پزشکی که مداوای مجروحان جبهه او را به کمال رساند
سایر خبرها
فکر نمی کردم مربی گری را از داخل زندان آغاز کنم/ به ستاره استقلال توصیه می کنم دنبال شب زنده داری نرود!
او همچنان مشغول سپری کردن دوره محکومیتش بود، حرف های تلخی به ما زد و گفت: در زندان زمین چمن داریم و من هم مربی سایر دوستان هستم. قرار است تا چند وقت دیگر تیمی متشکل از منتخب پیشکسوتان تهران برای بازی به این جا بیایند و با هم مصاف بدهیم. عاشق مربی گری هستم و دلم می خواهد این کار را پس از آزادی به طور جدی دنبال کنم اما واقعیت امر این است که اصلا فکر نمی کردم روزی مربیگری را از داخل زندان آغاز کنم ...
توبه نامه تکان دهنده شهید 13 ساله + صوت و فیلم
به گزارش پایگاه خبری حامیان ولایت علیرضا محمودی پارسا نوجوان رزمنده ای است که اسلحه اش را به آغوش کشیده و کنار شنی تانک، آرام خوابیده است. او توبه نامه ای دارد که برای همه مردم و مسئولین قابل تأمل است. علی رضا محمودی پارسا روز 23 تیرماه سال 1348 در کرج متولد شد و در حالی که فقط 13 سال داشت با آغاز حمله نظامی عراق به کشور ایران، داوطلبانه پنج بار در جبهه کردستان حضور می یابد ...
قلعه نویی: روی برخی موقعیت ها شکم سیری بازی کردیم و این نباید نهادینه شود/ اجازه بدهید کارم را انجام ...
شود گفت اما مهم تلاش همه بچه هاست. تاج هم می خواهد مشکلات را برطرف کند. همه تیم واحد شدیم و دوست دارند تیم ملی نتیجه خوبی بگیرد. مهمتر بازیکنان بزرگ ما هستند که واحد شدند. مثلا سردار گذشت کرد و پاس داد حالا کاری ندارم که گل آفساید شد. یک قولی می دهم تمام مجموعه ما با همه وجود و قلبشان برای این مردم و مملکت بازی کنند. سرمربی تیم ملی فوتبال در مورد رویارویی دوباره با هنگ کنگ در جام ملت های ...
ماجرای این دو شهید هم نام کنار هم چیست؟
ازدواج را سخت نگیرید، ولی متفکرانه و به جا و به وقتش انجام دهید. برای شما و تمام جوانان از خداوند طلب خوشبختی و عاقبت به خیری می کنم. از هر چه بگذریم سخن پول خوش تر است، شوخی کردم، تا چند لحظه بخندید ... برایم از هر که مرا می شناسد حلالیت بطلبید. مقداری مقروض هستم و مقداری طلبکار، که تکلیفشان را جداگانه مشخص می کنم. لباس های مرا که قابل استفاده است به هر که می دانید بدهید ت ...
عبدی: از اول هدف ما قهرمانی در جام جهانی بود/ یکی از ستاره های تیم ملی در آخرین اردو تست داد!/ خیلی ها ...
ماه قبل برنامه هایش را بسته بود و وقتی آنجا رسیدیم آنها دیگر نتوانستند با ما دوستانه بازی کنند. در حقیقت اولین بازی رسمی و تدارکاتی ما یکی شد که بازی با برزیل بود! با این وجود من همیشه به تیمم ایمان داشتم. همیشه همه جا می گفتم حتماً از این گروه صعود می کنیم. ما خودمان را برای همه سناریوها آماده کرده بودیم، حتی با حداقل امکانات و تدارکات. همیشه به بچه ها می گفتم که کار بزرگ خودش همه دنیا را صدا می ...
آقایی: از دعوتم به اردوی تمرینی پیشرفته سورپرایز شدم/ دلم می خواهد ثریا های زیادی بسازم تا به المپیک ...
دستیار در کنار سرمربیان تیم های ملی جوانان و بزرگسالان مشغول به کار هستم. دو سال گذشته هم مربی تیم میلاد تبریز بودم. خوشبختانه توانستیم قهرمان لیگ شویم و نتیجه خوبی بگیریم. بچه ها به من می گویند که فاکتور های لازم را برای مربیگری دارم و همین انرژی های مثبت بیشتر حالم را برای ادامه این مسیر خوب می کند. من با مربیان خارجی زیادی در اردو های مشترک کار کردم. همیشه سعی می کردم جدای از فنونی که باید به ...
جنگ جهانی سوم و ماجرای گردان حرمله (یادداشت روز)
...، دیگر کشور ها نه فقط اعتبار، بلکه فهم آمریکا از مسائل را هم زیر سؤال خواهند برد . 3- معادله 70 ساله ، چنان دگرگون شده که لیبراسیون و رویترز می نویسند: آمریکا مراقب است به جنگی تازه، از جمله با ایران سُر نخورد . پایگاه های آمریکا در منطقه، از 7 اکتبر دست کم 61 بار هدف حمله قرار گرفته اند. آمریکا منطبق بر واقعیت های میدانی ترجیح می دهد جبهه و درد سر جدیدی فعال نشود. موقعیت همیشگی جنگ، جا ...
خدمت داوطلبانه از دوران دفاع مقدس تا آمادگی برای جنگ در غزه
سرخ به صف می شوند برای خدمت رسانی. خدمتی از جنس سلامت. داوطلبان دوشادوش هم می ایستند و در مناطق کم برخوردار و محروم یا حادثه دیده و جنگ زده خدمات بهداشت و سلامت و درمان می دهند و مرهم درد نیازمندان می شوند. 38 سال خدمت با لباس سفید مهناز ضیا، پرستار داوطلب هلال احمری است که از زمان جنگ در صف یاری رساندن به مصدومان و جنگ زده ها بود. در دوران کرونا هم در خط مقدم نجات قرار داشت. به ...
خواهری کردن پرستاران برای برادران رزمنده در دفاع مقدس
فاش نیوز - رفتار بچه ها با مجروح ها همیشه با محبت و مهربانی بود. یادم نمی آید نه من و نه هیچ کدام از بچه ها عصبانی شده باشیم. همه رزمنده ها دعایمان می کردند و می گفتند: خواهرا، خدا خیرتون بده، خدا ان شاءالله بهتون سلامتی بده، دستتون درد نکنه. کد خبر: 631602 تاریخ انتشار: 28 آبان 1402 - 09:52 - 19November 2023 به گزارش گروه حماسه و جهاد دفاع پرس ، فاطمه جوشی از ...
قتل دختر 9ساله به دست پدر و همسرچهارمش
. او به خاطر اینکه زن گرفته بودم از من جدا شد و گفت هر طوری شده می خواهد با ملینا به تنهایی زندگی کند و حاضر نشد قبول کند با هوو زندگی کند. بعد از این جدایی دادگاه دخترم را به مادرش داد؛ اما من می خواستم دخترم پیش من باشد. وقتی ملینا بزرگ شد، گفتم حالا باید بچه را به من بدهی اما نمی داد. تا اینکه دخترم را از مدرسه برداشتم و به خانه بردم. قصد نداشتم او را تحویل مادرش دهم؛ اما همسر چهارم من خیلی عصبی ...
فرماندهی که فدایی نیرو ها بود
به گزارش گروه سایر رسانه های دفاع پرس ، رزمندگان لشکر 27 محمد رسول الله (ص)، روایت های مختلف و متعددی از این مرحله از عملیات در اواخر آبان 1362 داشتند که نمونه هایی از این روایت ها را مرور می کنیم. حمید غفاری؛ فرمانده گروهان سوم گردان حبیب بن مظاهر مرحله سوم عملیات والفجر 4 که تمام شد، بچه ها را به کمپ گردان حبیب در اردوگاه شیلر برگرداندیم. خب؛ حوادث آن چند روز سخت از عملیات ...
قصه شب یلدا برای مدرسه و پیش دبستانی
روستا زندگی می کردیم و چقدر هم باصفا بود. من خیلی دلم می خواست با پدرم به مزرعه گندم بروم، اما هرموقع که از او می خواستم مرا با خودش ببرد می گفت که تو هنوز کوچولویی، وقتی بزرگ تر شدی با هم می رویم. اما من هر روز اصرار می کردم تا این که بالاخره راضی شد. آن روزی که بابام قبول کرد من را به سر زمین ببرد خیلی خوشحال بودم و قول دادم به همه حرف هایش گوش بدهم. صبح روز بعد دو تایی به طرف مزرعه راه ...
پای سخنان یک پرستار در روز پرستار
کنید؟ خانم هاشمی: نه، نه هیچ جا استخدام شدم، نه در این مدتی که از زمان قبل از انقلاب شروع کردم که فعال بودیم آن زمان، هیچ دستمزدی از هیچ جا نگرفتم، همه می شنوند و 20 سال است که به بیماران ام اس خدمت می کنم، خدا را شاکرم، چون وقتی با خدا دست یاعلی دادم، یک لبیکی را گفتم، سختی های زیادی را کشیدم ولی هیچ موقع از آن قولی که دادم و لبیکی که گفتم و امروز روز شادی است و من از بانوی عزیزم خانم ...
درباره بانویی که 8 سال در دفاع مقدس پرستار رزمندگان بود
از گذشت حدود سی سال از جنگ، خوشحالم که جنگ تمام شده و در صلح و امنیت هستیم. خوشحالم که یک زن مسلمان ایرانی هستم و توانستم در آن لحظه خاص با خودم کنار آمده و به وظیفه انسانی ام عمل کنم. در ادامه حتما بخوانید رئیس جمهور: نظام تعرفه گذاری خدمات پرستاری در دولت سیزدهم تکمیل می شود | مهد کودک باید در همه سازمان ها و ادارات فعال شود کفش های سرگردان کتاب کفش های سرگردان به ...
زبان بدن در جنگ غزه!
خودش به جای پیتزا دارد خروار خروار خاک می خورد. کاش همه بچه هایم را در قلبم پناه می دادم رفتم سراغ مادر و فرزند دیگر؛ اصلا نمی دانم چرا یک چیزی من را می کشاند سمت مادر و پدرهایی که با فرزندشان به اینجا آمده اند، گفتم چه عجب اینجایید؟ کلاه سر بچه اش را مرتب کرد: به خاطر خودم، به خاطر اینکه بفهمم زنده ام، به خاطر اینکه انسان اگر درد یکی را بفهمد زنده می شود. اما با ...
پرداختن به ابعاد مختلف دفاع مقدس و تکریم از خانواده شهدا وظیفه ماست
تکه سنگ نان سنگک هم نمی گذشت وای به حال مسائل بزرگتر. پسرم پس از 11 سال آمد مادران شهیدان عمادی در پایان این دیدار صمیمی گفت: دو فرزندم با فاصله کوتاه شهید شدند. من خدا را شکر کردم، الهی شکر بچه هایم در راه خدا رفتند، چه بهتر از این که برای اسلام فرزند دادم. حاجیه خانم عمادی از رویای صادقه شب شهادت رضا که در خواب دیده بود یاد کرد و افزود: شبی می خواست شهید شود ...
روایتی صمیمی از سرگذشت روز های سخت و شیرین معصومه رضاپور | مادرانه های یک پرستار از انقلاب تا امروز
و خواسته بود به خانواده اش خبر بدهیم. تا به خانواده اش خبر مجروحیت را داده بودند، شهید شده بود. در زمان جنگ، آن قدر بیمارستان ها شلوغ و نیرو کم بود که همه شان همه کارها را انجام می دادند، از انجام کارهای پرستاری تا تشکیل پرونده بیمار و ... . تعداد مجروحان آن قدر زیاد بود که گاهی از فرودگاه تا بیمارستان، آن ها را روی کف آمبولانس می خواباندند، اما حتی در بیمارستان هم کمبود جا داشتند زیرا ...
پسرم پای خاطرات جبهه پدرش بزرگ شد
خیاطی داشت. سال ها بعد هم هرازگاهی خیاطی انجام می داد. زمانی که محسن کلاس پنجم بود، قرار شد پدرش برای حاج آقا حسام که از معتمدین محله و ملازمان مسجد بود، لباس بدوزد. حاج آقا حسام، آدم خیلی خوبی بود و همسرم هم با شناختی که از ایشان داشت، به او گفته بود کار خیاطی شما را صلواتی انجام می دهم و مزدی دریافت نمی کنم. خلاصه یک روز که همسرم می خواست برود اندازه حاج آقا حسام را بگیرد، محسن هم اصرار کرد ...
حمله با چاقو به برادرزن برای رهایی همسر و فرزندان/ داماد خانواده: زن و بچه ام را دزدیده اند تا مرا مجبور ...
افتاد بهروز: من قصد ربودن زن و بچه ام را نداشتم بلکه می خواستم آنها را از دست برادرزنم نجات دهم. خانواده همسرم وضع مالی خوبی دارند و مدام زیر گوش همسرم می خواندند که خانه مان را جا به جا کنیم و به محل زندگی آنها که در بالای شهر بود نقل مکان کند، اما من یک کارگر ساده هستم و توانایی اجاره خانه در بالای شهر را نداشتم. همین مسأله باعث اختلاف بین من و همسرم شده بود. ...
رزمنده ای که بعد از شهادت دوباره زنده شد
آن دوران با سیدجلیل احمدی یکی از رزمندگان و یادگاران دفاع مقدس که عضو نخبگان ایثارگر کشور است به گفت وگو نشستیم که در ادامه می خوانید؛ دفاع پرس: چطور شد به جبهه اعزام شدید؟ وقتی که به مناطق جنگی اعزام شدم دانش آموز کم سن و سالی بودم که 16 سال سن داشتم، در ابتدای جنگ از موقعیت جنگی چندان اطلاعاتی در دسترس رزمنده ها نبود و مثل خیلی دیگر از رزمنده ها با شور و شوق فراوان راهی جبهه ...
روایت مادری از شهادت پسرش که به عشق حضرت زینب(س) جانفشانی کرد
...> باید به خاطر بچه ها خودم را نگه می داشتم و صبر می کردم. خودش شهادت را دوست داشت. در وصیت نامه اش نوشته بود: به جای اینکه برای من گریه کنید، برای امام حسین (ع) گریه کنید. یکی از هم رزمانش از شب عملیات می گوید: شب عملیات قرآن در دست گرفته بودم و بچه ها از زیر آن می گذشتند. حسین با موتور چهارچرخ در حال گذشتن از زیر قرآن بود که گفت: دعا کن فردا اولین شهید روز تاسوعا باشم! در ادامه حتما ببینید ویدئو| مادرانه، روایتی از دلتنگی مادران شهدای بی سر | شهید محمدجواد خداداد اول ...
روایتی از دلسوزی شهید زین الدین برای نیروهایش/ سبک زندگی ساده فرمانده به روایت همر زمش
خواهم عروسی کنم. تعجب کرده بودم، گفتم: یعنی چه؟! خب خودت برو، ماشینی گل بزن یه مراسم هم بگیر گفت: برو خدا بیامرزدت، این همه کار اینجاست، برو همسرم را بیار گفتم: باشه، مشکلی نیست، ولی باید یک هفته ای به سمنان بروم خانواده ام در سمنان بودند و همیشه وقتی مهدی کاری داشت که می خواست برایش انجام دهم از او باج می گرفتم که سری به خانواده ام بزنم. یک هفته در سمنان بودم، بعد از یک هفته به همسر مهدی زنگ زدم ...
پدر و مادرها را باید از برق بکشیم که وسط کادر نیایند ! | تا دبیرستان لی لی بازی می کردم
همشهری- پریسا نوری: همان برنامه ای که در آن با یک میکروفن به محله های شهرها و روستاهای دور و نزدیک می رفت و در میان بچه هایی که از سروکول هم بالا می رفتند، مسابقه ای شاد و پرهیجان اجرا می کرد. مسابقه ای که باعث شد مجری محبوب، پس از 30 سال نوستالژی مشترک اهالی همه محله های ایران شود. به بهانه حضور آقای مجری در برنامه مدار بسته که این روزها از شبکه دو سیما پخش می شود، با او همکلام شدیم. ...
شجاعت دو برادر زبانزد رزمندگان بود
خواهیم عروس مان را با خودمان ببریم. من و حاج آقا سال 1332 زندگی مشترک مان را از یک خانه استیجاری در تهران شروع کردیم. ماحصل زندگی ما هم سه دختر و سه پسر بود. همه بچه ها در تهران به دنیا آمدند. اولین فرزندم محمدحسین نام داشت که بعد از یک سال و دو ماه فوت کرد و آقا مهدی و آقا مجید هم که به شهادت رسیدند. آتش در کتابخانه زندگی اش از همان ابتدا با انقلاب گره خورده و همراه شده بود. مادر ...
زندگی تلخ نوجوان متهم به حمل مواد مخدر؛ از مدرسه تا زندان
کرده و ماموران نتوانستند او را بگیرند. *وکیل داری؟ در کانون یک نفر وکیل من شد. گفت سعی می کند کمکم کند. *خانواده داری؟ بله. پدرم کارگر روزمزد است. مادرم هم خانه دار است. به خدا من خلافکار نیستم. *در کانون چه می کنی؟ اتاق فرار دارلمجانین! تیمارستان همیشه جای آدمایی بوده که زیادی میفهمن! درسم را ادامه می دهم. با بچه ها هم بازی می کنم. مددکارم گفته اگر بی گناهی ام ثابت شود آزاد می شوم. *می توانی ثابت کنی؟ من معتاد نیستم. مواد هم برای خودم نبود. امیدوارم وکیلم بتواند کاری بکند. ...
روایتی درباره مریم ؛ زنی که فرار کرد تا همسرش را نجات بدهد
مصرف کننده بودم، از یک جا به بعد دیدم حوصله ادامه دادن ندارم. این بود که از همان جا سر و ته کردم و برگشتم طرف ساری. فقط دلم قرص بود. چون فهمیده بودم برادرم و زنش هم رفته اند مشهد. پنج - به مشهد که رسیدم، همه جا دنبال نشانه ای می گشتم که پاسخ سوالم را بفهمم. از جلوی ترمینال ماشین گرفتم تا حرم و صاف رفتم نشستم نزدیک سقاخانه. بهانه گیری های بچه و پیام های خانواده ساعت به ساعت بیشتر می شد و ...
صحرایی، وزیر آموزش و پرورش: دیگر بیشتر از این توضیح نمی دهم!
سند تحول بنیادین برای نخستین بار صحرایی اشاره کرد: طبق سند تحول بنیادین، وزیر آموزش و پرورش مسئولیت دارد هر سال گزارش دهد که دستگاهای دیگر برای اجرای سند تحول وظایف خود را انجام داده اند یا خیر اما متاسفانه طبق اطلاع بنده تا این لحظه هیچگاه وزیر آموزش و پرورش این کار را نکرده است و من حتما این کار را می کنم و به آقای رئیس جمهوری گزارش می دهم. این هفته نیز اتفاق بزرگی می افتد و برای ...
سخنان این بانوی مجروح لبنانی را چندبار بخوانید
بتوانم غباری از قدم های سید را بردارم به پیشانی می مالم و به پیشانی بچه هایم که با عزت بزرگ بشوند. این غبار را روی سر رهبران و مردمی که احساسی ندارند می پاشم که درکی از کودکی که کشته می شود ندارند و در ذلت زندگی می کنند و کرامت ندارند. زندگی این نیست. اگر انسان کرامت نداشته باشد برای چه باید زندگی کند، اگر در بهشت هم کرامت و عزت نباشد آدم چه کار می خواهد بکند. نه، من بدون بچه هایم زندگی می کنم ...
خلاصه ای از زندگینامه شهید مهدی زین الدین
ماست هرسه نفر فرمانده لشکر بودند ؛ مهدی باکری ، مهدی زین الدین و اسدی ؛ می خواستیم نماز جماعت بخوانیم . همه اصرار می کردند یکی از این سه نفر جلو بایستند، خودشان از این موضوع فرار می کردند. این به آن حواله می کرد، آن یکی به این ، بالاخره زور دو تا مهدی ها بیش تر شد، اسدی را فرستادند جلو ؛ بعد از نماز شام خوردیم . غذا را خودشان سه نفر برای بچه ها می آوردند . نان و ماست. پوتین ...