شکار دختران دانشجو؛ دختر: پارسا مرا به پارتی برد مورد آزار و اذیت قرار ...
سایر منابع:
سایر خبرها
یوسف کرمی: در ایران، قهرمان مدال آور را عشق است!
شما مدال المپیک لندن را از دست بدهید؟ بله، من برای رسیدن به سروزن 8 کیلوگرم در المپیک لندن وزن کم کردم. درآن یک هفته ای که در حال رژیم و تمرین بودم، کسی بالای سرم نبود که بگوید در طول یک هفته وزن کم کردن چه مراحلی دارد. حتی یک نفر نبود به من بگوید چرا شب قبل از مسابقات به هیچ عنوان خوابم نمی برد. متاسفانه نبود روانشناس در کنار تیم ملی سبب شد طلای المپیک لندن را از دست بدهم. این حرف های ...
رضاییان: من باید پنالتی زن اول پرسپولیس می شدم
خیلی ناراحت هستم. چند روز از شدت ناراحتی نتوانستم از خانه ام خارج شوم. دوست داشتم با پیراهن پرسپولیس قهرمان شوم و خاطره ای خوش داشته باشم. هوادارانی که تشویق مان کردند می توانند الگوی خوبی برای همه باشند. تیمی که فقط حمایت هواداران را داشت و مشکلات زیادی را از ابتدای فصل متحمل شده بود توانست در نهایت مدعی قهرمانی شود. این در حالی بود که خیلی ها می گفتند باید برانکو برود و خیلی ها رایزنی هایی می کردند ...
رؤیت حضرت حق چگونه به وجود می آید؟
. چند روز این ها را که چندنفر از دخترهای ایزدی بودند، گرسنه و تشنه و بدون لباس و ... نگاه می دارند. بعدیک روز برایشان لباس و غذا و آب می آورند. دختران می گویند: حتماً می خواهندمجدّداً با ما رابطه داشته باشند و بی حیایی کنند. غذای خوبی با خورشت و ... می آورند. وقتی غذا را می خورند وتمام می شود. برمی گردند به آن چند دختر می گویند: این خورشت که خوردید، گوشت بچّه خودتان بود ...
اسیری رها
راستی دیگر ازهمه چیز تهی ، زمین گیر و به تمامی پاک باخته شده بودم وعامل همه بدبختی ها خود را در رامین جستجو می کردم، به همین دلیل همواره از او کینه شتری بر دل داشته ومی خواستم که به هر شکلی که شده وجود ناپاکش را از صفحه زمین پاک کنم تا دختران دیگری چون من در اثر فریب اوزندگیشان نابود نشود. بنابراین با ترفندهای خاص وجود بیماری خود را از دیگران پنهان کرده و توانستم با دادن قول ازدواج و ...
شوق عملیات و باز کردن گچ پا قبل از موعد/ به جنازه عراقی ها احترام گذاشتیم
مبنی بر پیروزی رزمندگان نداشتم. بعد نماز صبح و روشن شدن هوا چند هلی کوپتر هوانیروز وارد صحنه عملیات شدند و با هدف قرار دادن مواضع دشمن نوید پیروزی را در دل هایمان شعله ورتر کرد. برادر کریم حرمتی مرا خواست و اعلام کرد که دو نفر از برادران واحد را بردار و سریع به منطقه عملیات بروید و کل هماهنگی های اطلاعاتی تیپ های عمل کننده لشکر را انجام بدهید. براداران غلامعلی کلانتری و منصور سودی را ...
افسانه ی ماهی پرنده
سرویس اندیشه جوان ایرانی ؛ بخش شعر و ادبیات: نویسنده: ا. و. دوفور مترجم: اردشیر نیکپور اسطوره ای از تاهیتی به هنگام مسافرت در کنار آب سنگ هایی که جزایر اقیانوس آرام را تشکیل می دهند، در روز بارها دسته های به هم فشرده ی ماهیان را می بینیم که از آب بیرون می پرند و دمی چند در هوا می گردند و پس از ده متر در هوا راه رفتن، دوباره در موج های کف آلود فرود می روند ...
فیلمی که حاتمی کیا درباره امام زمان(عج) ساخت
بوی پیراهن یوسف از فیلمهای مهم ابراهیم حاتمی کیاست . به گزارش جماران، خود ابراهیم حاتمی کیا در مصاحبه ای درباره این فیلم گفته :از من پرسیدند: چرا درباره امام زمان (عج) فیلم نمی سازی و گفتم که ساخته ام؛ همین بوی پیراهن یوسف . حتما که نباید مستقیما سراغ یک موضوع بروم. این فیلمی بود که تصور مرا از مفهوم انتظار مشخص می کرد. در زمان نمایش فیلم شهرام جعفری نژاد درباره آن می نویسد ...
نویسندگان ما آرمان خود را گم کرده اند
مکان شدیم. وگرنه من ایران را، مردمم را دوست دارم و هیچ گاه آن را ترک نمی کنم. سی سال دخترانم و همسرم به من خدمت کردند و حالا زمانش رسیده بود که من به کمک آنان بروم. به چند سؤال قبل بازگردیم. همان گونه که اشاره شد در داستان های معاصر ایرانی خبر چندانی از توده مردم نیست. گویی که شخصیت های این داستان ها از سرزمین یا حتی کره دیگری آمده اند! در صورتی که نویسندگان هم نسل شما در خلق شخصیت ...
شکار دختران دانشجو در تلگرام
به گزارش بلاغ ، سرانجام تصمیم خود را گرفت و برای شکایت به پلیس مراجعه کرد. لیلا وقتی مقابل افسر تحقیق نشست در شکایتش گفت: دانشجو هستم و از یکی از شهرستان های اطراف به اینجا آمده ام. در خوابگاه زندگی می کنم و پدرو مادر بیچاره و ساده دل من فکر می کنند دخترشان را برای تحصیل فرستادند، ولی خبر ندارند چه گندی زده ام و مطمئنم اگر بفهمند سکته خواهند کرد. دختر سر به راهی بودم و کاری به کسی ن ...
گلوله باران شهر بی دفاع(پاورقی)
انباشته می شود از خوراکی و لباس و نامه هایی که نویسنده هایش به طور معمول زن ها و بچه ها بودند، یکی نوشته بود: برادر بسیجی ، برادر سرباز، برادر رزمنده ، پدر من هم در جبهه است ، اگر او را دیدی سلام مرا هم برسان . آن دیگری پیرزنی بود که پسرش را در اولین روزهای جنگ از دست داده بود اما به رزمنده ها دلگرمی می داد، دختر بچه ای هم نوشته بود که کاش پدر او هم به جبهه می رفت . نامه ها خیلی کوتاه نوشته شده و در ...
90/ سرگذشت دختری که به خاطر یک فوتبالیست خودکشی کرد
...! دخترک سپس در ادامه می گوید: هر وقت که داخل زمین بازی می کرد بازی اش را تماشا کردم و زمانی که بازی تمام می شد واقعاً ناراحت و افسرده می شدم. من از این که ببینمش کاملا ناامید شده بودم. دوست داشتم یک روز آرایش کنم، به خودم برسم و پیش او بروم، شماره ام را بهش بدهم و با او چند تا عکس بیندازم. حتی می خواستم پیراهنش را لمس کنم. من دوست داشتم با او زندگی کنم. در خیالاتم همسر او شده بودم و در خانه اش ...
مژده لواسانی : در 16 سالگی سردبیر رادیو شدم
طنزی به نام پلاک 14 داشت و من نقش خواهرزاده اش را در 9 سالگی بازی کردم. این موضوع هم به خاطر این بود که آقای مدیری مرا در رادیو دیده بود و برای این نقش یک دختر سرزبان دار می خواست. بعد از آن در خانه فرهنگ نیم رخ آقای محمد حسن زاده بعد از مجموعه های نیمرخ سریال نوجوانانه ای به نام خبرنگار ساخت. در این سریال من در نقش یک دختر خبرنگار به نام عاطفه حضور داشتم و عباس غزالی و حسین مهری نیز هم بازی های من ...
روایت شهادت ایرج؛ جدایی پدر و پسر آبیکی از آغوش هم در قزوین
حق علیه باطل رفت؟ 3 فرزند دختر دارم و سه فرزند پسر داشتم که ایرج فرزند شهیدم نخستین فرزند خانواده بود، همسرم صبح تا ظهر به کار بنایی مشغول بود و بعدازظهرها به همراه فرزندم ایرج به پایگاه ثارالله حوزه مقاومت بسیج ثارالله فعلی می رفت، وقتی گلایه می کردم که ما شبانه روز شما را نمی بینیم، اظهار می کرد که بچه ها مرا کمتر ببینند بهتر است و اگر شهید شوم ناراحت نمی شوند. با حرف هایش همیشه مرا ...
در این خانه زمان متوقف شده است!
... “. عزمم را جزم کرده بودم به خانه شان بروم، مددکار بنیاد شهید گفت این جانباز اعصاب و روان است، کنترل رفتار ندارد، برایت قرار مصاحبه را هماهنگ می کنیم، اما تنهایی به خانه شان نرو. قبول کردم و قرار شد ساعت و روز مصاحبه را به من خبر بدهند، اما بعد از چند روز دوباره با من تماس گرفتند و گفتند همسر جانباز درخواست کرده کسی به خانه شان نیاید، اگر می خواهی هماهنگ کنیم حاج خانم به ...
سردار شهید حمید ایرانمنش/ شهیدی که "مدال فتح" گرفت
فرزند دختر بود و بالاخره از آن چه می ترسیدم، به سرم آمد. فرزندم دختر بود. اما رفتار حمید مرا شگفت زده نمود. او از خوشحالی بالا و پایین می پرید. آن قدر به من محبت کرد که یک روز بی اختیار گریه ام گرفت. نگرانی این نه ماه را برایش تعریف کردم. کمی دلخور شد و گفت: من اگر گفتم پسر، برای این نبود که دختر دوست ندارم. فقط برای این که وقتی من نیستم، توی خانه مرد باشد وگرنه دختر و پسر ندارد. خدا را شکر که سالم ...
این دختر گرفتار اعتیاد جنسی بود / پریا: در کودکی بارها از سوی اقوام نزدیکم مورد آزار و اذیت قرار گرفتم
آن عمل بروم را از خودم می گرفتم، اما نهایت چیزی که برای من مانده بود، پرخاشگری و مشکلاتی بود که نمی توانستم برای رفع آنها کاری انجام بدهم. چطور به انجمن معتادان جنسی گمنام راه پیدا کردی؟ یکی از آشنایانمان در جلسات انجمن خانوادههای معتادان گمنام شرکت می کرد و از من هم خواست که به آنجا بروم تا کمی آرام شوم. وارد جلسه شدم، فضایش را خیلی دوست داشتم. یک ساعت و نیمی که در آن جلسه بودم واقعا ...
ربوده شدن و تجاوز بر یک دختر 17 ساله از سوی خانوادۀ نامزدش
یک شفاخانه در مزار شریف بستری استند. برادر این دختر سرباز ارتش ملی است و هنگامی از این رویداد باخبر شده است که در هلمند بود. برادر این دختر می گوید: در هلمند بودم که برایم زنگ آمد. قومندانم را در جریان گذاشتم و پرواز هم نبود. بالاخره مجبور شدم که از راه لشکرگاه زمینی به مزار شریف بروم.
محافظت از کودکان در برابر سوءاستفاده های جنسی در اینترنت
احساس بدی به من می دادند، هم جسمی و هم روحی. خیلی خونسرد و بی احساس بود و اصلاً برایش مهم نبود که چه کاری با من می کند و مرا مجبور می کرد کارهایی با خودم بکنم. کم کم مشکل خواب پیدا کردم، مدرسه نمی رفتم و همیشه احساس مریضی می کردم. او تهدید را ادامه داد و می گفت اگر دوربین کامپیوتر را روشن نکنم چه کارهایی انجام می دهد. او می گفت بدنت را نشان بده. وقتی گفت این آخرین بار است، من اعتماد کردم ...
نسخه سیاه رمال برای زن جوان/چه کسانی به دام رمالان می افتند؟
شد که کار به اینجا کشید ولی همه اش برای ترس از تنهایی و مجرد ماندنم بود و نگران بودم بی همسر بمانم. قبل از ازدواجم همه می گفتند چرا با وجود تحصیلات عالیه و توانمندی هایت هنوز ازدواج نکرده ای و مجرد مانده ای ولی من به حرف ها و حتی زخم زبان هایشان پاسخی نمی دادم و بی توجه بودم. اما هربار که در جمع خانواده و دوستان و همکاران قرار می گرفتم نقل مجلس شان تمسخر و بی شوهر ماندن من بود. به همین ...
آتنه فقیه نصیری: دایی جان ناپلئون، محبوب ترین سریال زندگی من
قبلی فرهنگ اجتماعی شدن را از همان هنگام کودکی یاد می گرفتیم اما بچه های این نسل به دلیل کم شدن رفت و آمد خانواده ها با یکدیگر از این نعمات محرومند. چه شد که به دنیای بازیگری کشیده شدید؟ از چه زمانی احساس کردید که به این حرفه علاقه دارید؟ من به بازیگری فکر نمی کردم و خیلی اتفاقی وارد این عرصه شدم. اولین بار سال 69 بود که آقای بیضایی نقشی را برای فیلم مسافران به من پیشنهاد کردند ...
دردسرهای دختری که به استادیوم رفته بود! +عکس
برای تماشای مسابقات لیگ برتر به استادیوم های فوتبال می روند بالاتر از اینهاست ولی از آنجا که حضور آنها در ورزشگاه، هم از چشم خبرنگاران هم از دید ماموران نیروی انتظامی پنهان می ماند، رسانه ها خبر حضور آنها در استادیوم فوتبال را از دست می دهند. با وجود این کافی است پای حرف برخی از تماشاگران مرد بنشینید تا وقتی از خاطرات خود حرف می زنند با گوش خودتان بشنوید که چند مرتبه دختران را با لباسی پسرانه در ...
روایت یک زن از غیرت یک تکاور ایرانی
به گزارش دلفان امروز؛ دو برادری که لحظاتی قبل از ما به اسارت درآمده بودند، یکی مرد میانسالی بود که دو دستش را از پشت بسته بودند و از صورتش خون می چکید. نمی دانستم کدام قسمت از صورتش ترکش خورده است. برادر دیگری که حدود 26 سال داشت، در لباس تکاوری با قامتی بند و درشت و چهره ای رنگ پریده و چشمانی بی رمق بر خاک افتاده بود و خاک زیر پایش سرخ شده بود. با دیدن این دو برادر مجروح در یک لحظه موقعیت خودم را فراموش کردم و از یاد بردم اسیرم و این سرباز دشمن است که با اسلحه بالای سرم ایستاده است. با دندان دست هایم را باز کردم. سپس دست خواهر بهرامی را نیز باز کردم. هرچه سرباز فریاد می زد گویی گوشی برای شنیدن نداشتم. تکه ای باند را که برای احتیاط دور جوراب و پایم بسته بودم، باز کردم و با آبی که در قمقمه ی کمری تکاور مجروح بود، صورت خون آلودش را شست و شو دادم. از ناحیه ی چشم شدیداً آسیب دیده بود. بعد از شست و شوی چشم هایش مقداری گاز استریل را که به همراه داشتم روی زخم گذاشتم تا خونریزی اش موقتاً قطع شد. ولی این مقدار گاز فقط برای یکی از چشمان او کافی بود. برادر دیگری چند متر آن طرف تر بر زمین افتاده بود. به سمت او دوید ...
الهام حمیدی از ورشکستگی تا زندگی در برج معروف
محدود نمی کنم. به قول معروف دوست ندارم حسرت به دل باشم؛ فقط رعایت می کنم. ویژگی های یک آذرماهی سفر رفتن را بسیار دوست دارم. من یک آذرماهی هستم و از ویژگی های متولدین این ماه این است که همیشه آماده سفر هستند و چمدان شان بسته است که برای من هم همین طور است. البته سفر به دشت و بیابان و طبیعت را دوست ندارم. دلم می خواهد به جاهایی بروم که ندیده ام؛ مثلا اگر روزی وضع مالی ام خوب شود، کشورهای ...
در تبلیغ معارف الهی شیوه های ابتکاری داشته باشیم
را متحول می کنند، به طوری که همان مردمی که در هنگام ورود سنگ می زدند و آتش و خاکستر می ریختند، در روز خروج آنها از شام جمع شده بودند و گریه می کردند. این تأثیرگذاری زینب کبری (سلام الله علیها) را نشان می دهد. باید به تأثیرگذاری هایی که بانوان ما داشتند توجه داشته باشیم. این مسئله در طول تاریخ جریان داشته و در گوشه و کنار دنیای اسلام چنین شخصیت هایی را می بینیم؛ از دختران سیدالشهدا (علیه السلام ...
گفتگویی جذاب با مرد تمام نشدنی فوتسال
دارم و تا زمانی که توان بازی کردن داشته باشم، در تیم های باشگاهی ایران توپ خواهم زد. شغل ابتدا در واردات خودرو فعالیت داشتم اما در حال حاضر به صورت شراکتی با دوستم یک پیتزافروشی، یک کافی شاپ و یک فروشگاه پروتئینی دارم که هر سه را اجاره داده ایم. فرزندان دختر بزرگ من به فوتسال علاقه دارد اما به دلیل حق کشی و ناجوانمردی هایی که در این رشته شاهد بودم، موافق حضور ...
آزار زن سرطانی در پراید
پیاده شوم که دیدم درها قفل است. او به سویم حمله کرد و چون مقاومت مرا دید با مشت به صورتم کوبید. مرا کتک زد و بدون توجه به التماس هایم مرا آزار داد. بعد من را از ماشین به بیرون پرت کرد و رفت، اما من توانستم پلاک پراید او را به خاطر بسپارم. به دنبال اطلاعاتی که زن جوان به پلیس داد پلاک خودرو استعلام و همان شب صاحب خودرو که پسر 28 ساله ای به نام فرامرز بود ردیابی و دستگیر شد. ...
بازیگر زن 38 ساله و مجرد کشورمان که صاحب فرزند شد! + عکس
تحصیل می کرد. از همان زمان دبستان، دیدن محبوبیت او بین مردم و هم مدرسه ای ها برایم جذاب بود. دوران راهنمایی به فریماه فرجامی علاقه مند شدم. سینما رفتن را دوست داشتم و هر ماه از مادرم قول می گرفتم که دختر خوبی باشم و او هم به عنوان جایزه مرا به سینما ببرد. مادرم با وجود اینکه علاقه ای به این حوزه نداشت با من همراه می شد و فیلم هایی چون هامون، نرگس، هنرپیشه و. . . را چند سئانس با من تماشا می کرد و دو ...
گفتگو با مژده لواسانی جوانترین سردبیر تاریخ رادیو
برای این نقش یک دختر سرزبان دار می خواست. بعد از آن در خانه فرهنگ نیم رخ آقای محمد حسن زاده بعد از مجموعه های نیمرخ سریال نوجوانانه ای به نام خبرنگار ساخت. در این سریال من در نقش یک دختر خبرنگار به نام عاطفه حضور داشتم و عباس غزالی و حسین مهری نیز هم بازی های من بودند. بعد از آن چند پیشنهاد بازی داشتم اما چون می خواستم با چادر باشم طبعا نمی توانستم این راه را ادامه بدهم. اما سر از کبوتر دات کام در ...
دانشجویانم جای فرزندانم هستند
برای من دیکشنری آلمانی به فارسی و فارسی به آلمانی فرستاد. ولی در همان جاهم دو معلم داشتم که یکی از آن ها به من آلمانی و دیگری به من انگلیسی می آموخت. آن خانواده ای هم که من نزد آن ها بودم دارای سه پسر بودند که من را هم مانند دخترشان پذیرفتند. من هم در این مدت فقط درس می خواندم. در کلاس ها ردیف اول کلاس می نشستم و هرچه که استادم می گفت را می نوشتم. استاد زبان آلمانی ام از من می پرسید ...
اسب زرّین
راضی شو، ولی مواظب باش وقتی که مرا به تاجر می دهی افسار مرا بردار و نزد خودت نگاه دار. همان طور که اسب دستور داده بود ایوان همان کار را کرد. تاجر گربه ی ساززن و غاز رقاص و روباه سنتورزن را به او داد و ایوان هم اسبش را در عوض به او بخشید ولی افسارش را باز کرد و گفت: - این افسار را به من هدیه داده اند؛ نمی توانم آن را بفروشم. ایوان، همین که به بیابان رسید، شنید که زمین زیر پایش می ...