سایر منابع:
سایر خبرها
دوست دارم خاک پوتین رزمنده های فلسطینی را پاک کنم/ با قرائت قرآن حسن مسحور می شدیم
.... شهادت لیاقت می خواهد پدر شهید در این دیدار روایت کرد: خداوند توفیق داد تا علاوه بر خودم که اهل قرآن بودم بچه ها نیز با من عادت به خواندن قران کنند. پسر بزرگم حسن مدتی در جبهه بودف وقتی برگشت گفتم چه شده اینبار زود آمدی؟ گفت قرار است با یک لشکر بزرگ بروم. مدتی بعد کمرم مشکل پیدا کرد و در بستر بیماری بودم که یک روز حسین به خانه آمد، دیدم کلافه است و با خواهرش بحث می کند ...
هرچه پول بخواهی می دهم، فقط جبهه نرو!
به گزارش تهران پرس ، محمدولی تنها پسر خانواده بود و نورچشمی پدر و مادر و سه خواهرش. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی با هم سن و سالانش وارد کار جهاد شد و به روستا های اطراف همدان می رفتند تا به کشاورزان و خانواده های نیازمند کمک کند. وقتی که جنگ تحمیلی رژیم بعث عراق علیه ایران آغاز می شود، این دانش آموز خیلی تلاش می کند به جبهه برود، ولی به دلیل سن کمی که داشت اجازه اعزام به او نمی دهند ...
جانبازی مصطفی رازی بود که بعد از شهادتش به آن پی بردیم
...، دو هفته یک بار سه تا قوطی شیرخشک بود. مصطفی فقط یک قوطی را می خورد و دو تای دیگر را ما به بچه های عمه اش که دوقلو بودند، می دادیم. من این را از بخشندگی پسرم می دانم که در ذاتش بود. پدرش کنار منزل مان تعمیرگاه داشت. کمی که مصطفی بزرگ تر شد معمولاً با پدرش به مغازه می رفت و، چون به شدت شیرین زبان بود، مشتری ها خیلی دوستش داشتند و به داخل مغازه می بردنش تا خرید کند و وقتی خریدش را می ...
3 فرزندمان را به من و مرا به خدا سپرد و رفت
... خبر شهادت در مدرسه روزی که خبر شهادت همسرم آمد، من اطلاع نداشتم. آن روز به مدرسه پسرم رفته بودم که یک خانمی به من گفت شوهرت به جبهه رفته است. گفتم چطور؟ گفت چیزی نشده، فقط از بستگانم در مورد خوبی های همسرتان شنیده ام، خواستم همین را بگویم... با صحبت های آن خانم، دلم شور افتاد. گفتم نکند اتفاقی افتاده باشد. داشتم در حیاط مدرسه به پسرم آب می دادم که شنیدم خانمی به یکی می گفت این همسر ...
شهادت در برف و الهام به مادر شهید
دست دارند و شرح روزهای فراقشان از دریچه دوربینها مخفی مانده است، در روزگاری جوان بودند و گاهی تنها فرزند، تنها مونس و تنها چشم و چراغ خانه شان را فدای مردم کشورشان کردند، یا اینکه نه گاهی مادر چند پسر داشته و او خودش سربند یازهرا(س) برای تک تک آنان بسته است تا آنان را راهی جبهه کند. هم او که حالا پیر و خسته و ناتوان شده است، اما دل در گرو فرزند بازنگشته اش دارد، فرزندی که به تاسی از بی بی ...
دو کبوتر عاشق شهادت از دیار خوزستان
.... با خودم گفتم: برادرم هم می رود؛ حاج حمید با نوعی اقدم برای مراسم شهید کجباف آمد اهواز. از سوریه مستقیم آمده بودند اهواز. من وقتی شنیدم حاج حمید اهواز آمده، خیلی به هم ریخته بودم (همسرم هم حاج هادی را می شناخت و با شنیدن خبر شهادتش بسیار ناراحت بود.) شب بود. تا شنیدم حاج حمید آمده، رفتم جلوی در خانه حاج هادی (برای مراسم به منزل شان رفته بودم.) در خانه شان رفتم تا حاج حمید را ببینم. دورش شلوغ بود ...
شکنجه های عجیب در زندان اسرائیل+ عکس
به گزارش پایگاه خبری حامیان ولایت ، به نقل ازتسنیم ، افسر گفت: تو یک پسر جوان لبنانی هستی، چرا برای فلسطین می جنگی؟ از وقتی که فلسطینی ها به لبنان آمدند، اوضاع لبنان خراب شده است. کشور شما بهشت بود؛ اما این فلسطینی ها زیبایی های لبنان را از بین بردند. ، گفتم: این شما بودید که مردم فلسطین را از سرزمینشان اخراج کردید. آنها مجبور شدند به هر کجا پناه ببرند و در اردوگاه های چادری مستقر شدند ...
زن بی حیا شوهرش را با سم تدریجی کشت/مادرشوهر مچ زن خیاتنکار با مرد کابینت ساز در خانه گرفت!
می بردیم. دکترها هم بیماری اش را تشخیص نمی دادند تا اینکه شب حادثه حال پسرم خیلی بد شد و درنهایت هم فوت کرد. باتوجه به سابقه بیماری مرد میانسال و از آنجایی که خانواده او شکایتی نداشتند، جواز دفن شهاب صادر شد و مرد میانسال در زادگاهش در یکی از شهرهای غربی کشور دفن شد. دو سال بعد چند روز قبل، زمانی که مادر شهاب برای دیدن نوه هایش به خانه پسرش رفته بود، زن همسایه او را صدا کرد و گفت ...
زندگینامه حضرت ایوب
درصورتی که نعمت های دنیوی را از وی بگیری هرگز شکرگزار تو نخواهد بود. اینگونه بود که امتحان الهی برای حضرت ایوب (ع) آغاز شد. ابلیس به اذن خدا به سراغ حضرت ایوب (ع) رفت و دارایی و هفت فرزندانش را نیست و نابود کرد. ابلیس بعد از انجام این کار در کمال حیرت دید که ایوب با وجود این گرفتاری ها هنوز هم شکرگزاری خدا را می کند. درخواست ابلیس از خدا این بود که کشاورزی و دامداری اش را از او بگیرد و ...
می گفت دنبال بهشت خودمان می گردیم
... یکبار دیدمش و گفتم بَه... سلااااااام آقا سعید گل! برگشت گفت آااااااام و علیکم گفتم سعید چرا اینجوری حرف می زنی؟ گفت کمال همنشین در من اثر کرده! و خندید. یک روز رفته بودم واحد تعمیرگاه، برگشتم به بچه ها گفتم؛ سعید چرا اینطوری شده؟ با کی گشته؟ گفتن آقا جمشیدی والا ما اینطوری حرف نمی زنیم، سعید با راننده ها یک کم گشته اینطوری شده! خلاصه اوضاعی شده بود برای خودش و ما از دستش فقط می خندیدیم ...
قتل شوهر با کمک پسر اینستاگرامی | راز قتل مرد ایرانی پس از دو سال فاش شد
در مورد رفت وآمد مرد غریبه به خانه عروس شان گفت. صحبت های زن همسایه موجب شد تا مادر شهروز به عروسش مشکوک شود و احتمال دهد که او2 سال قبل بلایی بر سر پسرش آورده است. به همین دلیل چند روز قبل وی به همراه شوهرش قدم در دادسرای جنایی تهران گذاشتند و از عروس شان(همسر شهروز) شکایت کردند. آنها گفتند که به مرگ پسرشان مشکوک هستند و احتمال می دهند که عروس شان با همدستی مرد غریبه، جان پسرشان را گرفته اند. ...
سرهنگ ثریا من هستم
نیزه ساز از زمین و هوا بر سرت سنگ و نیزه بریزند. مادران این سرزمین چه در سال های جنگ تحمیلی و چه در مقابل خدعه های مرموز و مستمر فرقه رجوی، دشمن را روسیاه کردند. نمونه آنها ثریا عبداللهی معروف به سرهنگ ثریاست که 20سال پیش پسرش در پی شرکت در مسابقات آزاد بدنسازی در خارج از کشور، گرفتار فرقه رجوی شد. مادر وقتی متوجه شد، آرام ننشست. شبانه روز به مدت 7سال پشت درهای پادگان اشرف در عراق با گروهی از خانواده ...
ماجرای عجیب ازدواج رضا کیانیان و گوگوش چه بود؟
این که اصلا دایی تو نیست. – پسر من الان 24ساله است. زمانی که او دبستانی بود روزی به خانه آمد و گفت که بابا واقعا این بچه های مدرسه خیلی بیکارن یا حوصله دارن! و بعد توضیح داد که یکی از بچه های مدرسه شان عمو آتیلا را در خیابان دیده و از دیدن او هیجان زده شده است و این ماجرا را برای کل مدرسه تعریف کرده است. واقعیت این است که به قدری پسر من اتیلا پسیانی را از نزدیک دیده ...
مرجان عباسی و کیوان عباسی، مدیران شبکه من و تو را بیشتر بشناسید + عکس و بیوگرافی
به گزارش شهرآرانیوز ، کیوان عباسی در سال 1971 در سیدنی استرالیا به دنیا آمد. پدرش فریبرز عباسی، یک خبرنگار و تهیه کننده تلویزیونی ایرانی بود که در استرالیا زندگی می کرد. کیوان عباسی تحصیلات ابتدایی خود را در مدرسه بهائی ایرانیان مقیم استرالیا در شهر سیدنی گذراند. او پس از فارغ التحصیلی از دبیرستان، به آمریکا رفت و در دانشگاه نیویورک در رشته ارتباطات تحصیل کرد. او به واسطه دوستی صمیمی ...
راه و روش جذب مادرشوهر و محبوب شدن در دل او
... احترام گذاشتن همیشه در جمع بیشتر دیده می شود. مثلا در مهمانی های مهم مادرشوهرتان به منزل آنها رفته و تا حد ممکن به او کمک کنید ، سر سفره ابتدا غذا را به او تعارف کنید . در جمع از خوبی های او بگوئید.این کارهای ساده صمیمیت و رابطه شما را بهتر خواهد کرد. سه عنصر تعهد ، دوست داشتن و صمیمیت را در نظر داشته باشید. با تکیه بر این عناصر، یک رابطه خوب با مادر شوهرتان را برنامه ریزی کنید ...
13 نمایشنامه خواندنی از اکبر رادی؛ چخوف تئاتر ایران
. اومد بالا. براش چایی گذاشتم. کلوچه آوردم. گفت: ملوک، چی می خوای واست بیارم؟ گفتم: سلامت باشی برادر. خندید؛ اما دیدم منقلبه. گل خانم: نمی دونم، نمی دونم. دلم خیلی شور می زنه. ولایت غربت؛ اونم این! می دونی که چه اخلاقی داره. مث شیشه می مونه. همه جام به اش سخت می گذره. (به بافتن ادامه می دهد.) به حساب رفته اون جا زیتون چینی! تازه مشدی می گفت: از وقتی جاده رودبار و ورداشتن، مردم اون جا خودشون ...
اصرار داشتم به عملیاتی بروم که قسمتم اسارت بود!
از منطقه برگشتیم، درسم را نیمه رها کردم و پاییز سال 60 به عضویت سپاه درآمدم. اواخر همان سال بعد از پایان دوره آموزشی به جبهه غرب اعزام شدم. قبل از آن هم مدت کوتاهی در تیم حفاظتی حضرت آقا به عنوان رئیس جمهور وقت بودم. بنابراین در اولین اعزام رسمی به عنوان پاسدار به جبهه رفتید؟ بله، ما دوره آموزشی دیده بانی را گذرانده بودیم. شاید اولین دوره تخصصی در سپاه را ما پشت سرگذاشتیم. بعد به ...
مدافع حرم بود و شهید امنیت شد
وقتی به پسرم محمدصالح زنگ می زنند در هیئت و اول فکر می کند برای مادربزرگش اتفاقی افتاده است. به خانه می آید و تازه اینجا متوجه می شود پدرش به شهادت رسیده است. من را هم خواهرم باخبر کرد. به خانه مان آمد و گفت مادرمان حالش بد است، باید به بیمارستان برویم. داشتم آماده می شدم که همراه آن ها بروم، دیدم خواهرم گریه می کند. شک کردم، گفتم نکند مادر فوت کرده است؟ از خواهرم پرسیدم راستش را بگو چه شده؟ ایشان ...
سردار شهید مازندرانی که به بنی صدر گفت تکه تکه ات می کنم+تصاویر
او از کار بیکار شود، بعد محافظ آقای بهاری شد، آن وقت آقای بهاری نماینده ساری بود، که این آخرین دوره حضورش در سپاه بود. یعنی از سپاه بیرون آمدند؟ خیر، بلکه به شهادت رسیدند، به آرزویش رسید، آرزویی که برایش بی قراری می کرد، روزی که داشت به تهران می رفت، رو کرد به من و گفت: این وصیت نامه من است. به او گفتم: انگار می خواهی به جبهه بروی! لبخند معناداری زد و گفت: من هر وقت که باشد ...
سردار طهرانی مقدم؛ از نخستین شلیک تا خودکفایی موشکی
می خواهیم نظامیان را از بین ببریم که هم ما و هم عراقی ها را می کشند. خدایا این موشک را به باشگاه افسران بزن. موشک شلیک شد و درست به باشگاه افسران برخورد کرد و موجب هلاکت تعداد قابل توجه ای از افسران بعثی شد. من پیشانی شهید مقدم را بوسیدم و گفتم: به هدف خوردن موشک نتیجه اخلاص و پاکی تو بود. وقتی کارشکنی ها به نقطه خودکفایی ایران در فناوری موشکی تبدیل شد مرکز اسناد و تحقیقات ...
فعالیت های خستگی ناپذیر پدر موشکی ایران/ منافقین به دنبال ترور طهرانی مقدم بودند
افسران بزن. موشک شلیک شد و درست به باشگاه افسران برخورد کرد و موجب هلاکت تعداد قابل توجه ای از افسران بعثی شد. من پیشانی شهید مقدم را بوسیدم و گفتم: به هدف خوردن موشک نتیجه اخلاص و پاکی تو بود. وقتی کارشکنی ها به نقطه خودکفایی ایران در فناوری موشکی تبدیل شد مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درباره کارشکنی لیبی در حوزه موشکی و همکاری با ایران می نویسد: در ...
دو تابوتِ نشان دار در یک تشییع ماندگار / روزی که پدر و پسر با هم آمدند
...> آشفته حالی بعد از خواب شام غریبان شش ماهی می شد که اسماعیل هم به جبهه رفته و مجروح شده بود، پزشک سفارش کرده بود تا خوب شدن دستش به جبهه برنگردد، اما همه توصیه دکتر تنها در پنج روز خلاصه شد، نتوانست بماند، راهی جبهه شد، آن هم با دست بسته. مدام به خودم دلداری می دادم و می گفتم: آقای حیدری مربی تاکتیک است و از پس خودش برمی آید و اتفاقی برایش نمی افتد، نگران نباش ، پسرت هم که ...
ماجرای یک عکس: می خوام با تفنگ بابام برم بجنگم!
پشت وانت جستی زد و پایین پرید. سی سال نداشت. بلند بلند حرف می زد. من چیزی نفهمیدم. به علی تیموری گفتم، چی میگه؟ گفت فحش میده. پرسیدم:فحش میده؟ گفت: به عراقی هاست به صدامه. شلوار کردی سیاه و موهای پر پشتی داشت. خیلی خوش اخلاق نبود. نزدیکش شدم و رو کردم بهش، پرسیدم: چیه خیلی عصبانی هستی؟ تفنگش را دست کشید و گفت: چرا نباشم، دیروز خاله اینا از اینجا فرار کردن، گفتن، عراقی ها با ...
خلاف ترس
...> در بخشی از کتاب آمده است: یکی دو روز بعد از این که از ژریژه برگشتم، به خاطر یک بدبیاری، به دست کاک غفار تنبیه شدم. یک از همین روز هایی بود که تازه از دیوزناو و ژریژه به اتفاق بها برگشته بودم که یک پسر نوجوان، از نیرو های پایگاه نسل نمی دانم در جریان گشت بود یا برای دورزدن، رفت توی روستای گوشخانی و از یک دختر کُرد، سر گذر روستا درخواست ازدواج کرد. حالا باز هم نمی دانم از قبل او را می ...
افشاگری امیر غفارمنش از ازدواج و طلاق با پوپک گلدره/ ویدئو
داشتم با نام آرش رامین یکتا که از دوستان چندین ساله دوران راهنمایی ام بود که حدود 12 بار قهرمان رالی شد، روزی حین رانندگی در رالی ش زمانی که به بهشت زهرا رفتم ، خاک پدر ، مادر ، همسرم پوپک و دوستانم را دیدم که از دنیا رفته اند ، آن روز زمانی بود که در ذهنم با خدا صحبت کردم ؛ از خداوند پرسیدم هر چیزی که من دوست داشته باشم را از من می گری ؟ گفت دقیقا همین طور است، به چیزی دل ببند و وابسته ...
ادیبستان تابناک ؛ بیست و دوم
توانایی خاصی داریم که به وقت ضرورت به کار می آید! شاه عباس پرسید: چه خصلتی؟ یکی گفت: من از بوی دیوار خانه می فهمم که درآن خانه طلا و جواهر هست یا نه و به همین علت به کاهدان نمی زنیم. دیگری گفت: من نیز اگر کس را یک بار ببینم بعدا در هر لباسی که باشد او را خواهم شناخت. نفر آخر نیز گفت: من نیز از هر دیواری می توانم بالا بروم! از شاه عباس پرسیدند: تو ...
پسرتان شهید شده!
! آب دهانم را قورت دادم. ندیدمش! وقتی من اسیر شدم، مهدی هنوز زنده بود... توی دلم گفتم بگذار امیدوار باشد؛ بگذار امیدوار باشد که پسرش یک روز برمی گردد... بی بی خاتون مرا به خود آورد. - می خوای بازم بری خونه مادرِ مهدی؟ بی آنکه لب از لب باز کنم، به زور اهم می گویم. بی بی می داند که کار هرروزه ام شده رفتن به خانه شان. صبح که ...
امام زمانی مبارزه با صهیونیسم را آغاز کرد که برخی معنای آن را نمی دانستند!
جا منبر داغی رفته بود. حتی به من می گفتند: خودت را حفظ کن، نباید به این زودی ها کشته شوی، تو باید منبرت را بروی، تو باید تبلیغات خودت را داشته باشی. اما نمی دانم مسعود رجوی چه رابطه ای با ساواک داشت که حنیف نژاد و میهن دوست و دیگران اعدام شدند، اما او همچنان ماند و اعدام نشد! البته من بعد ها در مجلس گفتم که روس ها رجوی را نگه داشتند و از شاه خواستند که او اعدام نشود! برادرش کاظم رجوی - که آن وقت ...