پسرم پای خاطرات جبهه پدرش بزرگ شد
سایر منابع:
سایر خبرها
استخوان های پسرم را که در آغوش گرفتم خاطرجمع شدم!
روز بیشتر نماند و دوباره به جبهه جنوب رفت. این بار به شهادت رسید. چند سال بار ها به جبهه رفته بود. اولین بار از بسیج شیرگاه به جبهه اعزام شد. اسارت شان به دست کومله به چه نحو بود و چطور از زندان ضد انقلاب آزاد شد؟ بعد از دو سال که در جبهه بود، کومله او را اسیر کرد. برای پدرش نامه نوشتند که باید پول بیاوری پسرت را آزاد کنیم. پسرم همراه چهار نفر اسیر شده بود. دو نفر اهل ساری و یک ...
دنیا بداند با خون فرزندانمان پای آرمان های انقلاب ایستاده ایم
به ویژه حضرت اباعبدالله (ع) داشت. نذری می داد و برای مسجد روستا هم طبل خریده بود. او در هیئت شیفتگان کوثر در زابل شرکت می کرد، به طوری که این هیئت بعد از شهادت علی به صورت خودجوش 40 پنج شنبه برای علی در گلزار شهدای زابل و چند بار هم در منزل خودمان مراسم زیارت عاشورا برگزار کرد. علی حافظ قرآن بود و چندین لوح تقدیر هم دریافت کرده بود. دردانه خانه ام بود. هیچ چیز دنیایی را برای خودش نمی خواست. ...
محمد توسط نیروهای داعش به شهادت رسید /سخت از ما دل کند و آسان دل داد کد خبر: 900546 / دیروز, 00:37 / ...
به شهادت رسید. اما خبر را شنبه به ما دادند. شنبه پسرم را از خواب بیدار کردم تا به مدرسه برود. من هم بعد از انجام دادن کارهای خانه به خاطر سردرد مسکن خوردم و خوابیدم؛ حدود 10 صبح با تلفن همراه من تماس گرفته شد تا خبر شهادت همسرم را بدهند. اما من متوجه تماس نشدم. بعد با دختر عموی محمد تماس گرفتند و گفتند او شهید شده است اما او به من گفت همسرم زخمی شده است ولی من باور نکردم، با برادرش تماس گرفتم. گفت ...
داستان غم انگیز منیر ...
با چند نامه، تهدید به ترور کردند و در نامه تهدیدآمیز به او نوشتند که دست از امام و انقلاب بردار وگرنه تو را ترور می کنیم. او توجهی به نامه های تهدیدآمیز آنها نکرد و در آخر نیز به خاطر عقیده اش و حمایت از امام و انقلاب، توسط آنها به وسیله نارنجک ترور شد. منیر خودش را روی نارنجک انداخت در آن سال ها که اوج حملات ناجوانمردانه صدام و حامیانش در جبهه ها بود، من و تنها پسرم در ...
مجتبی آقای خامنه ای را بیشتر از پدرش دوست داشت
بود من که خونم از بقیه رنگین تر نیست، چرا نمی ذارید برم جلو؟ می گفتند: اینجا بیشتر نیازه، اگه بری جلو کی این کارها رو انجام بده؟ بعد از سه ماه برگشت ایران یکی دو ماهی ماند و دوباره رفت. این بار گفت: من نمی خوام پشت جبهه باشم. می خوام برم خط مقدم. همرزمش می گفت جنگ سوریه شهری بود و دورتادور ساختمان تک تیراندازهای داعشی کمین می کردند و به محض دیدن فرد، می زدندش. با دوسه تا از بچه ها داشتیم ...
تجاوز مرد شیطان صفت به زن جوان در مقابل چشمان کودک چهار ساله اش/ او کودک را هم به قتل رساند
در تهران در خانه سامان زندگی می کردم و شوهرم هم خبر نداشت. در این مدت سامان بارها من و پسرم را کتک زد و او را مورد آزار و اذیت قرار داد. بار آخر که پسرم را زد بچه بیهوش شد. با توجه به اینکه بچه من بیماری داشت دیگر به هوش نیامد. وقتی سامان تحت بازجویی قرار گرفت اتهام را رد کرد و گفت: چندین سال قبل ازدواج کردم اما ازدواجم چند ماه بیشتر دوام نداشت و جدا شدم. بعد از جدایی تنها زندگی می کردم ...
خبر خوب برای ایثارگرانی که مسکن مناسب ندارند
واکر حرکت می کند. خانم دوست محمدی ادامه می دهد: بعد از چند سال با فروش طلاهای من و دریافت وام، مقداری پول جور کردیم، اما برای خرید خانه ای که مناسب وضعیت همسرم باشد، کافی نبود. من معلم هستم و به ناچار واحدی در طبقه دوم آپارتمانی بدون آسانسور در مجتمع فرهنگیان خریدیم. همسرم نمی توانست به راحتی رفت و آمد کند. تقریباً همه کارها بر عهده من بود و هست. حالا بعداز 20 سال و خرده ای، نه کمر برای من مانده و ...
قتل دختر تبریزی به دست پدرش
داشته باشد اما من به شدت مخالفت می کردم، چرا که چه معنی دارد یک دختر جوان و 30 ساله به دور از خانواده اش و به تنهایی زندگی کند. اما مهسا وقتی با مخالفت های من روبرو شد، برای حرص دادن من دست روی نقطه ضعفم گذاشت، غیرت مردانه ام. وی مدام ساعت 11 یا 12 شب آرایش غلیظی می کرد و از خانه بیرون می زد. روز حادثه نیز ساعت 12:30 شب بود و باز مهسا طبق معمول با آرایش غلیظ می خواست از خانه بیرون بزند که ...
فیلم سینمایی دلیل اول با محوریت شهادت شیرین ابوعاقله و شهدای خبرنگار غزه ساخته می شود
محسن محسنی نسب، تهیه کننده و کارگردان باتجربه سینمای ایران در گفت وگو با خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم ، از ساخت فیلم سینمایی دلیل اول با محوریت خبرنگاران شهید غزه خبر داد و در این زمینه گفت: هم اکنون در حال نگارش و تکمیل فیلم نامه این اثر هستم. البته نگارش اولیه به پایان رسیده و مشغول رتوش نهایی آن هستم. او ادامه داد: قصه دلیل اول از شهادت شیرین ابوعاقله آغاز می شود و تا کشتار اخیر ...
سردار عینعلی ققنوس عاشقی+ عکس
فرزندی متولد شد که در دوران جوانی افتخار مردم دیارش شد و مثل نامش محسن، تا زمان شهادت پسندیده و نیکو قدم برداشت. حاج محسن نمازهای خود را به جماعت می خواند و در زمان هائی که منطقه نبود روزه می گرفت، با وجود اینکه هیچ زمانی نماز ایشان ترک نمی شد ،در لحظات آخر عمر داخل قایقی که مجروحین را انتقال می داد گفت: برای من مدت یک الی دو سال نماز و روزه بخرید. سردار عینعلی ققنوس عاشقی بود ...
سه سال است که خانه من بهشت زهرا (س) است + فیلم
هستم که مصطفی به حاجتش رسید. پسرش سه روز بعد از شهادت او به دنیا آمد. او از پسر و جوانی اش برای مردم گذشت. وی اظهار کرد: مصطفی زینبی بود و در مسیر حضرت زینب (س) که پرستار کربلا بود قدم برمی داشت. امروز برای پسرم مراسم روز پرستار را به هزینه خودم برگزار کردم؛ چراکه شهید مدافع سلامت است و در مسیر حضرت زینب (س) شهید شد. خسروی گفت: درست زمانی که اوج کرونا بود، مصطفی به غسالخانه ...
قتلِ فجیعِ ملینای 9 ساله توسط پدر و همسر چهارمش!
خیلی عصبی و ناراحت بود و مرتب به خاطر حضور ملینا در خانه غر می زد. سر دوراهی بودم؛ یا باید بچه ام را رها می کردم پیش مادرش برود که نمی توانستم این کار را بکنم، یا باید زن چهارم را رها می کردم که این کار را هم نمی توانستم انجام بدهم. متهم ادامه داد: همسرم به من فشار می آورد و دیگر روز خوش در خانه نداشتم. به همین خاطر به خیابان ناصرخسرو رفتم و قرصی خریدم. یک روز دخترم را به بهانه تفریح ...
روایتی صمیمی از سرگذشت روز های سخت و شیرین معصومه رضاپور | مادرانه های یک پرستار از انقلاب تا امروز
مجروحان اهوازی، شیرازی و ... را نیز به مشهد می آوردند. خودمان برای بیمار سرم وصل می کردیم. اگر به سرویس بهداشتی نیاز داشت، برای او تشت می بردیم. به مجروحان غذا می دادیم و ... . بچه هایم را به مهد کودک بیمارستان می بردم تا آن ها را بعد از پایان کار با خودم به خانه ببرم، اما گاهی حجم کار آن قدر زیاد بود که حتی نمی رسیدم در حد چند دقیقه به آن ها سر بزنم. بعضی اوقات مربی شان دنبالم می آمد ...
حلالت نمی کنم اگر اسیران ایرانی را آزار بدهی
دنیا می آید؟ خیلی دوست داشت دخترش را ببیند؛ ولی عشقش به حضرت زینب(س) بیشتر بود. اگر اینچنین نبود، میثم اول صبر می کرد و بچه اش به دنیا می آمد و بعد می رفت، اما دیگر هیچ چیز نمی توانست جلوی او را بگیرد. یک بار به او گفتم: آقا میثم، در این موقعیت می خوای بری؟ اجازه بده بچه به دنیا بیاد. گفت: زهره! دلت میاد این حرف رو بزنی؟ دلت میاد حضرت زینب(س) دوباره اسیری بکشه؟ بعد از این حرفش، دیگر هیچ چیز نگفتم. او رفت و حلماء، 17روز بعد از شهادت پدرش به دنیا آمد. ...
بانویی که 37 سال، چشم های همسر جانبازش بود
گذاشته بودند. بالاخره باید مراحل درمان طی می شد. بعد از دو سال درمان که حسن به منزل آمد، مدتی با عصا آرام آرام راه می رفت؛ عادت کردن به این شرایط هم برای حسن و هم خانواده مشکل بود، اما خداوند یاریمان کرد. لیلا در آغوش پدر جانبازش آرزو داشتم همسرم فقط یک بار فرزندانمان را ببیند زندگی جدیدی شروع شده بود. دیگر باید این بانوی ایثارگر تمام حواسش را به همسرش می داد و چشم ...
علیرضا مرادی دلش طاقت نیاورد و به سوریه رفت
این خبر با او به معراج شهدا رفتم، پیکرش را دیدیم دنیا روی سرم خراب شد، نمی توانستم باور کنم او شهید شده و حس و حال غریبی داشتم و تا چند وقت نمی توانستم به خانه آنها بروم. وقتی علیرضا به شهادت رسید، بسیاری از دوستانمان می گفتند علی نباید به جبهه می رفت اما من می دانم اخلاق و منش علی چگونه بود، او حتما از چیزی آگاهی داشت که ما نداشتیم از دوستانمان خواهش می کنم دوستم را قضاوت نکنند و جلوی ...
پرستاران دین و مقاومت
چون عقده ای در دلم، همیشه آزارم می داد. مادر دوستت دارم و تا ابد خواهم داشت و یقین دارم که بهشت زیر پای توست. چند ماه بعدازاین که از زیارت مشهد آمده بودیم؛ رضا، همسایه مان که سرطان داشت و در مشهد او را دیده بودیم فوت کرد. وقتی او را تشییع می کردند؛ از در خانه ما رد شدند. مادرم چادرش را سر کرد و دنبال تشییع کنندگان رفت. ساعتی بعد که برگشت، حالش خیلی بد بود و خیلی ...
رضا که رفت فهمیدم باید به شهدا حسادت کرد!
دیدارتان چطور گذشت؟ همانطور که گفتم، همسرم برای ایجاد امنیت سلاح نداشت. چون می گفت قرار نیست ما به کسی آسیب برسانیم. اما با شلیک مستقیم گلوله به قلبش به شهادت رسید. روز شهاد آقا رضا، چون دخترم کلاس اول دبیرستان است، معمولاً با پدرش به مدرسه می رفت. اما آن روز، مبینا زودتر رفته بود مدرسه. بیدار شدم راهش بندازم که دیدم نیست. آقا رضا در خانه بود. از همسرم پرسیدم شما چرا نرفتید؟ گفت امروز نیم ...
شجاعت دو برادر زبانزد رزمندگان بود
خواهیم عروس مان را با خودمان ببریم. من و حاج آقا سال 1332 زندگی مشترک مان را از یک خانه استیجاری در تهران شروع کردیم. ماحصل زندگی ما هم سه دختر و سه پسر بود. همه بچه ها در تهران به دنیا آمدند. اولین فرزندم محمدحسین نام داشت که بعد از یک سال و دو ماه فوت کرد و آقا مهدی و آقا مجید هم که به شهادت رسیدند. آتش در کتابخانه زندگی اش از همان ابتدا با انقلاب گره خورده و همراه شده بود. مادر ...
حمله با چاقو به برادرزن برای رهایی خانواده!
، اما من یک کارگر ساده هستم و توانایی اجاره خانه در بالای شهر را نداشتم. همین مسأله باعث اختلاف بین من و همسرم شده بود. آنها مدام همسر و بچه هایم را به خانه خودشان می بردند تا مجبور شوم خانه ای در نزدیکی شان اجاره کنم. آخرین بار هم برادرزنم، به خانه ما آمده و با تهدید همسر و بچه هایم را با خود برده بود. من برای نجات آنها به خانه برادرزنم رفتم، اما وقتی مانع من شد دست به چاقو شدم تا با ...
آخرین اعزام
...> خاطره ای به نقل از مادر شهید ارجمندی لباس خونین در تظاهرات پنجم آذر سال 1357 او حضور داشت. او آن روز به خانه نیامد. فردا به منزل آمد. تمام لباسش خونی بود. به او گفتم چرا همه لباست خونی است؟ مگر خدای ناکرده تیرخورده ای؟! شهید به من گفت: مادرم رفیقم شهید شد کاش من به جای او شهید می شدم. الهام در آخرین اعزام به جبهه پدرش به او گفت: می دانم که اگر تو این ...
داستان زن 19 ساله فراری
اجازه نمی داد به تنهایی بیرون بروم.درحالی که پدر و برادرم برای گذران زندگی کار می کردند، عموی کوچکم تقریبا امور خانه ما را در دست داشت و برای ما تصمیم می گرفت. بالاخره حدود 6ماه قبل بود که عمویم یکی را برای ازدواج با من پیشنهاد کرد. سهراب که 14 سال از من بزرگ تر بود کارگری می کرد من هم که نمی توانستم روی حرف عمویم حرفی بزنم، سکوت کردم و پای سفره عقد نشستم، اما هنوز یک روز بیشتر از برگزاری ...
فرمانده ای که از رفتن به دانشگاه فرانسه منصرف شد؟ / آقا مهدی فرمانده یگان های خط شکن بود
ایسنا نوشت: امروز 27 آبان سی و نهمین سالروز شهادت مهدی زین الدین فرمانده لشکر 27 علی بن ابیطالب (ع) در سال 1363 است. مهدی زین الدین که به تازگی نفر چهارم رشته تجربی کنکور سراسری شده بود و هنوز چند روزی از پذیرشش در رشته پزشکی دانشگاه شیراز نگذشته بود با اطلاع از تبعید پدرش از خرم آباد به سقز از دانشگاه انصراف داد و به خرم آباد برگشت و اجازه نداد مغازه پدرش که محل اجتماع و هم فکری ...
حرف های مادرشهید مدافع امنیت، حسین زینال زاده درباره قاتل پسرش
فاش نیوز - مادر شهید مدافع امنیت حسین زینال زاده می گوید: درد بزرگی بود که مجید رهنورد جوان هم سن و سال پسرم و همشهریمان، پسرم و رفیقش را چاقو زد، اما الان دست آن پسر جوان از دنیا کوتاه است. او فریب خورده بود. بعد از اعدام هم گفتم: خدایا! او را به خودت واگذار کردم. خبرگزاری فارس حوزه حماسه و مقاومت: شهید مدافع امنیت حسین زینال زاده ، 12 ساله بود که پدرش را از دست داد. از همان موقع، هم ...
زن و شوهر در گرداب اعتیاد
نه پدرش اهل دود و دَم بود نه پنج تا برادر و سه تا شوهرخواهرش. حتی در روستای کوچک شان کمتر کسی پیدا می شد که اهل مواد باشد و اعتیاد. راحله در آن خانواده پرجمعیت، زودرنج بود و تا کسی می گفت بالای چشمت ابرو، اشک هایش می ریخت پایین. دست خودش نبود. گفتم همین یک بار را می کشم. همان تبدیل به صد بار شد... حساس بود و زودرنج. پنجم ابتدایی را ...
الگوی ما شهدا هستند
کنار خیابانی اصلی. هر کس از اینجا رد شود، یک فاتحه برایت می خواند. بعد از این جمله هم چند قبر آن طرف تر را نشان داد و گفت: دعا کن من هم بیایم پیش تو. حدود سی سال بعد که قرار شد به یادبود او سنگ مزاری به نامش روی قبور یکی از شهدای گمنام قرار دهند، به مزار شهدا رفتیم. دیدیم همان محلی است که ابراهیم آن روز به ما نشان داده بود. نویسنده کتاب خاطرات شهیدابراهیم هادی، اسمی برای کتاب به ذهنش نرسیده بود ...
شهید ممدوحی: در مسیر انقلاب اسلامی باشید و رزمندگان را دعا کنید
به گزارش خبرنگار دفاع پرس از اردبیل، محمدتقی ممدوحی شانزدهم بهمن سال 1338 در شهرستان خلخال ، چشم به جهان گشود. وی بعد از دوران نوجوانی به حوزه علمیه پای نهاد و لباس مقدس روحانیت را بر تن کرد. محمدتقی ممدوحی سال 1360 ازدواج کرد و با شروع جنگ تحمیلی، از سوی سازمان عقیدتی سیاسی ارتش جمهوری اسلامی ایران برای انجام امور تبلیغی در جبهه های نبرد حق علیه باطل حضور یافت و سرانجام دهم اردیبهشت ...
به خاطر دخالت های خواهرشوهرم، همسرم را کشتم!
. وقتی به خانه ما می آمد یا شوهرم جایی او را می دید با من دعوا می کرد. شوهرم به خاطر خواهرش خیلی من را کتک زد. شب قبل از حادثه هم دوباره خواهرشوهرم به خانه ما آمد. او حرف هایی زد و بین ما دعوا شد. فردای آن روز دوباره من و ساسان به خاطر خواهرشوهرم با هم دعوا کردیم. شوهرم کتکم زد و مرا به زمین کوبید. او روی پلهویم نشست؛ اما من خودم را از زیر او بیرون کشیدم و دستم را روی دهانش گذاشتم که فحش ندهد. بعد ...
خلاصه ای از زندگینامه شهید مهدی زین الدین
(از خاطرات شهید زین الدین) بسیار مهربان و شوخ طبع بود. مشکلات کاری را به خانه نمی آورد.خیلی به مشورت اهمیت می داد. برای نظر زن ارزش زیادی قائل بود.بیشتر وقت ها از رفتار بعضی مردها که با زنان خودشان رفتار خوبی نداشتند اظهار بیزاری می کرد، روحیه همکاری خوبی داشت. اما خودم راضی نمی شدم با آن همه کار طاقت فرسایی که داشت، وقتی به خانه می آید دست به سیاه و سفید بزند. واقعا به زحمت شان راضی ...
روایتی از دلسوزی شهید زین الدین برای نیروهایش
.... به اصرار زیاد من را به خانه دعوت کرد. اولین صبح عروسی که مراسم پاتختی باید باشد با پهن شدن یک سفره کوچک و خوردن حلیم گذشت. من در یک بشقاب و مهدی و همسرش در یک بشقاب صبحانه را خوردیم در خانه همین 2 بشقاب بود. بعد هم همسرش از من پرسید: آقای صفاییان دوربینی که گفته بودم را آوردید؟ گفتم: بله اتفاقا توی ماشین است، الان میارم دوربین را آوردم و با آن چند عکس گرفتیم، عکس هایی که تنها تصاویر عروسی شهید زین الدین بود. ...