سایر منابع:
سایر خبرها
دست رد هتل های تهران به سینه پروانه های مسافر
هفته داشت به آخر می رسید و از آقای هاشمی خبری نشد؛ از این رو دست بکار شدم و خودم با تلفن همراه او تماس گرفتم. بعد از شنیدن چند بوق از آن طرف خط، صدای همسرش را شناختم که به جای حاج آقا پاسخ داد. سالهاست که این زن و شوهر را می شناسم از همان روز که آقای هاشمی داشت پِیِ تاسیس خانه ای بی را می کَند با همسرش نیز آشنا شدم. هر دو داشتند مقدمات راه اندازی یک سازمان مردم نهاد را می چیدند که به ...
حضانت بچه ام را می خواهم، شوهرم لیاقت پدر بودن ندارد/همسرم با خواهرم ارتباط نامشروع داشت و...
مدتی بود به همسرم شک کرده بودم اما چون مدرکی نداشتم نمیخواستم زندگیم را تباه کنم . به خیلی ها فکر میکردم که ممکن است با همسرم ارتباط داشته باشند اما حتی یک درصد هم فکرش را نمی کردم آن زن خواهرم باشد. بیشتر بخوانید: زنی با حضور در شعبه 240 دادگاه خانواده با بیان اینکه شوهرم لیاقت پاکدامنی من را در زندگی نداشت ، مدعی شد: چهار سال است که از زندگی مشترک ما می گذرد و یک فرزند پنج ...
روزی که دستان کوچکت، قلبم را لمس کرد
با همسرم ازدواج کردم و سه سال بعد دخترم، فاطمه به دنیا آمد، فاطمه دچار بیماری کلیوی (سندروم نفروتیک) بود و 5 سال تحت مداوا قرار گرفت. وی ادامه می دهد: در طی مدت بیماری فاطمه، به ما می گفتند یک بچه دیگر به دنیا بیاورید اما چون درگیر مداوای او بودم و قصد داشتم تمرکزم را برای رسیدگی به فاطمه بگذارم، از فرزندآوری مجدد خودداری کردیم. محبوبه بیان می کند: در طول این مدت نذر و نیاز ...
دعوا آنتی ویروس زندگی مشترک!
شاید فکر کنید خوشبختی در زندگی زناشویی یعنی یک رابطه بدون دعوا و جر و بحث، بد ون خسته شدن، بدون غر زدن، بدون قهر کردن و درد کشیدن. شاید فکر کنیم فقط زن ها و مرد هایی خوشبختند که همسرشان مانند پروانه دورشان می گردد، جلوی همه قربان صدقه شان می رود، نمی گذارد دست به سیاه و سفید بزنند، هرروز برایشان گل و کادو می خرند و شام و ناهارشان بدون کم و کاستی فراهم است. شاید هم وقتی هنوز خودتان ازدواج نکرده ...
احسان با شهادتش گوی سعادت را از من ربود
...> چند سال بود که در شهر ما شهید نیاورده بودند، واقعاً مردم استقبال کردند. شهید را در ساعت1:30 بعدازظهر از کرمان تشییع کردند و نهایتاً در گلزار شهدای شهرستان بم دفن شد. دلتنگش که می شوم سوار ماشین می شوم می روم گلزار شهدا آنجا آرام می شوم نه به خاطر بچه خودم به خاطر بقیه شهدا. می روم سراغ شهدایی که پدر و مادر ندارند. آن ها هم مانند احسان من، می نشینم کنارشان با آن ها درد دل می کنم. بعد می روم سر ...
ظهور نزدیک است
. چاره ای نبود. راستش ته دلم خوشحال بود که خودش دوست ندارد برود؛ ولی باید می رفت. تنها هم می رفت. محمدحسین یک بند سرفه می کند. حال ریه هایش بدجور خراب است. امان خودش و ما از سرفه هایش بریده. دکتر اسپری تجویز کرده. دلم نمی خواهد از همین نوزادی اش پاگیر اسپری باشد. چاره چیست؟ باید ساخت. فاطمه یکریز غر می زد. زیر لب حرف می زد: خوش به حال زینب! کاش منم مثل زینب بودم. هر جا می رفتی ...
رویا های دست ساز زنان تاجمیر
، مخصوصا از سال گذشته که همسرش بر اثر حادثه ای خانه نشین شده: از صبح که بلند می شوم، پارچه های دور ریختی، نخ و دکمه را دور خودم می چینم و هرجور عروسکی که بگویید می سازم؛ عروسک دکمه ای، الاغ پارچه ای و عروسک قنداقی. و زهره خانم، زنی 50 ساله، بیشتر واسطه بین دختران و خریداران است. البته خودش هم زمانی عروسک می ساخته ولی حالا چشم هایش ضعیف شده و حتی نمی تواند سوزن را نخ کند. او می گوید که در حال حاضر ...
ما از دنیا یک فلسطین آزاد طلبکاریم
. یک جا دیدم پسری توی چشم دوربین برای دشمن رجز می خواند، پسر ماسک داشت، مادرش ماسک پسر را برداشت و گفت از چی می ترسی؟! رو در رو حرف بزن با دشمن، این همه دلیری از کجا آمده؟ مادری دیدم به پیکر جوان شهیدش اشاره می کرد و روضه می خواند که مگر جان تو از جان حسن و حسین عزیزتر است؟ وه که چه شورانگیز، مثل مادر وهب که هرچه در راه حسین هدیه کرده بود پس نگرفت، حتی سر پسرش را! یک ...
قتل برادر ناتنی به خاطر اختلاف بر سر ارث پدری/ زن افغان خود را وکیل ایرانی جا زد
پدرم تابعیت ایرانی بگیرد و همه اموالش را به نام خودش سند بزند؛ اما پدرم بعد از چند سال متوجه شد آن زن افغان است و با مدارک و شناسنامه جعلی خودش را ایرانی معرفی کرده است. برادر ناتنی ام رضا حاصل همان ازدواج است و بعد از سال ها برادرم را به خاطر اختلاف مالی کشت. او حتی در زمانی که در زندان است سعی کرده برای ما پاپوش درست کند و ما را به دردسر بیندازد. بعد از گفته های متهم و وکیل مدافع او و گفته های خواهر مقتول قضات برای تصمیم گیری وارد شور شدند. ...
خانم جلسه ای ها
دایره هاشون پول برای بچه یتیم و این و اون جمع کردند. بعد اومدند تو اتاق متوجه حضور من نبودند پول ها رو بین خودشون تقسیم کردن و شروع کردن خندیدن گفتن ما هم یتیمیم! همین تجربه ها باعث شده بود دیگر به چنین مراسم های ناشناسی نرود و فقط به دعوت دوستانش اعتماد کند و یا در خانه خودش مراسمی را برگزار کند. فخری خانم با رفتار تجملاتی در این نوع جلسات خیلی مخالف بود و با لهجه ی قشنگی که ...
مرگ مادر و فرزند پس از درگیری 2 رفیق
.... به همسرم گفتم که فوراً به خانه برود و اصلاً بیرون نیاید. علت این کارش چه بود؟ نمی دانم حالت عادی نداشت وقتی حمله کرد باید از خودم دفاع می کردم. چوبی که در باغچه بود، برداشتم و فقط برای دفاع از خودم یک ضربه به سر فرهاد زدم. فکر نمی کردم ضربه ای که به او زدم منجر به مرگش شود اما همان یک ضربه نه تنها رفیقم را بلکه همسر و بچه ام را هم از من گرفت. همسر و فرزندت را دیگر ...
وقتی طوفان الاقصی، مشتری معترض را طرفدار عروسک های ضداسرائیلی کرد
کاری می توانم برای آگاهی بخشی به بچه هایی که آینده ساز کشورمان و جامعه شیعه هستند، انجام دهم. تا اینکه ایده ای در ذهنم جرقه زد. با خودم فکر کردم عروسک های آلاء می تواند وسیله آگاهی بخشی غیرمستقیم به بچه ها درباره ماهیت کشور های استکباری باشد. چطور؟ به ذهنم رسید پرچم آمریکا و اسراییل را کف کفش عروسک های آلاء و بعد ها، عروسک علا (برادر آلاء) طراحی کنم و با این شیوه، کنجکاوی بچه ها را تحریک کنم. اولین ...
روایت هایی از یک دانش آموز شهید
ماجرای خجالتی بودن محمد هم داستانی بود. من چند خواهر داشتم و محمد مفصل خجالت می کشید و حیا می کرد که بیاید داخل خانه. برای همین مدت ها پشت در می ماند تا خودم بروم دنبالش و بیاورمش داخل، آن هم بعد از چند بار که با صدای بلند می گفت یا الله. وقتی در مسجد جامع افسریه نماز جماعت می خواندیم، اگر سؤالی از امام جماعت داشت، برای اینکه مزاحم دیگران نشود، آن قدر صبر می کرد تا همه بروند سؤال هایشان ...
زیباترین اوقاتم را مدیون خانه دومم هستم
ای در تولیدات رسانه ای چیست. چگونه آن سال ها برنامه هایی با امکانات و برآورد های ناچیز ساخته می شد؟ آن زمان تهیه کنندگان فقط با حقوق کار می کردند و برآوردی وجود نداشت. برنامه هایی ساخته می شد و همیشه دلِ بچه ها و خانواده ها تنگ می شد که برنامه کودک نگاه کنند. ما این برنامه ها را مدیون شما پیشکسوتان هستیم. در ادامه گیتی خامنه با ابراز خرسندی از تعامل با کودکان گفت: گاهی وقت ها که با خدای ...
قتل وحشتناک دختر عمه جوان/ پسردایی نامردش او را در مقابل کودک چند ماهه اش به قتل رساند+جزییات
طلا دارد که با فروش آنها می توانم پول موادم را تهیه کنم به همین دلیل منتظر ماندم تا شوهرش از خانه خارج شود و پس از آن به خانه شان رفتم. از مریم خواستم تا النگوهایش را به من بدهد که او عصبانی شد و می خواست در را باز کند و من را از خانه شان بیرون بیندازد که در یک لحظه عصبانی شدم و سرش را محکم به دیوار کوبیدم و بعد با چاقو گلویش را بریدم و النگوهایش را درآوردم و از خانه فرار کردم. آن موقع دختر مریم ...
میزبانی چهل ساله مریم خانم از محفل قرآنی + عکس
آیات تلاوت شده تفسیر می شود و مریم خانم، معانی آیات را شرح و توضیحاتی را برای بانوان حاضر در جلسه بیان می کند. از نظر مادرِ قاسم که دیگر همدمی ندارد و همسرِ چشم انتظار بازگشت فرزندش را، سالهاست که از دست داده، استقبال از محفل قرآنی مطلوب است و می گوید در آپارتمان کوچکش، بیش از سی نفر شنبه هر هفته در این جلسه، که ساعت 10 صبح او آغوشش را برای پذیرایی از میهمانان باز می کند، گرد هم می آیند و ...
به سبک بزرگمردان کوچک
.... فردای آن روز به مدرسه کشوری رفتم و درس امیر را از همه معلم ها پرسیدم. همه از درس او راضی بودند. خودش گفت مادر، من همه کتاب هایم را به جبهه برده بودم و خودم را برای امتحانات پایان ثلت آماده کردم، خیالت راحت شاگرد اول می شوم. او به خواندن نماز شب که از عادت های همیشگی پسرانش بود اشاره می کند و می گوید: سن کمی داشتند و خیلی کم کنار من و پدرشان زندگی کردند اما در همین مدت کم ما از آنها درس یاد ...
مادر به پدر گفت تو دیگر حسین را نمی بینی
: خبر شهادت محمد حسین را رادیو اعلام کرد و گفت که پسر بچه 13 ساله ای خود را زیر تانک دشمن انداخته تا آن را منهدم کند؛ خودش نیز شربت شهادت نوشیده است. در آن لحظه بلافاصله بعد از شنیدن این خبر مادر گفت این حسین من است. پدر از صحبت مادر ناراحت شد و به او گفت من فردا حسین را پیدا می کنم و او را می آورم تا هر کسی طوری می شود تو نگویی این حسین من است. اما مادر در جواب ایشان گفت تو دیگر حسین را نمی بینی و ...
سلبریتی ها نمی توانند سفیر خانه آبی باشند
آشنای جامعه اوتیسم، با وقار و اعتماد به نفس روی صحنه می رود و با قرائت قرآن، هم شروع پربرکتی برای مراسم رقم می زند و هم از همین ابتدا، به همه آماده باش می دهد که منتظر خبرهای خوبی درباره توانمندی های بچه های اوتیسم باشند. فرید ، جوان مبتلا به اوتیسم، با قرائت زیبایش، مراسم را متبرک به نور قرآن کرد اینجا سالن تئاتر شهرزاد است و این، اولین همایش خانواده های دارای فرزند اوتیسم زیر ...
پدری دختر 7 ساله اش را در خواب کشت + جزییات و عکس
سیگار هم نمی کشید. قبل از حادثه برخی همسایه ها دیده بودند برادرم چند سیگار باز در کیسه نایلون دستش بود و به سمت خانه شان می رفت. ما نمی دانیم داخل سیگارها چه بود. ماموران کلانتری به ما گفتند ماده مخدر داخل سیگار بوده است. قبل از این اتفاق هرچه به برادرم گفتم حضانت آوا را به مادرش بدهد، قبول نمی کرد. من نمی گویم برادرم اشتباه نکرده و حق با اوست، اما معتقدم مادر آوا برادر مرا به این نقطه رساند. برادرم عاشق آوا بود. ...
اگر سلام کرده بود کشته نمی شد
کند با هم دعوایمان شد. هر دوی ما حال خودمان را نمی فهمیدیم. حسن می گفت که من اول باید به او سلام می کردم. وقتی دعوایمان بالا گرفت، او سه ضربه به من زد. من هم رفتم داخل مغازه دایی ام و یک چاقو برداشتم. با چاقو به او حمله کردم و فقط یک ضربه زدم اما از شانس بد من، آن یک ضربه هم به سر حسن خورد. بعد چه اتفاقی افتاد؟ حسن روی زمین افتاد و همه لباس هایش پر از خون شد. نگاهی به خودم ...
آن قدر دنبال هادی رفت که از داوود چیزی باقی نماند!
. زمانی هم که کاظم جبهه ای شد، 16 سال داشت. در واقع هر دو منتظر بودیم تا سن مان به مقطع قانونی برسد و سریع به جبهه برویم. از این حیث، شبیه هم بودیم، اما کاظم برای شهادت لایق تر بود که توانست چنین سعادتی را نصیب خود کند. از همان نوجوانی نمازهایش را می خواند و در عین اینکه بچه سربه زیری بود، در امور بسیج و مسائلی از این دست بسیار فعال بود. سنی نداشت، اما سعی می کرد در امور خیر سهیم باشد. قلب پاکی ...
چه کسی برای این دختر بچه فلسطینی پدر و مادر می شود؟
، دیگر حرف نمی زد. درد خودم را یادم رفت. خجالت کشیدم. حس کردم درد من در برابر او هیچ است. ناگهان و بدون هیچگونه هشداری، اسرائیل خانه آن ها بمباران کرد. پدر و مادر فله، خواهران و برادرانش و تک تک اعضای خانواده او کشته شدند. حالا هیچکسی بجز او باقی نمانده. او حرف نمی زند. چیزی نمی گوید. چیزی نمی خورد. فقط روی تختش خوابیده و داروهایش را مصرف می کند. درد خودم را با دیدن دردِ غزه فراموش کردم ...
خانه ای به وسعت یک دنیا
یا شهرستانی راه خانه او را خوب می دانند. بیماران نشانی او را به همدیگر می دهند و معتقدند اگر در خانه اش بروی ناامیدت نمی کند. می گوید: اسم همه بیمارها را به خاطر دارم چون با آن ها بوده ام. خیلی از آن ها ازدواج کردند و بچه دار هم شده اند.خیلی از بیماران بعد از سال ها به من سر می زنند. یکی شان آقایی بود که اعتیاد هم داشت. وقتی آمد خودش را معرفی کرد خیلی خوشحال شدم که او را سرحال می دیدم. گفت که ترک ...
کاری کردم که دوست زنم از شوهرش طلاق بگیرد و صیغه من شود!
آن ها وارد معرکه شدیم. من خیلی سعی کردم با نصیحت و گفت وگو مشکل این زوج جوان را که به تازگی هم ازدواج کرده بودند حل وفصل کنم ولی هردوشان مغرور و یک دنده بودند و ما نتوانستیم کاری از پیش ببریم. متأسفانه در این رفت و آمدها متوجه نگاه و ابراز علاقه دوست همسرم به خودم شدم. او از اخلاق و رفتار و حتی تیپ و قیافه ام تعریف و تمجید می کرد. از طرفی شریک زندگی ام آن قدر گرفتار کارهای خانه و بچه داری شده بود ...
فراموش کردن خود به خاطر دیگران
.... زندگی کبری هم بر اساس خواسته و رضایت پدر همسرش دگرگون شد. نخستین فرزندش، با معلولیت ذهنی متولد شد. لقمه به دهان نمی برد، توانایی راه رفتن نداشت، خانه از صدای دویدنش خالی بود و بی حس در گوشه ای می خوابید. فقط گاهی کلماتی گنگ و نامفهوم بیان می کرد که سکوت خانه می شکست. اگر همه چیز روال معمولی داشت، حالا باید در کلاس سوم دبستان می نشست و جدول ضرب حفظ می کرد. اما حتی قدرت بلع نداشت ...
مشق عشق در برهوت خشک
ناگهان ابری سیاه در آسمان ظاهر شد. من به بچه ها گفتم به سمت خانه های شان حرکت کنند و خودم هم رفتم؛ مسیر سیلاب بود و رعد و برق شدیدی می زد. پس از آرام شدن وضعیت با دانش آموزانم تماس گرفتم که از سلامت آنان باخبر شوم، متوجه شدم که صاعقه با پدر یکی از دانش آموزانم برخورد کرد و او فوت شد؛ در آن دوران من و آن دانش آموز سختی زیادی را متحمل شدیم چرا که با موضوعی غم انگیز روبه رو شده بودیم اما در مقابل مشیت ...
باید از روزی ترسید که آرمان ها نباشند
. آن ها از سال گذشته تاکنون، وقتی دیدند که هیچ کاری نمی توانند انجام دهند، به تحریک جوانان در مسئله حجاب پرداخته اند. *مدیون خون آرمان هستیم مادر شهید آرمان علی وردی افزود: خاطرم هست دختر خانمی که بعد از شهادت آرمان پوشیه به صورت گذاشته بود، به من می گفت: من حجابم خیلی خیلی بد بود، ولی همه تغییر پوششم را مدیون خون پسر شما هستم! دختر خانم دیگری از لندن که فیلم شهادت آرمان را دیده ...