سایر منابع:
سایر خبرها
خاطره فراموش نشدنی همسر ابوحامد از تلگرام/ احمد شاه مسعود پرسید فرمانده کیست؟
سال 92 اولین باری بود که ابوحامد اعزام شد به سوریه. کلا پیگیر تحولات دنیا و منطقه بود. یادم هست سال 87 که جنگ 33 روزه بود ما قم منزل برادرش بودیم. شهید توسلی پیگیر و بی قرار بود. گفتم: ما بعد از مدت ها آمدیم منزل برادرت اما تو همش درگیری. گفت با بچه های تشکیلات دنبال این هستیم که جمع شویم و به لبنان برویم. گفتم خوشبحالتان. لبنان بروید من هم می آیم. خندید و گفت: دعا کن جور بشه. اما خدا رو ...
از شعبان بی مخ تا شعبان تاج بخش
مصدق بود... منم زدم و شکستم و خلاصه بازار و بستن. سپس جعفری افزود که یک نعش درست کرد. متکا و فلان و اینا و خون دو سه تا مرغ ...و گفتیم آی کشتن آی کشتن به گفته جعفری از همون ساعت دیگه با مصدق چیز [مخالف] شدیم. بعد می روند در خونه شاه. من که رفتم از پنجره برم بالا، گاردیا منو با ک... [قنداق] تفنگ انداختن پائین. گفتن: تو مصدقی هستی! گفتم: نه، حالا دیگه مصدقی نیستم! من الان نمیخوام شاه از این مملکت بره ...
حاشیه ای بر تصاویر دردناک محمد بنا
یا نه؟ او هم که حواله را گرفته بود، گفت پاپا دوستت دارم، منم گفتم می دانم برای چی دوستم داری دخترم! ... چه جمله تلخی است این بند آخر. تلخ مثل سرنوشت شاگردانش. مثل طالب نعمت پور با آن قامت رشید که دوپینگش مثبت شد و برای همیشه محروم شد. مثل امیر علی اکبری که مدال طلایش را گرفتند و حالا در قفس های توری مشت می زند و می خورد. مثل بابک قربانی که با قرص آهن به غصه هایش در زندان دیزل آباد کرمانشاه پایان ...
(تصاویر)وقتی دروغ های هیلاری کلینتون سوژه کاریکاتوریست ها می شود
خندی؟ نوبت تو هم می شود . کودکی از قشر ضعیف آمریکا در پاسخ به مادرش که جویای هویت میهمان می شود می گوید: یک خانومه با یه کت 900 دلاری و راننده شخصی که میخواد بدونیم که یکی از ماست . چاپ کتاب خاطرات هیلاری کلینتون که 5 فصل آن بدین شرح است: فصل اول: بخاطر ندارم . فصل دوم: بخاطر نمی آورم . فصل سوم: حضور ذهن ندارم . فصل چهارم: نمی دانستم . فصل پنجم: حالا که چی؟ . ...
پیروزی در سایه وحدت ارتش و سپاه
رزمندگان ارتش و سپاه و غافلگیری دشمن به پیروزی رسید. اما ساعاتی بعد به دلیل مقاومت بیش از انتظار نیروهای عراقی در ارتفاعات زالوآب با مشکل روبه رو شد. ارتفاعاتی که دامنه های آن در محاصره ما قرار داشت و تصرف آن به سبب قرار داشتن در دید و تیر مستقیم دشمن به آسانی امکان پذیر نبود. همه ابتکارات و تجربیات نظامی به کار گرفته می شد اما نتیجه نمی داد. از جمله سروان پرویز شرفیان که در والفجر1 زخمی ...
جوکهای خنده دار و بامزه
دونه ای به مولا. یاعلی بلافاصله بعد از قطع کردن تلفن: مرتیکه خر...!!! ◊◊◊◊◊◊◊◊◊ جوکهای خنده دار جدید ◊◊◊◊◊◊◊◊◊ نود درصد حرف هایی که باهاشون موافقت می کنم فقط واسه اینه که . . . حال ندارم مخالفت کنم میخوام طرف فکشو ببنده ◊◊◊◊◊◊◊◊◊ طنز نوشته های کوتاه ◊◊◊◊◊◊◊◊◊ من کلاً تو شکست عشقی شانس ندارم تا شکست عشقی میخورم بچه ها برنامه شمال میچینن میرینن به فاز عاشقانمون همه چی یادم میره منبع : بیتوته ...
میزگردی با عوامل فیلم امکان مینا
بازیگر مربوط است و هم همکاری کارگردان. ما همه در صحنه حساسیت زیادی داشتیم. خاطرم هست آقای محمدی به من تذکر می داد حساسیت تو از حدی که باید باشد، بالاتر رفته و کار را خیلی جدی گرفته ای! ولی واقعیت این بود که در بعضی فیلم ها اتفاقات پیش بینی نشدنی ای می افتد. حس وحال فیلم از حالت روتین و متعادل خارج می شود و موقعیت هایی به وجود می آمد که باید در لحظه شکل می گرفت. تقریبا اغلب صحنه هایی که ویژگی خاص ...
من خونه نیستم
بچه ی دیگری نبود که بشود انداخت گردن او. پس با دروغ نگفتن می توانستم کم تر تنبیه بشوم. چشم هایم را بستم و گفتم: آره. هنوز در حال تصور کردن انواع تنبیه های ممکن بودم که با صدای بابا به خودم آمدم: برو توی اتاقت، ولی دفعه ی آخرت باشه. این دفعه رو چون راست گفتی کاری باهات ندارم. آن روز سر سفره ی ناهار به این فکر می کردم که راست گویی هم عجب چیز خوبی است. از این به بعد هر خرابکاری ای کردم باید زود اعتراف کنم، که صدای زنگ تلفن، مامان را از پای سفره بلند کرد و بعد صدای بابا توی گوشم پیچید: اگه احمدی بود، بگو من خونه نیستم. تصویرگری: فرینا فاضل زاد ...
جوان ترین عکاس ورزشی ایران - از همکاری با یانگوم تا مصاحبه عکاس 12 ساله با مجله AFC!
یک بار مصرف زرد رنگی هم که خریده بودم، رفتم. آن جا و در فضای هتل با مدیر تدارکات تیم ملی، تک تک اتاق های بازیکن ها را رفتم و با همه شان عکس گرفتم. عکس ها را چاپ کردم ولی خیلی بی کیفیت شده بودند و دلم می خواست دوباره برای عکاسی بروم، اما دوربین عکاسی خوب می خواستم. مادرش عکاسی می کرده و از همین رو دوربین حرفه ای داشته، دوربین مادر را قرض می گیرد و حالا که سطح توقعاتش هم بالا رفته است ...
سید حسن نصرالله: نیروهای مقاومت در هر جنگی پیروزند
.... در طول ده سال گذشته همه دیدارهای من با هیئت های مختلف سیاسی و مردمی داخلی و خارجی بر اساس ترتیبات مشخص در نقطه مورد نظر برگزار می شودذ و ما زندگی عادی خود را داریم. وی درباره زندگی شخصی خود در خلال جنگ سال 2006 گفت: من به مانند برادران دیگر زندگی می کردم و به اوضاع جنگ توجه داشته باشم و فرصت دیدار با خانواده یک بار و به مدت نیم ساعت در مکان مشخصی داشتم. همه مسئولان و رزمندگان ...
جامعه و رسانه ها با پزشکان مهربان باشند
. بهترین لحظه طبابت من موقعی است که بیمار، با کوله باری از مشکل و بیماری به مطب من مراجعه می کند و پس از انجام درمان های تخصصی، از مطب سالم و خوشحال خارج می شود. یک سری از کارها در طبابت تکراری می شود، مثلاً یک عمل دیسک برای بار صدم که انجام می شود دیگر تو را اقناع و راضی نمی کند و تکراری می شود، اما لبخند یک بیماری که باغم و استیصال وارد مطبت شده، هیچ وقت تکراری و یکنواخت نمی شود. ممکن است یک ...
شجاع ترین عکاسان بسیجی ها بودند
برادر خانمم که تازه داشت برای بقیه سخنرانی می کرد. بعد سه روز من را خواستند و گفتند تو می خواستی اعلا حضرت رو بکشی؟ گفتم وقت این کار را ندارم، صبح تلویزیونم، عصر روزنامه ام، پنج شنبه و جمعه ها عکاسی و اسکن عکس تو کاخ گلستان و عکاسی سوارکاری و فوتبالم! اینطور شد که من را آزاد کردند و گفتند برو وثیقه بیاور تا برادر خانمت را هم آزاد کنیم! این خاطره را از آن جهت گفتم که سختی زندان را گفته باشم. من تنها سه ...
کسی عاشق “غساله” نمی شود!
.... حالا اینجارو خیلی شیک درست کردن. اونوقتا یه خانومی اینجا بود بهش می گفتن بلقیس خانوم. خدا رحمتش کنه، رییس مرده و زنده همه زنای غسالخونه بود. داستان زندگیمو بهش گفتم اونم گفت یه هفته بیا اگه خواستی بازم بیا. همون روز اول هفت تا جنازه سوخته و تیکه پاره رو داد من شستم. هی به زنای دیگه نگا می کردم چیکار می کنن منم همون کارو کردم هفت تا جنازه که تموم شد بلقیس خانوم گفت: فردا میای، هیچی نگفتم. گفت ...
بخش های خواندنی کتاب ملاقات در جنگل بلوط
دوباره ادامه می دهد: این که سند و مدرک مهمی از اون موقع و از زمان کودتا در دسترس هست یا نیست، اهمیت چندانی نداره. من خودم سند شفاهی کودتام. چرا تا حالا کسی بهم مراجعه نکرده و ازم نخواسته که حرف بزنم؟ ها؟! من همه چی رو می دونم. من اونجا بودم، تو دفتری که داشتن برنامه ریزی می کردن. من با اونا بودم؛ با نعمت الله نصیری؛ عباس فرزانگان، نادر باتمانقلیچ، تیمور بختیار، حسن اخوی و برادرای رشیدیان نسناس و خیلی ...
اقتصاد مقاومتی را در اسارت آموختیم/در اسارت شکنجه شدیم تا ولایت بماند
می یافت. در خاطرات بعضی آزادگان آمده است که در خصوص شعار دادن بر علیه حضرت امام(ره) نفر اول محکم ایستاد و گفت نه و هرچه او را زدند سکوت کرد. و این پایمردی باعث شد تا خودِ دشمن شکسته شود. اگر او نمی ایستاد، همه شکسته می شدند. این، برمی گردد به همان جمله ای که گفتم من آمدم خودم را بشکنم که دیگران شکسته نشوند . این یک نگرش است. من آمده ام شهید شوم تا دیگران شهید نشوند . ایستادگی یک نفر باعث ...
طرح ساماندهی اسلام آباد کرج پس از 25 سال به نتیجه نرسید/ به زور هم آباد نشد
هم فعلا جلوی بردن مصالح را گرفته ایم . عسگری اما از نقشه ای می گوید که یکی از آشنایانش در شهرداری و ستاد ساماندهی آن را دیده. نقشه ای که در آن کل تپه اوضاع متفاوتی خواهد داشت شنیدیم این جا قراره اوضاعش عوض شه. ساخت وساز انجام بگیره. می گن قراره خونه های این جا برج بشه. برای همین هم می خوان ما رو از این جا بلند کنن . بقایای خانه هایی که بلدوزر از روی آنها رد شده، هنوز باقی ...
دردسر عشوه گری دختر یک سرایدار برای پسر پولدار!
دوست دارم نگین صدام کنین... ثانیا قراره تا دو، سه روز دیگه خانم ارجمندی همونی که واحد هیجده می شینه بابت درس دادن ریاضی و شیمی به اون دختر منگلش بهم پول بده. هر وقت داد پول شما رومی ذارم سرجاش. حالا تو رو خدا بذار بخوابم. مامان سفره بزرگ پلاستیکی گلدار را وسط اتاق پهن کرد و دسته دسته سبزی های جورواجور را ریخت وسط آن. هنوز هم داشت غرغر می کرد. هزار بار هم بگی نگین، بازم من می ...
پیشنهادهایی به طعم نوجوانی
...، روز جهانی نوجوان است و به همین مناسبت، این مطلب، ترکیب جالبی است از یادداشت های دوستان نوجوان دوچرخه در بخش های یک جرعه کتاب ، آپاراتچی نوجوان و نُت آبی . در لابه لای زمان و مکان - قرصت رو نخوردی... - گفتم اگه بخورم، خوابم سنگین می شه... نگران حال تو بودم... این دو جمله بخشی از دیالوگ های پرویز پرستویی و آهو خردمند در فیلم میهمان داریم ، ساخته ی ...
بلایی که دوست قدیمی ام بر سر زندگیم آورد - نیلوفر یکی از اعضای لانه فساد بود
به گزارش " جوان ایرانی "، در آن لحظه با خوشحالی اسمش را صدا زدم و گفتم: نیلوفر تو کجا این جا کجا؟ بعد از حدود15- 14 سال که از همدیگر دور افتاده بودیم امروز با هم روبه رو شده ایم و باید جشن بگیریم. زن جوان در دایره اجتماعی کلانتری سناباد مشهد افزود: آن روز پس از گفت وگویی کوتاه و مرور سریع خاطرات شیرین دوران دبیرستان با اشتیاق شماره تلفن خانه و همراهم را به دوستم دادم و قرار شد سر فرصت ...
مصدق وکاشانی روحیه انقلابی گری نداشتند
.... علی امینی در خاطراتش می گوید: در باشگاه افسران میراشرافی را دیدم که اعتراض کرد و گفت تو چرا به اینجا آمده ای گفتم تو را برای چاقوکشی می خواهند مرا برای وزارت. جامعه لات ها در این جریان به خدمت درآمدند حتی بخشی از لوتی ها هم به کار گرفته شدند. به آنها گفتند دین در خطر است تا به این واسطه آنها را هم پای کار کشیدند. جنبش ملی شدن صنعت نفت آمد تا به سیطره انگلستان نه خاتمه ...
آواز طبیعت در عصر مرداد
می شود در دل نوشته می شود که حالا دیگر جایی ندارد؟ پرسش منتقدانه: کدام بخش از متن شاعرانگی دارد؟ اما شعر دوم؛ آن قسمت از شاعرانگی را که در شعر اول از آن بی بهره ایم، با خود دارد. بهنام: شاید بشود این طور گفت که شاعر، حرف ها یا شعرهایش را در دلش می نویسد. فریدا: به نظرم، تنگ بودن دل و بزرگی محبت شاعر به تو قسمت شاعرانه باشد. ...
مصدق از نگاه تخت روانچی /دلتنگی برزو ارجمند برای پدرش/دیدار ایرج نوذری از کودکان بی سرپرست/سلفی طارمی ...
: نامش.نه بر خیابانی هست ونه بر کوچه ایی ونه حتی بر بن بستی!ولی نانش.هم بر سفره من،هم بر سفره تو،و حتی بر سرِ سفره دوستنانِ ما حاصلِ سالها، صد خونِ جگر خوردنِ اوست! داریوش فرضیایی نوشت: ازم نخواه با تو بمونم /تو هیچی از من نمی دونی /اگه بگم راز دلم رو /تو هم کنارم نمی مونی " ناصر جان .تو هرگز از یادها و قلبها پاک نخواهی شد .خاطرات دوستی با تو یکی از زیباترین ...
بگذارید یک دل سیر گریه کند محمد/ بنا را محبوبه اش کشت
پتیاره ای است که بارها او را از مرگ و خودکشی نجات داده است. آخرین بار همین پارسال اینطورها بود که قصد جان خودش را کرد. اما خودش گفت که کُشتی نجاتم داد. این محبوبه، منجی جان من است. وقتی که مادرش داشت آخرین نفس ها را می کشید و او راهی برای نامیرایی مامان نداشت، تنها حربه اش برای تحمل این دنیای بی مامان، میراندن خودش بود. حربه ای برای انهدامی زیبا. نه مثل نصرت رحمانی یا علیرضا نابدل، نه مثل ...
اخلاص و صداقت دو ویژگی شاخص ابومحسن/ محال است دشمن اشک چشمانم را ببیند
... با اینکه از قبر می ترسیدم اما خودم در روز تدفین ساعت 6 صبح زیارت عاشورا را در داخل قبرش خواندم. وقتی وارد قبر شدم به نظرم آنقدر وسیع و بزرگ بود که جای ترس نداشت. در داخل قبر زیارت عاشورا، سوریه یاسین و نوحه ای که شهید ذورقی بسیار به آن علاقه مند بود را خواندم. وقتی سنگ لحد سوم را گذاشتند خطاب به ایشان گفتم تو همه کس من هستی که اینجا خوابیدی ، آن لحظه می خواستم فریاد بکشم، بلند ...
کودکانی خاموش در دل شهر/ اعتیاد بر سر کودکان کار سایه افکنده است
برسانی؟ چرا آن همه هراسان بودی؟ علی حالا نگاهی به مادر که همچنان سرش را پایین انداخته می اندازد، انگار می خواهد به او می گوید این تو نیستی که باید سر به زیر باشی و شرمسار. علی اما برایت تعریف می کند: آن شب پدرم حالش خوب نبود، اصلا حالش خوب نبود، در خانه راه می رفت و با خودش حرف می زد. مادرم چند روز پیش قهر کرده بود و به خانه مادربزرگم آمده بود اما پدرم اجازه نداد مرا را با خودش ...
بنیاد در آینه مطبوعات
کرده بود، موضوع دیگری درمیان نبوده است. ما نرویم، چه کسی برود؟ مریم محمدی هفتاد و شش ساله که هنوز خاطرات پسر شهیدش را از یاد نبرده است، میگوید: پسرم همیشه به فکر همه بود جز خودش. پدرش در سردخانه میوه کار میکرد و تقی، گاهی با اجازه پدرش و از سهمیه او، برای بسیجیها جعبه میوه میبرد و با اینکه وضعیت معیشتی خودمان خوب نبود، گاهی با اجازه من، آذوقه خانه را برای بسیجیها میبرد. وقتی میخواست ...
جزئیاتی تلخ از خودکشی همزمان دو دختر نوجوان در جنت آباد
کجا رفتی خوابیدی؟ بیا بریم خونه... مادر و پدر آیدا چشم های شان اشک ندارد و فقط با دست بر سرشان می کوبند و فریاد می زنند. هنوز در نخستین لحظه های شوک ماجرا هستند. مادر آیدا فریاد می زند: پاشو بیا بریم دیگه! زنی از اقوام آیدا ماموران را کنار می زند و خودش را تا نزدیکی جنازه ها می رساند. چشم هایش از حدقه بیرون می زند، دست روی دهانش می گذارد و بلند و پشت سر هم جیغ می زند. لرزش دست ها و شانه هایش ...
اووقت این رواس؟ این هلو خوردن دارِد؟
؟حجی گفت: همه ش که خشکسالی نیس. بچام جمعه بردندم طرفا پلی زمونخان. گفتند بیا تا بریم قایق سواری. منم دیدم همه جوونان تو قایقا، اما بسکی گرم بود زدم به کار. یه دو ساعتی رو آب بودیم دیدم ماشالا خب آبی دارد رودخونه. گفتم چیطوریه س که این آب به اصفان نیمیرسد؟ مصطفای بالا کوه را نشونم دادا گفت: درختا هلو را میبینی؟ آبی بی زبونا پمپ می کنن تو کوه که آیا عالم آخری سال چار تا هلو بدد یا ندد. آ اصش لا سنگا ...
پای حرف زنان اثرگذار ابد و یک روز
به آن دست بزنم، اما تو را به خدا من را باور کن و ببین که چقدر واقعی این پسر را دوست دارم. رحمانی: نمی توان گفت که بازیگرهای زن از تکنیک کمتری نسبت به مردها بهره می گیرند. باید بپذیریم که هنوز فضای جامعه ایران مردانه است، خیلی بهتر شده و در روندی هستیم که رو به بهتر شدن می رود. در همه زمینه های دیگر به جز بازیگری هم باید بپذیریم که وقتی در شرایط مردانه هستیم، محدودیت هایی وجود دارد که زن ...
شهید ابراهیم هادی یک تنه در کانال کمیل
. اینها همه مشخصات ابراهیم بود. با نگرانی نشستم و دستانش را گرفتم و گفتم "آقا ابراهیم الان کجاست؟" گفت " تا آخرین لحظه که عراق آتش می ریخت زنده بود و به ما گفت تا می تونیم سریع بلند بشین و تا کانال رو زیر و رو نکردند فرار کنین" یکی از اون سه نفر هم گفت " من دیدم که زدنش. با همون انفجار اول افتاد روی زمین" بی اختیار بدنم سست شد... اشک از چشمانم جاری شد... شانه هایم مرتب تکان می خورد ...