سایر منابع:
سایر خبرها
برای استقبال از مصدق پیاده تا فرودگاه مهرآباد دویدم
را دیدیم بعد رفتیم با آقای شریعتی سلام و علیکی کردیم و بعد آقای شریعتی یک سخنرانی کرد که بسیار جذاب بود و در واقع تمام آن مردم برای آن سخنرانی آمده بودند. رفتیم پشت صحنه آقای شریعتی از ما پرسید نظرتان چیست؟ و من گفتم آقای دکتر اگر بخواهم صادقانه بگویم سخنرانی شما از نمایش برای من جذاب تر بود. ایناولین و آخرین باری بود که من دکتر شریعتی را دیدم. مدتی بعد آقای نجفی زنگ زد، خودش را معرفی کرد و گفت ...
روایتی از دفن غریبانه یک اسیر شهید ایرانی در عراق
چاله ما را زنده به گور می کرد. به عراقی گفتم که شکمش زخمی است فعلا نباید چیزی بخورد. عراقی هم چیزی نگفت و رفت. چند ساعت بعد وقتی عراقی ها ما را به خطوط عقب تر انتقال دادند از من خواستند احمد را که کف خودرو آیفا خوابیده بود بیدار کنم تا پیاده شود. ولی متاسفانه هرچه او را تکان دادم و صدا زدم جواب نداد. متوجه شدم که خیلی وقت است بی سروصدا و بدون کمترین ناله ای به شهادت رسیده است. چون متوجه شده بودم ...
اعتراف نامزد دانشجوی پیراپزشکی به قتل همسر
رفتن به دانشگاه ترک کرده اما دیگر بازنگشته است. به دنبال شکایت مرد میانسال، کارآگاهان پایگاه پنجم پلیس آگاهی پایتخت وارد عمل شده و تحقیقات تخصصی برای یافتن زیبا آغاز شد.نخستین بررسی های کارآگاهان حکایت از آن داشت که زیبا ساعت 9 صبح 18 مهر برای رفتن به دانشگاه تهران از خانه خارج شده و در کلاس درس نیز حضور یافته است، اما ساعاتی بعد از دانشگاه خارج و ناپدید شده است. آنها همچنین پی بردند دختر ...
داستان روزهایی که برای همه تلخ بود
ترافیک احتمالی دانشجویان تنظیم کند؛ که نمی توانست و بعضی وقت ها بین ساعات کلاس مجبور می شدیم توی کلاس ها بمانیم. یعنی راهرو ها پر آدم بود . اتاق اساتید جای ده نفر بیشتر نداشت. نفر بعدی یا می رفت اتاق آموزش یا مستقیم می آمد کلاس. استاد که چه عرض کنم. مثلا استاد درس جامعه شناسی آموزش و پرورش، معلم مطالعات اول دبیرستانم بود. بماند که بعد از دو سال درس دادن در دانشگاه شد فرماندار فلان منطقه ...
همسرم منتقد تمام عیار آثارم است/ من استاد نیستم
چیست و من گفتم آقای دکتر اگر بخواهم صادقانه بگویم سخنرانی شما از نمایش برای من جذاب تر بود. این اولین و آخرین باری بود که من دکتر شریعتی را دیدم. مدتی بعد آقای نجفی زنگ زد، خودش را معرفی کرد و گفت می خواهم این نقش را بازی کنید. فیلمنامه را خواندم خوشم آمد. قاضی شارع یک واعظ و قاضی شرعی سخنور و صاحب نفوذ بود و باید مثل یک دریل محکم جدی رفتار می کرد. گفتم این کار با یک رئالیسم ساده در نمی آید. این ...
مداحی را بیشتر از فوتبال و شعر دوست دارم
...> استاد خاصی در زمینه شعر داشتید؟ من یک معلم ادبیات داشتم در سال سوم راهنمایی. او خیلی به من محبت داشت. استارت اولیه برای شعر گفتن را او در ذهنم زد. علیرضا هاشم پور که خودش نویسنده، شاعرند و معلم من هم بود. فکر کنید دانش آموز دوم راهنمایی انشا بنویسد و معلم بگوید این انشای تو باید جایزه نوبل بگیرد. برای یک دانش آموز تشویق خوبی است. شعرهایی که می نوشتم خیلی خوب نبود اما او ...
گفت وگو با مارکوپولوی فوتبال ایران+عکس
و بازی مرا دیده بود. به من گفت که برای چی گریه می کنی؟ کجایی هستی؟ گفتم قائمشهری هستم و خوابگاه ندارم. گفت فردا بیا عبدل آباد تمرین. شناسنامه ام را گرفتم و به آنجا رفتم. مرا به یک چلوکبابی برد و بعد از یکماه و نیم چلوکباب خوردم درحالی که دوش هم نگرفته بودم. فکر کنید در تابستان تهران هر روز تمرین کنید ولی دوش نگیرید! به خوابگاه اتکاء رفتم و دیدم 5 تا سرباز فراری 5 ساله، چشم ها همه درآمده درحالی که ...
جزئیات قتل وحشتناک دانشجوی پزشکی
سرنوشت او اطلاعی ندارد. بدین ترتیب تیمی از ماموران پایگاه پنجم پلیس آگاهی تهران به دستور بازپرس پرونده از دادسرای امور جنایی تهران برای ردیابی دختر جوان وارد عمل شدند. کارآگاهان در گام نخست پی بردند که زیبا دانشجوی رادیولوژی دانشکده پیراپزشکی دانشگاه تهران است که صبح روز سه شنبه، 18مهرماه برای رفتن به دانشگاه از خانه خارج شده و صبح نیز در کلاس ها حضور داشته و پس از پایان کلاس هایش دیگر ...
همچنان امیدی هست حتی برای من
فرودگاه روسیه گیر افتادم. رئیس جمهوری آمریکا هر روز به طرف روس پیغام می فرستاد و خواستار استرداد من می شد. وضعیت سیاست داخله روسیه را تصور کنید. وجهه شخصی پوتین، وجهه اش در بین مردم روسیه و اینکه چطور به نظر می رسید اگر رئیس جمهوری روسیه می گفت بله، خیلی متأسفیم، بفرمایید، این یارو برای شما . حتی شاید توضیح ساده تری هم برای این امر باشد، اینکه دولت روسیه فقط از فرصت نادر توانایی نه گفتن بهره برده است ...
فردایی که ساختم/ ویژه روز عصای سفید
به رفتن به نزد فلان دکتر و متخصص سرانجام پیشنهاد می کردند: بهتر است مراقب باشی و درس و کتاب را کناری بگذاری تا دنیا برای تو بی رنگ نشود؛ اما این صحبت ها دل مرا بیشتر به درد می آوَرد. آخر اگر درس هم نمی خواندم پس چگونه می توانستم خود را برای مبارزه با مشکلات زندگی مجهز کنم حتی برخی از نزدیکان هم با ترحم برای اینکه نشان دهند دلشان به حال من می سوزد به پدرم پیشنهاد می کردند مرا از درس و مطالعه دور ...
اسمش را بگذارعصیان
آرا را به شدت دوست داشتم. حتی برای آن نقش که ایدز داشت رفته بودم آزمایشگاه و خودم هم آزمایش دادم یا به آدم های مختلف می گفتم تو اچ ای وی مثبت هستی تا ببینم واکنش شان چیست. بعد شنیدم که آقای فرمان آرا در پروازی کنار شبنم طلوعی نشسته بودند و سر و زبان او را که دیدند گفتند بد نیست این نقش را شبنم بازی کند. دستیارشان تماس گرفتند و گفتند ما یک جابه جایی داریم و شما فلان نقش را به جای مژگان بازی کنید ...
از هیئت دانشجویی تا دفاع از حرم حضرت زینب(س)
محمدخانی در 9 تیرماه 1364 به دنیا آمد و 8 تیر 1389 ازدواج کرد و 16 آبان 1394 در حلب به شهادت رسید. برشی از متن کتاب: *دفعۀ اول که پا گذاشتم توی هیئت، یکی یکی من را چپاندند تنگ بغلشان و ماچ بارانم کردند و حسابی تحویلم گرفتند. که چی؟! بیا بالای مجلس بنشین. ما را بردند جلو و کلی خوش آمد گفتند. خیلی جالب بود برایم. آدم هایی که می دیدم، خیلی جذاب بودند. به من می گفتند که ما تو را ...
ناگفته های زندگی قاتل ملیکا +عکس
نخواسته بود. چند روز بعد هم وقتی او را در بازداشتگاه دیدم، پرسیدم تو ملیکا را کشته ای؟ گفت نه. زمانی که رفته بودم آب بخورم، مردی را دیدم که از انباری محل فوت ملیکا بیرون آمد. رفتم آنجا ببینم چه خبر است، دیدم ملیکا دست هایش از پشت بسته شده. من هم گوشواره هایش را در جیبم گذاشتم و دوباره به پارک برگشتم. اصلا هم به خاک دست نزدم. مادر ملیکا: از حقم نمی گذرم در سوی دیگر مادر ملیکا ...
خاطرات تلخ و شیرین از کربلای 5
بکش تو سنگر ممکنه مجروح بشی آخه آتیش دشمن خیلی سنگینه، آقا سید نگاه معنی داری به من کرد و گفت: تو با این قد و قامت بیرون سنگر مجروح نمی شی و ترکش نمی خوری اما پوتین من ترکش می خوره؟! بهش گفتم خودت میدونی از ما گفتن بود و خواهش کردن از سنگر آنها عبور کردم و به سرکشی ها دامه دادم. سنگرها شامل سنگر های نگهبانان، سنگر کمین، سنگرهای روی کانال برای دیده بان ها، سنگر استراحت نیروها و ...
هم نفس صخره و طوفان
اونهایی که مرد راهپیمایی جنگی در شب بودند و راه چند روزه تو کوهستان با ادوات و تجهیزات تو یک روز طی میکردن. ضد انقلابیون هیچ وقت فکر نمی کردن خروس خوان صبح که بیدار بشن و صخره های اطرافشون رو ببینن با پرچم های یازهرا(س) لشکر ویژه شهدا مواجه بشن، شنیده بودن که کاوه سریع العمله ولی باور نمی کردن تا این حد ، اومدن گرو کشی کنن ماموستای ده رو فرستادن جلو؛ گفتن به کاوه بگو اگه حمله کنه به ملت رحم نمی ...
جبهه ما را عاشق خود کرده بود
روز وضو گرفتم و به نمازخانه رفتم. بعد از خواندن نماز، برای رهایی از این سرگردانی، دست نیاز به درگاه خداوند بلند کردم با چشمانی اشکبار و دلی پر اضطراب از خدا خواستم که مرا در خواستن یاری کند و با این آتش جان، سوز تردید را خاموش کند. دیر زمانی نکشید که دلم آرام گرفت. الا بذکرالله تطمئن القلوب. افکاری در ذهنم جاری شد که مرا در تصمیم گیری کمک کرد. با شادابی فراوان و بدون دغدغه پیش دوستم بشیر رحیمی رفتم و گفتم من هم با شما به جبهه می آیم. راوی و نویسنده: کاظم سلیمی از رزمندگان زنجانی ...
ماجرای صحبت های درگوشی یک شاعر با رهبر انقلاب
...> فلانی هستم یعنی مؤدّب هستم؟ بله، آقای مؤدّب زنگ زد، گفت من از شما شعر خواندم، می خواهم اجازه بگیرم. شعر مرا خوانده بودم، گفت می خواستم اجازه بگیرم، چاپ کنم؟ گفتم اختیار دارید، منتشر شد با آقای مؤدّب هم از این طریق آشنا شدم. بعد هم وقتی مؤسّسه راه افتاد این دوستان را می شناختم. دوره ی آفتابگردان که راه افتاد خیلی از بچّه های دوره ی اوّل بچّه هایی بودند که از قبل با موسّسه مرتبط بودند ...
اولین زن لژیونر دوچرخه سواری ایران را بشناسید
سواری بانوان کشور را روز به روز ارتقاء بدهد: در مسابقات امارات که شرکت کردم، سطح خیلی بالایی نداشت. اما من برای کسب تجربه و آمادگی شرکت کردم و توانستم در هر سه مسابقه اول شوم که خیلی به چشم اماراتی ها آمد. رنکینگ جهانی مرا هم که بررسی کردند به این نتیجه رسیدند که مرا پیدا کنند. بعد برای انجام یک تست به من ایمیل زدند. وقتی دوباره به امارات رفتم. آنجا 14 روز پشت سرهم کار می کردم و بعد از آن به من ...
ماه عسل
، با تشکیل پرونده ای، نامم را در لیست مبارزان علیه حکومت ثبت می کنند و سابقه دار می شوم. بعد مرا به اتاق بازجویی می برند. مردی هیکلی و درشت اندام روی یکی از دو صندلی پشت میز نشسته است و می گوید: بفرمایید بنشینید! روی صندلی، مقابل بازجو می نشینم. فرم و خودکاری جلویم می گذارد و می گوید: فرم را پر کن. به روی خودش نمی آورد از وقت افطار گذشته است ...
از 6 سالگی کار کردم
خودش به پدر، مشغول به کار شده است: شش ساله بودم که به پدر گفتم می خواهم کار کنم. گفت: می خواهی چه کار کنی؟ گفتم: می خواهم کاسبی کنم. آنقدر اصرار کردم تا راضی شد و من مشغول فروش اجناس مختلف در کنار مغازه پدرم شدم. دوستان پدر می آمدند و اذیتم می کردند؛ یکی پول می داد و یکی نمی داد. گاهی عصبانی می شدم و به پدر شکایت می کردم و ایشان به جای دوستانش حساب می کرد. در هر حال این کار را دوست داشتم ...
وقتی بگیر و ببندها مایه افتخار می شود!
میدان کاج که ما را پیدا نکند. دفعه قبل هم که من را گرفتند، روز قبل دنبالم بودند، فرار کردم و تو کوچه پس کوچه ها رفتم. اما فردا وقتی داشتم کار می کردم مامور دستم را گرفت گفت تو همانی هستی که دیروز فرار کردی؟ گفتم اره. بعد من را انداخت داخل ماشین. از دستشان می شود فرار کرد اما یک کم سخت. شهرداری با موتور تمام کوچه ها را دور می زند. ناصر که از اول باحرارت حرف می زند می پرسد: خانم شما شنیدید ...
به هاشمی گفتم تند می روید، خبرگان را از شما می گیرند/ احمدی نژاد یکباره عوض شد
تجمیع می کنیم. ساعت یک تا یک و نیم به رادیو و تلویزیون می دهیم و آنها تا ساعت 2 می خوانند. تا ساعت یک و نیم جمع بندی آرا برای ما مهم است، آنجا ممکن است دختر شما عقب بیفتد. بعد تلفن را قطع کرد و آیت الله هاشمی زنگ زد. گفت موضوع چه بوده؟ ماجرا را گفتم. گفت خب چه اشکال دارد؟ من هم گفتم به خانمتان بگویید. در ضمن برای من چه اهمیتی دارد آقای ناطق اول شود یا دوم. ما قسم نخوردیم که فلان شخص رأی ...
علی نصیریان: بازیگری را با همه درد و رنج هایش خیلی دوست دارم
از ما پرسید نظرتان چیست؟ و من گفتم آقای دکتر اگر بخواهم صادقانه بگویم سخنرانی شما از نمایش برای من جذاب تر بود. این اولین و آخرین باری بود که من دکتر شریعتی را دیدم. مدتی بعد آقای نجفی زنگ زد، خودش را معرفی کرد و گفت می خواهم این نقش را بازی کنید. فیلمنامه را خواندم خوشم آمد. قاضی شارع نقش یک واعظ و قاضی شرعی بود سخنور و صاحب نفوذ بود باید مثل یک دریل محکم جدی می بود . گفتم این کار با یک رئالیزم ...
اخلاق نیکویش او را به شهادت نزدیک کرده بود
از دایی هایم خبر آورد که علیرضا مجروح شده و به حرم امام حسین(ع) پناه برده و آنجا پیدایش کرده اند. دقیقاً همین خواب به نوعی برایم تعبیر شد. چون هنگام شهادت من شش روز از ایشان خبر نداشتم و دایی هایم به من خبر دادند که شهید شده است. بعد طوری رفتار می کرد که مطمئن بودم شهید می شود. حتی زمانی که داشت وسایلش را جمع می کرد و گفت می خواهم به سوریه بروم، من گریه می کردم و می گفتم تو اگر بروی شهید می شوی ...
گفت و گوی سوشیانس شجاعی فرد با جواد علیزاده، کاریکاتوریست پیشکسوت
روی موضوعاتی کار کرد که در فضای مطبوعاتی آن روزها کمتر کسی سراغ آن می رفت. علاوه بر آن قلم قوی و هاشورهای بی نظیرش، توانایی منحصربه فرد او در کاریکاتور چهره و بعد سردبیری مجله طنز و کاریکاتور، همه بی آن که خودش بخواهد، تاثیری روی نسلی از مخاطبانش گذاشت که بسیاری از آنها امروز، از صاحب نام های کاریکاتور و انیمیشن و طنزنویسی هستند. با علیزاده، در دفتر شلوغ وپلوغ مجله طنز و کاریکاتور گفت وگو کردیم ...
مادر، پرستار، مربی
فرزند اولم 11 ساله بود. او را نزد مادرم می گذاشتم و به این مرکز می آمدم. روز اولی که با بچه های شیرخوارگاه روبه رو شدید، چه حسی داشتید؟ حس خیلی خوبی داشتم. خیلی شاد بودم. یادم است اولین روز کارم، از اینکه مرا قبول کردند که بالای سر بچه ها باشم، خیلی خوشحال شدم. یادتان هست تعداد بچه ها چقدر بود؟ آن زمان آمار بچه ها بالا بود. در حدود 27 تا 30 بچه بودند از سن یک تا سه ...
گفت و گو با جواد مجابی به مناسبت تولد ایشان
به ناچار خانه نشین شدم. بعد از آن مدتی مجله تکاپو را منتشر کردیم. وقتی در چهل سالگی خانه نشین شدم با خودم گفتم باید به جای ناراحتی از این که 3 شغل را از دست داده ام یاد بگیرم چطور در انزوا کار کنم. نظمی که در کار روزنامه نگاری داشتم به من یاد داده بود که می توانم هر روز در منزل نشسته و کار کنم. از آن دوران به بعد هر روز کار کردم، به خودم گفتم دنیا که دگرگون نشده و ما باید همچنان کار فرهنگی مان را ...
شهدای مدافع حرم راهی را رفتند که عباس من و شهدای دفاع مقدس رفتند/این مسیر اهدنا صراط مستقیم است/ دوست ...
خطوط پدافندی بعثی ها عقب بردی و به دست نیروهای معراج شهدا سپردی. غافل از اینکه من هنوز زنده بودم و توفیق شهادت نصیبم نشده بود. در معراج شهدا علایم حیاتی را در من دیدند و سریع مرا به بیمارستان منتقل کردند و بعد از مدتی بهبودی حاصل شد. دیگر تو را ندیدم تا این که آن روز آمدی بیمارستان و ... . و حالا من در کنار مادر این شهید بزرگوار بر سر مزار او در قطعه 26 ردیف 44 شماره 43 نشسته ام، مادری که ...
نگاه کلیسایی به حادثه عاشورا
درمی آورد، قیام او را کفاره عمل بد دیگران قرار می دهد: امام حسین کشته شد که گنهکاران از عذاب الهی بیمه شوند! جوابگوی معصیت معصیت کاران باشد. به شخصی گفتند تو چرا نماز نمی خوانی؟! روزه نمی گیری؟!، مشروب می خوری؟! گفت من؟! شب جمعه در هیئت، سینه سه ضربه مرا ندیدی؟! ... چیزی که هست فرق ما با مسیحیان این است که می گوییم یک بهانه ای لازم است، به قدر بال مگسی اشک بریزد و همان کافی است که جواب دروغگوییها ...
جشن های 2500 ساله ویترین توسعه تخیلی
تهران انداختم. تمام خیابان هایی که به بزرگراه می خورند کثیف و خاکی هستند... مردم دور چرخ لبوفروشی ازدحام کرده بودند. در گوشه خیابان چند سگ ولگرد و چند بچه لخت و عور لابلای زباله ها می لولیدند... سربازان وظیفه با سرهای تراشیده، شلوارهای بدقواره و پوتین های بی ریخت در کنار خیابان قدم می زدند و ظاهرا از تعطیل صبح جمعه شان لذت می بردند، هم کسالت آور بود و هم غم انگیز؛ صحنه ای از جامعه رو به توسعه... هیچ ...