال تخلف کند برخورد می کنم و اولین اعتراض را ...
چرا باید کتاب های قصه های خوب برای بچه های خوب را بخوانیم؟
الهام اشرفی من بچه خوبی بودم و قدر قصه های خوبی را که پدرم برایم خریده بود، می دانستم. حتی شنیدن اسم قصه های خوب برای بچه های خوب هم برایم در ذهنم گره خورده است به چشم های پر از شوق پدرم، که همان سال هایی که همه چیز و همه جا، از خانه ها گرفته تا ماشین ها و نیمکت های مدارس و قد و قواره ماها، کوچک بود و جایی در خانه مان وجود نداشت برای کتاب ها، پدرم آن جلد نارنجی مجموعه را برایم خریده ...
بانویی که برای رفع بیکاری سراغ فرش بافی رفت اما کارآفرین نمونه کشوری شد
.... شما گفتید که برای درآمد سراغ فرش بافی رفتید، چطور تابلو را نفروختید؟ گفتم که به حدی برایم ارزش داشت با اینکه قیمت خوبی هم روی تابلو گذاشته بودند اما نفروختم، چون از رج به رج آن خاطره داشتم. تصور من از فرش یک اتاق تاریک با یک دار چوبی بود، اما وقتی ورود کردم، آنقدر برایم جذابیت داشت که وقتی قلاب را قلاب را دست می گرفتم و گره می زدم گذر زمان را حس نمی کردم. ...
تجاوز رمال شیاد به بهانه خروج همزاد از بدن دختر جوان/ آزار شیطانی در خانه و حضور خانواده+جزییات تکاندهنده
پذیرایی نشستند و ما به اتاق من رفتیم و او به جای خارج کردن مثلا همزاد، مرا مورد اذیت و آزار قرار داد و بعد به سرعت از آنجا رفت. من آن قدر شوکه بودم که تا چند روز بعد نتوانستم واقعیت را به خانواده ام بگویم و وقتی به خودم آمدم برای شکایت به آگاهی مراجعه کردیم. یک تصویر احتمالی از چهره او طراحی شد و مشخصاتش را به همکاران تان دادم اما واقعا بعید می دانم بتوان نشانی از او پیدا کرد. می دانم ...
اسرار حیرت آورِ زندگی رتبه 25 کنکورِ امسال فاش شد
...، چون حتی پسرم قدرت ندارد که دستش را تکان دهد. پدرش خیلی کمک و همکاری کرد. همه با هم تلاش کردیم تا این موفقیت به دست آمد. همه به من می گویند که اگر با پسرم در کنکور شرکت می کردم، همان نتیجه را می گرفتم، چون من در تمام این مسیر در کنارش و همراه او بودم، اما فقط موفقیت پسرم برای من مهم بود، من هیچی نمی خواهم . خدا خیلی کمک کرد سید اسماعیل درباره حس و حالش در این روز ها می ...
شوهرم پولدار بود، اما چیزهای دیگری از من می خواست...
...> به اردشیر گفتم فقط مهریه ام را بپردازد تا بعد از 3 سال، دست خالی نزد خانواده ام بازنگردم. او هم همه مبلغ مهریه ام را در یک برگ چک نوشت و به دستم داد، اما باز هم اصرار داشت طلاق نگیرم و با او زندگی کنم! ولی من در همین 3 سال از نظر روحی و روانی چنان آسیب دیده بودم که دیگر طلاق را بهترین راهکار برای رهایی از این وضعیت می دانستم. در همین شرایط از اردشیر خواستم برای ...
به تأیید مخاطبان: بهتر از تو نداشتم
توضیح هرچه را نوشته بودم پاک کردم. رحیمی گفت: روز بعد، هم مدام به تیتر فکر می کردم. وقتی به خانه رسیدم یاد روزهای اولی افتادم که تدوین کتاب را شروع کرده بودم. همه وقتی اسم کتاب شهید می آمد توقع آدمی را داشتند عجیب، غریب و دست نیافتنی! یک معصوم به تمام معنا! برای همین وقتی کمی درباره شهید صحبت می کردم ازمن می پرسیدند چرا کتاب این شهید؟ و من معمولا جواب می دادم چون حین روایت زندگی ...
نبود زبان مشترک بین نسل ها خطری بزرگ برای بنیان خانواده
و بروز احساسات و ندای درون آدمی نیست. فرخ زاد در تشریح مشقت های نوشتن گفت: مخاطب تنها مناظره گر اثر مکتوب است ولی نوشتن چیزی فراتر از فانتزی هاست. بارها پیش آمده است در آشپزخانه حین طبخ غذا، پرنده ذهنم به سوی هم صحبتی با شخصیت های داستان هایم پرداخته است اما مجبور بودم نوشتن را به شب ها موکول کنم. اعظم فرخ زاد متولد سال 1340 در شهرستان اهر، بزرگ شده تهران و ساکن تبریز است. این بانوی نویسنده تاکنون 65 رمان و رمان تاریخی نوشته که 35 عنوان به چاپ رسیده و بقیه هم در دست چاپ است. ...
حکایت بازنشسته ای که تبدیل به کتاب فروش خیابان سناباد مشهد شد
، نخوان! گفتم نه مال کافر ها نیست، تهران چاپ شده. راضی نشد، اما باید می بردم و پسش می دادم. بعدازظهر دوباره رفتم همان کتاب فروشی و ماجرا را تعریف کردم. گفتم این مجله را از من بگیر و در عوض آن یک کتاب بده. باز هم خاطرم نیست چه کتابی بود. یک چیزی بود شبیه شب های بغداد. کتاب را گرفتم و خواندم و دیگر کتاب و کتاب خواندن فراموشم نشد. بعد از این، مرتب می رفتم کتاب کرایه می کردم و در حال خواندن بودم. کتاب های ...
شوهرم متوجه خیانت من شد
تازه به اشتباه خودم پی برده بودم به جلال تعهد دادم که ارتباطم را با اصغر قطع می کنم! به همین دلیل شوهرم گوشی تلفن را خاموش کرد و تصمیم گرفت تا با هم به زندگی مشترکمان ادامه دهیم؛ اما هنوز یک هفته از این ماجرا نگذشته بود که طبل رسوایی ام به صدا درآمد و خانواده او که در جریان این موضوع قرار گرفته بودند با توهین و فحاشی و تهمت های بسیار رکیک مرا زنی هرزه خواندند و به شوهرم یک ماه مهلت دادند که مرا طلاق ...
بازبینی سریال همسران را شخص آقای لاریجانی انجام می داد!
را گفت؟ آقای مهدی ارگانی که بعد ها مدیر شبکه شد. او مغز متفکر سازمان بود. اوایل انقلاب بود، البته آدم های دیگری هم بودند مثل آقای وحید نیکخواه آزاد و خانم فرشته طاهرپور. گفتم: چی آن حرام است؟ گفتند وقتی می خندیم نباید دندان هایمان پیدا شود. بعد همه داشتیم می گفتیم و می خندیدیم که من گفتم آقای ارگانی من الان دارم لوزه شما را هم در خنده تان می بینم بعد می گویید دندان نباید در خنده پیدا ...
سرنوشت زنی که 22سال کارتن خواب بود چه شد؟
. یکی تخم مرغ آب پز و نان لواش. بعضی وقت ها قیمه نذری مردم هم به واسطه مددکاران موسسه کاهش آسیب نورسپید هدایت می رسد به دست کارتن خواب ها.آمده ایم سری بزنیم به دنیای زنی که بعد از دو دهه کارتن خوابی و رسیدن به ته خط خدا دست کشیده روی سرش و معجزه را با همه وجود لمس کرده است. شهرزاد خودش را رسانده به پاتوق کارتن خواب ها برای توزیع یکی از همین غذاهای نذری. به تک تک کارتن خواب ها هم می گوید که این ...
همسر شهید صدرزاده: مصطفی فقط با خدا معامله می کرد
برایمان بگویید. من هم بهشان گفتم حالا که خانه را فروختی کاش من را هم می بردی که خودم انتخاب کنم. ایشان هم گفت خانه ای که برای شما خریدم هرکسی وارد این خانه شود ذکر خدا و اهل بیت که گفته شود به وسعت خانه شما اضافه می شود. خب، خیلی زیاد است؛ مثلاً، آخرین کاری که آقا مصطفی کرد تدفین دو شهید گمنام در پارک پیامبر اعظم در کهنز بود. ایشان بعد از انجام کارهای استخر و فروش و جابه جایی آن ...