سایر منابع:
سایر خبرها
من با یک لحاف و تخت خواب تنها ماندم / مزاحمت های خواهر زنم پایان نداشت
...، ارتباط چندانی هم نداشتیم که الان توقع داشته باشم، خدا رحمت کند خانم را یک زمانی که ما وضعمان عالی بودو دستمان بیش از معمول به دهانمان می رسید، بقیه فامیل را تحویل نگرفت وحالا که پس از ابتلای خانم به سرطان و فوتش همه چیز را از دست داده ام، آنها مرا به حساب نمی آورند.بچه هم نداریم یعنی خانمم بچه دار نمی شد ما هم که عاشقش بودیم قبول کردیم وشصت سال کنار هم بودیم، حدود ده، بیست تا از بچه های باغ ...
وقتی با سمیه از روستا به شهر آمدم ، روزگارم سیاه شد
و با اراده تصور می کردم که حتی تصمیم به ازدواج گرفتم و موضوع را با مادرم در میان گذاشتم. یادم می آید مادرم دستی به سرم کشید و گفت: پسرم، الان برای ازدواج زود است، تو باید اول خدمت سربازی ات را بگذرانی سپس سر کار بروی، آن موقع نوبت دامادی ات می شود! با اشتیاق فراوان حرف های مادرم را گوش کردم و از این که با مادرم درباره آینده ام صحبت کرده بودم، خرسند بودم. از آن روز به بعد، برای رسیدن به هدف هایم ...
پیام همسر شهید مدافع حرم برای داعش
: دخترم چرا ناراحتی؟ گفتم: پهلو درد دارم. گفت: نگران نباش بچه ات سالم است. الحمدالله همین طور هم شد. *وقتی علی پاسدار شد علی بچه با محبت و دلسوزی بود. درسش را بدون اذیت کردن ما تمام کرد و بعد از دیپلم سال 85 وارد سپاه پاسداران شد. در خانواده پاسدار زیاد داشتیم از جمله برادرهای من و علی به خوبی با این فضا آشنا بود خودم هم دوست داشتم پسرم سپاهی شود. او حین کار تحصیلات عالیه را هم ...
گزارش | محمود صادقی در دانشگاه شیراز
آموزش و پروزش رایگان را برای همه تا پایان دوره متوسطه ایجاد کند. من یادم است بچه که بودیم همسایه ما رادیو داشت، ما شب ها ساعت ده در منزل آنها نطق های امام را از رادیو بغداد گوش می کردیم. خیلی از علما با اینکه رادیو را حرام می دانستند رادیو خریده بودند. موقع انقلاب رادیو و تلویزیون میلی بود و ما همه رادیو بی بی سی و رادیو ملی که برای شوروی بود را گوش می کردیم. او ادامه داد: در آن زمان مردم ...
فوتبالیستی هستم با دست های پینه بسته!
. آموخته بودم که برای رسیدن به موفقیت باید با همه وجود تلاش کنم. از 14 سالگی در مکانیکی مشغول به کار شدم و هرشب با چهره دود گرفته به خانه می رفتم. دو سال در مکانیکی کار کردم و بعد از آن همزمان با درس خواندن همراه دایی ام برای کارهای بنایی و جدول کشی به روستاهای اطراف می رفتیم. روزهای داغ تابستان سخت ترین روزهای کار بود و باید در زیر تیغ سوزان آفتاب کار می کردیم. هر روز به شوق اینکه عصر به تمرین ...
مرضیه دباغ؛ الگوی زن شیردل مسلمان/طنین مادری اولویت نخست زن مبارز انقلاب/ چرا جریان فمینیستی ایران مرضیه ...
کوه در برابرم بود متلاشی می شد، به هر چیز چنگ می زدم و سهمگین به در می کوفتم و فریاد می زدم: مرا هم ببرید! می خواهم پیش بچه ام بروم! او را چه کردید؟ قاتل ها! جنایتکارها و... و تمام این تلاطم وجودی را تنها و تنها ندای قرآن آیت الله ربانی شیرازی است که آرام می کند، زمانی که با صوتی زیبا می خواند: وَ اسْتَعینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاه وَ إِنَّها لَکَبیرَه إِلاَّ عَلَی الْخاشِعینَ. نقطه اصلی ...
زهرا: از پدر می خواهم مرا صبر دهد/ محمد: امام حسین(ع) را درک کرد و عازم سوریه شد
همسر شهید: حاجی با اینکه یک فرد نظامی بود و بیشتر سال های عمرش را در جنگ گذرانده بود اما در خانه پدری دلسوز و مهربان بود. در نبود ایشان به طبع تمام مسئولیت بچه ها از تربیت و تحصیل گرفته تا بزرگ کردنشان بر عهده ی من بود. سعی می کردم پیگیر مسائل تحصیلی شان باشم، به وضعیت جسمی و روحی بچه ها برسم که غیاب پدر را احساس نکنند. هر وقت هم خود حاج آقا می آمد به این کارها رسیدگی می کرد. ...
اخراج دختر دانشجو از دانشگاه در پایان یک اشتباه/جشن تولد مختلط آغاز یک اشتباه بود
ایران آنلاین /دختر 22 ساله که در چهره برافروخته اش یاس و نا امیدی نمایان بود خطاب به کارشناس و مددکار اجتماعی کلانتری طبرسی جنوبی مشهد گفت:من دختری درسخوان و موفق در بین 5 فرزند خانواده بودم که پدر و مادرم مرا مایه افتخارشان می دانستند. پدرم کارگر ساختمان بود و به سختی و مشقت هزینه های زندگی را تامین می کرد و مادرم با مشکلات مالی زیادی ما را بزرگ کرد. سرانجام با قبولی ام در یک دانشگاه دولتی و ...
مادرم با کار کثیفش از پدرم انتقام گرفت / کارهای زننده اش پای مرا هم به خانه مرد همسایه باز کرد
چیست واز طرفی می خواست یک شریک برای بساط دود و دمش پیدا کند وچه کسی بهتر از من بود. سعید افزود: سرتان را درد نیاورم، معتاد شدم واز چند وقت پیش عمویم دست به کار شد تا ترکم بدهد و با اصرارهایش من در یک مرکز ترک اعتیاد بستری شدم. دیروز مرخصی گرفتم و بیرون آمدم ودست به سرقت زدم. نمی دانم چرا بدنم مور مور می شد بروم و مواد بخرم. در حال فرار بودم که ماموران کلانتری ...
نیم قرن خاطره بازی با جعفر والی
، بچهها حق و حقوقی داشتند. از سال 20 به بعد چهره مملکت عوض شد بویژه در سال 32؛ یعنی تقریباً 12 سالی که من درس خواندم. تئاتر به شکل جدی مطرح شده بود و من هم خیلی علاقهمند بودم. خانواده بالاخره موافقت کرد که به هنرستان بروم. پیش خودشان فکر کرده بودند که بچه درسخوانی نیستم و همان بهتر که به هنرستان بروم. این تصمیم نقطه تغییر بزرگی در زندگی من بود چون هنرستان من را خیلی عوض کرد. رابطه استاد و شاگرد، نوع ...
ادعای جدید در پرونده قتل در اتاق خواب برج A3 / اجیر شده ام تا اعتراف کنم + عکس های بازسازی صحنه
در محل حضور داشت در حالی که وحشت زده بود به مأموران گفت: پسرعمه همسرم محمدهادی -48 ساله- شوهرم را به قتل رساند و پا به گذاشت. سیما 57 ساله افزود: محمدهادی 10 روز قبل میهمان خانه ما بود و شب گذشته با هم به جشن عروسی یکی از بستگانمان رفتیم و ساعت 23 بود که به خانه بازگشتیم و من همراه مادرم در یکی از اتاق ها خوابیدیم و محمدهادی همراه شوهرم در اتاق دیگری خوابیدند. این زن ادامه ...
روایت دختر دانشجو از چاقوکشی خواستگارش در کلاس درس
به گزارش گروه روی خط رسانه های خبرگزاری برنا؛ صحبتهای دختر دانشجو و مصدوم حادثه چاقوکشی خواستگار در بیمارستان را در زیر بخوانید. با گذشت 12 روز از حادثه هنوز هم شب ها با کابوس آن لحظات وحشتناک از خواب می پرد. لحظاتی که خواستگار سمجش وارد کلاس درس دانشگاه شد و درحالی که مدعی بود می خواهد کتابی را به او تحویل دهد، چاقویی از داخل کتاب بیرون کشید و ضربات هولناکی را به سر و بدنش آن هم مقابل چشمان استاد و همکلاسی هایش وارد کرد. می گوید: با اینکه روی تخت بیمارستان بستری هستم، اما هربار که مرد غریبه ای وارد اتاق می شود دست و پایم می لرزد. نسترن از این می ترسد که مبادا آن روز تلخ دوباره تکرار شود. او 4ضربه چاقو خورده و تا پرتگاه مرگ پیش رفته و حالا زنده بودنش را تنها یک معجزه از سوی خدا می داند. روز گذشته با این دختر 21ساله در بیمارستان ملاقات کردیم و او در گفت وگو با همشهری از روز حادثه گفت و از اینکه می ترسد پدرش برای پرداخت هزینه های بیمارستان به دردسر بیفتد. روز حادثه می دانستی که خواستگارت وارد دانشگاه شده است؟ نه، من خیلی وقت بود خط موبایلم را عوض کرده بودم و خبری از او نداشتم. آن روز وحشتناک(غروب پنجشنبه 4آذرماه) من مشغول کنفرانس در کلاس بودم. همه لامپ ها خاموش بود. لپ تاپم را روشن کرده بودم تا کنفرانسم را از طریق پاورپوینت اجرا کنم. در یک لحظه نور پروژکتور قطع شد و من از کلاس بیرون رفتم تا پروژکتور دیگری بگیرم. وقتی برگشتم در راهروی دانشگاه، خواستگارم را دیدم. صدایم زد و گفت بیا با هم صحبت کنیم. گفتم برو الان زمانش نیست. اصرار کرد اما من مخالفت کردم. آخر عصبانی شدم و سرش فریاد زدم و گفتم که برو چرا دست از سرم برنمی داری؟ این را گفتم و به کلاس برگشتم. هنوز چند دقیقه ای نگذشته بود که خواستگارم وارد کلاس شد. کتابی در دستش بود و به استاد گفت که می خواهد کتاب را به من تحویل بدهد. یکراست به سمتم آمد. چاقو را لای کتاب پنهان کرده بود، وقتی نزدیکم شد ناگهان یک ضربه به قفسه سینه ام زد که جیغ کشیدم و از حال رفتم. دیگر نمی دانم چه شد اما همکلاسی هایم که بعد از چند روز به ملاقاتم آمدند به من گفتند که وقتی روی زمین افتادم، پسرچاقوکش دو ضربه دیگر به کتفم و آخرین ضربه را به سرم زد که چاقو داخل سرم گیر کرد. شانس آوردم که بچه های دانشگاه مانع شدند و اجازه ندادند که او دوباره چاقو را بردارد. او می خواست جانم را بگیرد. حتی در بازجویی ها هم اعتراف کرده که قصد کشتن مرا داشته است. بعد از حادثه چه شد؟ پسرهای کلاس او را گرفتند و تحویل حراست دادند. من هم با اورژانس به بیمارستان منتقل شدم. دوبار تحت عمل جراحی قرار گرفتم. یک بار قفسه سینه و یک بار سرم را عمل کردند. پزشکان می گفتند واقعا زنده ماندنت معجزه بوده؛ چرا که ضربه ای که به قفسه سینه ام وارد شده خیلی عمیق است و یک جورهایی از پرتگاه مرگ به زندگی بازگشته ام. پزشکی که مرا عمل کرد وقتی برای بررسی وضعیتم بالای تختم آمد به من گفت فکر می کنم خدا به پدر و مادرت رحم کرده که زنده ماندی. با خواستگارت چطور آشنا شدی؟ حدود یک سال پیش به دفتر محل کارم آمده بود. دو سال از من بزرگ تر بود. پس از چندروز برای انجام کاری، پیامی در تلگرام برایم فرستاد و با هم آشنا شدیم. اما شاید در این مدت فقط دوبار او را دیدم و متوجه شدم اصلا تعادلی در رفتارهایش ندارد. انگار مشکل روحی و روانی داشت. گاهی خیلی خوب بود و گاهی به شدت عصبی می شد. به من می گفت مدیرفروش یک شرکت است اما بعدا متوجه شدم دروغ گفته. حتی به خانواده اش هم خیلی راحت دروغ می گفت. احتمال می دهم شیشه مصرف می کرد، چون شنیدم در اعترافاتش گفته که روز حادثه شیشه کشیده است. گویا از پدرت هم تورا خواستگاری کرده و جواب منفی شنیده بود؟ حدود دو هفته قبل از حادثه وقتی از او خواستم دیگر مزاحم من نشود پیش پدرم رفت و مرا از او خواستگاری کرد. اما پدرم به او جواب منفی داد چون او اصلا شرایط ازدواج نداشت. نه شغل درست و حسابی نه اخلاق و رفتار عادی. فکر می کنم به خاطر همین مسئله کینه به دل گرفت. حتی چندین بار هم پیامک تهدیدآمیز برایم فرستاد که اگر با من ازدواج نکنی بلای بدی سرت می آورم اما من جوابش را ندادم و خط موبایلم را عوض کردم. چرا شکایت نکردی؟ اصلا فکرم به اینجاها نرسید. راستش کم تجربه بودم و اصلا تصورش را هم نمی کردم که او نقشه قتل بکشد. حالا از او شکایت داری؟ صددرصد. او آدم خطرناکی است، ممکن بود من بمیرم. خواست خدا و معجزه بود که زنده ماندم. حتی خانواده اش بارها زنگ زدند و گویا تا بیمارستان هم آمده اند که رضایت بگیرند اما من اصلا حاضر به بخشش نیستم. او مرا به این وضعیت انداخته است. خانواده ام گرفتار شده اند، یک پایشان بیمارستان و پای دیگرشان در کلانتری و دادسرا و پیگیر پرونده ام هستند. از طرفی هزینه سنگین بیمارستان است و گفته اند چاقوکشی شامل بیمه نمی شود. الان مشکلی نداری؟ مشکل اصلی ما حالا هزینه بیمارستان است. خدا می داند پدرم با مشکل مالی ای که دارد چطور می تواند این پول را جور کند. نمی دانم چرا چنین اتفاقاتی را بیمه پوشش نمی دهد. مگر گناه من چه بوده که فرد دیگری به من حمله کرده و مرا به این روز انداخته است؟ با این شرایط من هرگز حاضر به بخشش نیستم و آن پسر باید مجازات شود و به سزای عملش برسد. منبع : همشهری ...
خودکشی جوان تهرانی از طبقه پنجم/ پایان تلخ رابطه نامشروع/ گفت وگو با دختری که خواستگارش او را سر کلاس ...
لامپ ها خاموش بود. لپ تاپم را روشن کرده بودم تا کنفرانسم را از طریق پاورپوینت اجرا کنم. در یک لحظه نور پروژکتور قطع شد و من از کلاس بیرون رفتم تا پروژکتور دیگری بگیرم. وقتی برگشتم در راهروی دانشگاه، خواستگارم را دیدم. صدایم زد و گفت بیا با هم صحبت کنیم. گفتم برو الان زمانش نیست. اصرار کرد اما من مخالفت کردم. آخر عصبانی شدم و سرش فریاد زدم و گفتم که برو چرا دست از سرم برنمی داری؟ این را ...
دانشجو و دانشگاه در شعر طنز/ ازحرف بدخواهان به ابرو خم نیاوردم
برایت بافتم با تار و پود عشق اما برایت برگه ی شعرم نیاوردم گم کرده بودم دست و پایم را به طوری که از خاطرم رفت و گل مریم نیاوردم و این هم شعری از عباس احمدی با عنوان مثنوی دانشجویی و در بیان دردهای دانشجویی! که البته با بیان مصراعهایی از شاعران نامور هم همراه است: اول اشعار با نام خدا با سلامی خدمت اهل صفا نسل بعد از نسل بعد از من، سلام ...
رحلت رسول اعظم (صلی الله علیه و آله و سلم)
.... علی(علیه السلام)عرض کرد: پدر و مادرم فدای تو باد! چه کسی به من اجازه نماز می دهد؟ فرمود: جبرئیل(علیه السلام)به تو اجازه خواهد داد. و پس از شما هر کس از خاندانم حاضر شد، گروه گروه بر من نماز بخوانند، سپس زنان ایشان و در آخر مردم نماز بخوانند. (5) و نیز فرمود: هرگاه من جان تسلیم نمودم و تو تمام آنچه را که من وصیت کرده ام انجام دادی و مرا در قبرم پنهان ساختی، پس در خانه خود آرام ...
خانم منشی به هر دو مدیر شرکت بله گفت!
اشتباه است به این رابطه هم تن دادم. یه جورایی با خودم لج کرده بودم و این بار می خواستم از خودم انتقام بگیرم و بر بدبختی هایم بیفزایم. می خواستم شهره آفاق شوم تا بلکه من را ببینند راهش فرقی نمی کرد. باز هم به بن بست رسیدم و سعی کردم ارتباطم را با آن دو قطع کنم، خب چی شد؟! آنها مرا تهدید کردند که از من فیلم گرفته اند و اگر قطع رابطه کنم فیلمم را منتشر می کنند. تمام ...
حقایقی درباره علی حاتمی
باره گفته بود: مطمئنا فکر می کنم سال 50 یا 51 بود که من سخت درگیر ساخت ستارخان بودم و مجبور بودم مطالعاتی پیرامون شکل گیری مشروطه و به انحراف کشیده شدن آن در ایران انجام دهم. در قسمتی از کتاب تاریخ مشروطه (نوشته احمد کسروی) پیرامون گروهی نوشته شده بود که از انشعابات مشروطه خواهان بودند. از غضب محمدعلی شاه در واقعه به توپ بستن مجلس و اعدام گروهی مشروطه خواهان گریخته بودند و پس از مدتی از آرام شدن ...
دردسر ارتباط شوم دختر 14 ساله با پسر عمه / چرا با من بودی پس شاید...!؟
کوتاهی از ازدواج آن ها نگذشته بود که احساس می کردم نامادری ام مرا دوست ندارد. کمی که بزرگ تر شدم کمبود محبت را با گوشت و پوستم لمس می کردم. مشکلات و درگیری های پدرم و همسرش به جایی رسید که مرا برای نگهداری به بستگانم سپردند و من در منازل عمه، عمو و خاله سرگردان شده بودم تا این که در 14 سالگی با پسر عمه ام رابطه پنهانی برقرار کردم. حدود 2 سال بعد وقتی عمه ام در جریان روابط ما قرار گرفت برای حفظ آبروی ...
عاقبت تلخ ارتباط شوم با زن عمو جوان
... پدرم که در قید حیات نبود، مادرم نیز وقتی فهمید سخت با ازدواج من مخالفت کرد، ولی چون من در توهّمات شیشه ای خود بودم، به حرف مادر و سایر افراد خانواده ام گوش نداده و با ازدواج با سارا غلام حلقه به گوش او شدم. آیا ازدواج تو با یک زن مطلّقه درست بود؟ سارا با نگاه جادویی خود هر فکر و اندیشه ای را از من گرفته و به تمامی من را جادو کرده بود و من تنها عروسک خیمه شب بازی او بوده ...
آرش با دختر خواهرم ارتباط شوم داشت / از در و همسایه ها شنیدم و ...
به تماس های تلفنی وقت و بی وقتت با دیگران مشکوک شدم، اعتراض کردم اما به گونه ای باهام برخورد کردی که دیگه جرات نکردم درباره ش حرفی بزنم. من چهارده سال تو خونه تو، همه رفتارها واعمال تو رو دیده و تنها تحمّلت کردم. تو شوهر من بودی و من با بی غیرتی تمام، همه چیزایی که دیگران درباره تو می گفتند رو نشنیده می گرفتم، امّا این بار خودم دیدمت، با چشمای خودم! این بار نمی تونی انکار کنی و بگ ...
کلاهبردار عجیب از خادمان امام رضا(ع)
متاسفانه حساب عابر بانکم به خاطر این که ضامن فرد دیگری بودم مسدود شده است و نمی توانم آن پول را برداشت کنم. او سپس با دادن شماره کارت عابر بانک دیگر از من خواست باز هم 500 هزار تومان واریز کنم که مدیر هتل آن پول را برداشت کند و ... وی افزود: آن مرد جوان رفت و دیگر خبری از او نشد هرچه به شماره ای که از خودش به من داده بود زنگ زدم قطع بود و فهمیدم دروغگو است و من فریب خورده ام. ...
گزارش/ چطور می توان قهرمان اروپا شد؟(بخش اول)
. بعدها شنیدم زمانی که توپ از سوی آندراس مولر آمد، گزارشگر معروف تلویزیون، مارسل ریف فریاد می زد: حالا چیپ بزن! من حتی در موقع گرم کردن خیلی با توپ کار نکردم، برای همین شانس هم به کمکم آمد. من در آن زمان تنها 20 سال داشتم و با اینکه بازیکن خوبی بودم هرگز در زمره فوق ستاره ها به حساب نمی آمدم، اما این موضوع باعث نشد که از قهرمانی در اروپا باز بمانم." 23. هم تیمی ها خود را بشناس ...
لاله صبوری، بازیگر نام آشنا از زندگی شخصی و خانوادگی اش می گوید
آمد و ما همان یک روز را با فرزندان او می گذراندیم. به همین دلیل من تقریبا در آن دوران بچه تنهایی بودم. خیلی زود با لذت کتاب خواندن آشنا شدم و یک کتابخوان حرفه ای شدم. این صفت هنوز هم با من است. داستان جیک جیک مستونت بود، فکر زمستونت بود، تا آنجایی که به یاد دارم آن کتاب را مادرم برایم خرید ولی آن زمان نمی توانستم درست بخوانم و همان کتاب را مادرم برای من خواند. من خیلی زود به ...
شهاب حسینی: چگونه عاشق پریچهر شدم؟
، آنها وقتی مرا به دنیا آوردند که سرگرم جمع و جور کردن زندگی شان بودند. دوران کودکی من به شیطنت های مختلف با پسربچه ها گذشت. مادرم می گفت تو پسر شری بودی. روزی که به خاطر سر بازی سرم را با نمره 4 اصلاح کردم، دیدم سرم از 9 ناحیه شکسته است. با توجه به اینکه زمان وقوع 5-4 مورد از این شکستگی ها را به خاطر نمی آورم، باید آنها را به دوران کودکی ام نسبت داد. جز سر از نواحی دیگری همچون صورت و دست و ...
لحظه به لحظه با برنامه 90/ LIVE
سن و سالی که دارم بازی نکنم همه چیز از دست می رود. با صحبتی که برانکو کرد به قطعیت رسیدم که آن جا ماندنم به صلاح نیست. زیرا در مهم ترین سال فوتبالی خود قرار داشتم. انصاری در ارتباط با این که پرسپولیسی ها چه رابطه ای با او در تیم داشتند، بیان داشت: من درباره روابط بازیکنان پرسپولیس با خودم بیشتر از رسانه ها می شنوم. البته من همه آن ها را بچه های خوبی دیدم و همه آن ها بسیار با ...
نادر روز بارانی مرا به خانه اش برد و در را قفل کرد و
اطلاعات شخصی ام پرسش کرده و من هم ناخواسته جواب می دادم. کم کم احساس کردم نادر همه افکار مرا به خود مشغول کرده است. شبها به سخنانی که بین ما رد و بدل شده بود،می اندیشیدم و از این که در برخی صحبت ها پا را از حد معمول فراتر گذاشته بودم، خود را سرزنش می کردم. در آن زمان، یکی از همکارانم که به او "فریباخانم" می گفتند و دارای شوهر و فرزند بود،به شکل های مختلف به من نزدیک شده و شروع ...
من عاشق پسر داییم بودم / همدیگر را ملاقات کردیم و من کلید در ورودی مجتمع را به او دادم
.... درنهایت مینا اعتراف کرد که با همدستی نیما دو آدمکش اجیر کرد تا شوهرش را بکشد. تنها دختر مقتول درباره قتل پدرش از سوی مادرش گفت: نمی دانم دقیقا چه اتفاقی بین پدر و مادرم می افتاد چون آنها هیچ وقت در مورد مشکلات شان با من صحبت نمی کردند؛ اما بارها شاهد کتک کاری آنها بودم. چند روز قبل از حادثه هم پدرم، مادرم را کتک زد. بیشتر اوقات این درگیری ها در اتاق شان اتفاق می افتاد اما هیچ ...
از مصاحبه خواندنی با مهتاب کرامتی لذت ببرید
هیچ وقت همچین احساسی نداشتم. یعنی در کودکی حداقل اطرافیان تان به شما نمی گفتند که زیبا هستید؟ در بچگی تعارف ها مقداری فرق می کند، بلد نیستیم بگوییم مرسی، لطف کردید. وقتی در آن سن از شما تعریف می کنند قطعا احساس زیبایی بهتان دست می دهد و در نهایت بعدا از این زیبایی در قابی که نامش سینماست، استفاده کردید. بچه که بودم به زیبایی فکر نمی کردم ولی تصویر، تئاتر، قصه و ادبیات برایم ...
چند روایت معتبر درباره سرداری که کار و فعالیت را عبادت می دانست
بود و مردم حرمت او را نگه می داشتند. من هم اگر کسی می آمد و شکایت می کرد؛ لبخند می زدم؛ چون با کاری که احمد انجام می داد، موافق بودم. او همچنین برخی اوقات پولهای تو جیبی اش را جمع می کرد و تا آنجا که می توانست، مجله های منتشر شده با عکسهای مبتذل را می خرید؛ به خانه می آورد و در باغچه حیاط، روی آنها نفت می ریخت و آتش می زد. وقتی از او می پرسیدم که چرا این کار را می کنی؛ می گفت که این ...
دموکراسی مستقیم کاسترو – گزارش ژان پل سارتر از سفر به کوبا
کلیات را در هم می آمیزد. هاوانا، بهار 1960: آن شهری که در سال 1949 دیده بودم و تا آن اندازه مرا به وجد آورده بود، کاملا با تصوراتم تفاوت داشت و این بار به طور کلی آن را درک نمی کردم. من در جست وجوی انقلاب در خیابان های پایتخت بودم. ما یعنی من و سیمون دوبووار ساعت ها به همه جای شهر سر می زدیم اما من متوجه شدم که هیچ چیز تغییر نکرده است. در محله های فقیرنشین نه تنها وضعیت فلاکت بار مردم ...