سایر منابع:
سایر خبرها
هنر مدیریت روابط میان فرزندان
از وقتی این میهمان تازه پایش به خانه باز شده بود احساس می کرد دیگر کسی به او توجه ندارد و همه فکر و ذکر مامان و بابا شده بچه تازه متولد شده! انگار حتی مادربزرگ و پدربزرگ هم مانند گذشته او را دوست نداشتند و بیشتر به نی نی توجه می کردند. به همین خاطر هم نه فقط خواهر کوچولویش را دوست نداشت بلکه دلش می خواست او اصلا به خانه شان نمی آمد. این بخشی از احساسات بچه هایی است که به تازگی صاحب خواهر و برادر ...
سرگذشت ما از سر گذشتن است
، درسم را ادامه بدهم. با وجود اینکه آن ها شهرکرد زندگی می کردند و من قم بودم، اما زیاد به من سر می زدند. گاهی اوقات 7 صبح بود زنگ در خانه به صدا در می آمد و از آیفون می دیدم پدرم پشت در است و من خیلی خوشحال می شدم، می گفتم شما کی راه افتادید؟ می گفت 4 صبح دلتنگ شما شدم و آمدم تو و نوه ام را ببینم و بعد از زیارت حرم حضرت معصومه(س) به شهرکرد برگردم، چون مادرش خیلی به او وابسته ...
برادران شهیدی که به دست کومله سوزانده شدند/ رشادت مادر شهید در مواجهه با پیکر فرزندان
سر و فرزندانش را به کردستان برد. چند روزی همسرش آنجا بود تا اینکه کومله دموکرات او را شناسایی کردند و ساعت 9 صبح به نامردی از پشت سر به او تیر زدند و با زبان روزه شهیدش کردند. همسرش می گفت آن روز که رفت، وقت خداحافظی ما را نگاه نکرد تا مهر زن و بچه اش باعث نشود از راه خدا غافل شود. عباس را هم سه روز اسیر گرفتند، بعد از اینکه گفتند تو با این سن کم چرا آمدی و به امام و نظام توهین کردند و عباس جوابشان ر ...
روایتی از شهیدپرورترین روستای ایران؛ ورجوی آبادی شهدا
خبرنگار هستم و آمده ام تا از این روستا گزارش تهیه کنم ولی آنقدر بوی بهشتی جامانده اینجا من را غرق خودش کرد که یادم رفته بود برای چه کاری اینجا آمده ام! دَرِ این حسینیه هم باز بود و خلاصه من بدون اجازه وارد شدم. چند قدمی جلوتر آمد: من چه کاره هستم؟ مگه به قد قواره من می آید که بگویم کی اینجا بیاید و نیاید؟ تو میهمان اینهایی! من هم خادم اینجا؛ چند سال آزگاری است که خادم ام؛ خوشحالم که نوکرشان ...
روایت خواهر شهید حججی از شب خواستگاری او
به گزارش گروه سایر رسانه های دفاع پرس ، زهرا حججی خواهر شهید مدافع حرم محسن حججی تعریف می کند: محسن، حدوداً 20 ساله بود که ازدواج کرد. می گفتیم زود است، ولی دل تو دلش نبود. برای خواستگاری انگار روی زمین بند نبود. اخلاق خانمش را به دست آورده بود و می دانست چه نوع گل و شیرینی برایش بخرد. خانواده خانمش قبل از بله برون آمدند خانه ما. من از دانشگاه آمده بودم و چادر مشکی سرم بود. رفتم نماز ...
من گرگ هستم
درآورده بودم. خودم بچه پیروزی هستم. سوار بر موتورم بودم که دم دمای صبح دختر جوان را دیدم؛ حدود ساعت 6 صبح بود. هوا کاملا روشن بود. ظاهرا او کارمند شرکتی بود و می خواست به محل کارش برود. انگار صدایی در گوشم می گفت برو و او را با خودت ببر. وسوسه های شیطانی به سراغم آمد. در یک لحظه او را شبیه دختری دیدم که زمانی عاشقش بودم. همه اینها دست به دست هم داد تا آن کار وحشتناک را انجام دهم. شاید به خاطر جنس شیشه ...
اگه بچه مودب میخوای؛ اینارو یادش بده
.... احترام به حریم خصوصی باید از کودکی به شخص آموزش داده شود. به کودک خود بگویید که قبل از وارد شدن به هر اتاقی اجازه بگیرد،حریم خصوصی تنها اتاق دربسته نیست. بلکه حتی وسایل شخصی، تلفن های همراه، لباس های زیر، کمدهای دربسته و حتی مسواک نیز حریم خصوصی هر فرد به شمار می روند. برای یادگیری حریم خصوصی به کودک بگویید که آیا تو می دانی که ما نباید از مسواک بقیه استفاده کنیم درسته؟ وقتی گفت درسته، شما بگویید اتاق مامان بابا هم حریم شخصی محسوب می شود و نباید بدون در زدن و اجازه گرفتن وارد شویم. ...
هیچوقت از مجروح بودن ناله و شکوه نکرد
می شود. شهدا حُسن خلق داشتند و شاید حاج حسین از من برای بچه ها مهربان تر بود. بیشتر از من با بچه ها دوست بود. چند بار پیش چشم ما تا مرز شهادت رفت. در طول زندگی مان یازده بار اتاق عمل رفت و من هر بار در کنارش بودم. با وجود جراحت های جسم، هیچ گاه فکر شهادتش را نمی کردیم. همسرم در بیمارستان رضوی شهید شد. من دقایقی قبل از شهادت کنارش بودم . وی ادامه می دهد: همسرم هیچ وقت از مجروحیتش ناله و ...
لاله صبوری: می توانستم در آمریکا بمانم ولی منصرف شدم | نمی توانم آن جا زندگی کنم | هیچ وقت از ایران ...
اعتراف کنم این درجه از پختگی و کاربلدی را از یک گروه دهه شصتی و جوان انتظار نداشتم. مادری هم مثل آشپزی برایم شیرین و مثل یک تراپی است، البته نمی دانم مادر خوبی هستم یا نه؛ ولی قطعا آشپز خوبی هستم. در کودکی به دلیل اینکه مادرم معلم بود و اغلب خانه نبود و پدرم هم نظامی بود و ماموریت می رفت، خیلی وقت ها در خانه مجبور بودم آشپزی کنم و در 12 سالگی یک آشپز کامل و حرفه ای شدم. ...
رونمایی لعیا زنگنه از نوه هایش! | لعیا زنگنه چقدر پیر شده؟
...> او میگوید: رشته تحصیلی من ادبیات نمایشی بودو از بازیگری متنفر بودم. در دانشگاه دوستان سال بالایی، میگفتند بیا تئا تر کار کن ولی تصور این که روی صحنه بروم برایم باورکردنی نبود. فکر میکردم تمام دغدغه من ادبیات نمایشی است. خلاصه این که هیچ کدام از سال بالایی هایی که آمدند زورشان به من نرسید؛ غیر از جمشید بهمنی که آمد و به من گفت تو فقط بیا بنشین کنار صحنه. من هم رفتم و یک روز خودم را وسط ...
با دوست دخترم رابطه داشته ام اما تعرض نکرده ام/ او دنبال باج گیری است و...
می شناختیم. او دو سال از من بزرگ تر است. من در یک پیتزا فروشی کار می کردم. چند باری از ما پیتزا خرید و بعد از من خوشش آمد و بیشتر با هم آشنا شدیم. پیک موتوری هستم. بعدازظهر ها برای پخش پیتزا از من کمک می گرفتند. وقتی بچه بودم پدرم سرطان گرفت و فوت کرد. من تنها فرزند خانواده بودم. تقریباً 10 ساله بودم. مادرم برای خرجی مان در خانه های مردم کار می کرد. من خیلی نا ...
می گفت ببینید حاج قاسم چه عظمتی دارد آدم باید اینطور بدرقه شود
خوراکی خورد. از سر کار که می آمد، پسرم را در آغوش می گرفت و می خواباند. سر تا پای بچه ها را می بوسید. این منش مهربانانه اسماعیل فقط مختص اهل خانه و خانواده اش نبود بلکه در محل کارش هم همینطور بود. آنقدر با نیروهایش مهربان بود که وقتی شهید شد، می گفتند ما باور نمی کنیم که چنین فرماندهی را از دست داده ایم. پارسال اربعین به مأموریت رفت. اسماعیل به نیروهایش اجازه داده بود به زیارت بروند و خودش ...
خودکشی دختر 14 ساله برای فرار از کتک های پدرش
می کرد اگر مادرت به اینجا بیاید در نبود من همه تان را می کشم ... و هر چند ماه یکبار با هزار تا فحش به من و مادرم مهریه اش را پرداخت می کرد . پدرم هیچ وقت خانه نبود و گاهی هم که می آمد به ما اعتراض و بدرفتاری می کرد زندگی را برای من و برادرم سیاه کرده بود تا اینکه دیروز به خانه آمد و بدون دلیل من را مورد ضرب و شتم قرار داد و می گفت در راه برگشت از مدرسه چه غلطی می کردی در حالی که من ...
مدیران سینمایی فقط وعده رفع بحران معیشتی سینماگران را می دهند و به وعده های خود عمل نمی کنند
سینماگران و هنرمندان تاکنون به هیچ دردی نخورده اند! واقعاً نمی دانم بود و نبود این همه دستگاه و ارگان به چه دردی می خورد وقتی روز به روز وضعیت معیشتی هنرمندان بد و بدتر می شود. وی در پایان این گفتگو افزود: گوش اگر گوش تو و ناله اگر ناله من آنچه به جایی نرسد فریاد است! من واقعاً متأسفم که بچه های سینما و رادیو و تئاتر همه مظلوم واقع شده اند. البته در این میان تئاتری ها مظلوم ترند به نحوی که حتی پول مختصرشان را هم دریافت نمی کنند و این اتفاق خیلی تلخ و ناراحت کننده است. ...
برای سالروز تولد داریوش مهرجویی؛روشنفکر مذهبی اولترا مدرن !
پیروزی انقلاب اسلامی در اسل 1357 مدّتی از ایران رفت، امّا چند سال بعد بازگشت و به فیلم سازی پرداخت و عضو پیوسته فرهنگستان هنر شد. از تاثیرات مهم مهرجویی در فیلمسازی ساخت فیلم دایره مینا است، فیلمی که قبل از انقلاب توقیف شد و بعد با پیروزی انقلاب اسلامی به اکران رسید و در نهایت باعث تشکیل سازمان اتقال خون شد. مهرجویی علاوه بر این یکی از خالقان مهم شخصیت های ماندگار سینمای ایران ...
برادرانی که در شهادت از هم سبقت گرفتند/ مادری که هنوز چشم به راه حبیبش است
به گزارش خبرگزاری ایمنا ، قرارمان در خانه شان است، خانه ای در خیابان جی ، در بدو ورود با برادر و خواهر شهیدان حبیب الله و حسینعلی اعرابی روبه رو می شوم و دختربچه دوست داشتنی که احتمالاً نوه خانواده است. در برخورد اول با فاطمه خانم گفت وگو می کنم، خواهر بزرگ و فرزند اول خانواده، جنس مهربانی اش شبیه مادرها است، ارتباطمان در زمان کم، عمق زیادی پیدا می کند، انگار که سال هاست من را می شناسد ...
جلد هشتم از مجموعه شهدای کشتی گیر منتشر شد
... صدام حتی به تعهدی که خودش آن را امضاء کرده بود، هم پایبند نبود. می خواست به هر طریقی که شده زهرش را به ایران بریزد چون بعد از هشت سال جنگ و آن همه هزینه های گزافی که داده بود، نتوانسته بود حتی یک وجب از خاک ایران را به چنگ بیاورد. این موضوع انگاری خیلی برایش گران تمام شده بود و می خواست در نبرد نابرابری که به وجود آورده بود، تمام زورش را بزند بلکه خودش را برنده جلوه دهد. حرص و طمع قدرت و ...
پدر شهید: دلتنگ خنده های حسنم / مادر شهید: بدون حسن خیلی سخت است
، مقداری ناقص می ماند. هر مادری برای بچه هایش قبل از تولد و یا در همان حوالی که می خواهد تصمیم به فرزندآوری داشته باشد، برنامه هایی دارد. به واسطه ی این که بنده خودم طلبه بوده و همسر نیز طلبه بوده و در خانواده ای مذهبی داشتیم، برنامه هایی را برای فرزند خود داشتم. در آن سال ها کتاب هایی مثل فرزند قرآنی بیاوریم یا ریحانه ی بهشتی نبود و از کتاب هایی مثل حلیه المتقین و معراج ...
زن، عاشقی، آبادی ؛ یک خانم برای تحول شهر کافیست
...> گفتم زندگی، چقدر دلم برای دخترهایم زهرا سادات و سما سادات تنگ شد. زهرا کلاس دهم است و سما چهارم، هر وقت از راه می رسم به استقبالم می آیند همدیگر را بغل می کنیم و گرم خنده و صحبت می شویم. گاهی که خسته می شوم دخترم برایم یک لیوان چایی یا آب می آورد و می گوید: مامان غصه کارهای خانه را نخور خودم کمکت می کنم نکند تو برای شهدا کم بگذاری. خانواده ای امن و حامی اصلا همه خانواده پشت و ...
درخت پرتقال منتظر است
فاطمه حاجی زاده در ضمیمه آفتاب مهتاب نوشت: ملیکا خوشحال بود. خیلی خیلی خوشحال بود. همه وسایلش را توی یک چمدان جمع کرده بود. چیزهای مهمش را هم گذاشته بود. سه تا کتاب داستانی که خیلی دوست داشت، گردنبند یادگاری بی بی، قوطی طلایی شکلات که تویش پر از تیله های رنگی بود. آماده بود که بابا [...]
نوشتن برای کودکان، هدیه ای از طرف خدا
: مورچه تیلیک تیلیک رفت کنار باغچه با ناز عطسه ای کرد هاپیشتی یعنی مریض شدم باز هی صف مورچه ها رو نگاه می کرد دور می زد دلش می خواست بادوستاش باغچه رو هی دور میزد مامان موری گفت بیا پتوی گرم آوردم لیمو و آب پرتقال یه سوپ گرم آوردم بخور که زود خوب بشی ...
مادری کردن مثل تراپی است!
برایم شیرین و مثل یک تراپی است، البته نمی دانم مادر خوبی هستم یا نه؛ ولی قطعا آشپز خوبی هستم. چطور اینقدر مطمئنید؟ در کودکی به دلیل اینکه مادرم معلم بود و اغلب خانه نبود و پدرم هم نظامی بود و ماموریت می رفت، خیلی وقت ها در خانه مجبور بودم آشپزی کنم و در 12سالگی یک آشپز کامل و حرفه ای شدم. پس با تکیه بر تجربه آشپزی تان در مسابقه آشپزی با مامان داوری می کنید؟ من ...
روایتی از شهید بوشهری که با مادرش در غسال خانه صحبت کرد
برای علاج رضا به خانه آوردم. دوران انقلاب رضا 14 ساله بود، یک روز به خانه آمد، یک تفنگ روی دوشش بود گفتم: عبدالرضا تو هنوز کوچک، ناتوان وضعیف هستی. گفت: نه مادر ما با بچه ها بسیج شدیم و می خواهیم به انقلاب کمک کنیم. می رفت و می آمد و در راهپیمایی ها شرکت می کرد. خاطره ای دارم از آن زمان که مردم به خیابان ها می ریختند و تظاهرات می کردند. یک روز جمعی از جوانان از دست ساواکی ها ...
عطر ریخته در اصفهان مرمت واقعی؛ مرگ است کد خبر: 903584 / 16-09-1402, 15:01 / یادداشت / نشر و ادب
سراغ آدم تنها نمی روند. مثل آدم ِ بیماری که پزشک به اطرافیانش می گوید بگذارید راحت باشد. هر چه می خواهد بخورد و بنوشد. اصفهان شهر رؤیا هاست. همان شب بعد از خداحافظی با دوستم به کنار سی وسه پل رفتم. حالا درست وسط همان عکسی بودم که چهل وچند سال پیش دیده بودم. عکاسی عکسی از من گرفت؛ تا بچه ی کنجکاوی همین عکس را در کتاب جغرافیا در آینده ای دور ببیند. علیرضا قربانی می خواند: آمده ام تو به داد دلم برسی ...
خلاصه داستان قسمت 314 سریال ترکی خواهران و برادران
میشی پاشو بریم کلانتری همه چیزو بگم تو زندان باشم بهتر از اینه که تورو از دست بدم برک قبول میکنه و باهم به کلانتری میرن. آیلا به داخل میره و وقتی میخواد ماجرارو برای سروان تعریف کنه برک به داخل میره و میگه دنبالت میگشتم مامان سپس به سروان میگه ما فکر میکردیم که خونمون درد زده ولی انگار اینجوری نبوده و از مادرش میخواد برن. بیرون از کلانتری آیلا ازش میپرسه چرا جلومو گرفتی پسرم؟ برک میگه ...
کودک فلسطینی: از ترس تانک های اسرائیل زیر آوار قرآن زمزمه می کردم
به گزارش کودک پرس ، از ترس تانک های اسرائیلی زیر آوار قرآن را با صدای آهسته تلاوت می کردم . ماریا احمد ابوصفی، دختر بچه فلسطینی با این جمله داستان خود و رنج چهار روزه ای را که با خواهرش در زیر آوار خانه شان را روایت می کند که در بمباران رژیم صهیونیستی به شهر دیر البلح در مرکز نوار غزه ویران شده است. این کودک به نام ماریا و خواهرش لانا پس از چهار روز از زیر آوار نجات یافتند و به ...
یک انفجار به سنگین آوارگی چند خانوار
جلوتر رفتن هم نداشتیم. یکی از بین جمعیت مردم گفت: عکس می خوای؟! بیا برات بفرستم. لحظه اولِ بعد از حادثه رفته بود و فیلم و عکس گرفته بود. یکی از عکس ها را باز کرد. تکه ای از یک بدن بود که تا همین چند ساعت پیش راه می رفت و حرف می زد. حالا هر تکه اش یک گوشه افتاده. همانجا نشستم. در دلم به زمین و زمان گیر داده بودم؛ این همه میگن مواد محترقه خطرناکه، کدوم آدم عاقلی این کارو با خودش میکنه؟! خانه تازه ...
قصه زنی که شیفته فوتبال بود؛ یادداشت روزنامه اعتماد برای دختر آبی
روزنامه اعتماد یادداشتی را درباره زندگی سحر خدایاری منتشر کرده است. به گزارش طرفداری، این یادداشت را بدون کم و کاست می خوانید: رفته بود 90 دقیقه فوتبال ببیند اما سهمش از آزادی و فوتبال ایران، 90 درصد سوختگی و مرگ شد؛ دخترآبی حالا چهار سال است که در روستای پدری اش در چهارمحال و بختیاری زیر خروارها خاک خفته است. بخت با دختر ششم خانواده ای در قم هیچ وقت یار نبود، چه هنگام زندگی ...