سایر منابع:
سایر خبرها
چترباز ها در شب جاده
می رسید رو به من گفت: خیلی عجله داری؟ نایین رو که رد کنیم، دیگه تا خود تهرون می گازونیم. یکی از زن ها بلافاصله حرف مرد را تصحیح کرد: حاجی گفته تو این سفر باید قم حساب کتاب کنیم. الکی نگو تا تهرون می گازونیم. مرد مقاومتی نکرد و لبخند ملایمی تحویل من داد. حوالی ایست و بازرسی نایین دوباره همان کار به ظرافت تمام تکرار شد. بعد از تحویل گرفتن بار همه به هم خدا قوت و خسته نباشید گفتند. انگار که باری از ...
چکامه سرا به سوگ مولای آیینه و آب نشست
پی دیدن او یک دل سیر آمده است / شبِ غمگین دل آزرده اگر مهتابی است / آسمان است که با کاسه شیر آمده است / شب نه ،این رَخت سیاه است فلک تن کرده است / بی سبب نیست که فلق این همه دیر آمده است مهدی جهاندار شاعر نامدار آیینی به دعوت استاد سخا به روی جایگاه آمد و برخلاف همیشه شعری نو و متفاوت را برای حاضران قرائت کرد. اصرار نکن زبیر/ این خشکی نان جوین به دندان من و تو شکستنی نیست/ تا شمع بیت ...
پرچم های دروغین
می کرد سلام کنم و یکی از ژنرال ها مرا صدا کرد و گفت بیا داخل. او گفت قربان! شما باید به داخل بیایید و برای لحظه ای با من صحبت کنید . گفتم خب! شما خیلی مشغول هستید . او گفت: خیر، خیر . و گفت: ما تصمیم گرفته ایم به جنگ با عراق برویم . آنوقت حدود 20 سپتامبر بود. گفتم: ما قرار است با عراق بجنگیم؟ چرا؟ او گفت: نمی دانم . او گفت: حدس می زنم آنها نمی دانند چه کار دیگری بکنند . پس من گفتم: خب! آیا آنها ...
اگر به جای من بچه هایم می سوختند، چه؟
چیز ها را نمی توانم ثابت کنم. اول به من گفتند پزشک بیهوشی در اتاق من نبوده، بعد آمدند اصلاح کردند که بوده اما نتوانسته تشخیص بدهد. من فقط خدا را شکر می کنم که اکسیژن مرکزی را به بچه ها وصل کردند، وگرنه معلوم نبود چه بلایی سر بچه هایم می آمد. به من گفتند ماسک را روی سر من گذاشته و از اتاق بیرون رفته است. وقتی سطح اکسیژن من به 50 می رسد، به پزشکم می گویند بیمارت را سریع جمع کن، حالش وخیم است. بعد ...
شکست ناپذیری جوانان خلاق با کارآفرینی دانش بنیان
ادامه دهی بیم آن می رود که همه زندگیت را بر سر این کار بگذاری. من نمی خواستم عقب نشینی کنم؛ چون دیگر در طی دو، سه سال فعالیتم از شکست های گذشته، تجربه زیادی به دست آورده بودم. نعیمی بانوی کار آفرین شیرازی ضمن بیان مطالب بالا در مورد چگونگی شروع دوران طلایی کارش برایمان می گوید: با مشورت با چند نفر خبره کار به این نتیجه رسیدم که بازار پرورش کبک خیلی بهتر از پرورش بوقلمون است. بنابراین به شخصی ...
اعجازهای جستجو گر اینترنت
موبایل چینی اندروید هنگ می کنه و البته خیلی خوشحالی هم داره که دم مملکت گرم! چقدر پول و پلا داره که این همه دارن ازش می برن ولی باز هنوز ما مردم روی پای خودمون وایسادیم و جم نمی خوریم و به کوری دشمن کافر شب با شکم سیر می خوابیم و مشت محکمی بر دهان یاوه گویان می کوبیم ، حتی دوسال تو نوبت ایران خودرو می توانیم پول بریزیم برای خودرو آپشن دار و به هیچکس هم مربوط نیست که سود مشارکت دارد با کمربندهای ...
خبرهای داغ حوادث از زبان پدر حادثه نویسی+عکس
ای که دارد را پس بگیرد. گفتم خانم یک کم طول بدهید تا ما به پلیس خبر بدهیم بیاید. چون آدرس نمی داد و می گفت آبرویمان در خطر می افتد، گفتم به خاطر جان بچه؛ وگرنه یک عمر عذاب وجدان خواهید گرفت. آخر سر رضایت داد به شرط آنکه به خانه وارد نشویم. خدا رحمت کند، حسین پرتوی به عنوان عکاس رفت که از ایران شریفی عکس بگیرد تا حداقل عکس او را داشته باشیم و بتوانیم از مردم کمک بگیریم. از طرفی تلفن کردم به کلانتری ...
داغی که هر سال تازه تر می شود...
مانده به سفر در عالم بچگی به یک باره گفتم من به دبی نمی آیم. از آنجایی که پدر چشمانش خوب نمی دید مادر اصرار کرد که حتما همراهش بروم اما با این وجود گفتم می خواهم به اصفهان بروم و تابستان را در آنجا بگذرانم. پدر که مرد سرسختی نبود، هنگامی که دید خواست من بدین گونه است، قبول کرد و تنها به سفر رفت. آن زمان وقتی در کوچه بازی می کردیم دوستانم می گفتند چرا امسال برای سفر به دبی نمی روی؟ چون تعداد زیادی ...
گفت وگو با مجتبی گهستونی/ از ذوق مربیانم در کانون پرورش فکری انرژی و انگیزه می گرفتم
همراه دوستم صادق راشدی به پارک علامه که به پارک 40 دستگاه هم معروف بود رفتیم. یادمه کمی در پارک بازی کردیم. بعد از آن به کانون رفتیم. آقای نیازی از کارکنان کانون درب ورودی ایستاده بود. پرسید چه می خواهید؟ گفتم آمدیم ثبت نام کنیم. با دست راستش ما را به داخل کانون هدایت کرد. خانمی به نام گرمسیری پشت میز کتابخانه بود. شرایط ثبت نام را نشانمان داد و این طور بود که حضور مستمر من در برنامه های کانون ...
عاشق خدا که باشی روزه گرفتن سخت نیست
بعد از اقامه نماز صبح خود را آماده کرده تا برای کسب روزی حلال برود و ساعت 6 صبح با خدا قوت گفتن به رفتگر محله که مانند همیشه خیابان های شهر را جارو می کند راهی معابر اصلی شهر می شود و زیر لب می گوید: "خدایا به امید تو". ساعت 6.35 دقیقه از دور دوستانش را می بیند که آن ها هم هرکدام با آرزو و امیدی که آیا امروز برایشان کار خواهد بود یا نه به میدان امام حسین بیرجند (ع) می روند و بعد از ...
حرف ها را تکرار کنید!/ اگر بگویی نروم، می مانم
زبانی از مادر حسین آقا خواستم که اجازه دهند من در خلوت صحبت کنم. وقتی مادر رفتند، به حسین آقا گفتم من هیچ یک از حرف های شما را متوجه نشدم! تمام حواسم به مادرتان بود! لطفاً همه حرف ها را مجدداً تکرار کنید! گفت همه را تکرار کنم؟ گفتم بله! من حواسم فقط به مادرتان بود و هیچی متوجه نشدم! دوباره شروع کرد و حرف هایش را گفت. همان شب حسین آقا به من گفت فکر میکنم حداقل تا 80 درصد نظر ...
داغی که هر گز سرد نمی شود/ مسولان عکس شهدا را دیده اما بر عکس آن رفتار می کنند
...: شب که به زاهدان رسیده بود به همراه شهید جعفر شهریاری برای شرکت در دعای توسل به منزل دوستشان رفته بودند و شام را هم آنجا بودند با اینکه، مادر دوستش اصرار کرده بود که شب را بمانند اما چون لباس هایشان را نیاورده بودند نماندند در صورتی که فرمانده شان شهیدمحمد زاده به آنها گفته بود که اشرار اتوبوس سپاه را تهدید کرده و لباس نظامی نپوشید با اینکه دوست و مادرش هم تاکید کرده بودند که لباس نپوشید و ...
ماجرای بدشانس ترین زن ایران
. از آنجایی که همکارم بود تا حدودی او را می شناختم؛ جوان برازنده و باشخصیتی که در همان برخوردهای اول با خانواده ام خودش را در دلشان جا کرد و ازدواج کردیم. چنان خوشبخت بودم که همه فامیل آرزوی چنین زندگی سرشار از شادی ما را داشتند. با به دنیا آمدن دختر و پسرمان خوشبختی مان تکمیل شده بود تا اینکه با شنیدن یک خبر دنیا بر سرم خراب شد و مسیر زندگی ام تغییر کرد. در حدود سه سال پیش دچار یک بیماری شدم و پزشک ...
آخرین سفارش شهید دهه هفتادی مدافع حرم
. وقتی این خبر را شنیدم نمی توانستم گریه کنم، نمی دانستم چگونه جای خالی محمدامین را پر کنم، چون او پسری بسیار مهربان و دوست داشتنی بود، نمی توانستم باور کنم که او شهید شد، بعد از گذشت چند روز به یاد روزهایی افتادم که محمدامین از من التماس می کرد: مامان! دعا کن من شهید شوم . از اینکه می دیدم پسرم به آرزوی خود رسید خدا را شکر کردم و با خود گفتم مگر یک مادر جز اینکه فرزندش به آرزوی خود برسد ...
موسیقی کلاسیک ایران مدیون ارامنه است
کنید که پسرش در آن ویولن نزند و یا دختر پیانو ننوازد. در واقع همه ما با موسیقی بزرگ می شویم موسیقی بسیار عنصر مهمی است چراکه خشونت بشر را از بین می برد. آلمانی ها بعد از جنگ جهانی دوم به موسیقی خیلی اهمیت دادند و مدارس موسیقی و اپرا ساختند تا اخلاق آلمانی ها از آن خشونت بیرون بیاید. موسیقی روشنایی می آورد. اگر ارامنه هم اکثرا اخلاقشان خوب است و خشن نیستند هم به خاطر همین موسیقی است. اما ...
از قرآن خواندن پیرزن برای راهپیمایان تا مرگ بر آمریکاهای بازیگوشانه کودکان کاراته باز/وقتی مردم با دعای ...
به دیواری تکیه زده و قرآن می خواند و بعد به سمت جمعیت فوت می کند.می گوید خدا ایشالا گیر ظالمتون نندازه.خدا پشت و پناهتون و دوباره سر در قرآنش فرو می برد. کمی آن طرف تر پیرمردی با لباس و شلوار مغز پسته ای رنگ و کلاه عرق چین سبز سیدی ، گیوه سفید به پا کرده.یک دستش را به ریش های سفید بلندش می کشد و با دست دیگرش شاخه های گل میخی را از داخل ساکش بیرون می آورد و به بچه هایی که سن و سالشان هنوز دو ...
وکیل طارمی ناگفته ها را بیان کرد
اطمینان داشتم که طارمی در ترکیه قرارداد نمی بندد و این را بارها اعلام کردم. 16.آنها فردا صبح رفتند و شب بعد از آن طارمی گفت با سرمربی تیم ریزه اسپور حرف زده ام و گفته اند روی من نظر مثبت دارند و شرایط آنجا خوب است.من هم گفتم همه شرایط را مکتوب بنویس و بیا ایران تا تصمیم گیری کنیم.گفت گفته اند تست پزشکی بدهید و می روم تست هم می دهم.قرار بود فردا شب که مقارن با شب 23 رمضان بود برگردند.در تمام ...
برای حضور در سوریه از کارم استعفا دادم
های آموزشی ما مربوط به جنگ شهری در سوریه بود. جنگ در سوریه، جنگ بسیار سختی است. جنگ علاوه بر کوه و جنگل و دشت، بیشتر در شهرها جریان دارد. در شهر همه اسلحه دارند و شناخت دوست و دشمن آسان نیست و موضع دوست و دشمن نیز به راحتی قابل شناسایی نیست. از دوستان شما چه کسانی شهید شدند؟ رضایی: شهدای گروهان ما 13 نفر هستند. مرتضی کریمی فرمانده گروهان، عباس آبیاری، محمد آژند، مهدی حیدری ...
مکانی برای زندگی، نه زنده ماندن
ها پیش در آمریکا سخنرانی می کردم. تعریف کردم که یک بار آقایی آمدند به من گفتند پسری دارم که بچه دار نمی شود. من در دلم نذر کرده بودم اگر خدا به او فرزندی داد، هم وزن آن بچه طلا به کهریزک هدیه کنم که شما با پول آن یک بخش بسازید. خدا خواست و عروس من بچه دار شد. رفتیم بیمارستان، پرستار آمد و گفت خدا یک دختر به پسرتان بخشیده است. ما خیلی خوشحال شدیم و من همان دقیقه پرسیدم وزن بچه چند کیلو ...
کارگردان بدون مرز از فیلمش می گوید/ روایت ارزش های انسانی در بستر جنگ
سال های نه چندان دور به دلیل شغل پدرم که نظامی بود در جنوب کشور زندگی می کردیم. جالب بود از اینکه همه در زمان جنگ از التهاب و درگیری دور می شدند، ولی پدرم و ما به استقبال جنگ می رفتیم؛ چون وظیفه اش حکم می کرد. فیلم بدون مرز بعد از 14 دقیقه ابتدایی مخاطب خود را غافل می کند و بار دراماتیکی داستان شکل می گیرد. تمام این وقایع مربوط به دوران خردسالی شما بود یا اینکه.... . بخشی از ...
از امام حسین(ع) خواست سپر بلای زینب(س) باشد
دو هفته ای گذشت یک شب ساعت ده بود شروع کردم به صحبت کردن بعد از سلام و احوالپرسی دیدم از طریق چت هایی که میکنیم انگار ناراحت است. گفتم چی شده علی اصغر انگار ناراحتی. گفت اره یه مقدار ناراحتم نمی دانم همینجور دلم گرفته گفتم مادر الان وقتشه وقتی یک بچه شیعه دلش می گیرد دو رکعت نماز برای امام زمان(عج) می خواند و برای فرجش دعا می کند. گفت باشه می روم ولی چندتا سوال ازت دارم، مادر تو که میگی برای فرج ...
دیالوگ: آرایش غلیظ
دکتر (جمال اجلالی): سال های تحصیلات دانشگاهی من به زمان های خیلی دور برمی گرده. اون زمان تو مملکت، استاد پزشکی خیلی کم داشتیم. نصف استادامون خارجی بودن. یه استاد آلمانی داشتیم، بهم گفت بیا آلمان دختر منو بگیر. ما با خودمون گفتیم این که استاد دانشگاس، دخترش هم لابد آلمانیه و خیلی خوشکل و همه چی تمومه. رفتم آلمان. دیدم خانوادگی همه گدان! دختره ام عین سیب زمینی پشندی می مونه. رفتنه آلمان همانا و، 15 ...
وقتی زیر سر مردان بلند می شود
کفش کرده و می گوید طبق قولت باید رضایت دهی تا ازدواج کنم. می گوید هشت سال پیش لطف کرده و با تو ازدواج کردم و حالا از من می خواهد ازخودگذشتگی نشان دهم. شما بگویید من چه کنم؟ او اصلا متوجه حضور من و دخترمان در زندگی اش نیست و به تنها چیزی که فکر می کند، ازدواج با آن دختر است. نمی توانم با هوو کنار بیایم سمیرای 24 ساله هم در شرایط نسرین قرار دارد و با وجود یک بچه می خواهد از شوهرش ...
حجت الاسلام میرزا محمدی: مسیر قدس از کربلا می گذرد/حاج منصور ارضی: فراموش کردن گناه یعنی کوچک شمردن آن
خدا می فروشند؛ و خداوند نسبت به بندگان مهربان است. در واقع قصه خوابیدن امیرالمومنین بر بستر رسول خدا، قصه هزار و یک شب بود که برای یک شبش آیه نازل شد. بعد از دوره اول دعوت آشکار حضرت وارد یثرب شدند در این منطقه(حَره) سه قبیله یهودی ساکن بودند " بنی قُرَیظه،بنی نَضیر و بنی قَینُقاع" که با ورود پیامبر بین ایشان و بزرگان این قبایل یک معاهده ای شکل گرفت. -چون یهودیان پیامبر و دین ایشان را می ...
شهادت فقط خون ریختن نیست/ از خدا خواستم شهید ما را قبول کند
است؟ ساعت حوالی 10 شب بود که عموی فرزندم به اتفاق همسر و فرزندش به منزل ما آمدند و از من پرسیدند که از محمدامین خبری داری، منم گفتم بله چند روز پیش تلفنی باهاش صحبت کردم و به من گفت حالم خیلی خوبه. در همین حین دیدم عموی فرزندم حاج قدرت شروع کرد به اشک ریختن و من پرسیدم چرا اشک می ریزید، گفتند هیچی، پرسیدم امین جانم شهید شد؟ دیدم گریه های حاج قدرت بیشتر شد، دوباره پرسیدم، امین جانم شهید ...
چه کسی صدام را به حرف آورد؟
به او می گفتم من مسوول تمام جوانب زندگی اش هستم و اگر به چیزی نیاز داشته باشد باید از من بخواهد. صدام حالا همه جوره به او وابسته می شد. کهنه هایی را هم که صدام عاشقشان بود کنترل می کرد. صدام وسواس نظافت داشت و از این کهنه ها برای تمیز کردن سلول و میوه های تازه استفاده می کرد. هر روز شعر می نوشت اما اختیار قلم و کاغذ دست مستر جرج بود. اختیار روز و شب سلول هم. به نگهبان ها گفته بودیم ساعت ...
بخش های خواندنی درباره تو میلادعرفان پور
سبدهای انار پاییز همیشه فصل دلخون شدن است *** این خاک، محیط امتحانی ست شگفت در جان جوانه ها، جهانی ست شگفت در چیدن حاصل است شیرینی عمر با خنده داس، داستانی ست شگفت *** در باغ گشوده است گیسو، پاییز گریان و بهانه گیر و کمرو، پاییز هر سال به جشن رنگ برده ست مرا ممنونم از این دختر هندو- پاییز- *** شاید آه از دلش برآرد چون ...
پسرم عاشق شهادت بود
و عاشق شهادت بود و همیشه به من می گفت برو سر قبر شهدا و برایم دعا کن شهید بشم. همیشه می گفت دلم می خواهد مثل بی بی حضرت زهرا(س) گمنام باشم. نمی دانم چه معامله ای با خدای خود کرده که پیکرش به وطن برنگشت اما هر معامله ای که کرده باشد، راضی ام. چگونه مطلع شدید که فرزندتان به درجه رفیع شهادت نائل آمد؟ ساعت حوالی 10 و نیم شب بود که عموی فرزندم به اتفاق همسر و فرزندش به منزل ما ...
دست آنهایی که توهین کردند را می بوسم
مهدی طارمی در پیامی در صفحه شخصی خود در اینستاگرام نوشت: تو این دوسال همیشه پشت من بودید، چه تو روزهای خوب چه تو روزهای بد... من دست تک تک شما رو می بوسم، چه اونایی که توهین کردن چه اونایی که حمایت کردن. ما همه یه خانواده ایم که بعضی وقت ها این مشکلات پیش میاد که از هم ناراحت بشیم. من از روز اول گفته بودم که اگه پیشنهاد اروپایی داشته باشم دوست دارم واسه پیشرفت بروم . بعضی از بزرگان به بنده گفتن ...
مروری بر زندگی و آثار بانو مجتهده علویه همایونی
سال 1342 همسر بانو همایونی مرحوم فیض فوت شد و او به تهران رفته و اول زنی بود که در امتحان مدرسی داوطلب و با معدل خوب قبول شد و در سال 43 هم وارد دانشگاه الهیات گردید. سپس به اصفهان آمده و پیشنهاد تاسیس اولین حوزه خواهران را به خانم امین داد و ایشان با کمال میل پذیرفت و ازاین رو حوزه علمیه بانوان به نام مکتب فاطمه(س) و به ریاست بانو امین در سال 1344 تأسیس شد. در این مکتب از ابتدای تأسیس، قرآن توسط بانوی مجتهده امین تفسیر می شد و بعد از ایشان بانو همایونی این تدریس و تفسیر را ادامه داد. ...