سایر منابع:
سایر خبرها
مقابل کوچولوهای قدرت طلب پا پس نکشید
بدتر شده حتی وقتی مهمانی هم میریم سر ناسازگاری با همسن و سال هاش داره، اما نمیدونم چه صیغه ایه که تا به یک بچه بزرگ تر از خودش میرسه سریع ارتباط میگیره! وقتی هم میره مهدکودک تلفن خونه آرامش نداره چون مدام زنگ میزنند و خبر میدن که پاشو بیا گیس و گیس کشی راه انداخته. مربیش اکثر اوقات با صدای آشفته و نگران زنگ میزنه و التماس میکنه تو ر و خدا یکم زودتر بیاین ببرینش چون کنترل کردنش از دست من ...
اولین اغوای شیطان برای اهل اخلاق چیست
داد و این گونه بود که او را هر سال به حجّ می برد. او در عالم رؤیا پدرش را دید که به عذاب گرفتار است و پدرش برای او تعریف کرد که وقتی شیطان من را می برد و می گفت: اگر بر من سجده کنی و پا بر روی قرآن بگذاری، من تو را به حجّ می برم؛ من پیش خودم می گفتم: سجده می کنم، ولی خدا خودش می داند که نیّت من چیست، وقتی من دور بیت الله طواف می کنم؛ یعنی خدا را قبول دارم و من هستم که دارم شیطان را فریب می دهم ...
زن 16 ساله ام همه اش سر در موبایل داشت!
به گزارش خبرنگار ما، ساعت 10 و 30 دقیقه صبح دیروز، مرد جوانی به کلانتری 124 قلهک رفت و گفت همسر نوجوانش را با ضربات آجر به قتل رسانده است. وی در حالی که گریه می کرد، مدعی شد همسرش را در خانه مجردی خود حوالی خیابان دامپزشکی به قتل رسانده و الان پشیمان شده است. بعد از آن بود که مأموران موضوع را به قاضی مرادی، بازپرس ویژه قتل دادسرای جنایی اطلاع دادند و لحظاتی بعد بازپرس برای بررسی موضوع همراه ...
زن کارآفرین و سرپرست خانواری که نمونه شد/ این شعار من است دوباره شروع کن!
موقع من خیار کاشته بودم. گفت من خیارکاری بلدم. لطفا به من کار بده. قبول کردم و مشغول کار شد. بعد از سه روز، وقتی کار تمام شده بود و همه کارگرها به خانه شان برمی گشتند، دیدم همان زن نشسته گوشه ایوان و گریه می کند. دلیلش را پرسیدم. گفت: پسرم معتاد است، حالش خیلی بد است. فکر کنم چند روز بیشتر زنده نباشد. گفتم می خواهی حالش خوب شود. خوشحال شد و گفت من برایت کار می کنم. تو حقوقم را خرج درمان پسرم کن. قبول ...
رزمنده ای که به مناصب دنیوی پشت پا زد
خوشحال بودند که حد نداشت. شدت گریه اجازه نمی داد با ایشان صحبت کنم. آخرین تماسشان ظهر 17 بهمن بود. خیلی اظهار دلتنگی برای من و بچه ها می کرد. منم گفتم: حاجی کی میای؟ گفت: اینجا خیلی کار داریم ان شاء الله کارها که تمام شد و شهرها پاکسازی شد می آیم. گفتم: شما که می دانید من به جز شما کسی را ندارم گفت: همه کس شما خداست. من عاشق شما و بچه ها هستم ولی خدا و اهل بیت را بیشتر دوست دارم و شروع کرد ...
تقدیر فرمانده سپاه از یک نویسنده/ زارعی: فلسطین در حوزه نخبگان مظلوم است/ صفاتاج: امروز مراسم ترحیم من ...
...> محمد جواد شاهمرادی (آسمان) از دیگر شاعرانی بود که شعر خواند. وی در این مراسم گفت: برای من و هم نسلان من وقتی نام و یاد فلسطین پیش می آید به یک حس تلخ می رسیم که دو دلیل دارد، یکی اینکه حس عذاب وجدان داریم و دوم اینکه حس می کنم با حرف زدنم کاری درست نمی شود اما به عنوان یک شاعر تنها کاری که از دستم بر می آید این است که حرف بزنم ولی پیش و پس از انقلاب و اکنون شاعران بسیار به موضوع فلسطین ...
چه کسی بره های در سکوت را درخشان جلوه داد؟
که هر کدام در یک طرف شیشه ایستاده اند. فاستر می گوید: واقعاً با هم راحت نبودیم. یک بار اواخر کار یک ساندویچ ماهی تن دستم بود و او هم روبه روی من نشسته بود. تقریبا اولین باری بود که با هم حرف زدیم. دست هایم را گذاشتم روی شانه هایش. او هم دست هایش را گذاشت روی شانه های من و گفت: "ازت ترسیده بودم" و من گفتم: "من از تو ترسیده بودم" هر دویشان بازی های اسکاری به نمایش گذاشتند اما تالی خوب می ...
قتل تازه عروس با آجر
بامداد 26 تیرماه سال جاری ماموران کلانتری 119 مهرآباد در تماس ماموران کلانتری قلهک درجریان کشته شدن دختر جوانی در خیابان دامپزشکی قرار گرفتند.و بلافاصله در محل حادثه حاضر شدند . بررسی ها نشان می داد دختر جوانی که به گفته همسایه ها همسر مرد جوان ساکن در طبقه سوم یک خانه قدیمی در خیابان دامپزشکی است در خانه به قتل رسیده است. با کشف جسد زن جوان تیمی ازماموران اداره 10 پلیس آگاهی تهران ...
دوست داشت شهید گمنام باشد
داوطلبانه و با خواست عمیق قلبی رفت. وقتی به من گفت می خواهم بروم سوریه، واقعاً شوکه شدم چون اصلاً حرفی از اسم نویسی شان به من نزده بود. به من گفت: یعنی ناراضی هستی؟ گفتم ناراضی نیستم اما. . . قبل از تمام شدن حرفم به من گفت: فکر کن اینجا صحرای کربلا است. امروز روز عاشورا و آقا امام حسین(ع) هل من ناصر سر داده و تو می خواهی جلوی من را بگیری؟ راستش دیگر حرفی برای گفتن نداشتم. همین برای مجاب شدن صد در صدم کافی ...
روایت دیدار هر شب شهدای مدافع حرم با امام حسین(ع)
. مادر و همسر شهید نیز مثل تمام مادران و همسران شهدا، صبور بودند. مادر به کسانی که به او سرسلامتی می دادند، می گفت: ان شاالله قدم هایتان به کربلا برسد و در رکاب امام زمان باشید. اعظم ملاطایفه همسر شهید صبورانه از همسرش شهیدش روایت می کرد : فقط این را می دانم که همسرم به آرزویش رسید. حدود یک سال بود که پیگیر رفتن بود و من هم چون می دیدم دوست دارد، مخالفت نکردم و الان هم خوشحال هستم که به ...
ماجرای شهید مظلوم نیروی انتظامی
را ختم به خیر کند. لباس مرتب نظامی اش را می پوشد. کلاهش را برمی دارد. برمی گردد و با همسرش خداحافظی می کند. همسر شهید در خانه ای آپارتمانی زندگی می کند. خانه کوچک نیست ولی آپارتمان است دیگر. در سه واحد کناری و بالایی از همین آپارتمان، فرزندانش هستند. نمی خواستم خانوده ما از هم بپاشد. تلاش کردم دور هم باشیم. من به جز همین بچه ها کسی دیگر را ندارم. البته هیچکدام از بچه ها نبودند. افطار ...
خدمتکاری که ملکه ایران شد
بیچاره در می آید، رعیت این طور تمام می شود. حاکم از خودش نمی دهد. دور از مروت است، از همه جهت بیچاره ها تمام شده اند، عریضه را به دست کسی ندهید، محرمانه ملاحظه فرموده پس بدهید خواجه بیاورد. این تنها بخشی از دخالت انیس الدوله در عزل و نصب هاست. او که نخستین زنی بود که قصد داشت به همراه ناصرالدین شاه به سفرهای فرنگی برود با مخالفت میرزا حسین خان سپهسالار صدراعظم از روسیه به تهران بازگشت ...
سرهنگ آزاده منوچهر آبسالان:دستور اعدامی که متوقف شد
ای فرمودند که برای بنده خیلی درس آموز بود. تنها نشسته بودند و با تسبیح ذکر می نمودند. گفتم برادر چرا تنهائی؟ گفت تنها نیستم . خدا هست و دو ملکه رقیب و عتید و خودم. یک لحظه توی ذهنم آمد که این فرد به خدا پیوسته و عارف چقدر در اعماق وجودش خدا هست و این شد درسی برایم که هرجا هستیم خدا و دو ملکه مقرب هم هستند. در حال حاضر مشغول چه خدمتی هستید؟ با توجه به اینکه بعد از ...
تاریک و روشن وزنه برداری از زبان کیانوش رستمی
پایین است و نمی توانم در صورت یک نفر خیره شوم. گاهی اوقات وقتی با یک نفر چشم تو چشم می شوم، وقتی نمی دانم درآن لحظه چکار کنم فقط سلام می کنم و رد می شوم. خیلی مواقع (در تلویزیون یا رسانه ها) نمی توانم شخصیت اصلی خودم را نشان دهم زیرا مکانش نیست. اگر می توانستم این کار را انجام می دادم. اصلا در تلویزیون برای مردم کری می خواندم ولی جایش نیست. -فکر نمی کنید اینکه جواب تلفن نمی دهید و برای ...
بهترین سینماگران پرمخاطب دنیا هم فیلم هایی دارند که نفروخته اند
برایم سخت بود. من جز دعای همیشگی در این مدت کاری از دستم برنمی آمد. الحمدالله با همۀ فضاحت این پزشکی هلاکت بارمان که او را طرف مرگ بردند، خدا او را نگه داشت. جهان به تصویرهای پاکش نیازمند است. من بارها گفته ام به نحو شرم آوری، اخلاق پزشکی، حس مسئولیت و توان انسان دوستی و حس همدلی کسانی که یک روز حکیم و طبیب و در مقام اولیاء الله و عالمان ربانی بودند، در ایران امروز اغلب به صفر رسیده، خصوصاً در ...
چخوف؛ راویِ بزرگ قصه های کوچک
، بیماران فقیر همین که با خبر می شدند او کتابی به ناشری فروخته است، مثل مور و ملخ به مطبش می ریختند. در توصیف آن اوضاع، چخوف در نامه ای به همسرش می نویسد: به طرز باورنکردنی ای پول هایم از دستم می رود. دیروز یک نفر صد روبل خواست. امروز کسی آمد برای خداحافظی و از من ده روبل گرفت و رفت. یک نفر دیگر 100 روبل می خواهد؛ و باز 100 روبل دیگر؛ 50 روبل دیگر؛ و همه این پول ها را تا فردا باید بپردازم. ...
محمدحسین مهدویان: زندگی پر از تفنگ هایی است که به دیوار آویزان اند و تا آخر هم شلیک نمی شوند
جزئیات صحنه و لباس و گریم را شبیه آن موقع در بیاوری. این کاری است که همه می کنند. من وقتی فیلم های مستند دور ه ی جنگ یا فیلم های مستند دهه ی 40 و 50 را نگاه می کردم، فیلم هایی مانند فیلم مستند خسرو سینایی درباره ی تهران یا فیلم کیانوش عیاری درباره ی روزهای اول انقلاب به نام تازه نفس ها، احساس کردم آنچه باعث می شود اینها را واقعی فرض کنیم، تنها لباس و صحنه و گریم و اینها نیست. رنگ تصویر، نوع میزانسن ...
چرا ما را به دیدار آقا نمی برند؟
ازدواج کردیم. من آن زمان 17 سال داشتم. ما هفت ماه با هم ازدواج کردیم ولی به اندازه هفت سال خاطره داریم. شاید زوج هایی که چندین سال با هم زندگی کرده اند انقدر از هم ندانند. کمیل به من می گفت دلم خیلی برایت می سوزد من باید چه کار کنم که از شرمندگی ات دربیایم. دوران عقد باید پیش هم باشیم ولی من همه اش ازت دورم. مدام به من می گفت عزیزم روزی من شهید می شوم و تو مشکلات زیادی در پیش داری ولی توکلت به خدا ...
در این دوراهی جاهلیت مدرن، کدام یک مطلوب تر است؟!
دایره خلقت و عالم هستی تو(زن) همان همراه و زوجی هستی که با حضورت"خانواده" معنا پیدا می کند، نسل بشری استمرار می یابد، انس و الفت و عشق رنگ حقیقی و واقعی به خود می گیرد و دیگر مفاهیم بهتر، کاملتر و زیباتر معنا می شوند. سخن از پوشش بود ؛ اگر از پوشش برایت سخن گفتم بدلیل آن است که؛ معمولاً دُرّ و گوهر ناب در لایه های بسیار زیادی در دل صدف نهان می شود تا غوّاصان چیره دست و کار آزموده دل به دریا ...
مقانلو: بازی های پسرانه را دوست داشتم
و تولید لباس (مِزون) هم فعال است. همسرش از فوتبالیست های قدیمی است. دو پسر به نام های ارشیا و آرین دارد. خانواده مقانلو بین ایران و آمریکا در رفت و آمد هستند. با مقانلو درباره سبک زندگی و علاقه مندی هایش هم صحبت شدیم. نسرین مقانلو در کنار حرفه بازیگری، شغل دیگری را هم تجربه کرده است. آیا آینده نگری و نبود امنیت شغلی و مالی در حرفه بازیگری، شما را به این سمت برده است؟ ...
شغل دوم بازیگران مشهور ایرانی چیست؟
شغل دومی برای خود دست و پا کرده اند. مهدی فخیم زاده: استاد بازیگری شاید نخستین چیزی که درباره شغل دوم آقای فخیم زاده به ذهنتان برسد این است که او در یک باشگاه ورزش های رزمی را تعلیم می دهد. اما اشتباه می کنید هر چند مهدی فخیم زاده در رشته های رزمی برای خودش استادی است اما باید بگویم که او همراه هما روستا، همسر استاد سمندریان، مدرس کلاس های آزادی بازیگری آموزشگاه استاد حمید ...
15سال است که رنگ آفتاب را ندیده ام/ تمام دردهایم را با عشق خدا و همسرم تسکین می دهم
اضافه کرد: برای نجات از فشارهای عصبی ناچار شدم تلفن ها را از پریز بکشم و روابطم را با عده ای قطع کنم. سید عباس با نگاهی قدرمندانه به همسر خود گفت: در طول 45 سال زندگی مشترک با کم و زیاد من ساخته و بعد از این مشکل نیز در تمام کارهایم بدون هیچ شکایتی به من کمک می کند و علی رغم بیماری هایی که تحمل می کند، همه زحمات من و فرزندانم را به جان خریده فقط می توانم بگویم؛ ان ءشاالله خدا خیرش دهد. ...
میزگرد بررسی ایستاده در غبار با حضور همرزم حاج احمد و کارگردان
طیبه شهدا... حاج احمد اصرار داشت حتماً این کلمات در اول همه پیام هایش رمز شود و اینجا بود که مشکل من و دیگر بچه های مخابرات شروع می شد. چون رمز کردن 10- 20 کلمه سخت بود و از طرفی کسی جرأت نمی کرد کار احمد متوسلیان را آن طور که خواسته انجام ندهد! اما باید بگویم که متوسلیان در عین جدی و محکم بودنش، به انسان خیلی آرامش می داد و این موضوع را از هرکسی که با او در ارتباط بوده بپرسید به شما ...
امام رضا به دردهای بی فریاد رسم برس
رفتیم (دخترم 8ساله است که در 2سالگی پدر از دست داده براثر سانحه تصادف). سرود خواندن، سرود امام رضا(علیه السلام)، قبل از اذان دعای زیارت آقا بود بلند شدم سلام دادم، وقتی بچه ها سرود رو به زبان فارسی و مازندرانی خوندند اشکام سرازیر شد ناخودآگاه چشمامو بستم به خودم می بالیدم که دارم آقا مو می بوسم صدای آقا مو تو سینه ام می شنیدم تپش قلبم حس می کردم که آقام می گفت مهمونمی، من گفتم با ناله و ...
محرمی : قلبا دوست داشتم در پرسپولیس باشم
پرسپولیس نیوز :مدافع تیم پرسپولیس گفت:وقتی یک تیم این همه تمرین می کند و این همه فشار می آورد صد در صد در طول فصل ثمره اش را می بیند. صادق محرمی درباره حضورش در پرسپولیس توضیحاتی ارائه کرد. حضورت در پرسپولیس خیلی زود انجام شد. آمدی و قراردادت را بستی و به تمرین رفتی. بله. قلبی. خودم دوست داشتم که در پرسپولیس باشم. چون وقتی با صبا قرارداد بستم گفتم ای وای نشد ولی خدا را ...
همراه با خاطرات علیرضا قزوه از کودکی تا روزهای انقلاب
...> یعنی یک تعداد از این بچه ها جزو مجاهدین شدند،همه رقم آدم در آنجا بود. پس زیاد مراقبت نمی کردید؟ به هر حال وقتی پاتوق باشد همه رقم آدم می آمدند، وقتی سخنران می خواست بیاید آنجا می آمد، مثلاً فخرالدین حجازی برای سخنرانی آنجا آمد. شلوغ هم می شد؟ بله! لحظه های قبل از انقلاب بود؛ در مسجد آقای موسوی این فضای پرشور حاکم نبود الاً این که در شب بیست و یکم رمضان ایشان بالای منبر خیلی ...
مثل درختی که از دل سنگ سیاهی می روید در بهار
خزه بسته بود و از پرسیاوشان پر شده بود فرود می آمد و چون این قطره فرود می آمد با خودم گفتم قطره به خواب نمی رود / نمی رود خواب در چشمان من /می چکد خون من و قطره قطره بر این سنگ سیاه / تا بگذرد از دل سخت و سیاه او / من به خواب می روم و قطره هم وقتی که می چکد جان من قطره قطره بر پای ارغوان انشاالله که پر شوق و امید زندگی کنید و زندگیتان پر از عشق و مهر باشد. این ها را علی اکبر شکارچی از ...
شوخی های جالب شبکه های اجتماعی (284)
...، قشنگترین پیرهنتو تنت کن. چیکارش داری داداش بذار هرکار میخواد بکنه. 34. یه سری هم رفتم کافه از تو منو سفارش دادم یهو همه خندیدن، گفتم چرا میخندین؟ طرف گفت حاجی اون پسورد وای فای کافه س. 35. از مردای قدیم میپرسیدی چی زدی میگفتن آهو ، گوزن ، بز . الان چی؟ میپرسی چی زدی همش گل و علف و اینا نشونه گیریا بد شده کلن. 36. اگه فامیلیم صادقی بود اسم بچمو میذاشتم "مرسی که ...
مدال شجاعت بر سینه آتش نشان فداکار
همسایه ها هم رفتیم و مادرش را بیرون کشیدیم اما بنده خدا حالش خیلی بد بود. پیرزن به بیمارستان نرسیده، به دلیل دودگرفتگی جان خود را از دست داد تا حریق، دو کشته بر جای گذاشته باشد. احمد ادامه می دهد: دود راه پله را پر کرده بود، همینجور می آمد بالا. نمی شد نفس کشید. سه تا پله آمدم دیدم دود است، دوباره برگشتم خانه. با زن و بچه ام در خانه بودیم که دو آتش نشان خیلی شجاع، آمدند نجات مان دادند. یکی ...
یک نفر زندگی بخش است!
بتوانید تحویل بگیرید ، همینطور که اینجا نشسته ایم داخل ان می شویم . اگر خدا توفیق دهد و بتوانم حق مطلب را ادا کنم و شما هم بتوانید نقد تحویل بگیرید ، وقتی می روید بین مردم ، خواهید دید مردم جای دیگری هستند ، شما جایی دیگر. شما در شهر جدیدی ساکن شده اید . باخود می گویید : چرا مردم اینجور حرف میزنند ؟ نمیدانم آنها جایشان عوض شده ، یا من ؟ ! رفیقت می گوید من هم همینجورم ، پرد ه ها برداشته می ...