سایر منابع:
سایر خبرها
مادرانی که تنها امید خود را هدیه کردند
بود که اجازه من و پدرش را برای رفتن به جبهه بگیرد. پدرش مخالف جبهه رفتن بود و به او می گفت: تو تنها امید من و عصای دست هستی جبهه نرو. مادر درباره سختی دل کندن از علیرضا گفت: غلامرضا همه امید من بود، من اول خدا و بعد او را داشتم. به پسرم می گفتم: ننه نرو من با کلی نذر و خواهش تو را از خدا گرفتم من را تنها نذار. اما به ما می گفت: سنگ راه من نشوید، من باید بروم وظیفه ...
حاج قاسم از کودکی تا شهادت
برای برادر بزرگم به خواستگاری آمدم. گفت: یعنی از تو بزرگ تری پیدا نشد بیاید؟ گفتم: من برای خودم آمدم، برای کسی نیامدم رسماً آمدم حرف شما را بشنوم که بگویم پدر و مادرم این ها بیایند اگر نه که دیگر همین جا تمامش کنیم. سردار همین جور با همین زبان خودمانی به مادر خانم خودشان فرمودند: مادر! بیا این جا حیدر چی می گوید؟ مادر خان حاجی گفت: چی می گوید؟ گفت: این طور شده است. گفت: کار بسیار خوبی هم کرده است ...
سبک تربیتی مادر شهیدی که عمارِ حاج قاسم بود
بیگانه نبود و پدر محمدحسین از رزمندگان اسلام بود. محمدحسین خودش راهش را انتخاب کرده بود. پدر محمدحسین عقیده اش بر این بود که ما فقط باید بچه ها را راهنمایی کنیم و وقتی بچه ها بزرگ می شوند خودشان باید مسیرشان را انتخاب کنند؛ به همین دلیل، ما مخالفتی با رفتن محمدحسین به جبهه مقاومت نداشتیم اما همیشه دل نگران این بودیم که نکند محمدحسین شهید شود.محمدحسین وقتی وارد خانه می شد به شوخی خیلی این جمله را به ...
زنگ زورخانه شهید فهمیده به احترام سردار دلها به صدا درآمد
گذشته با بچه های شهدا از خانه تا امام زاده پنج تن پیاده رفتیم و تا صبح با هم کلی حرف زدیم. این در حالی بود که روز قبل از آن با حاجی کلی جلسات داشتیم و حسابی خسته بود. پس از پایان خاطرات حجت الاسلام شیرازی؛ امیر حقیقت خواننده نسل جوان کشور با حضور در گود زورخانه به یاد سردار دلها اجرای ترانه داشت. سپس مرشد میرزاعلی و مرشد ناری با اجرای نقالی زیبا یاد و خاطره شهید سلیمانی و همه شهدا و قهرمانان ایران زمین را زنده کردند. در پایان این مراسم باشکوه از مادران دو شهید پهلوان، شهید حامد ضابط و شهید وحید زمانی به مناسبت روز مادر قدردانی شد. انتهای پیام/ 121 ...
مرد آبادانی 6 زن و مرد و بچه شریکش را به رگبار بست / قتل 4 نفر در صحنه جرم + عکس محل جنایت
بچه و 2 نفر دیگر که با مرگ دست و پنجه نرم می کردند روبرو شدند. تیم پلیسی با بررسی و تحقیقات پلیسی پی بردند مرد جوان که صاحب رستورانی در منطقه امیریه آبادان بوده است از چندی قبل با شریک خود برسر مالکیت این رستوران به مشکل برخورد کرده است و در دادگاهی که روز قبل برگزار شده بود حق به مرد جوان داده شد و این موضوع منجر به خشم و کینه شریک او شده است. شریک این مرد بعد از دادگاه دست به ...
رجوی یک شب به همه زنان و دختران: همه زن من هستید
کوچک ترین آموزش رزمی و جنگی ببینند را وادار به حضور در جبهه جنگ کردند. همه این مطالب را پشت بلندگو ها افشا می کردیم. بعد از هفت ماه تلاش شب عید فطر آقایی به نام ایمان یگانه از فرقه فرار و با این کار بزرگ ترین امید را در دل ما ایجاد کرد که راه فرار وجود دارد و بچه های ما هم می توانند فرار کنند. او آمد، صحبت کرد و گفت برای چه در درب اسد نشسته اید؟ صدای شما آن پشت نمی آید، آن ها درب جنوب ...
چگونه حاج قاسم فرمانده تیپ 41 ثارالله شد؟
حسین را به او داده بودیم و یک تیپ دیگر باید به او می دادیم که این تیپ یازدهم اتفاقاً کارش بسیار سخت بود چون باید از ارتفاعات به سمت دشت می آمد و در دل دشمن پیشروی می کرد. درباره تیپ یازدهم با حسن باقری صحبت کردم. ایشان رفت، فکرهایش را کرد، حدود 24 ساعت یا نهایتاً 48 ساعت بعد آمد و گفت: یک گروه رزمی از بچه های کرمان هستند که در عملیات طریق القدس هم بودند، الان در یک مدرسه یا محله ای از اهواز ...
حاج قاسم همه را مجذوب کرده بود...
مشارکت داشته است. وی با بیانی دلنشین و خودمانی خاطرات زیبایی از همکاری در ماموریت های نظامی و سلوک، منش و رفتار سردار حاج قاسم سلیمانی را برای ما تعریف کرد. خلبان ش.ع در مورد حضورش در جبهه مقاومت اینگونه بیان می کند که از سال 91 در پروازهای پشتیبانی جبهه مقاومت بعنوان خلبان حضور داشتم و قبل از آن نیز در سال 79-80 از زمان درگیری ها با طالبان سردار سلیمانی را می شناختم و در خدمت وی بودم. ...
ماجرای ربوده شدن آراد کوچولو از مقابل داروخانه
این حرف را زدم، راننده خودرواش را خاموش کرده بود اما چند قدمی که برداشتم، صدای روشن شدن خودرو را شنیدم. سربرگرداندم و دیدم خودرو مقابل چشمانم حرکت کرد و رفت. دنبال خودرو دویدم، اما با سرعت دور شد. وحشت زده جلو یک خودرو عبوری را گرفتم و به راننده گفتم بچه ام را دزدیده اند. سرگردان خیابان ها را گشتیم اما از خودرو پژو که بچه ام داخل آن بود، خبری نبود. دوباره به محلی که بچه را ربوده بودند، برگشتم و با ...
بزرگترین فضیلت حضرت فاطمه (س) چیست؟ استاد یوسفی غروی تشریح کرد
بود و هرچه من می گفتم حرف گوش نمی کرد و زیربار نمی رفت تا به امام زمان متوسل شدم و چهل شب مسجد سهله رفتم. شب چهلم انتظار لطف و نظری داشتم ولی چیزی به نظرم نرسید و لذا دست خالی به نجف برگشتم اما وقتی وارد اتاق شدم، دیدم پسرم گفت من یک قصیده گفتم. خواند. دیدم یک قصیده فصیح عربی قوی است. بعد من منتقل شدم که این نظر لطف امام زمان بود که ایشان بعد از ادبا و شعرای بزرگی شد که بعد وقتی آیت الله حکیم برای میلاد امیرالمومنین جشن بزرگی در مسجد هندی برگزار می کرد، شاعر بزرگش همین آسید محمد هاشمی گلپایگانی بود. ...
شاخه های گل نرگس و انتظار ناتمام یک مادر
کارهای خانه بود مثل یک دختر پابه پای من سبزی پاک می کرد با دستان کوچکش کشک می سابید و رخت های شسته شده را روی بند رخت پهن می کرد. بوی خاک، بوی دود و بوی آهن علیرضا راهنمایی بود که جنگ شروع شد و علی زمزمه رفتن به جبهه را شروع کرد! اما من همان اول کار چنان تشری زدم که سکوت کرد و دیگر اسم جبهه و جنگ را نیاورد . تا زمانی که دیپلم گرفت و همان سال هم دانشگاه قبول شد. زمان ثبت نام ...
دردل یک مادر شهید با پسرش + فیلم
پروانه سادات موحدی مادر پنج فرزند است که نخستین فرزندش پس از پایان جنگ تحمیلی به شهادت رسیده است. این مادر شهید سر مزار فرزندش در گفت وگو با ایسنا درباره عشق و علاقه فرزندش به شهدای جنگ تحمیلی و خواب هایی که دیده است روایت می کند: من مادر شهید حمیدرضا طیطو هستم. پنج فرزندم دارم و حمیدرضا فرزند اولم بود که در دوران جنگ تحمیلی در سال 67 یک سال پشت خط مقدم در جبهه حضور داشت ولی چون سنش کم بود اجازه ...
105شهید با پیشانی بند سبز یازهرا(س)
چی؟ گفتم: گردان متعلق به مادر ماست. پرسید: مگر شما سید هستی؟ گفتم: بله. گفت: پس اشکال ندارد، سوار شوید. تورجی زاده به دلیل عشق وارادت فراوانی که به حضرت زهرا داشت، بیشتر سادات را در گردانش جمع می کرد.من در مدتی که در گردان یازهرا بودم هیچ وقت برای رفتن به اهواز مرخصی موقت نمی گرفتم. تورجی زاده هم اصلا مایل نبود بچه ها به اهواز بروند؛ زیرا شهر وضعیت مناسبی نداشت. یک روز می خواستم به مقر لشکر نجف ...
روایت آغوش های مادرانه برای نوزادان بی مادر!
متولد شده اند و حریف طلبیده اند برای زیستن. در کوچه پس کوچه های دی ماه راهی این خانه شدم؛ واقعیت اش را بخواهید بیشتر دلتنگ جنگجوهای کوچک این خانه بودم، از شوق اشتیاق به آغوش کشیدن آنها، روز مادر را بهانه کردم و مسافر چند ساعته خانه شان شدم. بابا حاج آقایِه... اینجا شیرخوارگاه نوراحسان تبریز است و قبل از اینکه وارد قصه اصلی بشوم باید با مدیریت مجموعه هماهنگ شوم؛ حاج ...
یک سنگ قبر و یک قاب، سنگ صبور مادران شهدا
مادر؟ ابراهیم شهید شده است جبهه رفتن های فرمانده لشکر 27 محمد رسول الله، مادر را خیلی بی قرارتر می کرد. یک بار بعد از 3 ماه که محمد ابراهیم از جبهه دل می کند و به خانه می آید، مادر حسابی قربان صدقه اش می رود و قسمش می دهد که زود به زود به او سر بزند. خبر شهادت محمدابراهیم سخت ترین لحظه زندگی حاجیه خانم بود. داشت شیشه های خانه را برای عید پاک می کرد که دامادش وارد خانه می شود و می گوید ...
با تلاش پلیس؛ کودک ربوده شده به خانواده بازگشت
در حیاط پلیس آگاهی تهران باز می شود، خودرویی که داخل آن پسر بچه ربوده شده قرار دارد، وارد حیاط می شود. یکی از مأموران درحالی که آراد کوچولو را در آغوش دارد از ماشین پیاده می شود و پدر و مادر آراد آنچه را می بینند باورشان نمی شود. تا چند ثانیه کسی حرفی نمی زند، ناگهان مادر جیغ می کشد و به سمت آراد می دود. به دنبال او پدر و مادربزرگ آراد هم به سمت کودک می دوند. اشک به چشم همه حاضران در حیاط اداره آگ ...
خاطره سید حسن نصرالله از آخرین دیدار با حاج قاسم سلیمانی
صبح به بیروت خواهد آمد. تعجب کردم. ایشان دو یا سه هفته قبل این جا بود و آن روزها هم بسیار درگیر مسائل عراق بود. به هر حال عصر روز چهارشنبه همدیگر را دیدیم. من همان شب چند قرار داشتم. به دلیل این که معمولا ما بعد از نماز مغرب دیدار می کردیم، به حاج قاسم گفتم: من قرارهای شب را لغو می کنم. نماز را می خوانیم و جلسه را آغاز می کنیم. در جلسات، ما بین شش تا هفت ساعت صحبت می کردیم. ...
مادر شهیدی که تصویرش این روز ها در فضای مجازی دست به دست می شود
بزرگتر درست وحسابی بود. بی بی رقیه هر وقت می دید حال خواهرها به دیدن سیدمحمد چقدر کوک می شود، دلش قرص می شد که پشت دخترها به کوه بند است. سیدمحمد خوب و سربه راه بود، ولی انگار همیشه ته دل مادر برایش می لرزید. مادر تعریف می کند: شب ها که دیر به خانه می آمد، چادر سر می کردم و دنبالش می رفتم. می دانستم مسجد است، ولی دلم برایش تنگ می شد! می رفتم او را تماشا کنم. هر وقت توی مسجد نذری می دادند بچه ام ...
نگاهِ زینب هنوز منتظر توست
اینکه من بدانم قرار است که به سوریه برود، چون قبلاً گفته بود که روزی که بخواهم از خانه اعزام شوم به شما نمی گویم و موقعی که خواستم سوار هواپیما شوم، به شما زنگ می زنم. همین طور هم شد، صبح که می خواست سرکار برود، بچه ها را بوسید و رفت و این آخرین دیدار ما بود و موقعی که می خواست پرواز کند، همان جا زنگ زد و گفت که من دارم می روم، همان جا حال من خیلی بد شد و با خودم گفتم که این آخرین دیدارمان بود. ...
روایتِ وداع؛ روزی که یک ملت در سوگ یک مرد گریست
.... دیدار سوم من با حاج قاسم کمی طولانی شد و این بار سردار دل ها را در مراسم ختم پدر بزرگوارشان، در مصلی امام خمینی (ره) دیدم؛ در این مراسم حاج قاسم با تواضع از همه استقبال می کرد. این مراسم مهمان ویژه ای داشت؛ مهمانی که همچون برادر برای حاج قاسم بود. سردار تا قبل از آمدن او اشکی در فراق پدر نریخت، اما وقتی ابومهدی المهندس آمد، سربر شانه او گذاشت و گریه کرد؛ با اینکه چند سالی ...
خدا بیامرزد تو را مادر...
تنها فرزندش به شهادت رسیده، مادری که دو فرزندش به شهادت رسیده، مادری که چشم انتظار فرزندش، صبح را به شب رسانده اما خبر عزیزش را شنیده... امروز روز مادر است و همزمان باید یادی کنیم از مادرانی که فرزندان شان را در راه آرمان های بلندشان از دست دادند؛ آنها که هنوز هم خواندن خاطرات شان دل هر دردمندی را به غم می نشاند. آنچه در ادامه می خوانید بخش هایی از خاطرات این مادران صبور و رنج دیده است براساس گزارش ...
چشم هایی که در تابوت باز شد!
کن شهید شم! مادر شهید عباس زرگری که در آخرین لحظات هم مشتاق چشمان فرزندش بود بند دل مادر پاره شد. عباس چه می گفت؟ شهادت؟ او فقط همین یک پسر را داشت و چطور می توانست از صورت قرص قمرش دل بکند؟ لب هایش لرزید: چرا این حرف رو می زنی عباسم؟ تو برای شهید شدن هنوز خیلی جوونی! دردآلود است اما نمی شود اسم پسرت را عباس بگذاری و بیست و پنج سال برایش روضه قمر بنی هاشم بخوانی و ...
شهیدنامه ایرنا استان سمنان؛ جاویدنام علی اصغر پازوکی
سالگی به شهادت رسید. پیکر مطهر شهید رامه در گلزار شهدای گرمسار به خاک سپرده شد. خیلی زود خودش را پیدا کرده بود برادر شهید پازوکی نقل می کند: پدرم از اول می گفت: این بچه بیشتر از سنش می فهمد اما ما حسابی روی او باز نمی کنیم. قد و هیکلش درشت بود اما 12 سال بیشتر نداشت. آن شب وقتی رضایت نامه را به پدرم داد، همه به حرف او رسیدیم. خیلی زود خودش را پیدا کرده بود. ...
رؤیای قشنگ حاج قاسم بودن
) و باب الزهرا (س). از باب الرضا (ع) وارد می شوم و پله ها را یکی یکی پایین می روم. باورکردنی نیست این وقت از شب و در آن هوای سرد، این همه جمعیت آنجا حضور داشته باشند. به سمت مزار حاج قاسم حرکت می کنم و عقده دل می گشایم و تسلایی می یابم. کافی است در گوشه ای بنشینید و زائران را تماشا کنید. کوچک و بزرگ، مرد و زن، پیر و جوان و کودک، خودشان را به این میعادگاه رسانده اند. مادر شهید حسین بادپا را می ...
آقا مصطفی یا سید ابراهیم
را عوض می کند، خودش را پیدا کند. انتخاب هایش درست است، حتی آنجایی که از شغلی به شغل دیگر می رود. او به دنبال این است تا در جای خودش قرار بگیرد؛ شاید جایی مثل یک پایگاه بسیج یا یک مسجد. مصطفی این را درک کرده که اگر می خواهد در این راه موفق شود، باید با دل کار کند. او می خواهد همان جا باشد که خدا می خواهد. یک آهن ربا چه کار می کند؟ مصطفی همین کار را با بچه های مردم می کند. ...
بهترین کادو برای روز مادر چیست؟ | کادوی روز مادر چی بخریم؟
میتوان اصالت محصولات چرمی،زیبایی چشم نواز آن و البته دوام بالای این محصولات دانست. برای خرید محصولات چرمی، کیف پول چرمی، کیف دوشی چرمی، هولدر موبایل و جلد پاوربانک چرمی را به شما توصیه میکنیم. نقاشی بشقاب های سفالی اگر دستی به هنر و نقاشی دارید می توانید، از آن برای هدیه دست ساز برای روز مادر استفاده کنید، ما چند نمونه از این طراحی را برای ایده گرفتن شما قرار داده ایم. ...
عاشقانه های شهیدی که همچنان محرم اسرار کرمانی هاست
باید تنها باشی. من فکر کردم شاید منظور همسرم این باشد که من زیاد به جبهه می روم و تو اینجا تنهایی های زیادی را تحمل خواهی کرد. هربار که به جبهه می رفت، من می رفتم منزل مادرم یا چند روزی، منزل مادر همسرم می ماندم، آخرین دفعه که همسرم جبهه رفت، مادرم گفت، بچه ها را به زرند پیش خودم می برم، که همسرم گفت شما صاحب اختیارید اما زهرا باید به تنهایی عادت کند؛ مادرم پرسید، مگر چند روز می خواهی در جبهه ...
یادی از ذبیح الله بخشی زاده، پیردلاور جبهه های جهاد
برعهده داشت. با پاترول معروف خود در میان سنگر ها حرکت می کرد و ضبط صوت ماشین را با نوای نوحه های جنگ بلند می کرد و گاه نیز با بلندگوی سفید آشنایش، شعار های امیدبخش سر می داد. بار ها به کارخانه های کرج می رفت و از آن ها می خواست در کمک به رزمندگان دست و دل بازی کنند و بعد پاترولش را از جعبه های بیسکوییت و کمک های مردمی و گاهی شخصی خود، پر می کرد و به جبهه برمی گشت. حالا آن چنان در میان اهالی ...
سوار تاکسی شدم شیرخشک بگیرم راننده پسرم را دزدید و فرار کرد
با توجه به حساسیت ماجرا، اکیپی از مأموران اداره یازدهم پلیس آگاهی تهران تحقیقات خود را در این پرونده آغاز کردند. آنها در ابتدا راهی محل ربوده شدن آراد شدند و به تحقیقات میدانی پرداختند. هرچند راننده پژو پلاکش را مخدوش کرده بود اما مأموران با انجام اقدامات اطلاعاتی و پلیسی، توانستند شماره پلاک ماشین را [... ...