سایر منابع:
سایر خبرها
یک هفته 7 چهره؛ از کیمیا علیزاده تا امیر تتلو
برای زنان همان گونه که قبل تر بوده می چرخد. ختم کلام این که میزان امیدی که موفقیت علیزاده به جامعه زنان ایرانی می دهد، چه بسا کمتر از یاسی است که انحلال تیم بانوان ملوان بندر انزلی تکثیر می کند، اولی بیشتر فردی است و درخششش یک ستاره است، دومی بیشتر حاصل نگاه سلطه طلب مردانه است؛ نه، رنسانسی رخ نداده ؛ در روی همان پاشنه می چرخد انگار. وضعیت زنان یک جامعه و کمبودهای انباشت شده یِ ...
گفتگوی چالشی با زنی که با یک اعدامی ازدواج کرد
. بسیار خب، من می خواهم بدانم تو چطور از طریق چند بار تماس تلفنی فهمیدی همسرت آدم خوبی است؟ این را حس می کردم، بعد هم من عقل و شعور دارم، با آدمی هم کلام شدم که کاملا باشخصیت و فهمیده بود، آرام بود و زخم خورده، آدمی که زندگی اش به خاطر یک اشتباه نابود شده بود. تو که نمی توانی با همه آنهایی که زندگی شان نابود شده ازدواج کنی تا نجاتشان بدهی... . چنین قراری ...
مدرس دانشگاه در ایستگاه طلاق
...> قاضی با وکیل مرد صحبت کرد. مایملک نادر سه دانگ از خانه مشترکشان در غرب تهران بود و یک خودروی شاسی بلند خارجی. بنابراین مقرر شد در صورتی که در مرحله معرفی داور نتوانستند به ادامه زندگی مشترک متقاعد شوند، مرد بابت مهریه و باقی مطالبات سه دانگ خانه و ماشین را به نام زن انتقال دهد و... دقایقی از ختم جلسه گذشته بود. نادر رفته، اما نسترن ساکت نشسته بود و به بسته کادوپیچ نگاه می کرد. او خوب می دانست گل نسترن به معنای آرزو و همدلی است، افسوس می خورد که آرزوهایشان بر باد رفته و لجبازی جای همدلی را گرفته بود. منبع: روزنامه ایران ...
مهدی هاشمی با همکاری ساواک چند بار برای پدرم تله گذاشت
مغازه ای که صاحب آن پاکستانی بود، خرید کردم، موقعی که می خواست فاکتور بنویسد، وقتی اسمم را گفتم، پرسید که با آن شهید چه نسبتی دارم و وقتی فهمید فرزندش هستم، اشک در چشم هایش حلقه زد. وقتی پرسیدم که آیا شما ایشان را می شناسید؟ گفت، بله، ایشان در پاکستان خیلی به ما خدمت کرد. من فکر می کنم شهید اندرزگو چهره ای بین المللی است و در کشورهای اسلامی که به مردم خدمت کرده، او را خوب می شناسند و به او ارادت ...
زجر های یک چریک اسلامی به روایت همسرش/پیش بینی وقوع جمهوری اسلامی توسط شهید اندرزگو/در لحظه شهادت، اوراق ...
دفن می کنم. او می ترسید که من دستگیر شوم و او را به ساواک لو بدهم. از ترس خودش می خواست ما را از بین ببرد. البته این موضوع را بعداً از شهید اندرزگو شنیدم . ایشان می گفت، من وقتی این خبر را شنیدم سر گذاشتم به بیابان و نماز آقا امام زمان(عج) را خواندم و به ایشان متوسل شدم و گفتم اگر زن و بچه ام را سالم برسانید؛ می روم مشهد و پناهنده حضرت رضا(ع) می شوم و همان جا می مانم پیش حضرت و مبارزه ام را یک طوری ...
آوارگی در جوار شقایق ، بعد از 54 سال زندگی آبرومند!
...؛ اما نگاه پر از نگرانی زن حواسم را به خودش جلب می کند؛ ترجیح می دهم دستگاه ضبط صوت را به سمت مادر خانواده بگیرم تا شروع به صحبت کند؛ باشد که با این درددل ها قدری آرام شود. از همان ابتدا می گوید: مبادا عکس و نامی از ما در روزنامه درج کنی! فرزندانم نمی دانند 10 روز است ساکن پارک هستیم؛ فکر می کنند در یک انبار وسایلمان را نگهداری می کنیم و در خانه یکی از فامیل ها شب را تا صبح سپری می ...
نگاهی به اشغال ایران در جنگ جهانی دوم و استعفای رضاشاه
به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا به نقل از بهجت نیوز ؛ ایرانیان! هزاران آلمانی در خاک شما هستند. اینها با تدبیر، به مقامات مهمی در صناعت حایز گشته اند و فقط منتظر یک کلمه از هیتلر هستند که.... جمله پراحساس بالا بخشی از اعلامیه های شوروی خطاب به مردم ایران بود که به وسیله هواپیما بر فراز آسمان تهران در مردادماه سال 1320 پخش می شد. اصل پخش کردن اعلامیه های هوایی نشان از برنامه ریزی متفقین برای ...
مکافات یک لحظه جنون
خانه روستایی اش را مهر من کردو مرا به عقد موقت 99 ساله اش در آورد و بعد از برگزاری جشنی مختصر به خانه او در روستایی در اطراف کرج پا گذاشتم. از چه زمانی اختلاف هایتان شروع شد؟ سال های اول زندگی زیاد با هم مشکل نداشتیم، اما بعد از چند سال رفتارش تغییر کرد. بداخلاقی، بدرفتاری و سختگیری هایش بیشتر شد. مدام سعی می کردم در برابر این مشکلات کوتاه بیایم. او هر بار که دعوایمان می شد بنای ...
بیوگرافی مهران مدیری، کارگردان مجموعه های طنز تلویزیونی
بیوگرافی مهران مدیری + عکس های مهران مدیری نام: مهران نام خانوادگی: مدیری متولد: 18 فروردین 1346 پیشه : بازیگر، کارگردان، خواننده، تهیه کننده، طراح صحنه و طراح لباس سال های فعالیت : 1353 تا کنون معروف ترین آثار : سریال های ساعت خوش، پاورچین، شب های برره، مرد هزارچهره سبک : کمدی لقب : پدر طنز ایران ...
"زجرآور ترین" لحظه برای خواهر شهید "لاجوردی"
، واقعا ً نمی شد آن کارها را انجام داد. مادرم خانمی بودند که ده سال از خانه بیرون نرفتند و می گفتند، در تمام مدتی که شما را بزرگ کردم، یک لقمه از مال کسی نخوردم. ، ولی همین مادر که این مدت طولانی را در خانه ماندند، من و خواهرهایم را با ماشین دربست می بردند به منزل خانم هایی که می دانستیم جلسات قرآن دارند و در آنجا اعلامیه های امام را برایشان می خواندیم و همه جا هم من داوطلب می شدم که بخوانم. بعضی ها ...
از بی مهری آخوند درباری تا مهر و محبت درجه دار شهربانی!
...! داشتیم با دل خوش مدرسه را فرش می کردیم که گذر پوست ما به دباغ خانه بندر ترکمن افتاد و تبعید شدم. آنجا نیز اوضاعی بود، مسجدی داشته بدون در و دیوار ، هیچ زمینه ای برای خواندن نماز نداشت ،هنگام اقامه نماز وسط حمد و سوره سگ ها پارس می کردند و ... مردم از ترس نجس شدن کفش هایشان، آنها را با هر چه گل بود می آوردند داخل مسجد. شب، بعد از نماز رفتم پیش یکی از کاسب ها ...
تجاوز یه زنی از سوی خانواده اش
با ورود به انجمن، به سرعت رؤیا را به اتاق مددکاری می آورند. لبخند یخ زده روی صورت تکیده، اولین تصویری است که از رؤیا می بینم. به گزارش صدای ایران ، روزنامه وقایع اتفاقیه نوشت: سی و پنج، شش ساله به نظر می رسد و انگار از ناحیه کتف آسیب جدی دیده است. این را از دستی که تقریبا آویزان است و بازویی که چاق تر از دیگری است به وضوح می شود فهمید. دستش را که برای دست دادن دراز می کند، توجهم به خط ...
وقتی قصاب ایرانی و فیدل کاسترو ، بسکت می زدند
انداخت و توپ را می کرد توی تورشان. سبد توری شان. اما این تنها شیرینی مسابقه با فرانسوی ها نبود که ما اگرچه در پایان 62 به 30 باختیم اما او از نگاه مفسرها بهترین بازیکن ایران انتخاب شد. موضوع اصلی در بازی با کوبا اتفاق افتاد که این بار هم 63 به 30 باختیم. انگار تیم ملی به المپیک لندن (1948)رفته بود که حدودهای شصت به سی ببازد. گیرم یک پوئن آنورتر یا اینورتر . حتی به مکزیک هم 68 به 27 باختیم اما ...
زخم های رؤیا، سکوت را شکستند
با قمه و چاقو اومدن بالاسرم و هیچ کاری نتونستم بکنم. گیر افتاده بودم. هرچی گریه می کردم و داد می زدم فایده نداشت. می گوید اولین بار بعد از فرار از خانه در همان مکان مورد اذیت و آزار دسته جمعی قرار گرفته است. نرفتی به جایی خودتو معرفی کنی که حداقل از این وضعیت رها بشی؟ هیچ جارو نمی شناختم. بعد از این اتفاق بود که اومدم تو پارک خوابیدم. تو پارکم که می خوابیدم مأمورا میومدن بالا ...
9 بار نزد مصدق رفتم
بعدازظهر بود که آقای مصدق را نزد آیت الله کاشانی بردم. آقای کاشانی مشغول استراحت بود و من ایشان را بیدار کردم و گفتم: آقای مصدق آمدند. مصدق می خواست دست ایشان را ببوسد که آقای کاشانی نگذاشتند و بعد مجبور شدند سر آقای کاشانی را ببوسند. در همان دیدار به آقای کلانتری زنگ زدم که انگار پشت در بود! آمد. آقای کلانتری خبرنگار و عکاس روزنامه اطلاعات بود که قبلا شماره اش را به من داد تا اگر خبر ...
بچرخ و به چیز دیگری نگاه کن/ شکل های زندگی: ایده های پل استر درباره شانس و سرنوشت
اما به صورتی دیگر در رمان شهر شیشه ای -سه گانه نیویورک- رخ می دهد. داستان شهر شیشه ای با یک تماس تلفنی اشتباه شروع می شود. آن طرف خط کسی را می خواهد که کین نیست. تلفن کننده که دست بردار نیست و به دنبال کارآگاهی برای نجات جان همسرش می گردد، بار دیگر زنگ می زند. بار سوم کین تصمیم می گیرد خود را همان کسی معرفی کند که تلفن کننده می خواهد، یعنی کارآگاه پل استر. کین با این کار بازی جدیدی را شروع می کند ...
بازیگران خیابانی/گزارشی درباره متکدیان که مسئولان معتقدند بیشترشان بی نیازند
رنگ و روی سرخاب و سفیدآبش می بارد. پشت چراغ قرمز، آویزان خودروها می شود و تا زمانی که راننده را عاصی نکند و پولی نگیرد، دست بردارشان نیست. بیشتر ماشین های مدل بالا را نشان می کند یا حداقل خودروهایی که راننده آن ها خانم هستند. حتما می داند که با این انتخاب بیشتر پول در می آورد. کمی که می گذرد انگار خسته شده. وقت ناهار است، با دوستش صحبتی می کند و به حاشیه امن کوچکش پناه می برد. فضای سبز حاشیه خیابان ...
در پیِ دوستی های ِ ناممکن !
فرهنگ امروز/ حسین مصباحیان: آی دوستان من، دوست وجود ندارد. - منسوب به ارسطو شاید ساعت شادی نیز روزی فرا رسد که هرکس بگوید: فرزانه یِ میران فریاد می زد؛ دوستان، دوستانی وجود ندارند! من، دیوانه ی زنده! فریاد می کنم دشمنان، دشمنانی وجود ندارند. - نیچه قادر بودن برای عزیز داشتن آن چه که در دوست می تواند او را روزی به دشمن بدل کند، نشانه ای از آزادی است. خود ِ آزادی است. - دریدا چند سال پیش از این، در پی حادث ...
شوخی-جدی های مردان پرحاشیه دنیای سیاست
.... او در این برنامه گفت بود که ما رفتیم نشستیم شروع کردند صحبت کردند که ساواک چنین است و چنان است. شما آخوندها فکر کردید می توانید شاه را برکنار کنید؟ تو می روی منبر باید با ما همکاری کنی... دیدم دونفری یک چمدان به چه بزرگی را دارند می آورند. چمدان را وارونه کردند روی میز. روی میز پر شد از عکس بنده با یک خانم، من دیوانه شدم رفتم مستقیم خانه آقای فلسفی. گفتم شما پدر مایی، رئیس جامعه وعاظی. نگفت ...