سایر منابع:
سایر خبرها
شهدای صابرین خیلی زود فراموش شدند
شهید و شهادت چیست؟ دوباره پرسید مشکلی ندارید!؟ گفتم نه! گفت واقعاً!؟ گفتم بله، من مشکلی ندارم. پس می دانستید با کسی ازدواج می کنید که آرزوی شهادت دارد؟ بله سر سفره عقد وقتی خطبه عقد خوانده می شد، کمیل دست به دعا داشت و زیر لب زمزمه می کرد. بعد عقد که مهمان ها آمدند برای تبریک گفتن، کمیل به یکی از فامیل هایمان گفت: دعا می کردم که شهید بشوم ان شاءالله. آن روز کمیل خیلی خوشحال ...
دلتنگی برای نفس تنگی عباس!
پایگاه اطلاع رسانی آزادگان ایران : قصه زندگی آن ها که 30سال تمام از عمرشان را نصفه ونیمه نفس کشیدند و تاول های سوخته ریه هایشان نگذاشت به زندگی عادی ادامه دهند، تلخ بود؛ اما لبخند، یک لحظه از لبشان برداشته نمی شد. یادم هست یک گوشه ای از مصاحبه که نفس تنگی سیدعباس رضوی که یکی از ریه هایش را برداشته بود، اذیتش می کرد،یواشکی گفتم یک سوال را به نسل من پاسخ دهید. اگر خواستید، جوابش را هم نمی نویسم. 370مرتبه بیهوشی، درد و بیماری ...
آموزش جلوگیری از آزار جنسی بعد بلایی که بر سر ستایش 6 ساله آمد
را با او می گذراندند. بعد از یک مدت می بینند دختر کوچکشان که فقط شش سال داشت ضعف شدید جسمانی دارد و شب ها در خواب هذیان می گوید و جیغ می زند. یک بار هم توی مهدکودک از حال رفته بود و خلاصه بعد از چند جلسه پزشک و مشاوره به مادرش گفته بود من بازی هایی که عمو میثم با من می کند را دوست ندارم و وقتی جزئیات را گفته بود فهمیده بودند وقتی دوستشان به بهانه پارک دخترک را بیرون می برد و یا آنها بچه را پیش او ...
این شعار من است دوباره شروع کن!
...، زن وسه بچه داشت، زنش با کارکردن در خانه این و آن خرجی در می آورد؛ خلاصه با ماندنش موافقت کردند. در روزهایی که بستری بود، خودم برایش ارزاق می بردم تا این که بعد از 20 روز گفتند حالش بهتر شده و می تواند مرخص شود. رفتم کمپ، دیدم دیگر آن جوان قبلی نیست. گفت حاج خانم من حالم خوب شده، مرا از اینجا ببر. بعد هم همان شد و دیگر سراغ مواد نرفت. الان هم حدود 12 سال است کراک را کنار گذاشته و پاک شده ...
حریم حضرت زینب(س) برای مرتضی مهم تر از حرم بود
ایشان را چطور شناختید؟ انقدر آدم صاف و ساده ای بود که اطرافیان به من می گفتند این آدم سال 92 است؟ اصلاً به ایشان نمی خورد آدم این دوره و زمانه باشد. خیلی بی شیله پیله بود. هر حدیث و روایتی که می دانست به آن عمل می کرد. اینجوری نبود که فقط دانسته هایش را زیاد کند. به شدت آدم بااخلاصی بود. به حدی که تازه بعد از شهادتش ما فهمیدیم چه کارهایی انجام می داد و به ما نمی گفت. بعدها فهمیدیم به ...
چرا تیپ فاطمیون؟/ غبار مهجوریت بر تن شهدای مدافع حرم افغانستانی
افغانستان می آوردند، موجی از شیعیان افغانستان برای دفاع از حرم حضرت زینب (س) به سوریه رفتند. دلیل نامگذاری لشکر فاطمیون نام فاطمیون به این دلیل انتخاب شد که این تیپ در ایام شهادت حضرت زهرا (س) شکل گرفت. همچنین رزمندگان افغانستانی می گفتند چون حضرت زهرا (س) غریب بود و در غربت شهید شد و ما هم در سوریه غریب هستیم، نام فاطمیون برازنده است. همه رزمنده های این تیپ، افغانستانی هستند؛ عده ای از ...
خاطرات سردار حاج سعید قاسمی از بوسنی / بر روی در و دیوارشان نوشته بودند: از بوسنی تا ایران، جمهوری اسلامی
بپوشید طوری تان نشود. یا آزادی یا شهادت خمپاره صفیر میکشد و روی سقف خانه ها می آید. خط مسلمان ها با صربها 300 متر فاصله دارد. گاهی دقیقه ای 10 تا گلوله، از انواع و اقسام، روی خانه ی مردم می آید. گفتم: شما که راه عقب رفتن دارید، لااقل زن و بچه را ببرید عقب. می گویند: کجا برویم؟ ما مسلمانیم! اینجا می مانیم، یا همه شهید می شویم یا منطقه را آزاد می کنیم. نماز جمعه زیر ...
دختری روستایی که با سن کمش مجاهد شد/ روایت زندگی عاشقانه ای که 5 میوه داشت +فیلم
...: خودم هستم! شرح حالت را شنیده بودم، پنج تا بچه قد و نیم قد را دست تنها بعد از شهادت حاج ستار بزرگ کرده بودی؛ با چه مشقتی، با چه مرارتی! گفتم خودش است، من زندگی این زن را می نویسم و همه چیز درست شد .. در قسمتی از کتاب می خوانیم: بعد از چند سالی که از ازدواجمان می گذشت، این اولین باری بود که بدون دغدغه و هراس از دوری و جدایی می نشستیم و با هم حرف می زدیم.. خدیجه با شیرین ...
برای آرامش پرسپولیس و هوادارانش سکوت می کنم اما از خیلی ها دلگیر و دلخورم که خودشان همه چیز را خوب می ...
تشکر خشک و خالی هم بابت این همه سال حضور در پرسپولیس از من نکردند. من برای پرسپولیس جان می دادم و هر وقت مصدوم می شدم با آمپول و دارو خودم را می رساندم. همین بازیهای آخر لیگ قبل که مصدوم بودم مدام زنگ می زدند و می گفتند خودت را برسان چون تیم به تو احتیاج دارد اما وقتی فصل تمام شد همان آدمها غیب شدند و حتی حالی از محسن بنگر نپرسیدند. بابت جدایی از پرسپولیس از کسی طلبکار نیستم اما انتظار داشتم ...
آزاده رستم صابری زارع: این روزها کسی شرایط روزهای اسارت را تصور نمی کند
تواند حتی شرایط آن روزهای اسیران را تصور کند و به دلیل غیر قابل باور بودنش سعی کی کنم با کسی در میان نگذارم به عنوان مثال بچه هایی که زیر شکنجه و یا از شدت تشنگی در حال جان دادن بودند را در گوشه ای از اردوگاه خاک می کردند و بیشترشان زنده زنده دفن می شدند. به نمایندگان صلیب سرخ هم نمی توانستیم حقیقت را بگوییم هر لحظه 3 سال اسارت در رمادیه 13 پر از استرس و شکنجه و آزار بود بعد ...
هزینه سفر به کربلا را به خانواده نیازمند داد/ گفتگو با خانواده یک شهید مدافع حرم که در یافت آباد زندگی ...
...، مردی اهل دل با محاسن بلند به خانه دعوتت می کند و خنکای کولر و صفای خانه می ریزد به جانت... و خجالت می کشی که در روز تعطیل و ساعت استراحت پدر و مادر در این روزهای بسیار گرم مزاحم آنها شده ای، اما آنها به حدی مهربان هستند که از نگاهت بفهمند و بگویند مهمان حبیب خداست. ته تغاری خانواده مدافع حرم شد حسین یکی از 12 فرزند خانواده پر جمعیت بود که هوای سفر و دفاع از حرم به سرش ...
جزیره در آتش
. آرام و مطمئن بود. سوال کرد: گرجی ، الان وضع قرارگاه چطوراست؟ گفتم : بچه ها همراه اسناد و مدارک رفتند و جمعاً دوازده نفر در قرارگاه هستیم. – یعنی نیروی اضافی دیگری نیست؟ – نه،همه رفتند و ما دوازه نفر مانده ایم. غلام پور، وقتی دید دیگر مقاومت و درگیری سودی ندارد، به علی هاشمی گفت: حاج علی، دیگر ماندن در اینجا معنا ندارد.عراق با سرعت در حال پیش روی است .بهترین کارعقب ...
روایت دردناک مادری که دختر نوجوانش معتاد...!
چقدر این بچه ترس از آینده داشت و من بی خبر بودم. یک روز با همسرم دعوای بدی کردم. همسرم پسر کوچیکم رو با خودش برده بود و من هم خبری از پسرم نداشتم. رفتم کلانتری تا از دست همسرم شکایت کنم، عصری که رسیدم خونه دیدم مهسا نیست. گفتم شاید رفته چیزی بخره. به خاطر همین زیاد پیگیر نشدم ساعت 9 شب شد دیدم مهسا نیومد. دلشوره داشتم. رفتم بیرون دنبالش. اما پیداش نکردم. سه شب در به در دنبالش گشتم تا روز سوم تلفن ...
بلای وحشتناکی که پسران در پارک بر سر دختر جوان آوردند
خوای پول دربیاری ؟ الان می فهمم که چقدر این بچه ترس از آینده داشت و من بی خبر بودم. یک روز با همسرم دعوای بدی کردم. همسرم پسر کوچیکم رو با خودش برده بود و من هم خبری از پسرم نداشتم. رفتم کلانتری تا از دست همسرم شکایت کنم عصری که رسیدم خونه دیدم مهسا نیست. گفتم شاید رفته چیزی بخره. به خاطر همین زیاد پیگیر نشدم ساعت 9 شب شد دیدم مهسا نیومد. دلشوره داشتم. رفتم بیرون دنبالش. اما پیداش ...
ناگفته های تاجری که به وزارت سپاه رسید!
...> خدمت حضرت اما شرفیاب شدم و گفتم: چنین پولی پیش من است. اجازه می دهید بیاورم و به دفتر بدهم؟ از نظر من پول مجهول المالک است. اموال مجهول المالک هم مال ولی فقیه است. ایشان گفتند: نه پیش خودت باشد و زیر نظر آقای منتظری خرج کن. بعد خدمت آقای منتظری رسیدم و گفتم: چنین ولی پیش من است. خدمت امام گفتم، ایشان هم گفتند زیر نظر شما خرج کنم. ایشان هم گفت: باشد. چند روز که گذشت، ایشان دستور داد 7 ...
حجت الاسلام رنجبر: بی تعلقی به تمام معنا در وجود او پیدا بود
، آبرویش رفته بود، می آمد به ایشان پناه می برد و ایشان پناه می داد. اصلاً یک بخشی از خانه اش را قرار داده بود برای این ها. شب و روز درب باز بود. بعد می آمد با این ها غذا می خورد، با این ها حرف می زد، این ها را نصیحت می کرد، با این ها می رفت بیرون قدم می زد. چرا؟ چون تعلقی به نام و نشان خودش نداشت. ببینید بالاخره شما کنار یک آدمی که زندان رفته، ورشکست شده، بدنام شده. وقتی کنار این می نشینید، بالاخره ...
روایت شهید مدافع حرم گرگانی که در پالمیرا آسمانی شد+تصاویر
روستای سیدمیران گرگان بود . می گفتند نسل دوم و سوم پای انقلاب نیستند اما قاسم غریب متولد سال 61 بود که امام خمینی (ره) را هرگز ندید و هفت سال داشت که امام از بین ما پر کشید اما افکار امام در روح این رزمنده شجاع نفوذ کرد . این موجود پرخروش را صبر و قراری جز آرزوی شهادت نبود ، او بعد از ملبس شدن به لباس مقدس سپاه پاسداران بارها بدون واهمه و با جسارت تمام به مبارزه با گروهک های منافق جنوب ...
از مدارس کپری تا مدرسه های از ما بهتران/ شهریه 150000000 تومان
بعد از همه اینها به قرار مصاحبه دعوت می شوید. به هرحال رد شدن از درهای این باغ دراندشت و نشستن پشت آن میز و نیمکت ها، هم پول می خواهد هم پارتی هم خوش شانسی و هم اسم و رسم خانوادگی و... شهریه چیزی نزدیک به 10 میلیون تومان است. البته فقط تا ساعت یک. اما مدرسه تا ساعت پنج بعدظهر برای بچه ها برنامه دارد. بعد از ساعت پنج هم استخر و زمین فوتبال و... پس باید روی همان 40 میلیون تومان ...
دلنوشته دختر شهید مدافع حرم
.... در این دیدار، همسر شهید فرامرزی با بیان اینکه شهید فرامرزی شخصی باهوش و پرکار بود و هرکاری را در حد عالی انجام می داد،گفت: شهید فرامرزی مانند یک برادر برای محمدرضا و یک دوست صمیمی برای فاطمه و محمدطاها بود.ما از اوایل زندگی مانند دوستی صمیمی و یک روح در دو بدن بودیم و در همه مراحل زندگی با هم مشورت می کردیم. وقتی که عبدالله باقری از دوستان صمیمی شهید فرامرزی به شهادت رسید جرقه های ...
نوجوانان مسلمان سوری می توانند گوش سرباز صهیونیستی را بگیرند و با خفت در دمشق بچرخانند
به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، سردار سرلشکر پاسدار احمد متوسلیان 63 سال سن دارد. موها و محاسنش سپید شده است و امروز سالگرد اسارت وی توسط فالانژهای لبنانی وابسته به رژیم صهیونیستی است. هنوز آوای کلامش، نشان از عشقی نسبت به دوستان و خشمی نسبت به دشمنان دارد. صریح و شمرده سخن می گوید. سرلشکر متوسلیان همان حاج احمد انقلابی روزهای جبهه و جنگ است. ...
فرزندان شهید شمع تولد پدر را فوت کردند + تصاویر
.... او درباره ازدواجش با شهید فرامرزی می گوید: ما سال 1380 ازدواج کردیم. آن زمان هردو دانشجو و در حال تحصیل بودیم. وقتی خواهر محسن به خواستگاری من آمد. من سه شرط داشتم. شرط اولم این بود آقا محسن اهل نماز باشه و به رزق حلال اهمیت بدهند و تابع محض ولایت فقیه باشند. وقتی این ها را گفتم خواهرش گفت ، خیالت راحت باشد، محسن خودش همه خصوصیات رادارد. وی در مورد خصوصیات همسرش می گوید: محسن علاوه ...
هر وقت به یاد من افتادی بگو، لبیک یا حسین ، لبیک یا زینب !
شهید بزرگوار گفته بود؛ تا جایی آمدیم که دیگر نمی توانیم دل بکنیم ، دهم ماه رمضان سال گذشته ثبت نام کرد و همه روزه هایش را گرفت و بعد از رمضان رفت. وی در ادامه با اشاره به نحوه شهادت محمدعلی اظهار داشت: در مجموع 75 روز در سوریه بود و برای عملیات در یک منطقه نیزاری چهار نفر نیروی داوطلب می خواهند که او به عنوان نخستین داوطلب به همراه یک لبنانی و دو ایرانی اعزام می شوند که همگی شهید می ...
کیانوش رستمی:من از دروغ بدم می آید
برداری شد؟ برادرم وزنه بردار بود و من را به سالن برد. روز اول که به سالن رفتم خیلی از افرادی که آنجا بودند، صلاح ندانستند من وارد این رشته ورزشی شوم، حضور من در وزنه برداری برایشان حالت تمسخر آمیزی داشت و می گفتند من به درد کشتی می خورم نه وزنه برداری. البته خودم هم چیزی از وزنه برداری نمی دانستم اما برادرم معتقد بود من می توانم در وزنه برداری موفق شوم و این را به همه نشان خواهد داد. البته ...
کوله بران ربَط کوله های پر از کتاب را جابه جا می کنند
ها استفاده می کنند اما دخترها در قرائت خانه ای کتاب می خوانند که سه میز چهار نفره سر تا ته آن را پر می کند. میزها را انجمن حامی که در ساخت کتابخانه جدید مشارکت دارد، از تهران برایشان فرستاده است. آشپزخانه ای هم هست که بچه ها بتوانند ظهرها غذایشان را گرم کنند و گاهی تا 12 ساعت در کتابخانه بمانند و درس بخوانند . فاروق 18 ساله است، امسال کنکور دارد و 6ماه است که هر روز می آید کتابخانه. می ...
سردار اشتری تنها کسی بود که به ما سر زد/ ماجرای شهید مظلوم نیروی انتظامی
در کمدی شیشه ای، نگهداری کرده است. ساعت مچی که گِلی شده و انگشتری که در هلی کوپتر در دست داشته. اینجا یک کلکسیون کامل از شهیدی است که برخی مسئولان خانواده اش را فراموش کردند. حتی عکس دیدار خانوادگی شان با آقا ، هفت روز بعد از شهادت فرمانده هم آنجاست. زیر یکی از عکس هایش را آقا امضا زده است. متفاوت با شهدای دیگر. انگار حاج یوسف هم قبل از شهادتش و هم بعد از آن قرار است مظلوم باشد. این را رهبر ...
این مرد زندگی اش وابسته به قطع درختان است
تشکیل داد فرستاد دادگاه؛ اما یک روز تنها در جنگل گیرش انداختند و از پشت سر با چوب زدندش. به نامردی. قاتل را هم پیدا نکردند؛ اما کار خودشان بود. همه مردم روستا تهدیدشان را شنیده بودند . یک کار قانونی از عباسو می پرسم چرا کار دیگری نمی کنی؟ مثل خواب زده ها نگاهم می کند؛ عاقل اند سفیه! با نگاهش می گوید مگر از اوضاع جامعه خبر ندارم؟ توضیح می دهد: اگر همین الان سری به شهر نزدیک ...
متن سخنرانی حجت الاسلام ابوترابی در رثای آزاده شهید محمود امجدیان
را کشید و هم -25 روز به آزادی مانده به دست ناپاک منافقین – به شهادت رسید . خانواده آزاده شهید امجدیان! شما نبودید برای محمود عزاداری کنید ، اما اگر بدانید آن شب اردوگاه چگونه در ماتم فرورفته بود؟ در اردوگاه خود ما درها بسته شد . نماز خوانده شد. بعد از نماز آن شب ، همه در دنیایی از غم فرورفتند و با آنکه همه دقیقا نمی دانستند ایشان به شهادت رسیده اند، در این حال همه رو به قبله نشسته بودند و ...
اجابت دعاهای مادرم مرا شیفته امام رضا(ع) کرد
امتحان می دادم. همیشه هم از امتحان دوم یا سوم مردود می شدم دو سال بود که این امتحان برگزار نمی شد و مسئولان آموزش می گفتند دیگر برگزار نخواهد شد من به بارگاه امام هشتم(علیه السلام) رفتم و دعا کردم که این امتحان برگزار شود، برای آخرین بار هم که شده شانس خودم را امتحان کنم. پیش خودم گفتم اگر این بار هم قبول نشوم پس به صلاح و مصلحت من نیست. فقط خواسته من این بود که امتحان یک بار دیگر برگزار شود و من در ...
مرور خاطرات با لیلی گلستان
.... یعنی پدرم فقط خانه را به من تحویل داد و من وسیله ها را آرام آرام خریدم. بعد از اینکه از همسرتان جدا شدید، کتاب فروشی راه اندازی کردید؟ نه من در سال 53 جدا شدم و کتاب فروشی سال 60 بود. و من شرایط بدی داشتم. روزی در گاراژ منتظر اتوبوس مدرسه بچه ها بودم که دیدم گاراژ فضای مناسبی برای کتاب فروشی دارد؛ آن زمان هم کتاب خوب فروش می رفت. پرس و جو کردم، گفتند باید برای این کار ...
خاطره بازی و خاطره نگاری از تاریخچه مکتوبات ادبیات کودک و نوجوان
چه روزگار پر فراز و نشیبی را طی کرده ایم و چقدر عجیب که در بعضی سال ها با کلی نقش های مهم در حوزه های مختلف خصوصا کودک و نوجوان مواجه بودیم و در بعضی سال ها هم چقدر همه چیز در رکود سپری شده است. بعد از آن نوبت به هشت گالری باقیمانده ی نمایشگاه می رسد که در اولین آن، تصویرگری ها و کتاب های مختلف از موش و گربه عبید زاکانی جا خوش کرده اند. تازه، می توان در شهر فرنگ همین جا کلی عکس از بچه ...