داستان زندگی نویسنده کتب مفاهیم قرآنی برای کودکان
سایر منابع:
سایر خبرها
خیانت مرد مشهدی منجر به فروپاشی زندگی مشترک شد / زن این زندگی حس جنون داشت
اعتیادش می گذرد و دیگر مصرف نمی کند اما من که در خانواده ای ضعیف زندگی می کردم و مادرم نیز برای تامین مخارج خانواده در خانه های مردم کارگری می کرد، در 11 سالگی مرا به عقد یکی از بستگانش درآورد که 10 سال از من بزرگ تر بود ولی من به اصغر علاقه ای نداشتم. به همین خاطر هم خیلی زود و در همان دوران نامزدی از او طلاق گرفتم و به تحصیلاتم ادامه دادم. هنوز 6 ماه بیشتر از طلاقم سپری نشده بود که روزی ...
مهمانی دادن فرمانده با یک ذره اُملت!
فاش نیوز - در خاطرات شهید علی هاشمی فرمانده قرارگاه نصرت آمده است: دخترم زینب به دنیا آمده بود. به خواهرم گفتم اقوام را برای مهمانی و شام دعوت کند. شام اُملت درست کرده بودم. شهید علی هاشمی را به عنوان سردار هور می شناسیم. فرمانده ای که حفظ جزیره مجنون را مدیون فرماندهی او و مقاومت همرزمانش هستیم. کتاب راز گمشده مجنون برگرفته از یادداشت های روزانه شهید هاشمی است که داستان های خواندنی از ...
نجات معجزه آسای کودک یخ زده در کوهستان | امیرمحمد 2ساله 24 ساعت تنها در کوه بود
تاریک شد، به اتاقکی که در باغ بودیم رفتیم تا شب را آنجا بمانیم. آن شب معلم جوان مدرسه سیرجان به همراه پدر و کودک 2ساله اش در خانه باغ خوابیدند تا اینکه فردای آن روز اتفاق ترسناکی رخ داد. پدر امیرمحمد می گوید: صبح که بیدار شدم، بعد از خواندن نماز صبحانه را آماد کردم و پسرم را صدا زدم اما او در خواب عمیقی بود، من هم بعد از خوردن صبحانه از اتاق بیرون رفتم. در باغ مشغول گشت زنی ...
پرستار جوان فرشته نجات 5بیمار شد
برای نجات جانش ادامه داشت اما سطح هوشیاری او پایین تر از آن بود که امیدها را برای خارج شدنش از کما زنده نگه دارد. برادرش ادامه می دهد: روز 16فروردین در بیمارستان بودم که متوجه شدم عموهایم بیشتر از روزهای دیگر ناراحت و پریشان و غمگین به نظر می رسند. من از این وضعیت احساس نگرانی کردم اما هرچه سؤال کردم جوابی نمی گرفتم. به آی سی یو رفتم که پرستاری نزد من آمد. با نگرانی و گریه جویای حال ...
به یاد آوردن شیوه استراحت!
موفقیت های شغلی گوناگونی رسید. ولی به گفته خودش، هیچ گاه نتوانست خود را خارج از شغلش بشناسد. او 20 سال تمام همواره داستان و مقاله ای را در پس زمینه ذهنش پرورش می داد. 9 ماه پس از استعفا و شروع دوران فراغت و استراحتش به دیدارش رفتم. او توضیح داد که یک ماه پس از فراغت از کار، متوجه شدم که مشکل فشارهای کاری در شرح شغل یا شیوه کار یک موسسه یا مدیر خاص نیست. مشکل بسیار عمیق تر از این حرف هاست و باید آن ...
خواستم همسرم رو امتحان کنم خودم بیچاره شدم
به گزارش رکنا، چند وقتی بود که به پوریا شک کرده بودم ،پیش چندتا فال گیر فال گرفتم همه می گفتند که پوریا داره بهت خیانت می کنه و همین موضوع باعث می شد بیشتر حساس بشم تا اینکه با مشورت نازی و مهوش تصمیم گرفتم یکی از دوستان دورم را که پوریا تا حالا ندیده سراغش بفرستم تا امتحانش کنم. مرجان را بعنوان مشتری به بوتیک پوریا فرستادم ،اما نتیجه خاصی نگرفتم و بر اساس آنچه مرجان می گفت : پوریا به ...
جنایت هولناک در یک رقابت عشقی/ آرش ،سامان را با چاقو کشت و جسدش را آتش زد
به گزارش زیرنویس او گفت: سامان روز گذشته مثل همیشه برای کار از خانه خارج شد اما دیگر خبری از او نشد. با این تصور که برایش کاری پیش آمده باشد تا امروز صبر کردم اما خیلی نگرانش هستم و می ترسم برایش حادثه ای رخ داده باشد. روزنامه ایران نوشت:با شکایت مرد میانسال به دستور بازپرس [...]
ساعتی با سیدمحمد محمدی سرشت مستندساز ساکن طلاب و برگزیده جشنواره های ملی | لذت زیستن در قطب مستندسازی
به گزارش شهرآرانیوز ، این مستندساز سی و هفت ساله برایمان از دشواری ها و تلاش هایی تعریف می کند که گوشه ای از ثمره آن را می شود در جوایز متعدد او از جشنواره های ملی دید. می گوید که عاشق سی متری طلاب است و زندگی در کوچه پس کوچه هایی را که در آن نفس کشیده است، با هیچ چیز عوض نمی کند. همین علاقه باعث شده است که در عین دغدغه های استانی و فراتر از آن، برای کشف استعداد ...
مادر خیانتکارم را به خاطر رابطه با مرد غریبه کشتم
فهمیدم مادرم با صابر فرار کرده تصمیم گرفتم او را بکشم. به همین خاطر با دوستانم صحبت کردم و از آنها خواستم تا برای حفظ آبروی خانوادگی ام همراهم باشند. آنها هم پذیرفتند و ما به تهران آمدیم و پس از پرس و جو خانه مادرم و صابر را پیدا کردیم. من اتهام هر دو قتل را قبول دارم. سپس رضا به دفاع ایستاد و گفت: بعد از شنیدن حرف های شهرام ناراحت شدم و وقتی حال روحی او را دیدم با او همدردی کردم. من ...
همسر احمدرضا عابدزاده کیست؟
که دخترم را در تهران به دنیا آوردم. احمدرضا از همان سال ها درگیر فوتبال بود و من با توجه به سن و سالی که داشتم زندگی را در دست گرفتم که احمدرضا به من سپرده بود. من در طول این مدت خیلی چیزها یاد گرفتم. خیلی زود تجربه کسب کردم و بزرگ شدم. شاید آن روزی که احمدرضا را به بیمارستان بردند هر کسی به جای من بود خیلی هول می شد ولی من خونسردی خودم را حفظ کردم. شاید باورتان نشود ولی من ...
خاطرات الرجال
بچه ها ناراحتم. فقط دو موضوع باقی می ماند، علاقه به ارباب عزیزم و دوستی که دارم. در مورد اولی متأسفانه می ترسم که نتوانم همگام علاقه ام خدمت کنم، در مورد دوم هم پابندی به سعادت و آینده بچه ها مرا از تندروی باز می دارد. مادرم هم که به او عشق می ورزم پیر است و لامحاله او را از دست خواهم داد. حقیقتاً وضع عجیبی دارم، ولی صبر می کنم اگر این صبر را بدنم بتواند تحمل بکند: گرچه از آتش دل چون خُم مِی در جوشم/مُهر بر لب زده خون می خورم و خاموشم. مطمئن هستم سل یا سرطان من را از پا خواهد انداخت.46.11. ...
مهمانی در تهران رنگ خون گرفت/ فامیل دور قاتل میزبان شد
خودش به جا نگذارد. با این حال جست و جو برای پیدا کردن وی ادامه یافت تا اینکه چند روز قبل ردپای او در جزیره قشم به دست آمد. وقتی مشخص شد که فرهاد در جزیره مخفی شده است، تیمی ازمأموران اداره دهم پلیس آگاهی تهران با نیابت قضایی راهی آنجا شدند و متهم را در عملیاتی غافلگیرانه دستگیر کردند تا فرار 20ماهه او پایان یابد. او در تحقیقات اولیه به قتل اعتراف کرد و مدعی شد، چون مقتول به او فحاشی کرده با او ...
زندانیان از کار در زندان چه می گویند؟
به گزارش خبرنگار ایلنا، راه اندازی کسب و کار و توسعه اشتغال برای زندانیان، باعث می شود تا زندانیان بتوانند فن و حرفه ای را فرا گرفته و هم در زندان مشغول بوده و روزهای حبس برای آن ها آسان تر سپری شود و هم بعد از پایان دوره محکومیت خود بتوانند به جامعه بازگشته و از آموزش ها و اشتغال در زندان برای ادامه زندگی خود و خانواده های خود بهره ببرند. رحیم مطهرنژاد مدیرعامل بنیاد تعاون زندانیان کشور در گفت ...
آب گرم می کردم تا همسایه ها نفهمند غذا نداریم!
کارهایی می کرد. با خودم گفتم باید از کار او سر در می آوردم. آن شب تا نماز تمام شد، سریع بلند شدم ولی از او خبری نبود. زودتر از آنچه تصور می کردم رفته بود. قضیه را باید می فهمیدم. کنجکاو شده بودم. هنوز صفوف نماز از هم نگسسته بودکه غیبش زد. شب دیگر از راه رسید؛ نماز و عبادت. مصمم بودم بدانم علی کجا می رود. طوری در صف نماز قرار گرفتم که جلوی من باشد. با سلام نماز بلند شد، من هم بلند شدم. دیدم بیرون ...
روایت مادر قمی که بدلیل مشکلات زندگی روزهای سختی را سپری می کند
دنبال وام خوداشتغالی هم بودم. این مادر ادامه می دهد: یک روز از مدرسه دخترم گفتند که دانش آموزان را با مادرها به اردو می برند، با اینکه خیلی اجتماعی نیستم ، به خاطر دختر 11 ساله ام، رفتم و وقتی برگشتم با خانه ای مواجه شدم که منفجر شطه بود، یشه های شکسته را که دیدم زانوهایم سست شد و نشستم. او درباره علت این حادثه می گوید: شیلنگ بخاری مشکل داشته و از یک طرف هم شارژر در پریز بوده ...
پایان دو سال زندگی مخفیانه قاتل نگهبان برج
...> به خاطر درگیری شکایت کردم، اما آنقدر واسطه فرستادند و همسایه ها میانجیگری کردند که رضایت دادم. اما مقتول از ماجرای شکایتی که کرده بودم باخبر شد و از من کینه به دل گرفت. چه شد سراغ او رفتی؟ شمشمین باری بود که برای کار از کابل به ایران می آمدم و در ساختمانی کارگری می کردم. از محل زندگی او خبر نداشتم تا اینکه یکی از دوستانم خبر داد که او در برجی مشغول به کار است. همان دوستی ...
ودیعه شهیر اصفهانی برای شهر شعر
مدرسۀ ما حاکم بود و دانش آموزان فارغ از جهان پُرزرق وبرق و تکنولوژی و پدیده های امروز بودند. آن ها بیشتر به مطالعه و کتاب خواندن می پرداختند و در اوقات فراغتشان مشغول تفریحات سالم می شدند. از معلم هایتان کسی را به خاطر می آورید؟ - بله، اسم و حتی قیافه شان به خوبی در ذهنم است. آقایان مقتدری، رجایی، بذرمهری، قضاوی، روشن و گل ویدی که شاخص ترین معلم من هم ایشان بود. امروز همه این ...
به همسر اولم خیانت کردم که یکدفعه ...
امکانات رفاهی را برایم فراهم کند. بعد از آن که دیپلم گرفتم پدرم سرمایه هنگفتی را دراختیارم گذاشت و شغلی آبرومندانه را در بازار برایم راه اندازی کرد. در همین روزها بود که دختری زیبا با تحصیلات دانشگاهی را نیز برایم خواستگاری کرد. خانواده ثریا در شهرستان خودمان سکونت داشتند و پدرم با پدر بزرگ او آشنا بود. بنابراین خیلی زود من و ثریا پای سفره عقد نشستیم و ازدواج کردیم. این در حالی بود که من ...
خاطرات تلخ و شیرین ناجی بدون حامی
آموزش می دادیم تعداد مربیان غریق نجات به اندازه انگشتان دست بود و در حال حاضر تعداد مربیان این رشته ورزشی خیلی زیاد شده قطعا میزان آموزش بین مربیان تقسیم شده است. وی گفت: از اینکه وارد این رشته ورزشی شدم بسیار خوشحال هستم، دوران خیلی خوبی داشتم سال 1363 که هنوز مازندران و گلستان از یکدیگر جدا نشده بود به عنوان تیم منتخب مازندران در مسابقات قهرمانی کشور شرکت کردیم و بنده دروزبان منتخب تا سال ...
شرم آورترین خیانت یک زن ایرانی را می خوانید !
به گزارش رکنا، همت دوست شوهرم بود و گاهی که شوهرم در خانه نبود او می اومد و آنقدر از من تعریف می کرد که دچار وسوسه های شیطانی می شدم و به ناچار از شوهرم جدا شدم و صیغه او شدم زن 38ساله ای می گوید: به طور سنتی با “جلال” کردم او کارمند بود و به من عشق می ورزید من هم به امور خانه داری مشغول شدم و با به دنیا آمدن دخترم روزگار شیرینی را سپری می کردم تا این که پای “همت” به زندگی ما باز شد ...
روایت متولیان از نگارش عبای آسمون و تقدیم آن به رهبر معظم انقلاب
عنی اشعار من از سلامت ساختار برخوردار بود و این مسئله را مدیون همین واژگان آهنگین شعر و ادبیات در دوران کودکی توسط مادرم هستم. کسب مقام کشوری در حوزه شعر و نویسندگی در دوران دانش آموزی این شاعر و نویسنده به ادامه مسیر خود اشاره و در مورد اولین کسب مقام خود در زمینه شعر و نویسندگی گفت: در مرحله بعد در مدرسه، علاقه مندی من به شعر ادامه پیدا کرد تا اینکه در نیمه دهه هفتاد اولی ...
تا عمر دارم اشک های رضا را فراموش نمی کنم/ نواب خیلی به پسرم توجه داشت
دل داری می داد. فکر می کنم تلخ ترین روز، 57 سال زندگی ام بود و فکر نمی کنم دیگر تلخ تر از این هم باشد، چون فقط المپیک را برای رضا متصور بودم. پدر و مادرم فوت شده اند اما حالتی که در روز مسابقه اخیر رضا پیدا کردم، در آن روزها نیز تجربه نکرده بودم. *اصلا فکر می کردید که رضا نتواند المپیکی شود؟ خیر، با توجه به انگیزه و تلاشی که رضا برای رسیدن به المپیک داشت، ناکامی او برایم هنوز ...
اینجا نخستین مدرسه کن بود
اولین شماره این سالنامه که سال 1338 منتشر شد در باره ساخت نخستین مدرسه کن و پذیرش نخستین دانش آموزان کن و روستا های اطراف در این دبستان نوشته است: مهرماه 1327 طبق ابلاغ اداره فرهنگ حومه تهران، اینجانب (علایی نژاد) به سمت مدیریت دبستان بهمن کن منصوب و مشغول کار شدم. در آن تاریخ در تمام بخش کن فقط یک باب دبستان در مرکز بخش کن وجود داشت که شش کلاسه بود، ولی تعداد 130 دانش آموز در چهار اتاق مشغول تحصیل ...
عهدی با خدا برای شهادت
امامزاده حبیب اله زادگاهش به خاک سپرده شد. خاطره ای به نقل از مادر شبی که قرار بود برای اولین و آخرین بار به جبهه برود تا صبح نخوابید و از شادی چشم روی هم نگذاشت. تا خود صبح مشغول خواندن نماز بود. هنگام خواندن نماز حالت عجیبی داشت. اشک می ریخت و باخدای خود راز و نیاز می کرد. بعد از اینکه نمازش تمام شد روی ایوان مشغول قدم زدن شد. نزد او رفتم و گفتم: عبدالله جان چه ...
ناخواسته گرفتار زندگی سیاه شد
همیشه روی یک پاشنه نمی چرخد. آن چیزی که فکرش را نمی کردم اتفاق افتاد. ورق برگشت و از اوج غرور و به قعر فلاکت و خواری افتادم. یک سرمایه گذاری اشتباه و بدون مشورت با بزرگترها و افراد متخصص باعث شد دارایی ام را از دست بدهم. چک هایم یکی پس از دیگری برگشت می خورد و سر و صدای طلبکار هایم در آمده بود. شبانه زندگی ام را جمع کردم و به خانه ای که با کمک پدرزنم گرفته بودم؛ رفتم. پدر و ...
داستان نویسی آدم را جسور می کند
پایه تجربه زیستی خلق کنیم. بلکه باید نگاه دقیق تر و علمی تری نسبت به داستان پیدا کنیم و اثری خلق کنیم با پشتوانه تحقیق و پژوهش. و همچنین اگر قرار است در آن داستان به شخصیت پرداخته شود نیاز به زمان بندی داریم. حالا با این نگاه و آموزش، داستان هایی که از قبل نوشته بودم و سر دیگر کلاس ها می خواندم را با نگاه جدید و علم جدید دوباره بازنویسی کردم. بخشی از داستان ها هم در دوران کرونا شکل گرفت و جامعه ای که ...
بازپرس نیکوکار با نوشتن کتاب زن زندانی را آزاد کرد
ذهن افراد بگذارد تا شاید از ارتکاب قتل از سوی افراد معمولی مانند هر یک از ما جلوگیری کند. این قاضی جوان در حال حاضر در دادگاه کیفری لواسان مشغول به کار است و پیش از این سابقه کار در دادسرهای مرکز، دادسرای جنایی تهران و دادسراهای دیگری از جمله دادسرای وی ژه سرقت و دادسرای کرج را داشته است، در ادامه گفت و گوی سایت جنایی با این قاضی را در مورد اقدامات خیرخواهانه و کتابش بخوانید. ...
(عکس) ساعد هدایتی جان نثار برره بعد 18 سال + بیوگرافی
برای رفتن به بانک سوار ماشینم شدم و در میان راه ماشینم پنچر شد، داخل کیفی که قرار بود به بانک ببرم 3 میلیون و 600 هزار تومان وجه نقد و همچنین وسایل قیمتی و ارزشمند زندگی ام بود که متاسفانه زمانی که جلوی پنچری رسیدم و رفتم که به صاحب مغازه خبر بدهم بیاید پنچری را بگیرد وقتی برگشتم دیدم کیفم نیست و کیفم را دزد زده است. آن لحظه تنها بودم و دچار شوک شدم و تپش قلب گرفتم و تا الان هم اصلا از آن آقا دزده ...