سایر منابع:
سایر خبرها
این مطلب تیتر نمی خواهد
و گفته حتماً باید برگردم کرمان ولی می بینید من چقدر خونسردم و اصلاً ناراحت نیستم.' راوی اَورده است، ابراهیم بعد می نشست و داستان سرایی می کرد، زمانی که بچه ها خوب محو داستان می شدن می پرسیدند 'خب ابراهیم تو چکار کردی؟' و ابراهیم می گفت 'هیچی، با پدرزنم دعوام شد و اون یک چیزی زد توی سرم از خواب بیدار شدم.' و همه می زدند زیر خنده و حال و هوای بچه ها عوض می شد. وی می گوید: ابراهیم برای ...
روایتی از اورژانس 115 بوشهر که ناجی زن باردار در جاده خلوت شد
: آن روز خوابیده بودم که با ناله های همسرم از خواب پریدم ساعت 2 بعدازظهر بود فهمیدم که دردهای زایمانی همسرم شروع شده است اما وقتی نگرانی همسرم را فهمیدم متوجه شدم اوضاع وخیم تر است. زبیده سابقه بیماری قلبی داشت و حالا نیز کیسه آب دور جنین پاره شده بود و این یعنی زودتر باید دست به کار شد وضعیت اورژانسی زبیده و بیماری قلبی او نگرانی حسین را دوچندان می کند. حسین می گوید: اعتمادی به حضور ...
آیا قصورهای پزشکی، استثنا هستند؟
را دوبار دگرگون کرد. باید تأکید کنم که این فقط یک تجربه شخصی است و معلوم است که نمی توان آن را تعمیم داد. با این حال فکر می کنم کلمه استثنا هم برای این قصورها چندان رسا نیست. مدت ها بود تک سرفه های شبانه آزارم می داد و درد های قفسه سینه مرا از خواب بیدار می کرد. بارها به پزشک مراجعه کردم اما همیشه این جمله را تحویل می گرفتم که چیز خاصی نیست. سرانجام یکبار از ترس اینکه مبادا قلبم از کار ...
این جانباز را شناسایی کنید!
...! پرستارها ازهوش رفتند. از روی برانکارد که مرا بلند کردند، هوا جریان پیدا کرد و بوی وحشتناکی منتشر شد. پروفسور اکبری که مرا دید، گفت: چرا شما با این بچه ها اینجوری کردید؟! نمیتونید اینها رو برگردونید این ور و اون ور؟! که این بچه زخم نشه! زخمم خیلی عمیق بود! من خودم نمی دیدم اما از چهره و حالت های اطرافیانم که می دیدند، متوجه می شدم که اوضاع خیلی خوب نیست! مرا بردند اتاق عمل و ...
پایان بی قراری ها پس از 31 سال
کرده بودند و می گفتند: عمو رضا می خواد ولیمه بده. دیدم علی اکبر با لباس احرام داره میاد و ما داشتیم جلوی پاش گوسفند قربانی می کردیم . صبح که از خواب بیدار شدم صدقه دادم، رفتم خانه پدرم، به برادر بزرگم گفتم: خبر از اکبر داری؟ گفت: آره، نامه اکبر اومده، سالمه. باز دلم شور می زد، رفتیم تو تشییع جنازه سردار شهید ابوالحسن محمدزاده شرکت کردیم، دیدم زمزمه هایی میاد و مردم می گن: خیلی ها شهید شدند ...
آبروی 33سال جانبازی ام در خطر است!
در جبهه شیمیایی شده و بدنش خیلی سوخته است. اینجا به ملاقاتش آمده ام. یکی دو ساعت دیگر دوباره باید برگردم. آن بنده خدا مرا سوار ماشین کرد و به خانه شان برد و برایم ناهار آوردند. پس از بازگشت با راننده بعدی که صحبت می کردم، موضوع آن جوان راننده را برایش گفتم، ایشان گفتند: آن جوان فرزند شهید باهنر بوده است. خیلی خوشحال شدم و امیدوارم هر جا که هستند، صحیح و سلامت باشند. فاش نیوز: از تشنجی ...
چرا کسی پاسخگوی مرگ همسرم در قصور پزشکی نیست
.... با این حال فکر می کنم کلمه استثنا هم برای این قصورها چندان رسا نیست. مدت ها بود تک سرفه های شبانه آزارم می داد و درد های قفسه سینه مرا از خواب بیدار می کرد. بارها به پزشک مراجعه کردم اما همیشه این جمله را تحویل می گرفتم که چیز خاصی نیست. سرانجام یکبار از ترس اینکه مبادا قلبم از کار بایستد تصمیم گرفتم به بیمارستان مراجعه کنم. دکتر قلب با اطمینان دادن به من پیشنهاد رفتن پیش یک متخصص ...
داستان قبل از خواب کودکان، مانی کوچولو
اون قدر پیر و زشت می شم که مامان مانی من رو می ندازه دور. تخم مرغ ها گفتند: ما هم داریم خراب می شیم. کاش مانی به حرف مامانش گوش می داد و سفره هفت سینش رو به موقع می چید. اون وقت قبل از عید خراب نمی شدیم و می تونستیم روز عید همه کنار هم روی سفره هفت سین باشیم. سمنو گفت: هفت سین برای عیده. نه برای اتاق مانی، اون هم وسط اسفند. سماق گفت: چه بچه هایی پیدا می شن. ...
10سال جوان تر با این راهکارهای شگفت انگیز
.... خرج یک هفته ی این آب معدنی ها شد فقط 8 پوند. اما در عوض مصرف آب نوشیدنی ام در طول روز توزیع شد به این ترتیب که نیم لیتر وقتی از خواب پا می شدم، نیم لیتر بعد از صبحانه، نیم لیتر در حین صرف ناهار، نیم لیتر بعدازظهر، نیم لیتر موقع شام و نیم لیتر هم آخر شب قبل از خواب. شاید به نظر برسد اندازه ی یک آکواریوم آب خورده ام، اما به نظر خودم که اینطور نمی آید. امروز به نظرم می رسد که دهانم کمتر بو می دهد ...
همسر شهیدی که به تازگی فرزندش را از دست داده
اگر عاشق از معشوق نشان نداشته باشه، در عشقش صادق نیست. آن شب به احمدآقا می گفتم تو که عاشق واقعی امام حسین(ع) بودی باید بگویی چه نشانه هایی از اربابت با خودت بردی؟ این نشانه ها تا زمانی که پیکرش را برایم بیاورند، معلوم نشد چراکه پیکر سوخته بود و مثل پیکر اباعبدالله(ع) جراحات بسیاری داشت. همین طور مثل خانم زهرا(س) پهلویشان آسیب دیده بود. من لحظه وداع با همسرم به جای شیون مثل عمه ام زینب کبری(س ...
همسرم موسس و سهامدار جزء شرکتی دانش بنیان است
هست و مسئولیت دارد. برای بسیاری از جوانان شغل ایجاد شده است معاون وزیر بهداشت: یک شرکت دانش بنیان دیگر و در گروه دیگری که باز هم همسر بنده جزء آن هاست، چون مشارکت کنندگان بیشتر بوده، آن شرکت موفق شده در مرکز رشد سرمایه گذار جذب و خط تولید راه بیاندازد و همسرم کارخانه ای تاسیس نکرده و تولیدی هم نداشته است؛ همت نموده در مرکز رشد خط تولید راه اندازی کرده؛ این باعث افتخار است که ...
مهرم حلال ، جونم آزاد
داره ، همیشه مراقبمه عاشقمه ماری : خوش بحالت جِری مرد رویایی هر زنی می تونه باشه شِری : آره ، دیروز با هم رفتیم خرید نمی دونی چطور هوامو داشت مدام به مردایی که از کنارم رد می شدند چشم غُره می رفت ، خیلی از خانومای اونجا حسودیشون شد ماری : خوش بحالت عوضش دیوید شوهر من بی خاصیت مثل کیسه سیب زمینی می مونه اصلا نمی پرسه کجا می ری کجا بودی شِری : می دونی آخرش ...
وقتی کلمه نخاعی را شنیدم، فکر کردم چیزی درباره ناخن پاست!
حسینی حالت خوبه؟" من قادر به پاسخگویی نبودم. ناگهان صدای جیغ بلندی شنیدم. با آن صدا، کمی به خودم آمدم و بیشتر چشمانم را بازکردم. فاش نیوز: چه کسی بود که جیغ کشید؟ - پرستاری که بالای سرم بود! او هیجان زده دکتر را صدا می کرد که بالای سر من بیاید. گویا من بعد از بیست و چهار ساعت به هوش آمده بودم. از آن لحظه به بعد افراد را بهتر تشخیص دادم. همه کسانی که دور من بودند، لباس سفید به ...
مهدی شمس: وظیفه ام فروش نفت و برگرداندن پول نبوده/ قاضی مقیسه: شما جزو شرکای اصلی هستید
نفتی اظهار کرد: این توضیحات برای این بوده است که بگویم هیچ سوءنیتی از طرف من وجود نداشته بنده هر جا متوجه شده ام که موضوع چیزدیگری است اطلاع داده ام و شروع به کمک کردم. قاضی مقیسه گفت: شما وقتی نفت را دادید به شرکت فال، بخشی از پول آن را گرفته اید، این یعنی اینکه شما از فروش نفت توسط فال رضایت داشته اید وگرنه برای چه آن پول را گرفته اید. شمس افزود: من می گویم که شرکت نفت بدون ...
به ترس هایت سمباده نکش
هرروزه من بیدار شدن و سرک کشیدن به تمام درزهای خانه بود. مثل کارآگاهی که دنبال یک تار مو بگردد تا قاتل را پیدا کند، موشکافانه همه جا را زیر و رو می کردم. یک بار مجبور شدم 48ساعت خودم را در اتاق خواب حبس کنم چون هیولا را ندیده بودم که کجا پنهان شده. این ترس خسته ام کرد. داشت از پا درم می آورد. حس می کردم تبدیل به خودآزاری شده. تصمیم جدیدی گرفتم. تابستان امسال مثل روزهای پاییز و زمستان از ...
وصیت برای دفن در پارک خورشید
در منطقه ای نگاه داشتند که به زودی تخریب می شد. من خودم را در جمع خانم های عرب دیدم و احساس ترس کردم و به دنبال پناهگاهی می گشتم. روی سنگی نشستم و شروع به گریه کردم و از خدا خواستم که تمام مردم کشور بیایند و به اینجا کمک کنند. آنجا بود که فهمیدم اشتباه می کردم که به همسرم می گفتم فقط برای کمک به کشور خودمان برو. در آن خواب ترس از داعش را واقعاً در وجود خودم احساس کردم و در این حال بودکه راضی ...
از بوانات تا بهارستان
کتابم سر زمین رفتم تا بتوانم همزمان با کار درس هم بخوانم و برای امتحان روز آینده آماده شوم. آن روز، روز کشت عدس بود. مدتی از کار گذشته بود که متوجه شدم کتابم نیست، ساعت ها به دنبال کتابم گشتم، اما آن را پیدا نکردم، به ناچار روز بعد با چشم های اشک آلود به مدرسه رفتم و طبیعتا نتوانستم نمره خوبی در آن درس کسب کنم. بعدها سر زمین، کتاب خود را که زیر خاک مدفون شده بود پیدا کردم، اما دیگر فایده ای نداشت ...
خطای پزشکی بلای جان مادر و نوزاد در زنجان شد/مادر و نوزاد سقزی قربانی اشتباه کادر پزشکی
اشاره به اینکه اجازه نمی دادند همسر من غذایی بخورد، که این امر تعجب من را برانگیخت که زنی که زایمان طبیعی داشته، چرا نباید چیزی بخورد، ادامه داد: حتی همسرم هم در جریان پارگی روده نبوده و تصور می کرده، رفتن به اتاق عمل به دلیل تولد نوزاد بوده است. این کارگر سقزی ساکن در زنجان در ادامه توضیحات خود می گوید: پس از انتقال همسر و فرزندم به خانه، متوجه شدم که وضعیت همسرم خیلی بد است و به سرعت ...
زایمان بدون درد، بهترین روش
در برخی بیمارستان های خصوصی به 100درصد رسیده است. امروزه در اروپا حدود80 درصد و در آمریکا50 درصد زنان درخواست بی دردی حین زایمان را دارند اما در ایران چون خانم ها از این موضوع بی اطلاع هستند رو به سزارین می آورند. درد زایمان دردی جسمانی است که فرآیند فیزیولوژیک به حساب می آید. این درد یکی از شدیدترین دردها است که مهم ترین و شایع ترین درد در سطح جامعه تلقی می شود تا حدی که شدت دردهای ...
نکات قبل از زایمان، کاهش درد
آغاز می شود. از پزشک بپرسید اجازه می دهد ساعت های آخر بارداری در اتاق زایمان راه بروید یا باید استراحت کنید. گاهی مادر قادر به انجام برخی فعالیت ها یا قرار گرفتن در برخی وضعیت ها نیست. امروزه روش های مختلفی برای زایمان وجود دارد؛ از زایمان در آب گرفته تا زایمان با استفاده از صندلی، توپ های زایمانی، القای خواب یا هیپنوتیزم و... می توانید از پزشک بپرسید از کدام یک از این روش ها استفاده می کند (در ...
پدرم استاد فرشچیان را نابغه می دانست/ رتبۀ اصلی را خدا به بنده اش میدهد
آمده و بعد حاج میرزاآقا امامی(پدرم) با همان لباس عبا و عمامه آمد و گفتند "آمدم بشارت بدهم که جدّت حضرت رسول از تو خشنود است". من از خواب بیدار شدم و با خودم گفتم برای چی و چرا این خواب را دیدم! اما باز هم شب بیست و سوم خواب دیدم که همان نور از دستگاه فیلم مرحوم سپنتا خارج می شد و حاج آقا در آن نور بیرون آمدند و من به ایشان گفتم "حاج آقا آیا اجداد من از من راضی هستند که من هنرشان را زنده کردم؟ " و ...
ناگفته های پدر و مادر سیاه پوش آتنا
گفتند بهنام - بنده - در کار زیرخاکی است و با گروهی کردستانی مشکل دارد و آنها بچه را دزدیده اند، یا بدهی دارم و آتنا به خاطر این اختلاف مالی ربوده شده است در حالی که روحم از این ماجراها خبر ندارد. از روز آخر بگویید؟مادر: دخترم ساعت 11 صبح از خواب بیدار شد، برادرزاده ام نان برای خانه خریده بود که آتنا سوار بر دوچرخه او نزد پدرش رفت. پدر: 5/12 ظهر تا 5/6 عصر آتنا نزد من بود، ناهار ...
در جستجوی ریشه های تولید نرم افزار بانکی ایرانی
نامفهوم انگلیسی از طرفی دیگر، باعث شدند که سالِ اولِ دانشگاه، سالی سخت و طاقت فرسا برای من باشد. همه چیز برای کم آوردن و عقب نشینی مهیا بود. ولی به لطف خدا و سخت کوشی خودم، توانستم در همان روزهای سخت، خودم را پیدا کنم و تا سطح قابل قبولی، بالا بکشم. در همان ترم های اول تحصیل، متوجه فاصله فاحش و بنیادی بین بچه های شهرستانی و تهرانی شدم. این فاصله، در هرکجا و از هر نظر، خودنمایی ...
پیچیدگی های پیوند، عطش درونی ام را سیراب می کند
سالی در منطقه ما بود و بعد به تهران برگشت. چرا پدرتان این اصرار را داشت؟ چون ایشان التزام داشت که همه باید تحصیل کنند، این موضوع که مادرم هم بعدها معلم شد نکته تعجب برانگیزی ندارد. منتها مادرم ابتدا آمدند دانشسرای عشایری آقای بهمن بیگی که در شیراز تاسیس شده بود و تحصیلاتشان را تکمیل کردند و بعد به منطقه بازگشت. حتی مادر خانم بنده هم از همین نسل معلم ها هستند که بنده کلاس اول ابتدایی را ...
توهین علنی "بهزاد نبوی" به شهید آیت الله دکتر بهشتی!
به عنوان یکی از فرماندهان سپاه این مسئولیت را قبول کنم. ایشان گفت اگر آقای هاشمی قبول کند چه؟ بنده نیز گفتم اگر ایشان دستور دهد بحثش فرق می کند. فردای آن روز که اقای هاشمی رئیس جمهور شده بود ولی هنوز به شکل رسمی از ریاست مجلس به محل ریاست جمهوری منتقل نشده بود ایشان بنده را صدا زد و گفت بیا با تو کار دارم همان جا فهمیدم که آقای شوشتری کار خود را کرده است. به محضی که بنده وارد اتاق مرحوم ...
یک شهید: مثل پرنده پر کشیدم و رفتم به آسمان
...> م- آره، همه اونجا هستن. ح- سلام منو بهشون برسون و بگو بِهِم سر بزنن. م- باشه، بهشون میگم. ح- اونجا هم مادیه؟ م- یعنی چی؟ ح- یعنی اینکه اونجا هم مثل اینجا غدا می خورین و خوشین؟ م- آره اونجا هم خورد و خواب داریم. ح- چه جوریه، با حاله؟ م- خیلی با حاله، اون قدر قشنگه. ح- دوست دارم بیام اونجا ... مکثی کرد و فقط لبخندی زد شاید لبخندش علامت ...
بهزاد نبوی علناً به شهید بهشتی توهین می کرد/رفسنجانی گفت با ساواک صوری همکاری کن
را قبول کنم. ایشان گفت اگر آقای هاشمی قبول کند چه؟ بنده نیز گفتم اگر ایشان دستور دهد بحثش فرق می کند. فردای آن روز که اقای هاشمی رئیس جمهور شده بود ولی هنوز به شکل رسمی از ریاست مجلس به محل ریاست جمهوری منتقل نشده بود ایشان بنده را صدا زد و گفت بیا با تو کار دارم همان جا فهمیدم که آقای شوشتری کار خود را کرده است. به محضی که بنده وارد اتاق مرحوم هاشمی شدم به دو دقیقه نکشید که به من گفت ...
رفلاکس شدید معده نوزاد، درمانش چیست؟
شیرمادر رو قطع کنین و شروع کنین شیرخشک ضدحساسیت بهش بدین چون دکترش حدس می زد که پسرم به پروتئین گاوی حساسیت داره. الان بعد سه یا چهار روز هنوزم هم همین مشکل رو داریم و واقعا هم من و هم همسرم رو اذیت می کنه. من در ایران زندگی نمی کنم به خاطر همین گفتم از شما کمک بخوام. ممنون می شم جواب سوال منو بدین. با تشکر. پاسخ دکتر محمود بنی اعمام، متخصص بیماری های کودکان و نوزادان: بچه ...
چند تکه استخوان؛تنها خاطره من از پدر
تب شدیدی داشت، آن زمان مثل الان نبود که همه جا خیابان کشی شده باشد و ماشین ها تا صبح در خیابان رفت و آمد کنند. ما برای رسیدن به خیابان اصلی باید یک مسافت طولانی را طی می کردیم و از طرفی حدودا یک ساعت و شاید بیشتر منتظر می ماندیم تا یک ماشین از راه برسد. مسلما در نیمه های شب هر کسی جرات نمی کند مسافری را که کنار خیابان ایستاده سوار کند. دخترمان در تب می سوخت هر کاری می کردیم تبش قطع نمی شد .دست و ...
قصه ملوک دُواچی
Positive همین طور که عادله از پله ها بالا می رفت تا به اتاقش برود شکر خدا می کرد. شکر که خُب تموم شد. ماجرای باباجمدی ختم به خیر شده بود و در این آخر شب جز خواب برای عادله کاری نمانده بود، اما اتاق شماره شش که خالی بود به عادله چشمک می زد و به او می گفت: اصش نیمی دونی چه کیفی دارِد رد که می شم می گد نیمیای بِپری؟ بپری بری بالا. در را باز کرد. چراغ را روشن کرد. کفش هایش را در آورد و رفت روی ...