سایر خبرها
شبه علم؛ نمونه یک گفتگو
سنتی یک متخصص درست و حسابی است. نه این بقالی ها و عطاری ها. اینی که من رفتم پیشش اصلا خودش دکتر است و بعد رفته متخصص طب سنتی شده. زن جوان تر گفت: مگر می شود؟ یعنی اول در دانشگاه درس دکتری خوانده و بعد دوباره آمده درس سنتی ها را خوانده و شده طبیب سنتی؟ زن مسن تر با تامل گفت: خب... فکر کنم اینجوری بوده... زن جوان تر گفت: حالا این دکتر سنتی برای هر مریضی نسخه دارد؟ ...
دام مرد 40 ساله برای دختر 17 ساله
مردی که حدود 40 سال سن دارد، دختر نوجوانم را در فضای مجازی به گونه ای مکارانه فریب داده است که در مردابی وحشتناک دست و پا می زند و ...
روایتی از عنایت حضرت عباس (ع) به شهید عباس واعظی
معنوی شهدا در زندگی با بیان خاطره ای گفت: خودم شهادتش را از تلویزیون شنیدم. پسرم به خاطر برف در کوچه با پسر همسایه در حال بازی بود غروب برای عرض تسلیت دوستان و آشنایان آمده بودند که محمد هراسان آمد خانه و گفت در حال بازی بودم که چشم دوستم را کور کردم. فقط به عباس سپردم که این موضوع را خودش حل کند، دخترم با با ان بچه و مادرش به بیمارستان فرستادم و خداراشکر که فقط پلک بچه آسیب دیده بود. چند روز بعد ...
برای ترور شاه یک سال تمرین تیراندازی کردم
دانشکده افسری و در سال 1352 با درجه ستوان دومی فارغ التحصیل شدم، پس از اتمام این دوره برای گذراندن دوره مقدماتی رسته پیاده به شیراز رفتم و پس از طی این مرحله که حدود 10 ماه به طول انجامید در سال 1353 به گارد جاویدان منتقل شدم و از آن زمان تا پیروزی انقلاب اسلامی در سال 1357 در گارد جاویدان به کار خود ادامه دادم. در گارد جاویدان ابتدا فرمانده دسته بودم و 45 سرباز زیر دست من خدمت می کردند و بعد از مدتی ...
طلاق به دلیل اختلاف سنی
زن جوان وقتی مقابل قاضی دادگاه خانواده قرار گرفت، ماجرای زندگی اش را اینطور تعریف کرد: چند سال پیش بود که با منصور آشنا شدم. منصور هشت سال از من کوچکتر بود. برای همین دوست نداشتم با این همه اختلاف سنی کوچک ترین ارتباطی با او داشته باشم ولی منصور دست بردار نبود. او آن قدر عاشق من شده بود که برایش اهمیتی نداشت من از او بزرگ تر هستم. چندین بار منصور را امتحان کردم تا این که متوجه شدم واقعا عاشق شده ...
نظرسنجی جالب زن روز ؛ مرد چگونه موجودی است؟ / پاسخ های زنان ایرانی دهه 40
، آموزگار، اصفهان: مرد چون آب پاکی است که در هر ظرف به رنگ آن درمی آید. فروغ الزمان شاهی، خانه دار، اصفهان : اگر همه ی مردها مانند شوهرم مهربان و خانواده دوست باشند، هرگز مرد بد در جهان پیدا نمی شود. قدیسه طیاری، آموزگار، بم: مرد بنایی است که به دست پدر و مادر ساخته و به دست زن پرداخته و تزیین می گردد. زهرا میرحیدری، خانه دار، گرگان: مرد را در زندگی نمی شود شناخت، هم چنان ...
اینجا 15 سالگی برای دختران آخر دنیاست / من زشتم و مریم پاسوز من در ازدواج شده است + عکس
اما او گفت: ملاک سخت ندارم، تا بچه بودم که پسرهای خوب می آمدند اما بعد از 15 سال دیگر معتاد بودند، زن دار بودند، پیر بودند. ملاک یعنی چه؟ جز بودن؟ جز هم سن وسال بودن؟ الآن هم خواستگار می آید، خوب است اما می آیند، می نشینند و بعد می روند. دیگر خبری نمی دهند. من زشتم، مریم هم به پای من سوخته؛ مردم زخم زبان می زنند که شوهر نکردی حتماً عیب و ایرادی داری که هرکسی به خانه شما می آید دیگر برنمی گردد. جز ...
دخترم را کشتم چون عمویش به او تجاوز کرده بود!/جسدش را حیوانات خوردند
تحقیقات درباره پرونده به سرانجام رسیده همسر اکبر راز جنایت دیگری را برای مأموران فاش کرد. زن جوان که به اداره آگاهی رفته بود به پلیس گفت: صبح روزی که برادرشوهرم کشته شد اکبر دخترم را به بهانه خرید لباس، از خانه بیرون برد و چند ساعت بعد تنها برگشت و وقتی جویای حال دخترم شدم، او گفت دخترمان را از کشور خارج کرده و دیگر هم سراغش را نگیر. حالا که فهمیدم شوهرم برادرش را کشته احتمال می دهم دخترم را ...
آزاده ای که گزارش شهادتش زودتر از خودش به ایران رسید
مرکزی خبر فهرست اسامی ما را از سپاه گرفت و از طریق صدا و سیما پخش شد. آن روز ها همه اقوام و آشنایان برای دریافت خبر بیشتر، یک رادیو در دست داشته و اخبار را دنبال می کردند، اسم من را که شنیدند چند نفر سراسیمه و برای آوردن خبر که بیشتر از اقوام نزدیک بودن و اکثرا هم خانم بودند بدو خودشان را به منزل ما رسانده و میگن که خودم شنیدم که اسم میرزا را خواندند و اعلام کردند که آزاد شده! ...
محمد رضا پهلوی چطور شکست خورد؟
قشون خارجی اجازه ورود داد. این مقاومت به هر نتیجه ای برسه، برای من و زندگینامه من بهتره ؛ این جملات رو رضاشاه به پسرش گفت؛ تو یکی از همون گفتگو های تب آلود و سنگین آخرین روز هایی که پدر و پسر همدیگه رو می دیدن. بالاخره چند ساعت بعد از نیمه شب سوم شهریور 1320 که قوای متفقین وارد ایران شدن، رضاشاه مقابل واقعیت خم شد. شش سال بعد از روزی که رضاشاه فروغی رو با فریاد زن ریشو از کاخ گلستان ...
آهنگسازی که از اعدام خود خبر نداشت!/ فرار از ارتش رژیم شاه
راست راست می کردند. چهار ماه از سربازی ام گذشته بود. پنج شش ماهش را هم فراری بودم؛ جمعاً شده بود حدود 10 ماه. اصل خدمت هم یک سال بود. با این حساب 2 ماه از خدمتم مانده بود. افسری که مسؤول پذیرش بود می گفت من نمی دانم تو را کجا بفرستم. 2 ماه که خدمت نمی شود. بعد دیدند چاره ای نیست، یکی از افسر ها گفت: آقا می شود تو معافی بگیری و بروی؟ گفتم: آره، چرا نمی شود؟ 10 ماه خدمت کرده ...
ربودن و آزار دختر 20 ساله از سوی پسر کینه جو / من نبودم ؛ کار دوستانم بود!
دنبال این شکایت تحقیقات به دستور بازپرس شعبه هفتم دادسرای امور جنایی تهران آغاز شد. دختر 20 ساله پس از بهبودی نسبی در تحقیقات گفت: چندی قبل در فضای مجازی با پسری به نام اویس دوست شدم، اما بعد از مدتی از آنجایی که با هم اختلاف داشتیم این دوستی را قطع کردم. روز قبل از حادثه به عطاری رفته بودم که اویس را آنجا دیدم. کمی حرف زدیم و او گفت با دختر دیگری نامزد کرده و می خواهد ازدواج کند و بعد هم ...
ماجرای شکنجه گاه زیبایی که توسط مردم کشف شد!+فیلم و عکس
انگلیس داشتند، اخبارش برایشان خیلی قابل قبول نبود... بیشتر اخبار قابل اعتنا را جوانان سر تراشیده فعال و هماهنگ با سربازان فراری درحالی که ترک موتور نشسته بودند، محل به محل می رساندند. در یکی از همین روز ها برادرِ دوست و همسایه خانوادگی ما خبر آورد که خانه ای در خیابان بهار لو رفته که شکنجه گاه سرهنگی به نام زیبایی بوده. 15 ساله بودم و پر از شور؛ خواسته یا ناخواسته در جریانی افتاده بودم که تمام ...
سرگذشت این زن بعد از 22 سال زندگی با یک مرد خوشگذران و رفیق باز
به گزارش زیرنویس، زنی با مراجعه به کلانتری پس از دستگیری شوهرش، به افسر پرونده گفت دیگر تحمل زندگی با این مرد را ندارد و طلاق می خواهد. زن 48 ساله ای با بیان اینکه دیگر از چشم در چشم شدن با شوهرم خسته شده ام و می خواهم از او طلاق بگیرم، درباره سرگذشت خود به مشاور و [...]
جشنواره فیلم فجر/ فیلم نپتون؛ موضوع ما موضوع خیلی خانواده ها است
محمدابراهیم غفاریان کارگردان این فیلم ذکر کرد: در ابتدا از پدرم تشکر می کنم و با کسب اجازه از علیرضا فتحی نجفی که از هنرستان شاگرد ایشان بودم کسب اجازه می گیرم تا صحبت هایم را آغوز کنم و جواب سوال های شما عزیزان را بدهم. به گزارش خبرنامه دانشجویان ایران ؛ به نقل از فارس، نشست خبری فیلم سینمایی نپتون در سانس اول روز سه شنبه 17 بهمن در خانه رسانه برگزار شد. در این نشست خبری، محمد ...
کارگردان فیلم: نپتون شبیه اتاق تاریک نیست
فتحی نجفی که از هنرستان شاگرد او بودم اجازه می گیرم تا صحبت هایم را آغاز کنم و جواب سوال های شما عزیزان را بدهم. برای ساخت فیلم سینمایی نپتون با دوستم که مهندس عمران است صحبت های زیادی کردم و او به گفتم تا حالا فکر کردی پدر و مادرها برای ساختن آینده بچه ها، اکنونِ آن ها را فراموش می کنند. در نتیجه این ایده یک خطی، ذهن من را مشغول کرد تا مرجان ساداتی بعد از آن 10ماه فیلمنامه آن را نوشت. ...
نپتون ، روایتی از پدر و مادرهایی که اکنونِ فرزندانشان را فراموش می کنند
با کسب اجازه از علیرضا فتحی نجفی که از هنرستان شاگرد ایشان بودم کسب اجازه می گیرم تا صحبت هایم را آغوز کنم و جواب سوال های شما عزیزان را بدهم. وی ادامه داد: برای ساخت فیلم سینمایی نپتون با دوستم که مهندس عمران است صحبت های زیادی کردم و او گفت تا حالا فکر کردی پدر و مادرها برای ساختن آینده بچه ها، اکنونِ آن ها را فراموش می کنند. در نتیجه این ایده یک خطی، ذهن من را مشغول کرد تا خانم ساداتی ...
بچه های مردم کفش و لباس درست ندارند، تو برای من ساعت خریدی؟
لباسش معلوم می شد که کُرد است. ساعت های مردانه و زنانه به رنگ های طلایی یا نقره ای و بند چرمی را روی کیسه رنگ و رو رفته ای پهن کرده بود و با لهجه قشنگ کردی مشتری ها را به سوی خود جلب می کرد. ایستادم و به ساعت ها نگاه کردم. خم شدم و یکی از آن ها را برداشتم. گرفتم دستم و خوب براندازش کردم و خریدم. بعد از یکی دو روز آمدم طرف سمنان. توی ماشین با خودم فکر می کردم: رشید خیلی خوشحال می ...
روایتی از شهدای غریب اسارت
در 11 سالگی متوجه شدم پدرم که بود و چه اتفاقی برایم افتاده است. وی با بیان اینکه هر روز صبح به امید اینکه پدر می آید و مرا در آغوش می کشد از خواب بیدار می شوم، اما خبری از پدر نیست، گفت: پدرم متولد سال 1332 و از شهدای ارتش است؛ مادرم سال 55 با پدرم ازدواج می کند و حدود چهار سال با هم زندگی مشترک داشتند، اما در طی آن چهار سال هم خاطرات خوب پدر را برایم بیان می کند. فرزند شهید ...
وقتی کلاس سفالگری مایه آرامش دانش آموز اصفهانی می شود
میز نبود. دلیلش را پرسیدم و پاسخم فقط سکوت بود. پدر فائزه، رفتگر میدان میوه و تره بار بود. برایم گفته بود که پدرش هر چقدر سخت کار می کند، زندگی شان سخت تر می گذرد. به تازگی خواهرش عقدکرده بود و خانواده درگیر خرید جهاز او بودند. چند باری بدون وسیله به مدرسه آمده بود و پنهان از چشم من، از دوستانش وسیله قرض گرفته بود و من متوجه شده بودم؛ اما به روی خودم نیاوردم تا کمتر خجالت زده شود. – فائزه ...
رضا ناجی: پدرم می گفت مطرب بازی نکن/ تعداد جایزه های خارجی ام بیشتر است +فیلم
. من خودم هم مثل قهرمان فیلم آپاراتچی عاشق سینما بودم. از 15 سالگی کارهای هنری می کردم. 28 سالگی وارد تئاتر شدم. در 45 سالگی در فیلم بچه های آسمان آقای مجیدی بازی کردم و وارد سینما شدم. آن زمان کار هنری را بد می دانستند. پدر من تئاتر را دوست نداشت. ولی من عاشق هنر بودم. نمایی از فیلم آپاراتچی فیلمی اکران نشده با بازی علی انصاریان این بازیگر با اعلام این خبر که هفت ...
کارکرد غلط ذهن در مقایسه
نباید فراموش کنیم ما موقعی که به این نهایت برسیم، همه امکانات در دسترسمان قرار می گیرند. در واقع برای من بی معنابودن و جست وجو برای معنا در میان آن افرادی که برایم جذاب بودند، شاید 8 یا 9 سال طول کشید و آن ، زمانی بود که متوجه چروک های دست و پیشانی پدرم و نیز شرافت و درستکاری وی شدم. به قول معروف آب در کوزه و ما گرد جهان می گردیم. در واقع من هم برای یافتن معنی در زندگی ام، از ...
پدر عروس خواهان قصاص دامادش شد
تازه داماد که به اتهام قتل همسرش با شلیک گلوله در دادگاه کیفری یک استان تهران محاکمه شده بود همچنان ادعا می کند وی خودکشی کرده است. به گزارش ایران، 10 مرداد سال 1401 مرد جوانی در تماس با کلانتری کیانشهر از مرگ همسر 23 ساله اش به نام مریم خبر داد. پس از آن مأموران پلیس به خانه این زوج رفتند و با جسد خونین زن جوان که در تختخواب با شلیک گلوله به قتل رسیده بود، مواجه شدند. جسد ...
فروزان؛ زن 46ساله ای که فرشته مرگ را به کما برد
به مادرم گفتم؛ رضایت بده از زندگی بروم و دردهایم خاموش شود . این بخشی از حرف های زنی است به نام فروزان که سرطان را پشت سر گذاشته است. سابقه فامیلی نداشت و به لحاظ هورمونی و ژنتیکی مستعد بیماری نبود ولی یک روز با نوعی از درد که به تیرکشیدن معروف است، در سینه راستش [...]
راز شرم آور پری بلنده رییس زنان بدکاره شهر نوی تهران چه بود! / این پیرزن داغدیده فاش کرد !
اوین مرا آویزان کرده و شکنجه دادند یادم می آید روبرویم حوض بزرگ بود که با قنداقه تفنگ به گوشه چشمانم کوبیدند همین ضربه باعث شد بیهوش شوم و به کما رفتم و یک ماه در بیمارستان فرح بستری بودم بعد از اینکه به هوش آمدم چشم هایم دیگر کم سو شده بود. انقلاب و پس از آن جنگ شروع شد، فرید پسرم هم مثل همه جوانان به جبهه رفت تا از کشورش دفاع کند، من هم پشت جبهه ها خدمت می کردم، با لباس می دوختم تا ...
اگر ماسک نزده بودم...
برای ادامه مأموریت سمت جزیره بوارین رفت. یک ماشین تویوتا وانت داشت از مقابل برمی گشت که من دست بلند کردم نگه داشت و آقا رضا را گذاشتیم پشت وانت؛ در مسیر، پشت وانت پر خون شده بود خواستم به حساب خودم روحیه بدهم گفتم رضا جان چیزی نشده است که آقا رضا گفت: این همه خون را نمی بینی. در آن لحظه بوی گاز شیمیایی هم آمد. آقا رضا که ماسک نداشت اما من ماسک را زدم ولی دیدم اثری ندارد. به بیمارستان ...
کارگردان پروین : جای زندگی نامه مفاخر در سینمای ایران خالی است
اختیار من بگذارند. نامه هایی از این شاعر بزرگ را در اختیار من گذاشتند که به دوست صمیمی خود ارسال می کرده است. همه منابع را کنار هم قرار دادم و تلاش کردم تا از همه آن ها بهره ببرم. بنی آدم بیان کرد: واقعیت رقابت سیمرغ جذاب است. ولی امیدوارم بازیگری که لیاقتش را دارد سیمرغ را به خانه ببرد. پدر و مادرم فیلم را دیدند و پدرم گفتند از تو راضی هستم و این بزرگترین سیمرغ برای من بود. ...
باخت زندگی در مستی
مست نبودم و می توانستم رفتارم را کنترل کنم، حالا به اتهام قتل دستگیر نمی شدم و آن پسر هم زنده بود. بعد از قتل چه کردی؟ به خانه رفتم و هرچی پول و طلا داشتم را برداشتم و به سمت مرز حرکت کردم. می خواستم به ترکیه بروم و از آنجا خودم را به آلمان برسانم. چرا آلمان؟ یکی از دوستانم آنجا زندگی می کرد. خب بعد چه شد؟ در نزدیکی مرز با یک قاچاق بر آشنا شدم ...
زنانی که در تاریخ انقلاب ماندگار شدند
انقلاب شکوهمند جمهوری اسلامی ایران با خانواده دو زن شهید گفت وگو می کند که زیر شکنجه های وحشیانه ساواک و دشمن به شدیدترین وضع به شهادت رسیدند. شهید طیبه واعظی دهنوی و شهید ناهید فاتحی دو زنی هستند که در انقلاب اسلامی نام شان ماندگار شده است. طیبه واعظی دهنوی سال 1350 با ابراهیم جعفریان، پسرخاله مبارزش، ازدواج کرد. پس از ازدواج مسیر زندگی او به طور کلی دگرگون شد و وارد مرحله ای نوین شد ...
پسرم محمد
به گزارش اصفهان زیبا ؛ چندین سالی بود که با نادر ازدواج کرده بودم، اما بچه دار نشده بودیم. به قول عمه فاطی، که هر وقت به من می رسید می گفت : هر وقت خدا بخواد دامنت سبز می شه غصه نخوری یه وقت اما من غصه می خوردم. هر چیزی بهاری داره. من اون بهار را می خواستم. گاهی می گفتم اینقدر اصرار می کنم تا خدا ، مثل همیشه به مهر نگاهم کند، شاید من هم مامان شدم. بعد باز پشیمون می شدم که درسته باید زیاد دعا کنم ...