سایر منابع:
سایر خبرها
رفاقت مادربزرگ و نوه تا پای شهادت
قرار می گیرند. در این حادثه خواهرم دچار موج انفجار می شود و مادرم با اصابت دو ترکش به شکم، صورتش و خواهرزاده ام المیرا هم با برخورد ترکش به سر و دست هایش به شهادت می رسند؛ المیرا فقط 15سال داشت. فرماندهی متواضع او از آشنایی اش با سردار می گوید: من سردار سلیمانی را بار ها ملاقات کرده بودم و او را از نزدیک می شناختم. هر زمانی که حاج قاسم به گلزار شهدا می آمد در میان قبور شهدا ...
روایت شنیدنیِ گمشده ای در عملیات حاج عمران
، سوختگی روی دست راست محمدی را به آنها نشانی دادم ، بالاخره بعد از چهل روز پیکر محمدی با همان نشانی که داده بودم، پیدا شد. رشادت امثال محمد و همرزمان او در حاج عمران، آنقدر دیدنی بود که رهبر معظم انقلاب که آن زمان رئیس جمهور بودند و ریاست ستاد پشتیبانی جنگ را برعهده داشتند، در پیامی، یاد این شهدا را گرامی داشتند. روایتی از عملیات حاج عمران و چگونگی شهادت فرزندان لرستان ...
کوتاه درباره شهید مهدی سامعی | شهیدی که آرزوی شهادت داشت
پدر و مادرند، هنوز هم دلتنگ بابا هستند و وقت تعریف از او بغض صدایشان را می لرزاند؛ فرقی نمی کند کدام یک پای صحبت بیایند. محبوبه خانم که فرزند ارشد است و از همه بزرگ تر، یا حلیمه که وقت شهادت پدر فقط چهار سال داشته است و همین اندازه یادش می آید که روی دوش دایی نشسته بوده و از اینکه از آن بالا جمعیت را می دیده ذوق کرده بوده است، اما نمی دانسته که مراسم تشییع باباست و دیگر هیچ وقت او را ...
مداحی و ماجرای شهادت شهیدمحمدرضا تورجی زاده +صوت و عکس
؛ در راه وظایفی که بر عهده ام گذاشته شده از ایثار جان و . . . هیچ دریغی ندارم. زمانی که قدم اول را در این راه برداشتم به نیت لقای خدا و شهادت بود، امروز بعد از گذشت این مدت راغب تر شده ام که این دنیا محلی نیست که دلی هوای ماندن در آن را بنماید. خدایا شاهدی که لباس مقدس سپاه را به این عشق و نیت به تن کردم که برای من کفنی باشد آغشته به خون. خدایا همیشه نگران بودم که عاملی باشم برای ریخته شدن اشک چشم ...
همسفر جاده بی قراری ها
آقا داشت. یکی، دوتا از همسایه هایمان شهید شده بودند و برادرم ارادت خاصی به شهدا داشت. یکی از دوستانش در بسیج تیر خورد و مجروح شده بود، آمد و ما را هم به عیادت دوستش برد. یا به دیدار خانواده شهدای محله مان که تازه به شهادت رسیدند، می رفت به آنان سر می زد. شهید نخستین باری که به جبهه رفت، سال 1365 بود. وقتی که می خواست به جبهه برود، فقط توصیه اش به خواهرها حفظ حجاب بود، می گفت ...
میم مثل مادر، مثل محمد حسین
محمدحسین به دنیا آمد. در ذهنم حسابی سرانگشتی می کنم؛ سال 1366 همسرش را از دست داده، سال 1374 محمدحسین به دنیا آمده و 22 سال بعد در روزهایی که شاید هزاران برنامه برای لباس دامادی محمدحسین چیده است، در سحرگاه شهادت حضرت زهرا ( س) در یکم اسفند سال 96 به او خبر شهادت می دهند؛ آن شب گروهی از حامیان دراویش گنابادی در خیابان گلستان هفتم منطقه پاسداران تهران، به حمایت از تعدادی درویش زندانی، دست به ...
شهید برونسی ؛ بنّای عارف جنگ
جنگ حاج عبدالحسین برونسی هستیم که به خاطر خرابی موتورشان کمی با تأخیر رسیده اند!... آقای تونی از جریان شهادت این انسان شگفت، خاطره ای دارد: شهید برونسی روز قبل از عملیات بدر روحیه عجیبی داشت. مدام اشک می ریخت، علت را که پرسیدم آقای برونسی گفت: دارم از بچه ها خداحافظی می کنم چرا که خوابی دیده ام. سپس افزود: به صورت امانت برای شما نقل می کنم و آن اینکه: در خواب بی بی فاطمه زهرا (س) را دیدم ...
جانباز 70 درصد و فرمانده گردان حضرت زینب به شهیدا پیوست
گریه میکرد و تمام جمع با گریه این فرمانده دلاور گریه میکردند....میگفت من هم قاطی رفتنی ها بودم دست و پام اینجا قطع شد اما شهادت روزی من نشد و از قافله جا موندم... من در مسیر برگشت وقتی تنها شدیم بهش گفتم حاج غلام علی!!!! تو رو خدا دیگه اینجوری روایت گری نکن... او هم با مهربونی که یه خورده خوشونت توش بود به من گفت: بچه!!! چرا اصرار کردی من خاطره بگم.. من این جا اومدم حالم عوض شد. انگار همه ی ...
خاطرات خواندنی رزمنده ای از سرزمین دلیران تنگستان و دشتستان
می توانیم به خانه برگردیم و تا با زن و بچه ها انس بگیریم. زمان زیاد می گذرد. ما کنار شهدا و جانبازان بودیم. با هم بودیم. به گفتۀ آقای آهنگران، جبهه ما را عاشق خود کرده بود . ما عاشق جبهه بودیم و جبهه هم عاشق ما. این عشق دوطرفه بود. روزی که قطعنامه اعلام شد، را گریه کردیم. همه آن روز هیچ کس ناهار نخورد. گفتیم: خدایا! چرا ما لیاقت شهادت نداشتیم. در این جنگ شرکت کردیم. بیش از پنج سال در ...
می خواست مدافع حرم شود شهید دفاع از امنیت شد
وقتی به پادگان محل خدمتش رفتیم، همه دوستانش گریه می کردند و از دلتنگی های شان برای مان می گفتند. پویا پسر سربه زیری بود، اگر گاهی حرفی به او می زدیم، سکوت می کرد تا طرف مقابل آرام شود. برای شهادت انتخاب شد مادر شهید در پاسخ به سؤال چگونگی شنیدن خبر شهادت فرزندش می گوید: من خانه بودم، پدرش گفت: پویا حین انجام مأموریت همراه با بچه های نیروی انتظامی با متهم درگیر شده و پایش آسیب ...
آقامهدی چگونه ستاره شد؟
و حماسه آفرینی های شهید مهدی باکری در سالگرد شهادتش. فرمانده و مسئولِ مخلص و مردمی سردار رشید اسلام شهید مهدی باکری در سال 1333 در شهرستان میاندوآب در خانواده معتقد و شیفته ولایت به دنیا آمد. کام مهدی را با تربت مولایش حسین (ع) جلا بخشیده و با شیر مادر شهد ولایت را به کامش ریختند و در اوان کودکی مادرش را که زنی با ایمان بود از دست داد. تحصیلات ابتدائی و متوسطه را در ارومیه به ...
هرچه به آخر جنگ نزدیک می شویم، نقطه چین های سانسورشده بیش تر می شود
های زیادی از آن ها سانسور شده اما باز هم خواندنی هستند. 35 سال از پایان جنگ می گذرد و ما بعد از این همه مدت هنوز به خودمان اجازه می دهیم که در یادداشت های شهدا دست ببریم و آن ها را کم و زیاد کنیم. هنوز به خودمان اجازه می دهیم که بعد از سال ها اسناد و مدارک جنگ را خوب و بد کنیم. بعد از 35 سال از پایان جنگ هنوز هم بدون خجالت، یادداشت های شهدا را به صورت سه نقطه {...} منتشر می کنیم. سال ها ...
چرا شهید همت محبوب شد؟
...> همت هستم اما فرمانده نیستم اباصلت بیات یکی از عکاسان دفاع مقدس درباره اولین دیدارش با حاج همت در منطقه عملیاتی والفجر4 در پنجوین عراق می گوید: تا آن روز حاج همت را ندیده بودم. در فرماندهی چشمم به رزمنده ای افتاد در کنار یک تانکر آب ایستاده بود و می خواست وضو بگیرد. 4 نفر در اطرافش بودند. ایستادم تا وضو گرفتنش تمام شود. نزدیک رفتم و پرسیدم: ببخشید من با حاج همت، فرمانده لشکر 27 محمدرسول الله(ص) کار ...
نبرد تن با تانک در عملیات خیبر/ عملیات بزرگ خیبر چگونه حماسه ساز شد؟
. لحظات سخت و پر تلاطم آتش باران دشمن در عملیات خیبر را رزمندگان به خوبی به یاد دارند. مثل خاطره جعفر طهماسبی رزمنده لشکر 10 سیدالشهدا که ماجرایی از شرایط سخت عملیات را روایت کرده است. یک چاله پیدا کردیم که قدری استراحت کنیم و هنوز چند لحظه ای نگذشته بود که دیدم یکی از دور دولا دولا آمد و نفس زنان به ما رسید و گفت من از بچه های اطلاعات عملیات تیپ سیدالشهدا (ع) هستم. برادر ها تو رو خدا بچه ...
وعده شهادت در رکاب امام حسین (ع) را در خواب دیده بود
ویژگی های بارزش بود. مدیر توانمندی بود. قاری قرآن و مداح بود. قاطع و مصمم در کارش بود. مطیع امر، ولی فقیه بود و احترام خاصی برای خانواده شهدا قائل بود. همیشه ما در غم و شادی با هم و در کنار هم بودیم. وقتی به دیدار خانواده شهدا و برخی جلسات و مراسم ها می رفتد من با ایشان می رفتم و خیلی کار های تشکیلاتی را از ایشان یاد گرفتم و بعد ها فرمانده گردان الزهرا شدم و در کنارش مبلغ هم بودم. هیچ کس نتوانست ...
به سوی نور | پای صحبت آن ها که حلاوت راهیان نور را چشیده اند
حالا با ده ها پرسش می رفتیم مناطق عملیاتی را از نزدیک ببینیم؛ شهر هایی که در جنگ صدمات زیادی دیده بودند، اما مردمانش با جان ودل مقاومت کردند و هنوز هم سرپا ایستاده بودند و عشق روضه ها و سینه زدن ها، دعا خواندن ها، شوخی ها و مزاح ها هم تمامی نداشت. محمدحسین بین این همه حرف دوست دارد از شهیدی بگوید که قرار بود تشکیل خانواده بدهد، اما شهادت او را به وصالی بالاتر رساند: راوی کاروان ما از شهیدی ...
گفت وگو با جانباز نخاعی دفاع مقدس، "سید اصغر مسیبی" آیا این عملکرد بنیاد صحیح است؟ مگر شما متولی ...
زمان بخشی از راه آهن توسط عراق ازبین رفته بود. بنابراین از بعد از دوکوهه را باید با اتوبوس می رفتیم. در عملیات فتح المبین در دشت عباس بودم که پسرخاله ام که دانشجوی طلبه بود هم در همانجا اسیرمی شود. نیروهای عراقی پوست سرش را کنده و او را زجرکش کرده و بعد به شهادت رسانده بودند. این موضوع را من پس از پایان عملیات فتح المبین که چند روزی برای مرخصی به تهران آمدم، مطلع شدم. در اعزام دوم بود که در ...
روایت غیرمتمرکز درهم ریخته
جای جای داستان از این دختر تمجید و تعریف می شود: شروع کرد به دویدن سبک بود و مثل باد می رفت. قدم ها انگار به زمین نرسیده دوباره بلند می شدند معلوم بود که دست به فرارش عالی است و این پاها می توانند او را در ببرند و شاید هفت سال بعد [در مرصاد] هم از عهده انجام آن وظیفه بر می آمدند در چارزبر و کرند اگر که زخمی نبود یا اگر که نبریده بود. ص 99. این مظلوم نمایی درباره دختر منافق در صحنه مواجهه صابر با ...