سایر منابع:
سایر خبرها
شهید حسین اسکندرلو: بچه ها؛ امام منتظر فتح شماست
ها را با دست تکان میداد و میگفت بچه ها : امام منتظر فتح شماست... این عین جمله آن شهید بود... باور نداشت که دشمن بخواهد بچه های گردان او را زمینگیر کند . اینجا بود که حاج حسین از خاکریز جدا شد و به بچه ها گفت: من میرم شما هم بیائید. این جملات رو میگفت و مسیر خاکریز رو طی میکرد. مثل یک شیر که غرش میکند ، اصلا ساکت نبود . انگار همه آتش دشمن حاج حسین را تعقیب میکرد همه جا با نور منورها مثل روز ...
پیامک تبریک ولنتاین را که برایش فرستادم عصبانی شد و دعوایم کرد
رفت یک چک از برادرم گرفت و رفت مسجد چک را داد و اسم من را در سفر کربلا نوشت. باورم نمی شد! گفتم: مادر من خیلی آرزو دارم برم امام حسین ( ع) رو زیارت کنم، اما تو وقت زن گرفتنت هست، خواهر و برادرت کوچیک هستن ، وقتش نیست من برم ، شما واجبتر هستید. گفت: مامان این هم واجبه تو نگران نباش. نگذاشت آرزوی امام حسین ( ع) بر دلم بماند. رفتم کربلا. از کربلا که آمدم، تمام گلدان های حیاط را به کوچه آورده و کوچه را ...
اطاعت چه کسی بر ما واجب است؟
) نگاه کردم و گفتم: آقا!... گناه کردم... ببخشید!... حالا شما را شناختم. شما امام من هستید. حرف ابن ابی کثیر که به اینجا رسید، نگاهش کردم ... بغض راه گلویش را گرفته بود. به سوی شهر غربت فردی به نام سجستانی روایت می کند روز عجیبی بود. فرستاده مأمون خلیفه عباسی آمده بود تا امام را از مدینه به سوی خراسان روانه کند. چهره و حرکات امام، همه و همه، نشانه های جدایی بودند. وقتی خواست با تربت ...
سازگار: گوشت و خون این ملت با امام حسین(ع) ممزوج شده است
جا بودم یک حقوق بازنشستگی به من می دادند. پسرپیغمبر هستی ولی نوکردار خوبی نیستی. از دهنش پرید این را گفت. شب خواب دید امام حسین(ع) به او گفت میرزا عباس من به تو گفتم بیا نوکر من شو. گفت نه آقا. نمی خواهی می روم. فرمود حالا آمده ام بگویم می خواهمت. آمده ام انتخابت کنم. صبح از خواب بیدار می شود. فرهادمیرزا که شاهزاده بود می فرستد و می گوید که میرزا عباس بیاید خانه ما روضه بخواند. می گوید من نمی آیم ...
ماجرای رحم اجاره ای و نقش متفاوت بازیگر سریال آقازاده | از اعماق وجودم فریاد زدم، نمی خواستم بچه را بدهم ...
. به ما کاری نداشته باش. این قصه قصه مهروزه و تو می توانی از پس آن برآیی. این حرف های امیدبخش از طرف یک همکار برایم بی نهایت دلگرم کننده بود. لحظه دیگر هم لحظه ای بود که نوزاد را در آغوش من گذاشتند واقعا دلم نمی خواست از بچه دل بکنم و او روی تخت نوزاد بگذارم و بروم. همه گریه ها و داد و ضجه های آن سکانس هم از اعماق وجودم بود. نتیجه سکوت دو سه ماهه مهروز و خودم بود. من احساس کردم شکستم سر ...
لذت یک عمر نوکری اباعبدالله(ع)
آشپزی می کرد و شب شام غریبان هیات ها را برای شام دعوت می کردیم. اما حالا نمی تواند و دلمان به همین پرچم ها خوش است. عطر نذری همه جا را پر کرده؛ آش شُله قلمکار. به نیت امام چهارم توی تراسِ خانه می پزند. در یک فضای باریک، یک دیگ عَلَم شده که حاجی از سَرِ دیگ این طرف ترنمی آید. فضا برای ایستادن دو نفر نیست. همه بچه ها و نوه ها هستند، اما دکتر رضا تک پسرِحاجی، همانجا از کنارش جُم نمی خورد ...
دوست داشتم نقش شمر را بازی کنم، اما نشد
اینکه حسینیه و هیئت درست کنیم چهار تا چادر را به هم می بستیم و از همان طفولیت در پیاده روهای جنوب شهر تکیه کوچکی برای خودمان فراهم می کردیم. از همان دیرباز در همان هیئات این اتفاق می افتاد که تقسیم وظایف می کردیم و حتی کفش دار هم داشتیم. با اینکه مرسوم نبود و با دمپایی به کوچه می آمدیم و کلی کیف می کردیم. من که به گفته پدر و مادرم بچه شلوغ و آتش پاره ای بودم و سامان نداشتم، انگار در ماه محرم و صفر ...
ماجرای توسل به ماه بنی هاشم و شفای جانباز اصفهانی
.... چند روزی یزد بودیم، مورد عمل جراحی قرار گرفتیم و ترکش را از پایمان خارج کردند. خدابیامرز برادرم هنگامی که مرخص شدم مرا به خانه ام آورد. *تا چند سال توان راه رفتن نداشتم در یکی از مجروحیت های دیگرم از ناحیه کمر مورد آسیب قرار گرفتم و در ارومیه عمل شدم. تا چند سال توان راه رفتن نداشتم. یک شب، شب تاسوعا بود. همه خانواده ام مسجد و من در خانه تنها بودم. دعا و نوحه ...
حسن شوفر و مجید آمپول زن!
. تو بیا برو بوشهر، هجده سالم بود، گفتم بوشهر برای چی؟ گفت: نیروی دریایی آنجا تشکیل میشه ، برو مسئول اطلاعات عملیاتش شو! این را که شنیدم به هم ریختم و با خودم گفتم: من دلم اینجاست. اصلاً نمی تونم از این منطقه دل بکنم، به مجید بقایی نگاه کردم، حسن به من نگاه می کرد و منتظر جواب بود، چند لحظه ای که گذشت، حسن گفت: با توأم به اون چرا نگاه می کنی؟ مجید که نگاه من را خوانده بود به ...
چرا باید جوانان ما در سوریه می جنگیدند؟
صحبت را کشاند طرف حضرت زینب (سلام الله علی ها) و مصیبت ها و رنج هایی که دیده، حرفهایش را که یکی یکی به گوشم و بعد به حافظه ام می سپردم دلم بدجور می لرزید و دستانم دوست داشتند کوه یخ باشند تا کوره آتش. فهمیدم بی قراری های گاه و بی گاهش چه بوده و چه در سر دارد. بالاخره خودم را راضی کردم، اما آن زمان مأموریتش به دلایلی کنسل شد. چشم دیدن حتی ذره ای غم و یا ناراحتی پویا را نداشتم. گفتم حضرت زینب (س) هر زمانی که اجازه مدافع حرم شدن را به تو بدهد، من راضی هستم برای دفاع برود. اولین بار او به عراق اعزام شد. اواسط ماه مبارک رمضان سال 1393 بود. ...
در و تخته زندگی باید میزان باشد | وقتی نجار چوب کاری می شود
میز یا کمد دل یک یتیم را شاد کنم. کاسب هم محله ای از روزهای نخست کارش می گوید: دفعه اولی را که در این مغازه برای کمک به یک نیازمند میخ به تخته کوبیدم را فراموش نمی کنم. آن زمان یک جوان 23ساله بودم که بعد از کلی زحمت موفق شده بودم با 50 تومان این مغازه را بخرم. شاید باورش سخت باشد اما برای جمع کردن این پول بعضی وقت ها چند روز غذا نمی خوردم. خوب یادم است. یک روز حاج آقا مهدی، امام جماعت ...
پیغام حضرت علی(ع) به مدافع حرمش قبل از شهادت او
خواب چیست، اما به محمد گفتم: خواب خوبی است. ان شاءالله که خیر است. پسرم عقد کرده بود و من هم به عنوان مادر به فکر این بودم که هرچه زودتر پسرم برود سر خانه و زندگی اش. یک روز محمد به قصد دیدار با اقوام به خرمشهر رفت. مستأجر بودیم و تلفن هم نداشتیم و اگر کسی کاری داشت به منزل همسایه مان زنگ می زد. یک روز دیدم همسایه مان گفت: بیا محمد زنگ زده و پشت خطه! رفتم و با محمد صحبت کردم. ...
چرا مادر 4شهید این قدر تنهاست؟
زمانش را صرف پته می کند. تابلوی اللهم عجل لولیک الفرج که در خانه حاج قاسم است توسط ایشان بافته شده. ایشان تعداد زیادی تابلوی پته کاری دارند و به همه هدیه می دهند. بعد از چاپ کتاب روحیه شان بهتر شد؟ بله، خیلی بهتر شد. او 78 سال سن دارد. روزی که نسخه قبل از چاپ کتاب را به او دادم شروع به گریه کرد و من را ناز و نوازش کرد و گفت اگر خدا تا الان من را زنده نگه داشت به این دلیل بود که من ...
صبح سه شنبه ای که یک خبر از بی بی سی جهان را ترکاند
.... ا ین حادثه در زندگی برادر علی تاثیر سنگینی داشت: برادرم که تو سفارت بود که همه روبیرون کردن، تو انکارا برای گرفتن ویزاش برای امریکا و داشت از پشت تلفن میگفت برو بی بی سی رو نگاه کن لایو داره پخش میکنن حمله به امریکا رو اصلا نمیدوستم منظورش از حمله چیه؟ سه ماه زحمتش به فنا رفت وبرای همیشه مسیر زندگیش عوض شد وحید شوکه شده بود: عجب شبی بود! توی جاده بودیم، یه جا موبا ...
آخرین قیمت آیفون در بازار | آیفون 100 میلیون را رد کرد!
همه حال از بلا نگه دارد حدیث دوست نگویم مگر به حضرت دوست که آشنا سخن آشنا نگه دارد دلا معاش چنان کن که گر بلغزد پای فرشته ات به دو دست دعا نگه دارد گرت هواست که معشوق نگسلد پیمان نگاه دار سر رشته تا نگه دارد صبا بر آن سر زلف ار دل مرا بینی ز روی لطف بگویش که جا نگه دارد چو گفتمش که دلم را نگاه دار چه ...
روایت عجیب از جدال یک زوج جوان در دادگاه خانواده
تندوپرخاشگری اهدافش را جلو ببرد. آقای قاضی اینطور برایتان بگویم محسن کلا ادبیاتش بی ادبی است، فحش می دهد یا تحقیر می کند حتی دست بزن هم دارد این رفتارهای توهین آمیزش برایم قابل تحمل نیست چرا که درخانه پدرم از گل نازک تر نشنیده بودم . چندین بار قهر کردم و رفتم خانه پدرم و می خواستم طلاق بگیرم اما اطرافیان من را منصرف کردند و گفتند بهش فرصت بدهم بعضی ها نیز می گفتند چون بچه نداریم چنین ...
نارنجکی که روز حمله به شاهچراغ، مدافع امنیت مردم را هدف گرفت
را می زد و می گفتم: خب نکن مادر! تو کوچیکی، چرا این همه لیوان رو تنهایی می شوری؟ خب دستات یخ می زنه! اما مرغ امیر یک پا داشت و مثل آدم بزرگ ها جواب مادرش را می داد: مامان من دوست دارم به هیأت امام حسین خدمت کنم. حالا هم که بزرگ شده و یَلی شده برای خودش و ما و شما، دست از همان هیأت بچگی نکشیده. چون چپ دست است نمی تواند در دسته ها زنجیر بزند، اما برای کارهای دیگر کم نمی گذارد. ...
نوربالا| ورود زیر 15 ساله ها به این گردان ممنوع!
نیروها داوطلبانه آمدند. علیرضا هم ابتدا وارد گردان شهادت شد اما من محل اش ندادم. دوباره آمد و اصرار کرد. اما به او گفتم: زیر 15 ساله ها را در این گردان راه نمی دهیم. علیرضا همین طور دور وانت پشت سر من راه افتاده بود و اصرار می کرد. وقتی که دید راضی نمی شوم، یک جلد قرآن از جیبش درآورد و گفت: تو را به این قرآن قسم می دهم که اسم من را در گردان شهادت بنویس. من به قدری به علیرضا علاقه داشتم دلم نمی آمد او ...
جای ایرانی ها در آمریکا و کانادا نیست
همان ابتدا در واکنش به این توئیت نوشت: این خانه قشنگ است ولی خانه من نیست این خاک وطن نیست این خاک چه زیباست ولی خاک وطن نیست سیمین گفت: من که ده سال جوونیمو دور از خانواده م تو شهر مرزی تک و تنها زندگی کردم و در هیچ یک از دشواری های زندگیم کسی کنارم نبود. مهاجرت واسه امثال من بهتره اتفاقا که از همه چیز و همه کس بریدیم. مشکل من اینه که دیگه حال زندگی ندارم چه تو ایران چه هر جای دیگه. فی ...
فال ابجد | فال ابجد فردا 21 شهریور | خبرهای خوشی برات تو راهه! | از این نعمت خدا غافل نشو! + تفسیر دقیق
تا از سستی و غمی که تو را به خود مشغول کرده است بیرون بیایی. مدتی است با خودت درگیر هستی. زندگی شیرین و با ارزش است ، خودت را دریاب و به خداوند توکل کن. همه چیز در دست اوست و هر چه او صلاح بداند همان میشود. فال ابجد 20 شهریور 1402 برای متولدین اسفند متن فال: حروف ابجد فال شما : آ آ ب اگر بیمار هستی به زودی سلامت خود را باز می یابی و از تندرستی بر خوردار میشوی ...
شنیدن با دل
.... من که می دانستم پسرم شهید شده. همان موقع که خبر مفقود بودن مهدی را دادند، به دلم برات شده بود. همان شب تا صبح نخوابیدم. جان به سر شدم. می دانستم اتفاقی برای بچه ام افتاده. فردایش خبر دادند که مفقود شده، ولی من به پدرش گفتم مهدی شهید شده. او پرسید: از کجا می دانی ؟ شاید اسیر شده باشد. شاید هم زخمی شده و این ها نشانی از او پیدا نکرده اند. می دانستم او با آن حرف ها می ...
پادرمیانی مادر برای اعزام دوباره به جبهه/ موج انفجاری که هم نشین او شد
به گزارش خبرنگار ایمنا ، در جنگ، بزرگ شد، درس خواند، زندگی کرد و فراتر از آن، جانش را کف دست گرفت، زمانی که برای نخستین بار به خانه حاج مجتبی رفتم، آنقدر گرم و دلنشین از خاطرات دوران جنگ گفت که تصمیم گرفتم دوباره به او هم صحبت شوم، حاج آقا مطلبی از شهید خرازی شروع می کند: خدا رحمت کند شهید خرازی کمتر کسی را مثل شهید خرازی در فرماندهان امروز و گذشته به لحاظ سواد نظامی، عاطفی و ایمان داریم، او در ...
عاقبت بوکسور خیابانی در بین الحرمین
زمین نشستم. درب داغون بودم. دلم خیلی شکست. گفتم یا امام حسین این چه زندگیه من می کنم. با همان حال خراب تاریخچه زندگی ام از 16سالگی جلوی چشمم آمد.عموصفر؛ خادم هیات من را می شناخت. جلوی در بود گفت بیا تو. گفتم حالم خوب نیست. کاری به من نداشته باشید بزارید همین جا بشینم. حالت عادی نداشتم. حرمت نگه داشتم و داخل هیات نرفتم. ولی دلم بدجوری شکست. گفتم فیروز تولیاقت نداری حتی پات رو به هیات ...
فال حافظ امروز یکشنبه 19 شهریورماه/ ز حقه دهنش چون شکر فروریزد
. با مردم هم سر جنگ نداشته باش.نودادبرتر از خداوند طلب یاری کن و نیز هر کسی از راه رسید نمی تواند رفیق شفیقی برایت باشد. شاهد عهد شباب آمده بودش به خواب باز به پیرانه سر عاشق و دیوانه شد مغبچه ای می گذشت راه زن دین و دل در پی آن آشنا از همه بیگانه شد تعبیر فال حافظ: فال حافظ امروز شما این تفسیر را دارد که دعاهای تو بر سر نماز صبح و شب بی ...
اجلاسیه بین المللی مجاهدان در غرب | آشنایی با حجت الاسلام حاج عیسی طباطبایی
، تألیف و... نداشتم. در مدت بیست سال زمان رهبری، مقام معظم رهبری، در لبنان خدمت گذار مؤسسات بودم، شبانه روز باید در سوریه و لبنان در راستای تأمین نیازهای مردم، کار و دوندگی می کردم. حدود 60 حسینیه و مسجد تأسیس کردم، حدود 75 عدد چاه عمیق برای مناطق محروم حفر کردم و برای خانواده شهداء مدارس، بیمارستان و تأمین نیازهای اولیه آنها کارهای زیاد انجام دادم. وقتی به یاد می آورم که خداوند مرا به ...
مثل هاجر در سوگ شهیدان
ترتیب اند: بوسه بر دست اهل بیت ، عمه شهیدم ، شعله انقلاب ، پرستوی طلایی ، سه شنبه های انتظار ، وعده شبانه ، بعد از دو هفته ، یادگاری او ، جای خالی تو ، آغاز زندگی با عمو ، ای کاش آن حرف را نزده بودم! ، زینت بابا ، بابا رضا ، خانه پربرکت ، آیه هجرت ، مدافع حرم ، زیارت دوباره ، پیک شهادت ، زندگی در سایه بی بی جان ، شهرک سیدشفیع ، مهمان ابراهیم ، فرمانده و سرباز ، فاطمیه در غربت ، معامله با ...