سایر منابع:
سایر خبرها
او می خواست مرا آزارو اذیت کند اما همکاران دیگرم آنجا بودند+ عکس
، یک وضعیت که در آن افراد مختلف از توهم جمعی رنج می برند. به گفته او مردم بومی مالزی به دلایلی در پذیرش این توهم دست جمعی مستعدتر هستند. اتاق خبر 110 مادرم در خانه نبود / سوسن را به خانه ام دعوت کردم کار وحشتناک یک جسد با دستان مرد جوان عمل زننده سرباز جوان با یک مادر و دخترتنها درخانه +عکس زمانی که وارد خانه شدم با دیدن وضعیت برادرم ...
بیماری پیسی و پیامدهای روحی و جسمی آن
در بر می گیرد؟ پزشک معالجم به سرعت بیماری ام را تشخیص داد و آنقدر با اطمینان و اعتماد به نفس در این باره حرف می زد که هوش از سرم پرید؛ بله، شما به پیسی مبتلا شده اید. خودم با استناد به اینترنت می دانستم که مشکلم چیست و حالا دکتر هم مهر تاییدش را روی آن زد. در حالی که گیج و مبهوت بودم، به پارکینگ رفتم، موبایلم را برداشتم و به خواهرم زنگ زدم و تا می توانستم گریه کردم. گریه کردم ...
ارتباط کثیف زن شوهر دار با دوست پسر دوران مجردیش / همسرم برادرانم را خبرکرد
خانه ام دعوت کردم کار وحشتناک یک جسد با دستان مرد جوان عمل زننده سرباز جوان با یک مادر و دخترتنها درخانه +عکس زمانی که وارد خانه شدم با دیدن وضعیت برادرم دنیا روی سرم خراب شد جوان افغان خون به پا کرد / او را ش ناسا یی کنید درخواست بی شرمانه یک ثروتمند عرب از دختر خردسال+ عکس کار زشتی با یکی از دوستانم انجام می دادم / زمانی که همسایه مان را دیدم آبرو و حیثیتم برباد رفت ...
پرویز خبر نداشت که من عاشق دوستش شدم / او هر روز به خانه مان می آمد
شده ام تا کمال تاوان فریب من را بدهد. بنابه این گزارش،با دستور قضایی کمال تحت تحقیق قرار گرفت و ادعا کرد با جدایی مرضیه از شوهرش از سر دلسوزی و بخاطر نان و نمکی که در خانه آنها خورده بود این زن را صیغه کرده و قرار نبود با او ازدواج کند. خدمت 110 مادرم در خانه نبود / سوسن را به خانه ام دعوت کردم کار وحشتناک یک جسد با دستان مرد جوان ...
رسانه ای تصویری در خدمت طبقات محروم
می کردند دیوانه شدم؛ ولی من توانستم کار را با کمک دوستانم تمام کنم. روزی که آن ها آمدند هنوز دیوارها خیس بود! و در روز افتتاحیه من سخنرانی را کش دادم تا عکس ها همه نصب شود! رهبران احزاب را دعوت کردم و این تنها باری بود که رهبران احزاب در یک مراسم کنار هم نشستند؛ چون همیشه با هم دعوا داشتند. من در آن گالری و در سال های بعد در هیئت داوری بودم و همکاری می کردم. این خودش یک چالش بود. من در کل تاریخ آن ...
وقتی شوهرم به خانه آمد من و علی در اتاق تنها بودیم
جوابی به من نداد که همین باعث نگرانی ام شد و به سمت خانه اش که نزدیکی خانه مان بود حرکت کردم. وقتی وارد خانه شدم با جسد پسرم در راهروی ورودی ساختمان روبرو شدم و سپس مادرم 70 ساله ام را که در سالن پذیرایی خانه پسرم غرق خون روی زمین افتاده بود مشاهده کردم و احتمال می دادم که قتل از سوی فریبا که با پسرم اختلاف داشته صورت گرفته است و خیلی زود ماموران پلیس آگاهی و بازپرس مدیر روستا در تماس ...
پدری که برادر پسرش بود/عکس هایی که هرگز دیده نشد
پدر را بدرقه می کند: زهرا عادت داشت هر وقت می خواست از خانه بیرون برود، دست بابانفسی و مادرم را ببوسد، پدرم اصرار کرده بود که خودش به فرودگاه برود. یک چیزی ته دلم بود که دستش را ببوسم. با پدرم تا کنار ماشین رفتیم و من دستش را بوسیدم. و حس رضایت با لبخندی گوشه لب هایش شکوفه می زند. حج آخر با اما و اگرها و شاید و نشایدها همراه شده بود. می شد و نمی شد. همسرش این تعلیق را این گونه ...
طلا نمی گرفتم ووشو را طلاق می دادم / مادرم سال 86 برای هزینه ورودی مسابقات حلقه ازدواجش را فروخت
بغض پایین انداخته بود _ب.م) مادر من حرکت هایی کرد که هیچ گاه فراموش نخواهم کرد . ما از اوج فقر به سکّو رسیدیم و نقطه ی شروع این پرتاب مادرم بود . سال 86 مادر من برای پرداخت هزینه ی ورود من به مسابقات (( حلقه ی ازدواجش )) را فروخت... . بعد از این مسابقه من وارد تیم ملی شدم . – از نرگس محمدی وقتی در برنامه ی خندوانه پرسیده شد که چرا ازدواج ...
مزاحمت تلگرامی برای زنان به خاطر خیانت همسر
. او مدعی بود مرا می شناسد و یک دوست قدیمی است. او هر روز تعدادی از این کلیپ ها را برایم ارسال می کرد تا این که همسرم این کلیپ ها را در گوشی تلفن همراهم دیده و تصور می کند من به او خیانت کرده ام. شاکی افزود: مرد مزاحم دست از سرم برنمی دارد و مدام برایم این ویدئو های دردسرآفرین را ارسال می کند. تهدیدم کرده که باید از همسرم جدا شوم و با وی دوست شوم، در غیر این صورت زندگی ام را نابود می کند ...
مردی با این خصوصیات، مرد ایده آل دختران ایرانی است!
. مثلاً وظیفه ندارم در خانه شان کار کنم. وظیفه من همان وظایف شوهرم است . ترلان، 22 ساله هم معتقد است: خانواده همسرم از نظر تحصیلات و فرهنگ باید تقریباً هم کفه خانواده خودم باشند؛ مثلا اگر در خانواده ما مردسالاری است (نه به شکل زننده) مثل خانواده های سنتی، آنجا هم همین باشد. چون من یاد نگرفتم امور خانه را در دستم بگیرم و همیشه به عهده پدرم بوده و من تقریباً به سبک مادرم بزرگ شدم. خانواده منطقی ...
تعدد فرزند و کاهش آسیب های فضای مجازی/ شرحی بر افتخارات یک خانواده پرجمعیت مازندرانی
کشوری و در بخش نوجوانان و جوانان پنج مدال قهرمانی استانی دارم که سال گذشته در 2015 یونان آتن در گروه (آ) و در وزن 130 کیلوگرم مقام اول را کسب کردم، علاوه بر کشتی آزاد، در کشتی لوچو نیز موفقیت های ارزنده داشتم. تقریباً 13 ساله بودم که ورزش کشتی را شروع کردم، مشوق اصلی من در این حرفه پدر و برادرانم هستند، از آنجا که پدرم در گذشته کشتی گیر و شاگرد استاد قدیری بود و خود در رشته کشتی محلی و لوچو ...
خبر پذیرشش در رشته پزشکی پس از شهادتش آمد
بودم اما حالا راضی نیستم. می گفت نه قول می دهم همین یکدفعه باشد. ماجرای مجروح شدن و بستری شدنش چگونه اتفاق افتاد؟ محمد چند بار به جبهه می رفت و می آمد. یک بار فکر کنم سرپل ذهاب مجروح می شود و برای مداوا به تهران انتقالش می دهند. ما یک مدت از شهید خبر نداشتیم. در تهران و در بیمارستان بستری بود و می گفت تا خوب نشوم به پدر و مادرم خبر ندهید. تمام بدنش سوراخ سوراخ شده بود. یک ...
اکران دو فیلم کوتاه از کارگردان ابد و یک روز
خود نشسته بودند و منظره ی پیش رویم چنان بود که مجال وسواس نمی داد. کمترین دستاورد مراسم برای من تندیس های مختلف فیلم کوتاه بود، و بیشترینش تثبیت راهی که انتخابش کرده بودم. فیلم سومم در ادامه ی مراسم بود با این تفاوت که دوست داشتم این بار ستاره هایم را روی نیمکت بگذارم. مادر که نقش اساطیر الاولین فیلم های مرا دارد، غایب است. خانه، اتاق ها، فضای آرام فیلمبرداری در چهاردیواری بسته و ...
گفتگوی داغ و عجیب با عضو گیلانی داعش!
. راه نما: اهل کجا هستید؟ یکی از روستاهای تالش. راه نما: قبل از اینکه امام جماعت شوید چه فعالیتی انجام می دادید؟ بعد از گرفتن مدرک دیپلم به زاهدان رفتم و در آن جا به حفظ قرآن پرداختم. بعد از مدتی امام جماعت و بعد هم امام جمعه شدم. راه نما: به چه صورتی با داعش آشنا شدید؟ به سایت اینترنتی آن ها رفته بودم. نوشته هایشان را به زبان عربی ...
ناگفته هایی از ارتباط مرحوم طالقانی با آیت الله خامنه ای/ ماجرای اختلاف افکنی بهزاد نبوی بین امام و آیت ...
؟ انقلاب دارد از دست می رود. آقا هم گفت اگر امام ناراحت است من برمی گردم. امام هم توصیه کرد که آقای طالقانی تهران نرود و مستقیم بیاید قم. بنده هم در دیدار و ملاقات خصوصی امام و آقای طالقانی بودم. فردای آن روز هم آقا در قم سخنرانی کردند و گفتند: هیچ مشکلی نبوده و سوتفاهم شده و دفاتر ما باز است. همان روز که آقای طالقانی این سخنرانی را کرد و این حرفها را زد، مجاهدین انقلاب ...
زمانی که پدر خوانده ام به خانه ام آمد کار زشتی با من کرد / وقتی به هوش آمدم متوجه واقعیت تلخی شدم
دوستانم می رفتم و پس از آرام شدن پدرم به خانه باز می گشتم. به دنبال کار بودم که با مرد جوانی که مشاور استخدام یک شرکت بود آشنا شدم و پس از مدتی به هم علاقه مند شدیم و پیشنهاد ازدواج را مطرح کرد و من ابتدا سرنوشت زندگی ام را برایش توضیح دادم و او با پذیرفتن همه شرایط به خواستگاری ام آمد و به عقد هم در آمدیم. وی افزود: روز حادثه با همسرم در خانه رضا بودیم که پدرخوانده ام شروع به ...
ارتباط نامشروع همسرم با راننده شاسی بلند دیوانه ام کرد
...> متهم در جریان بازسازی صحنه قتل، جزئیات جدیدی از انگیزه اش را فاش کرد. مرد جوان اظهار کرد: ماموران من را همراه زنی دستگیر کرده و به اتهام ارتباط پنهانی دستگیر شدم. شوهر این زن متوجه ارتباط ما شد و شکایت کرد. دو ماه در زندان بودم تا این که با قرار وثیقه آزاد شدم. من برای همسرم یک دستگاه سمند خریده بودم تا با آن بچه ها را به مدرسه ببرد. او با تعطیلی مدارس با این خودرو مسافرکشی می کرد و بعضی شب ها ...
سهل انگاری کارفرما جوان تالشی را در آستانه بیماری سرطان قرار داد
آشپزخانه رفتم و در حالی که نشسته بودم و از درد به خود می پیچیدم ناگهان متوجه پدرم شدم که روبه رویم ایستاده ، به چهره پر از درد و غم و قامت خمیده پدرم نگاه کردم، چشم هایش درد عمیقی را نشان می داد، احساس خجالت داشتم شرمنده پدرم بودم ، به جای اینکه او را یاری کنم باری بودم بر دوش نحیف او ، پدرم در تاریکی نیمه های شب مرا در آغوش گرفت و درحالی که صورتم را می بوسید و اشک می ریخت ناگهان بغضش ترکید و ناله ...
حمله عجولانه کانال های ضددینی به قرآن/ اتاق فکرهای بی سواد
کردم این جوان کیست ؟ گفتند : محمد است که گمان می کند پیامبر می باشد ، و این پیرمرد عمویش ابو لهب است که او را دروغگو می داند . در خبر دیگری آمده است که ربیعة بن عباد می گوید : من با پدرم بودم رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلّم ) را دیدم که به سراغ قبائل عرب می رفت ، و هر کدام را صدا می زد و می گفت : من رسول خدا به سوی شما هستم ، جز خدای یگانه را نپرستید ، و چیزی را همتای او قرار ندهید ...
فریب ظاهر و ثروت شوهرم را خوردم
به بهانه های مختلف وارد شرکت می شد و سر صحبت را با من باز می کرد. تا اینکه یک بار اعتراف کرد آمدنش به شرکت بهانه است تا مرا ببیند. از جسارتش جا خوردم ولی وقتی گفت از من خوشش آمده و می خواهد زن زندگی اش شوم خیلی خوشحال شدم. البته ناگفته نماند که در جریان این دیدارها من هم به او دل داده بودم و به همین خاطر وقتی خواستگاری کرد موضوع را با خانواده ام در میان گذاشتم و او همراه خانواده اش به خانه ما آمدند ...
زنل قدّیم+ فایل صوتی
اَفتو بزنی، ضد گرما، ضد تش باد، ضد غر، یه عُینکی ری چیش، یه ماسکی ری دُماغ، دَسکش سفید هم توو دَس، کفش طبیمم خو خراواویده، مانیم گف: دی نمیخا بیگی، بِیل تا نادُو، اوسُو میگی مُو خارکورت کردمه؟ والا ئِی مُو سولِ اِطلام برسه. ها دیی ها/ص معنی لغات سخت سختو: دِییم: مادرم - فده: خانه ، حیاط - برشُندت: سرخت کرد - دیه: دیگر - کپ وا نکنی: نظرش نزنی - لا نیم لا: روی هم - کپر: اتاقکی ...
لحظات سخت دل کندن فرمانده از همسر و فرزندش
سربازی بود، خانمش هم در خانه پدرش زندگی می کرد. یک بار که رفته بودم مرخصی، مرا دعوت کرد خانه خودشان، رفته بودم دختر کوچکش مرضیه را ببینم، تقریباً 6 ماهه بود، چهار دست و پا می رفت، خانمش خیلی سختی می کشید، می گفت: حسین! بابات مریضه؛ مادرت مریضه و مرضیه بچه است، بار زندگی روی دوش منه، تو حداقل بیا خونه بمون؛ هیچکس اینجا نیست . من صدای خانمش را می شنیدم، چون قرار بود، وقتی من آمدم ...
کوهستانی سیراب از چشمه مهربانی یک مرد
دوباره آنها به طبیعت غافل نبوده است. فریدون باویر برای ما از زندگی اش و از روزی که لباس محیطبانی را به تن کرد و به کوه و کمر زد، می گوید: در خانه ای که چشم باز کردم، حیوانات اهلی زیادی داشتیم. نمی دانم این عشق و علاقه، کجا و چگونه شکل گرفت اما از وقتی به یاد می آورم، عاشق حیات وحش بوده ام. بعد از پایان تحصیلات به عنوان سرباز معلم در روستاهای منطقه ایلام مشغول تدریس شدم و وقتی هر روز از ...
برای جذب مخاطب نباید دست به هر کاری زد
. از کودکی خود برایمان بگویید، از زادگاه و خانواده پدری. در روستای تازه آباد از توابع شهرستان کلاچای در استان گیلان به دنیا آمدم. تا کلاس سوم ابتدایی در یکی از مدارس نزدیک همین روستا درس خواندم. فاصله خانه تا مدرسه حدود هفت، هشت کیلومتر بود که ما باید پیاده این مسیر را طی می کردیم. کوچک ترین بچه خانواده بودم، در 9 سالگی پدرم را از دست دادم. از پدرم خاطراتی دارم اما آن طور که ...
رابطه پنهانی زن به قتل شوهر انجامید
رسول (جوان مقتول) به مأموریت رفته بودم و در راه بازگشت به خانه به من گفت که با همسرش آذر مشکل دارد و از من خواست با آذر صحبت کنم. ساعت حدود 3 صبح به تهران رسیدیم و او مرا مقابل خانه مان پیاده کرد. از آنجایی که رابطه دوستانه ای با آذر داشتم فردای آن روز به او زنگ زدم و خواستم با او صحبت کنم. من و آذر به خانه شان رفتیم و در حال گفت وگو بودیم که شوهرش رسول سررسید. ابتدا نمی خواستیم او را ...
ماجرای امضای اجباری در عربستان تا رضایت در خواب
گذشت 4 ماه از فاجعه منا، از جنازه چیزی باقی نمانده بود. وقتی از من خواستن تصمیم نهایی را بگیرم که پدرم را نبش قبر کنند یا همان جا بماند، یک روز مهلت خواستم تا با مادرم مشورت کنم، صبح روز بعد، مادرم زنگ زد و گفت پسرم پدرت در خواب به من گفت راضی ام عربستان بمانم برای همین رضایت دادم همان جا در مقبرة شهدای منا آرام بخوابد. درد بی توجهی، غم از دست دادن موسی را برای همسرش سخت تر کرده ...
دعای عرفه با نوای حاج منصور ارضی + صوت و متن
وَلَوْلا سَتْرُکَ اِیّایَ لَکُنْتُ بطور حتم من هلاک شده بودم و تویی نادیده گیر لغزشم و اگر پرده پوشی تو نبود مسلما مِنَ الْمَفْضُوحینَ وَاَنْتَ مُؤَیِّدی بِالنَّصْرِ عَلی اَعْدآئی وَلَوْلا نَصْرُکَ من از رسواشدگان بودم و تویی که به یاری خود مرا بر دشمنانم یاری دهی و اگر نبود یاری تو اِیّایَ لَکُنْتُ مِنَ الْمَغْلُوبینَ یا مَنْ خَصَّ نَفْسَهُ بِالسُّمُوِّ ...
معمای قتل کودک خردسال کلاردشتی کشف شد/مستخدم خانه : از شیطنتهای بردیا روانی شدم
تصمیم گرفتی اعتراف کنی؟ خواب عجیبی دیدم. دیگر اینکه عذاب وجدان بشدت آزارم می داد. همیشه به یاد لحظه ای که این حادثه اتفاق افتاد بودم.در خواب، بردیا با من صحبت کرد. خواست همه چیز را اعتراف کنم. قول دادم که این کار را می کنم. صبح که از خواب بیدار شدم برای اینکه روح او در آرامش باشد موضوع را با زندانبان در میان گذاشتم. ازدواج کرده ای؟ بله. بچه داری؟ بله یک پسر ...
عرفه، روز معرفت و شناخت است/ به نعمت های خدا فکر کنیم
...؛ من یادم نیست در کتابی خوانده باشم؛ ولی این شخص مرد بزرگی بود که بی جهت و بی سند نقل نمی کرد. داستان مربوط به بنی اسرائیل و فرعون است. وقتی حضرت موسی علی نبینا و آله و علیه السلام با برادرشان هارون برای دعوت فرعون آمده بود، یک لباس شبانی پوشیده بودند و یک چوبدستی دستشان بود، آمده بودند به دربار فرعون. خدمه دربار پرسیدند: شما که هستید و این جا چکار دارید؟ موسی گفت: من پیغمبر خدا هستم و آمده ام ...
کار زهره نبود!
خوابم گرفته بود ، رفتم سمت رخت خواب. داشتم بالشم را مرتب می کردم که متوجه بسته ای داخل آن شدم. بدون آنکه توجه کسی جلب شود، آن را کنار گذاشتم و خوابیدم. صبح زود که هنوز زهره و بچه ها بیدار نشده بودند، رفتم سراغش و با چاقو گوشه اش را باز کردم. کاغذی چند لایه در پارچه ای قرمز که اطراف آن کاملا دوخته بود، از لایه زیرین نازبالش شخصی ام پیدا شد. به ظاهرش می خورد، "دعا ...