سایر منابع:
سایر خبرها
از چُن تا گوگَد
بزرگ داشته اند. امروزه اما با امکانات فراوان می توان به آسانی در یکی دو روز هم سفری به اعماق تاریخ داشت و به شکوفایی دست یافت. با یک برنامه ریزی مختصر،ساعت نه و نیم صبح روز شنبه نهم مرداد نود و پنج از تهران با وسیله شخصی به قصد دیداری از خوانسار همراه خانواده حرکت کردیم.در این روز که به نام امام جعفر صادق علیه السلام تعطیل رسمی بود، و تهرانی ها،چون دیگر تعطیلات از هر طرف از تهران خارج می ...
بی صدا رفت و بی صورت بازگشت
حاج رجب را لمس کرد، سال 66 و در مکانی به نام ماهوت عراق بود. قرار شد برای دیدن حاج رجب به خانه اش در یکی از مناطق پایین شهر مشهد برویم، درحالیکه تا قبل از رسیدن به خانه او هنوز تردید داشتیم که آیا این شخص همان مردی است که ما به دنبالش بودیم یا نه، وارد خانه که شدیم، مردی به استقبالمان آمد که دیدن صورتش تمام تردید های ما را به یقین تبدیل کرد. وقتی به دنبال نام و نشانی از حاج ...
این کودکان برای "مردن" به دنیا می آیند!
نفر از مردم این منطقه (به ویژه کودکان) از سوءتغذیه شدید رنج می برند. * اردوگاه آوارگان، صدر نشین سوءتغذیه و قحطی اردوگاه های آوارگان داخلی که بدترین موارد سوءتغذیه در آنجا گزارش شده است، بدون کمک ارتش قابل دسترسی نیستند. بنابراین ما تصمیم گرفتیم به یکی از اردوگاه های اسکان غیررسمی در مونا ، واقع در حومه مایدوگوری ، جایی که یونیسف، صندوق کودکان سازمان ملل متحد یک کلینیک تغذیه ...
روایت دیدار جانبازان مدافع حرم با رهبر معظم انقلاب
متر بدنم را می کشید تا اینکه مرا به پشت خاکریز رساند و آنجا بچه ها کمک کردند و ما را به بیمارستان انتقال دادند. بعد از مجروحیت 7 ماه بستری بودم/خدا را شکر می کنم که در راه مقدسی مجروح شدم * به عنوان اولین جانباز نخاعی مدافع حرم،کنار آمدن با این نوع مجروحیت برایتان سخت بود؟ خب اوایل سخت بود. مدت هفت ماه در بیمارستان بستری بودم، هم محیط خانه مان آماده نبود به خانه ...
جنگ را از هر زاویه ای ببینیم برکت است/ در انتشار کتب دفاع مقدس باید جرات داشت
و حنظله است. به علت گذر زمان بچه های اطلاعات کمی مردد شده بودند، اما نشان هایی از پیکر شهدا پیدا کردیم. از اطلاعات جعفر ربیعی که در این کانال اسیر شده بود هم استفاده کردیم. بابایی در ادامه افزود: بعد از بررسی ها رسیدم به منطقه ای که به قتلگاه معروف است، جایی که مرتضی آوینی به شهادت رسید. جایی که دیدیم پیکرهای شهدا بر روی زمین افتاده است و محشر عظمایی بود. ماحصل کار ما در آن منطقه تخلیه و ...
همسر شهید بودن، یک حس ویژه است / انگار شهادت را بیشتر از من دوست داشت
مومن باشند. دخترم را از همان بچگی با چادر، زیبایش می کنم و پسرمان را با خودم به هیئت می برم و یک بچه هیئتی تربیت می کنم. فرزندی مکتبی و امام حسینی. خوب به یاد دارم بعد از شهادت یک روز سر مزارش تنها نشسته بودم، داشتم با امیرم از آرزوهایمان درباره بچه دار شدن و ... حرف می زدم. به امیر گفتم امیر دیدی رفتی بابا شدنت را ندیدی و حس مادرانه من را هم با خودت بردی؟ گفتم خیلی دلم می خواست ببینم بچه ها چه شکلی ...
زندگی عاشقانه ای که شهادت نتیجه اش بود
روز به روز بیشتر می شد، وقتی اشتیاق ابوالفضل را می دیدم و از آنجا که خیلی به او علاقه داشتم نمی توانستم مانعش باشم، چرا که دوست داشتم در زندگی به همه اهدافش برسد. به خصوص که دیدم همسرم از همان ابتدا که نیت کرده بود، صادقانه به من گفت که قصد دارد به سوریه برود. البته چون ابوالفضل در راهی پا گذاشته بود که سلامتی و جانش در خطر بود، قطعا در این شرایط من خیلی نگران او بودم اما هرگز مانع نمی شدم. ...
سارا قمی، - خانم گل - ایران
پیدا کردی؟ - ما از بچگی با برادرم که یک سال از من بزرگتر است، فوتبال بازی می کردیم و همین باعث شد که به این رشته خیلی علاقه مند شوم. دوست داشتم در باشگاه ثبت نام کنم ولی آن زمان باشگاه فوتبال بانوان در گیلان وجود نداشت و مجبور شدم که سال 78 در رشته فوتسال ثبت نام کنم. اوایل خانواده خیلی تشویقم می کردند اما بعد نگران درس و مدرسه ام بودند و می گفتند اول باید به فکر درس باشی ...
مسئولان وزارت نفت می توانند بال بال زدن فرزندانم را تصور کنند؟/ بانیان این همه مشکلات را نمی بخشم
آماده به کار تامین نیرو ثبت گردیده است، ولیکن منتظرم تا وزارت نفت اقدام به جذب بورسیه ها کند. هر روز که می گذرد به سن ام افزوده می شود. اگر دانشکده نفت اهواز اندکی از محدودیت سنی اطلاعی به من میدادند، با صرفنظر کردن از مقالاتم، حالا مانند چند تا از همکلاسی هایم جذب شده بودم. من قربانی وزارت نفت و بی تدبیری دانشگاه نفت شدم در حالی که تنها جرمم قبولی در دانشگاه نفت، ثبت نام در دانشکده نفت اهواز و درس خواندن به امید استخدام وعده داده شده وزارت نفت بود. حق همیشه پیروز است حق تعالی پشتیبان تمامی انسان های فهمیده و عدالت خواه و دوستان همدرد من یا علی ...
رتاوان غفلت؛ داستان تکان دهنده از یک دختر فریب خورده
را نداشتم . یک روز پارسا ازم خواست بهانه ای جور کنم و به دیدنش بروم ، من هم بدون اطلاع والدینم به سمت شهر او راه افتادم فقط یکی از دوستانم را در جریان گذاشتم . پارسا در ترمینال منتظرم بود . از دیدنش احساس خوبی داشتم . او از من خواست همراهش به جشن تولد یکی از دوستانش بروم و قول داد که اتفاقی نمی افتد و همه بچه های مثبتی هستند . وقتی به آنجا رسیدیم .اصلاً آنطور که فکر می کردم نبود عده ای ...
دختر نوجوان؛ طعمه هوس های تلگرامی
: با یک ماشین به خانه برگشتیم. در رابطه با اتفاقات افتاده هم با کسی صحبت نکردیم؛ اما مزاحمت های سیاوش شروع شده بود. او مدام با تلفنم تماس می گرفت و با ارسال عکس هایی که برایش فرستاده بودم، مرا تهدید می کرد. من که دیگر تحمل نداشتم، موضوع را خاله ام گفتم و بعد از آن مادرم را هم در جریان این حادثه قرار دادیم. مادرم با شنیدن این موضوع، اشک می ریخت و بی قرار بود و دائما خودش را نفرین می کرد که چرا برایم گوشی خریده است. دستم را گرفت و به کلانتری آمدیم تا از این مرد مزاحم شکایت کنیم. ...
ازدواج پس از 45 دقیقه آموزش!
آنها از جمله ازدواج سایه می اندازد و آنها شاید سال ها بعد و بعد از ازدواج یا حتی بعد از تولد بچه تازه به اشتباه بودن تصمیم خود پی ببرند. مائده زن 29 ساله ای که شش سال قبل از همسرش جدا شده در مورد مشاوره پیش از ازدواج می گوید: در مرکز بهداشت و درمان تجریش یک روز از صبح تا حدود ساعت سه، همه کارهای تست اعتیاد و آزمایش و کلاس های تنظیم خانواده را انجام دادیم و البته یادم نمی آید در آن کلاس 45 دقیقه ...
کریم جانبخش کمرسفید؛ مردی که نورِ سینماست!
این که بیکار نباشم ثبت نام کردم، قبول شدم و به عنوان کارمند اداره برق منطقه بوعلی، تا زمان بازنشستگی کارم را در سازمان برق انجام دادم. از ترس تا پیشرفت در کار یا وارد کاری نشو و یا اگر وارد شدی تا ته خط برو . این جمله را عمو جهان می گوید و ادامه می دهد: وقتی واردت سازمان برق شدم با این که هنوز از برق وحشت داشتم اما تصمیم گرفتم هر طوری که شده نه تنها با ترسم کنار بیایم بلکه پس ...
دیدار و گفت وگو با محمد دهقانی
به الهیات علاقه مند بودم اما وقتی در دانشگاه در رشتۀ ادبیات پذیرفته شدم، فهمیدم حقیقت پیش هیچ کسی نیست و اگر هست ما قادر به کشفش نیستیم. ادبیات مرا هدایت کرد چون وقتی متون ادبی را خواندم، متوجه شدم برای اینکه شکسپیر بفهمم خواندن این اثر به زبان انگلیسی کافی نیست. از سر کنجکاوی با سختی تمام برخی از آثار شکسپیر را با همان چاپ قرن هجدهم خواندم. رابینسون کروزئۀ دانیل دفو را در دانشکدۀ اهواز با چاپ ...
آزاده ای از جنس صابران؛گفتگویی با مدیریت کل ثبت احوال استان تهران
شبانه روز بچه های سپاه یکی دوساعت بیشتر زمان خواب و استراحت نداشتند. با آغاز جنگ از کردستان به منطقه اعزام شدیم. هنوز عراق حملات گسترده خود را شروع نکرده بود و به ذهنمان هم خطور نمی کرد که بخواهد به کشور ما حمله کند و هزارکیلومتر از مرزهای ما را با 12لشکر مورد حمله قرار دهد. ما هم با تعدادی از بچه های سپاه وارد منطقه قصرشیرین و سرپل ذهاب شدیم. در مسیر ورود هیچ نیروی نظامی و انتظامی نبود و 4یا5روز ...
آیت الله انصاری همدانی و سیر و سلوک در وادی حق
همدان به دیار قم رهسپار شدم و تا آن زمان به طور کلی با عرفان و سیر و سلوک مخالف بودم و مقصود شرع را همان ظواهری که دستور داده شده می دانستم تا اینکه برایم اتفاقی پیش آمد؛ یک روز در همان سن جوانی که به همدان رفته بودم به من اطلاع دادند که شخص وارسته ای به همدان آمده و عده زیادی را شیفته خود کرده است، من به مجلس آن شخص رفتم و دیدم عده زیادی از اشخاص معروف و روحانیون همدان گرد آن شخص را گرفته اند و او ...
جلسه دیدار و گفتگو با دکتر محمد دهقانی برگزار شد
...> دکتر محمد دهقانی: از رشتۀ ادبیات به این سمت کشانده شدم. از کودکی به الهیات علاقه مند بودم اما وقتی در دانشگاه در رشتۀ ادبیات پذیرفته شدم، فهمیدم حقیقت پیش هیچ کسی نیست و اگر هست ما قادر به کشفش نیستیم. ادبیات مرا هدایت کرد چون وقتی متون ادبی را خواندم، متوجه شدم، برای اینکه شکسپیر بفهمم خواندن این اثر به زبان انگلیسی کافی نیست. از سر کنجکاوی با سختی تمام برخی از آثار شکسپیر را با همان چاپ قرن ...
بنیاد در آینه مطبوعات
میخواندم ولی جنگ که شد همه چیز عوض شد، یک احساس مسئولیت عمومی در اجتماع وجود داشت که همه را راهی کرد. قد من هم آن زمان بلند بود. بسیج ثبت نام کردم یک روز مسئول پایگاه اعلام کرد به زودی یک اعزام از بسیجی های منطقه داریم، از خوشحالی بی قرار بودم، فکر میکنم اولین نفر که از پایگاه برای اعزام ثبت نام کرد، من بودم. بعد از آن، یک دوره آموزش نظامی 15 روزه در پایگاه نخریسی مشهد گذراندم. اما موقع اعزام متوجه ...
ماجرای کفن نخریدن حاج رحیم
قرآن آقای گواهی از دوستان شهید کابلی نقل می کند: سال 91 کارگاه تخصصی قرآن کریم با حضور قاریان ممتاز منطقه و استاد ابوالقاسمی در مسجد رضائیه بهشهر برگزار شده بود و حاج رحیم کابلی در روز برگزاری کارگاه حضور داشتند. وقت پذیرایی دیدم که او مشغول پذیرایی است، بلند شدم و گفتم: حاجی! برای پذیرایی با سرایدار هماهنگ شده . حاج رحیم بلافاصله جمله ام را قطع کرد و گفت: من که مثل ...
مادرم مرا فروخت.../روایتی از زندگی 2 زن در خیابان خراسان
...... می گوید: من می ترسم از اینها، تازه زندگی ام سروسامان گرفته... نمی خوام دوباره بیفتم تو هچل... . مریم 10 سال به شیشه اعتیاد داشته.... از طریق همسرش معتاد می شود بعد از طلاق و از خرم آباد به تهران می آید. او می گوید: توی دروازه غار با بابای دخترم آشنا شدم... من شیشه می کشیدم و شرایطم خوب نبود. از همون روزهای اول که فهمیدم حامله ام، دنبال فروش بچه بودم. کسی گفت شاید خانم علیزاده بچه رو بخره ...
خبرنگاری علم، عشق و هنر است / نوشتن خبر و گزارش مثل مبارزه است
بزرگتر شدم نوت برداری می کردم. آن زمان نمی دانستم چکار می کنم فقط برای دلم در دفتر بعضی جملات را ثبت می کردم تا اینکه تحصیل کردم و دپیلم گرفتم. همزمان دو فزرند هم داشتم چند سالی هم در حوزه علمیه مینودشت مشغول تحصیل بودم. به هر حال بگذریم دو سالی هم در مجمع تحلیل سیاسی بسج تحصیل کردم. عضو انجمن شعر و ادب اداره ارشاد شهرستان مینودشت هم بودم .در تمام این مدت همیشه مقاله و حتی داستان هم می نوشتم. تمام ...
ناگفته های امین حیایی از زندگی خصوصی اش و سینما
اما همیشه در عشق شکست می خوردم... من با هر کسی دوست می شدم می خواستم با او ازدواج کنم و فکر می کردم این زن آینده من است. از 18 سالگی به بعد دیگر جدی تر شدم و روابط برایم مهمتر شد و دنبال کیس مناسب بودم برای ازدواج. وی ادامه می دهد: پسرم دارا 19 سالش است و نتیجه ازدواج اولم است. این بازیگر 46 ساله پیرامون طلاق از همسر اولش می گوید: ازدواج اولم به سال نکشید و به طلاق ...
داستان: شنگول و منگول و حبه انگور
.... شنگول و منگول را خورد اما حبه انگور رفت توی سوراخ راه آب پنهان شد. نزدیک غروب بز زنگوله پا از چرا برگشت وقتی به در خانه رسید، دید در باز است، تعجب کرد. بچه ها را صدا زد اما جوابی نشنید. حبه انگور از ته سوراخ راه آب صدای مادرش را شنید بیرون آمد و همه چیز را برای مادرش تعریف کرد. مادرش پرسید: گرگ آمد یا شغال؟ حبه انگور گفت: نمی دانم. بز رفت در خانه شغال و گفت: شنگول و منگول ...
خطیبی:به جای آندو به نابلد ها ایراد بگیرید
آذربایجان باشد مردم از آن حمایت می کنند. حتی زمانی که ما آخرین بازی مان را در لیگ دسته اول انجام می دهیم هواداران تراکتورسازی به استادیوم آمدند و از ما حمایت کردند. هفته بعد هم دربی تبریز بین ماشین سازی و تراکتورسازی برگزار می شود و امیدوارم بعد از 20 سال یک دربی جذاب و تماشاگرپسند را از این دو تیم ببینیم. از خوشحالی پیرمرد 70 ساله خوشحالم زمانی که ما به لیگ برتر صعود کردیم یک ...
خطیبی:درتبریز تراکتور و ماشین فرقی نمیکند
داد گفت: اگر بعد از ضربه صورت مرا ببینید متوجه می شوید که در آن وضعیت فکر می کنم که داشتم سکته می کردم. من تازه به میدان آمده بودم و هنوز خودم را پیدا نکرده بودم. اگر آن توپ روی پای راستم می افتاد قطعا بهتر ضربه می زدم. اگر یک مقدار در شرایط بازی قرار می گرفتم بهتر می شد ولی فکر می کنم که در آن بازی بد نبودم. ...
مهدی وطن خواهان:یاد دوران اسارت،صداقت آن روزها و وحدت بی نظیرش افتادم
اصفهان اعلام کردند که اتوبوس هایی مستقر شده است که اسرا را به گلستان شهدای شهر منتقل می کنند. من متوجه این موضوع نشدم و در سالن فردوگاه منتظر ماندم. نه اتوبوسی دیدم و نه فردی که مرا راهنمایی کند. یکی از اسرا به نام نعمت الله قادر پناه را دیدم و او هم همانند من سراغ اتوبوس ها را گرفت. در همان اثنا؛ دونفر از بچه های سپاه خراسان که برای انتقال آقای محمد محمدی خراسانی به فرودگاه آمده بودند، دیدیم و به ...
گفتگو با لارس فون تریر
دلورم : کمتر به این موضوع توجه شده اما فکر کنم در مورد انتخاب درست کِرستن دانست هم نظر باشیم. چطور او را انتخاب کردید؟ لارس فون تریر : کِرستن کارش را خیلی خوب انجام داد، شارلوت [گینزبورگ] هم همینطور. ولی کرستن مرا شگفت زده کرد. چون من فیلم را برای پنه لوپه کروز نوشته بودم. چندبار هم با هم ملاقات داشتیم، خیلی گشتم تا این که به فکر ملانکولیا افتادم. شاید عجیب باشد ولی من چنین احساسی درباره ی او ...
از خانه قهر کردم - مرد میان سال بعد از آشنایی مرا به خانه اش برد
تاثیر حرف های او قرار گرفته بودم تا اینکه سال آخر دبیرستان به تأسی از حرف های برادرم ترک تحصیل کردم و بعد از آن در مغازه میوه فروشی اش مشغول به کار شدم. در آن روزها از جانم مایه می گذاشتم تا بتوانم در آینده برای خودم مغازه ای جفت وجور کنم. مرد جوان با کمی مکث ادامه داد: برادرم خاطر خواه دختری شد که گاهی همراه مادرش به مغازه ما می آمدند. جواد باوجود مخالفت پدرومادرم برای رسیدن به دختر ...
اگر یک روز تابوت مرا ببینی چه کار می کنی؟
. روز شهادت عباس عید قربان بود. روزی که ابراهیم خواسته بود پسرش را قربانی کند. درست سر ظهر. عباس سرم کلاه گذاشته بود. مرا فرستاده بود خانه خدا و خودش رفته بود پیش خدا. اصرار کردم که توی سردخانه ببینمش. اول قبول نمی کردندولی بالاخره گذاشتند. تبسمی روی لب هایش بود. لباس خلبانی تنش بود و پاهایش برخلاف همیشه جوراب داشت. صورتش را بوسیدم. بعد از آن همه سال هنوز سردی اش را حس می کنم. دوست داشتم کسی آن جا نباشد و در کنارش دراز بکشم و تا قیام قیامت با او حرف بزنم.... ...
همه دردسرهای جراحی غیراصولی بالون معده!
شد که وزنم روز به روز بیشتر شود. 10 سال است که با بیماری چاقی درگیر هستم، یادم می آید که قبل از آن 60 کیلو بودم. بعد از بالون معده چاق تر شدم من بالون معده را برای لاغر شدن انتخاب کردم و پزشکان به من گفتند که موفقیت این عمل 50درصد است. وقتی بالون داخل معده گذاشته می شود حجم معده را می گیرد و باعث می شود کمتر غذا بخورید. اگر غذا زیاد خورده شود معده آن را نگه نمی دارد و غذا را ...