سایر منابع:
سایر خبرها
رکورد ازدواج دختری از 13 سالگی تا 30 سالگی ! / از آخرین شوهرش هم طلاق گرفت
به گزارش رکنا، زن 30ساله ای که برای شکایت از همسر سابقش وارد مرکز انتظامی شده بود، با بیان این که شوهر سابقم مرا به شدت کتک زده است، درباره سرگذشت تلخ خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری طبرسی شمالی گفت: در یکی از روستاهای اطراف سبزوار به دنیا آمدم اما همه خاطرات کودکی من به دعواها و درگیری های پدر و مادرم مربوط می شود چرا که پدرم مردی عیاش و خوش گذران بود و همه اوقاتش را با دوستانش سپری می کرد ...
8 آبان سالروز شهادت حسین فهمیده، روز نوجوان و بسیج دانش آموزی
را این گونه تعریف می کند: "در همین لحظات به همسرم نگاه کردم و گفتم این پسر، حسین خودمان است؛ اما جواب داد حسین نیست؛ از بچه های خرمشهر است که اگر حسین ما چنین کاری کرده باشد، به او افتخار و خدا را شکر می کنم؛ اما باز هم به او گفتم: به خدا قسم، این پسر بچه، همین حسین ماست! " مادر شهید فهمیده راز شهادت پسرش را لقمه حلال می داند و می گوید: "خداوند شاهد است که هیچ وقت دوست نداشتم ذره ای لقمه ...
گفتگو با قاتلی که 3 افسر مرزبانی را به شهادت رساند | قاتل: نیم ساعت بالای چوبه دار بودم
...> دست خودم نبود. از سر بی رحمی این کار را نکردم. ناخواسته این اتفاق افتاد. لحظاتی که بالای چوبه دار بودی چطور گذشت؟ دیگر فکر می کردم که همه چیز تمام و حکم اجرا می شود. اشهدم را هم گفتم اما در آخرین لحظات اولیای دم من را بخشیدند. مادر یکی از شهیدان گفت از این به بعد نماز بخون. صلوات بفرست. من هم قول دادم و از آن روز تا به حال آدم دیگری شده ام. حالا با وجود منتفی شدن حکم ...
به پسری که 20 سال از خودم کوچکتر بود دل باختم، شوهرم فهمید و...
تغییر وضعیت ظاهری خودم و پوشش های نامناسب از خانه بیرون می آمدم. به طوری که مورد اعتراض شدید همسرم قرار گرفتم. ولی وقتی اعضای شرکت از من تعریف و تمجید می کردند. آشنایی با سپهر دیگر به خواسته سیاوش اعتنایی نداشتم و حتی با او لجبازی هم می کردم تا این که در یکی از همین جلسات با سپهر آشنا شدم. او جوان 25ساله ای بود که هر روز مرا از محل جلسات به منزل می رساند و بین راه ...
خاله شهید علی وردی: آرمان، شیوه شهادتش را در خواب دیده بود
می گرفتم. آرمان گفت: صبر کن لباسم را درست کنم، 4 روز دیگه شهید می شوم حداقل چند تا عکس خوب از من داشته باشید. من از این حرف آرمان ناراحت شدم. هر وقت آرمان حرف شهادت می زد، گریه ام می گرفت. مادر آرمان هم با او دعوا می کرد و می گفت: همین رو می خواستی؟ چرا اشک خاله را درمی آوری؟ پایان پیام/ ...
بارداری پیش از ازدواج روزگارم را سیاه کرد
...، دلباخته نگاه عاشقانه پسر دایی ام شدم از آن روز به بعد ارتباط پنهانی من و کامران ادامه داشت، تا این که او از من به طور رسمی خواستگاری کرد من هم به شرط ادامه تحصیل بله را گفتم. قرار شد برای ثبت رسمی ازدواج، پدرم از زندان وکالتی به عمه ام بدهد تا عقد ما محضری شود در همین روزها کامران با این بهانه که نمی تواند دوری ام را تحمل کند! مرا به خانه دایی ام برد مدتی بعد مادرشوهرم که فهمید ...
مروری بر سبک زندگی شهدای دانش آموز | بزرگمردان کوچک
فردا بیا مدرسه و درس مرا از همه معلم هایم بپرس. فردای آن روز به مدرسه کشوری رفتم و درس امیر را از همه معلم ها پرسیدم. همه از درس او راضی بودند. خودش گفت مادر، من همه کتاب هایم را به جبهه برده بودم و خودم را برای امتحانات پایان ثلت آماده کردم، خیالت راحت شاگرد اول می شوم. او به خواندن نماز شب که از عادت های همیشگی پسرانش بود اشاره می کند و می گوید: سن کمی داشتند و خیلی کم کنار من و پدرشان زندگی کردن ...
اجیر کردن آدمکش توسط زن اول رییس بانک ! / نقش شوهر دوم و دختر 16 ساله چه بود ؟!
رئیس بانک سکوت کرده و کلامی نگفت تا اینکه چند روز قبل سکوتش را شکسته و اعترافات جدید را بیان کرده است. در جلسه بعدی بازپرسی آرش به بازپرس پرونده گفت: وقتی متوجه شدم که مهناز قرار است از این به بعد با ما زندگی کند سعی کردم برای او پدر خوبی باشم چون متوجه شده بودم که در این سالها پدرش با او بدرفتاری کرده، او را بارها کتک زده تا حدی که 4 بار تا مرز خودکشی پیش رفته است ، وقتی با همسرم صحبت ...
پایان شوم درگیری 2 رفیق؛ مرگ تلخ همسر و فرزند قاتل!
...، برداشتم و فقط برای دفاع از خودم یک ضربه به سر فرهاد زدم. فکر نمی کردم ضربه ای که به او زدم منجر به مرگش شود، اما همان یک ضربه نه تنها رفیقم را بلکه همسر و بچه ام را هم از من گرفت. همسر و فرزندت را دیگر چرا از دست دادی؟ بعد از درگیری پلیس مرا دستگیر کرد، اما در مدتی که فرهاد در بیمارستان بود، خانواده ام به او سر می زدند. سه روز قبل از اینکه فرهاد فوت کند، همسرم به بیمارستان ...
عباس شاخه گل نامزدش را کجا پنهان می کرد؟!
. اواسط فروردین 1395 یک روز به او گفتم: این گلها گران است؛ فکر زندگی تان باشید، پولها را باید جای دیگری خرج کنید. این گلها بعد از چند روز خشک می شوند... جواب داد: ارزشش را دارد که یک لبخند بر چهره همسرم ببینم... *** دو سه هفته ای از نامزدی مان می گذشت. در این مدت چندباری متوجه شدم که زودتر از اذان صبح بیدار می شود و نماز شب می خواند به کسی نمی سپرد که بیدارش کند. هر وقت از شب ...
شهیدی که درس شجاعت را از مکتب امام حسین (ع) برگرفته بود
شما پدر و مادر عزیزم پس از عرض سلام سلامتی شما را از خدای متعال خواهانم؛ پدر و مادر عزیز من در مکتب حسین در جبهه ها درس شهادت را گرفتم و آموختم که در نهضت حسین باید درس شجاعت را آموخت از شما می خواهم که صابر باشید و در مقابل مشکلات ایستادگی کنید و در هر لحظه امام را دعا کنید و مرا حلال کنید و از جانب من از تمام دوستان و آشنایان خداحافظی کنید. لحظاتی دیگر به عملیات نمانده؛ قلب ها به عشق حسین ...
پیشنهاد صداوسیما برای رفع نیاز عاطفی، جنجالی شد
...: برنامه مادر، کودک محصول شبکه سلامت با اینکه قرار است درباره بیماری های ناشی از تماس با حیوانات در کودکان صحبت کند، اما بخش زیادی از صحبت هایش را معطوف به داشتن حیوانات خانگی مانند سگ و گربه می کند. کارشناس برنامه دلیل نگهداری از حیوانات خانگی را براساس نیازهای افراد معرفی می کند، او می گوید: یک موجود زنده که گرم و نرم کنار فرد است و توقع زیادی هم ندارد و چیز زیادی هم نمی خواهد و ...
برای رفع نیاز عاطفی سگ بیاورید!
...، رسانه سازمان تبلیغات اسلامی نوشت: برنامه مادر، کودک محصول شبکه سلامت با اینکه قرار است درباره بیماری های ناشی از تماس با حیوانات در کودکان صحبت کند، اما بخش زیادی از صحبت هایش را معطوف به داشتن حیوانات خانگی مانند سگ و گربه می کند. کارشناس برنامه دلیل نگهداری از حیوانات خانگی را براساس نیازهای افراد معرفی [... ...
پ؛ مثل پیراهن؛ مثل پلاک
های رضا انجام بدهم. مادر دوباره پر از بغض می شود: ماه رمضان به تابستان افتاده بود. من روزه می گرفتم. رضا با پول توجیبی هایش بستنی یخی برای افطار من می خرید. می گفت یواشکی بخور ننه، پولم نرسید برای همه بخرم. بچه ها هوس می کنند. بزرگ تر که شدم کار می کنم برای همه می خرم. یک بار شیرینی خرید از آن شیرینی هایی که من دوست ندارم. یکهو از دهنم پرید. شیرینی را برداشت تا نصفه شب ببرد امیریه عوض کند. نقش ...
تا کاری به نتیجه نرسد رهایش نمی کنم
. مجبور شدیم برویم جاده ساوه. بعد از چند لحظه مکث دوباره ادامه می دهد: یک قطعه زمین گرفتیم و با هر سختی که بود ساختیم. 6 ماه بیشتر در آن نبودم. همسرم آن را فروخت. یک قطعه زمین دیگر خرید که بتواند زیرش مغازه بسازد. همین کار را هم کرد. خواروبار فروشی باز کردیم. صبح ساعت 7 کرکره مغازه را بالا می دادم و تا بعدازظهر کار می کردم. همسرم نیروی خدماتی یک اداره بود. وقتی از سرکار برمی گشت جایمان را با هم عوض ...
خانه ای به وسعت یک دنیا
از واحد مددکاری بیمارستان به او معرفی می شوند. رضایی می گوید: گاهی اوقات مسافران صبح زود جلوی در خانه صف کشیده و در پیاده رو می نشینند تا ساعت 8 شود و بتوانند زنگ در را به صدا در آوردند. می دانم همه شان خسته هستند. سریع چای را دم می کنم و صبحانه درست می کنم. او بعد از پذیرایی پرونده درمانی بیمار را بررسی کرده و درباره اش تحقیق می کند. در صورت تایید دنبال کارشان را گرفته و برای انجام امور درمانی ...
کتاب فرندز -دوستان و عاشقان – نوشته متیو پری – به مناسبت درگذشت هنرپیشه ای که ماه ها با سریال فرندز ...
...> مترجم: کیمیا فضایی ناشر: میلکان من در سه شنبه 19آگست1969 به دنیا آمدم، پسر جان بنت پری، خواننده ی سابق سرندیپیتی سینگرز و سوزان ماری لنگفورد، بانوی ملکه ی برفی سابق کانادا. شبی که به دنیا آمدم، طوفان عظیمی روی داد. (البته که این طور باید می شد.) همه داشتند مونوپولی[61] بازی می کردند و منتظر آمدنم بودند. (البته که این طور بود.) حدوداً یک ماه بعد از فرود آدم ها روی ماه، و یک روز ...
شوهرم، خواهرم را کتک زد؛ طلاق می خواهم
...، خواهرم برای میانجیگری پا پیش گذاشت و داشت هر دو نفرمان را نصیحت می کرد که آرام باشیم اما ناگهان جلال با عصبانیت شروع به ضرب و شتم خواهرم کرد که من از دیدن این صحنه شوکه شدم و از همان روز تصمیم به طلاق گرفتم. در همین موقع شوهرش گفت: حاج آقا اصلاً این حرف ها واقعیت ندارد. این زن می خواهد مرا مقصر نشان دهد. لیلا هم بلافاصله در جوابش گفت: تو خواهر مرا کتک نزدی؟ حداقل وجدان ...
گفتم علی جان صبر کن، برای رفتن به جبهه عجله داری!
سپاه آمده بودند، بلافاصله با همسرم تماس گرفتم و گفتم حاج آقا، علی زخمی شده است بیا خانه ملاقاتش برویم که بعد از ساعتی همسرم آمد و گفت: پسرت شهید شده کسی که بهت گفته زخمی شده به خاطر این بوده که هول نکنی. بعد از شنیدن خبر شهادت اشک از چشمانم سرازیر شد. هر روز قربون صدقه علی می روم مادر شهید همتی بیان می کند: هر روز قربون صدقه علی می روم. با فرزندم حرف می زنم، دردودل می کنم و ...
اعتراف زن قاتل از کشتن همسرش | قتل وحشتناک همسر با همدستی مرد غریبه
تحمل فشار تنهایی به طور اتفاقی در فضای مجازی با مرد جوانی به نام سیامک آشنا شدم و بعد از مدتی به هم علاقه مند شدیم. او حرف هایم را می فهمید و با صحبت هایش مرا درک می کرد. به همین خاطر تصمیم گرفتم از شوهرم جدا شوم اما او حاضر به جدایی و طلاق من نبود. وقتی موضوع را به سیامک گفتم عصبانی شد و گفت برای اینکه با تو ازدواج کنم حاضرم شوهرت را به هر طریقی از سر راه بردارم. برای قتل ...
تراژدی پاییزی در اکباتان؛ دهه هشتادی که جانش را داد اما آرمانش را نه
خبرگزاری فارس-تهران؛ نیاز گلی: پس از آن که تحصیلاتش را در حوزه به پایان می رساند، در شغل مناسب و مورد علاقه اش مشغول به کار می شود. مادرش هم چند وقت پیش آستین بالا زده و با خانواده دختری همسطح و در شأن آرمان که از مدت ها پیش زیر نظر داشت قرار مدار خواستگاری را می گذارد. بالاخره روز ازدواجش فرا می رسد. پدر و م ...
نتوانستم حقوق والدین خود را ادا کنم
غمگین مباشید زیرا راه خدا را شناخته بودم و از اینکه سال ها باعث رنج و زحمات شما بودم امیدوارم مرا ببخشید و من نتوانستم حقوق والدین خود را ادا کنم پس عاجزانه می خواهم مرا حلال کنید ولی به شما اطمینان می دهم که تحمل داغ فرزندتان یکی از بزرگ ترین عبادات است. (والدین خوبم من نمونه ام من به حیات رسیده ام من اوج گرفتم و به ملکوت اعلی پیوستم) به یاد من گریه نکنید به یاد حسین (ع) گریه کنید. سخنی ...
گریه هایم را نگه می داشتم برای خلوت و سحر
توانستم راه بروم و از همه مهم تر اینکه نمی توانستم امور مؤسسه خیریه را انجام بدهم. بعد از مراجعه به پزشکان و شکسته بند های سنتی، بهبود حاصل نشد. یک شب بعد از 10 روز درد و ناراحتی بالاخره خوابیدم و خوابی دیدم. در عالم رویا، دسته عزاداری در محله مان راه افتاده بود که دیدم شهدای محله هستند. محمد هم بین آن ها بود. پسرم در خواب جلو آمد و از من پرسید مادر چی شده؟ گفتم پایم درد می کند. بعد شال سبزی به پایم ...
ترفند کثیف کارفرمای حیله گر برای آزار زن جوان
یک رستوران مشغول کار شدم و خیلی زود با کارکنان آشپزخانه و دیگر کارکنان آن جا خو گرفتم. همه افرادی که در آن رستوران کار می کردند، رابطه خوبی با من داشتند و حتی کارفرما نیز که او را مهندس صدا می زدند، به من احترام می گذاشت؛ ولی از نیمه دوم مرداد گذشته حادثه ای رخ داد که سرنوشت مرا نیز به ترفندی کثیف گره زد. آن شب یکی از همکاران آشپزخانه رستوران، دچار ناراحتی قلبی شد و من و یکی ...
تماس معشوقه زن خیانتکار : من زنت را کشتم!
برد و شروع کرد به فحاشی. هرچه به او گفتم صدایش را پایین بیاورد، گوشش بدهکار نبود. گلویش را گرفتم تا صدایش قطع شود، اما ناگهان بی حال شد و روی زمین افتاد. بعد هم با شال دور گردنش را محکم بستم. او را دوست داشتم و نمی خواستم کار به اینجا بکشد. متهم به قتل گفت: ترسیده بودم و مغزم کار نمی کرد. جسدش را داخل زیرزمینی که چندسالی متروکه شده بود انداختم و از خانه خارج شدم. با شماره همسرش تماس ...
وزیر اول اسکاتند: تنها می توانم برای زنده ماندن والدین همسرم در غزه دعا کنم
شب را زنده بمانند. چه تعداد بچه دیگر باید بمیرند تا جهان بگوید دیگر بس است؟ حمزه یوسف پیش از این درخواست برقراری آتش بس فوری در نوار غزه و افزایش حمایت های بشردوستانه برای این منطقه را مطرح کرده بود. او چند روز پیش نیز فاش کرد، والدین همسرش در هر شب اطمینانی از اینکه به شب بعد زنده برسند، ندارند. او روز دوشنبه گذشته گفت، الیزابت نخلا و همسرش ماجد، پدر و مادر همسر ...
مزاحمت رستوران دارِ هوسران برای زن 20ساله مطلقه
زن 20 ساله ای است که مدعی بود راه گریزی برای فرار از هوسرانی های کارفرمایش ندارد سرگذشت خود را برای مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری مشهد بازگو کرد. او گفت: پدرم با کارگری هزینه های خانواده 6نفره اش را تامین می کرد و من هم فرزند دوم آن ها هستم؛ اما پدرم اوضاع مالی [...]