سایر منابع:
سایر خبرها
بنیامین دو ماهه قربانی جنایت پدر شد
خواب بیدار شدم و چای نبات برای پسرم درست کردم چرا که قصد استحمام داشتم و امکان داشت در این مدت پسرم از خواب بیدار شود. به همین دلیل به همسرم گفتم که وقتی بنیامین بیدار شد و گریه کرد، چای نبات به او بدهد تا ساکت شود! ولی چند دقیقه بعد از داخل حمام ناگهان صدایی را شنیدم که انگار شیئی محکم به زمین افتاد. البته حدود سه بار این صدا را شنیدم! وقتی هراسان بیرون آمدم، دیدم پسرم بی هوش است و ...
زیباترین اشعار درباره عشق
خواهد چه قدر ماه را بیهوده پشت ابرها پنهان کند؟ هرچه فریاد است از چشمان او خواهم شنید هر چه را او سعی دارد بی صدا پنهان کند آه!، مردی که دلش از سینه اش بیرون زده ست حرف هایش را، نگاهش را، چرا پنهان کند؟ خسته هرگز نیستم، بگذار بعد از سال ها باز من پیدا شوم، باز او مرا پنهان کند نجمه زارع ❆❆❆❆❆ ...
مرد افغانی فرزندش را به زمین کوبید و کشت!
گاهی بنیامین را کتک می زد. امروز (دیروز) هم حدود ساعت پنج بامداد از خواب بیدار شدم و چای نبات برای پسرم درست کردم چرا که قصد استحمام داشتم و امکان داشت در این مدت پسرم از خواب بیدار شود. به همین دلیل به همسرم گفتم: وقتی بنیامین بیدار شد و گریه کرد، چای نبات به او بدهد تا ساکت شود! ولی چند دقیقه بعد از داخل حمام ناگهان صدایی را شنیدم که انگار شیئی محکم به زمین افتاد البته حدود سه بار این صدا را شنیدم ...
قتل فجیع نوزاد دو ماهه توسط ناپدری
گرفتم و با این مرد 34 ساله افغانی ازدواج کردم ولی او گاهی بنیامین را کتک می زد. دیروز هم حدود ساعت پنج بامداد از خواب بیدار شدم و چای نبات برای پسرم درست کردم چرا که قصد استحمام داشتم و امکان داشت در این مدت پسرم از خواب بیدار شود. به همین دلیل به همسرم گفتم: وقتی بنیامین بیدار شد و گریه کرد، چای نبات به او بدهد تا ساکت شود! ولی چند دقیقه بعد از داخل حمام ناگهان صدایی را شنیدم که انگار ...
لیلی رشیدی: دوست دارم مرا با عنوان دختر داوود رشیدی بشناسند
که تا قبل از مجموعه تلویزیونی "قصه های تابه تا" در هیچ کدام از کارهای پدرتان و یا کارهای خانم برومند حضور نداشتید. دلیلش چه بود؟ شاید به خاطر آن بود که کارهای پدرم یا کارهای خانم برومند نقش مناسبی برای من نداشتند. چطور شد که برای سریال "قصه های تابه تا" انتخاب شدید و با سن کمی که داشتید نقش یک مادر را بازی کردید؟ حتماً خانم برومند مرا مناسب آن نقش دانستند و احساس ...
نوجوانان این چند کتاب را بخوانند
...، آن بیست و سه نفر، همه 13 سالگی ام، پایی که جاماند، عملیات کرکوک و... اشاره کرد. اما یکی از این آثار که سوره مهر آن را منتشر کرده یکی از این روزها به بلوغ رسیدم شامل خاطرات محمود نجیمی است. محمود نجیمی نوجوان بود که به جبهه رفت. در سال 1360 وقتی قرار بود به کلاس اول راهنمایی برود، خودش را پشت خاکریزها و سنگرها دید و ماند. مثل خیلی های دیگر که رفتند و ماندند و در جبهه های ...
بوی همت از حلب می رسید / گفت و گو با مادر شهید محمد حسین محمدخانی
هایش را وقتی داشت که برای حضرت ارباب بی کفن، اشک می ریخت و ضجه می زد. به بهانه دومین سالگرد شهادت این شهید با مادر شهید(خانم سالاری) که در سنگر مدرسه مشغول فعالیت هستند، گفت و گویی داشتیم. مادرشهید با روی باز پذیرای سوالاتمان شد و با عشق از فرزندی گفت که حالا مایه مباهات و سربلندی پدر و مادرش شده؛ مادری که می گوید آماده است تا همه فرزندانش را در این راه فدا کند. در ادامه گزیده گفت و گوی ...
رؤیاهایم را می فروشم
برای من بسیار بااهمیت بود چون می ترسیدم همان زن فراموش نشدنی باشد که اسمش را هیچگاه در نیافتم و حلقه ای شبیه همین حلقه در انگشت اشاره ی دست راستش داشت که حتی در آن روزها از حالا غیرعادی تر بود. این زن را سی وچهار سال پیش در وین، توی میخانه ای که محل رفت و آمد دانشجویان امریکای لاتینی بود، دیده بودم که سوسیس و سیب زمینی آب پز و آبجو بشکه می خورد. من آن روز صبح از رم رسیده بودم و هنوز که هنوز است ...
اوضاع ایران همزمان با جشن های تاجگذاری محمدرضاشاه
از دست داده اند. محمدرضا پهلوی می گوید: امروزه ما یعنی من و ملتم، از دل و جان به یکدیگر پیوند خورده ایم و این پیوند ناگسستنی به گونه ای است که در هیچ کجای عالم مشابه آن وجود ندارد. اما به نظر می رسد که این پیوند برای ابد ناگسستنی نیست و نبوده است. در سال 1941 بود که بریتانیایی ها و دولت شوروی پدر شاه را به ظن طرفداری و کارگزاری حکومت نازی های آلمان از کشور اخراج کرده و پادشاه فعلی را به ...
مناظره امام صادق(ع) با زندیق مصری هنگام طواف
آن حضرت مباحثه کند، اما شنید که امام به مکه رفته است. پس راهی مکه شد تا در آنجا به مقصود خویش برسد. در مسجدالحرام با امام7 مشغول طواف پیرامون کعبه بودیم که ما را دید. نامش عبدالملک و کنیه اش ابو عبدالله بود. هنگام طواف، شانه اش را به شانة امام زد. حضرت پرسیدند: نامت چیست؟ گفت: نامم عبدالملک (بندةسلطان). از کنیه اش پرسید؟ گفت: کنیه ام ابوعبدالله (پدر بندة خدا). حضرت پرسید: این مَلِکی که تو بندة او ...
میدان مادر
دور میدان، روی جدول ها، گُله به گُله دانه های برنج است و خرده های نان. لای شیارهای جدول هم برکه های کوچک آب. دم دمای صبح وقتی که آفتاب تازه می زند بیرون، دامان مادر میدان، می شود جولانگاه پرندگان. گنجشک ها و قُمری ها و کلاغ ها و صدا می شود فقط صدای آنها. بعد که آب پاش ها شروع به کار می کنند، فرزندان مادر یکی یکی از خواب ناز، از روی پاهای مادر سر بلند می کنند و از لای بوته های نوجوان و نونهال می ...
استقلالی ها بدانند حالاحالاها نمی توانند پرسپولیس را ببرند
...، ضمن اینکه من و بشار در یک ساختمان زندگی می کنیم، هر روز در تمرین ها با هم هستیم و با هم از تمرین برمی گردیم. هر چند با بقیه بازیکنان هم رابطه خوبی دارم. حتی با آدام همتی که همیشه با ترجمه هایش به من کمک می کند. تیم ما روح بزرگی دارد و این روح تیمی، یکی از دلایل موفقیت مان است. پس حتما خوشحالی که رفیقت (رسن) یکی از بهترین های شهرآورد بود. بشار فقط 21 سال دارد و تازه به تیم آمده اما ...
عمار هر کجا که باشد حق به دور او می چرخد
در میان کدام سپاه است، تا از این راه به دست آورد که آیا حقّ با سپاه علی علیه السلام است یا با سپاه معاویه. ذوالکَلاع تصمیم گرفت این موضوع را توسط پسر عمویش ابو نوح که از سربازان سپاه امیرالمؤمنین(ع) بود، بپرسد. لذا در یکی از روزهای جنگ، حضرت علی علیه السلام در میان سپاه خود برای جنگ آماده می شدند که ناگاه دیدند یک نفر از سپاه معاویه پیش آمد و صدا زد: چه کسی مرا به ابونوح راهنمائی می کند؟ یکی از ...
فروش دختر 10 ساله به پیر مرد و...
مادربزرگم گفتم من نمی خواهم ازدواج کنم. ولی با عصبانیت گفت مجبوری؛ دست خودت که نیست. گفت تا دیروز مثل لال ها بودی و حالا که بخت بهم رو کرده بلبل زبان شده ای. گفت اگر بار دیگر این حرف را بزنم چنان مرا می زند که حرف زدن را فراموش کنم. عصبانیتش که آرام شد برای نخستین بار از مادرم حرف زد. گفت مادرت چند سالی از تو بزرگتر بود که برای ابراهیم گرفتیمش. به او رفته ای. چموش و نافرمان. بخواهی همینطور بمانی ...
داماد 37 روزه ای که امروز یک اسطوره ورزشی است!
دوستان خودم که در خرم آباد مسوول بنیادشهید بود چهار پنج سالی بود که مرا ندیده بود؛ زمانی که به تهران آمده بود و من برای کاری به بنیاد رفته بودم خانمی آنجا بود؛ گفت: شما خرم آبادی هستید؟ گفتم: بله. گفت: مسول اینجا هم از اهل خرم آباد است. زنگ زد و ایشان خودش آمد و همدیگر را شناختیم و کمی صحبت کردیم همین! تا اینکه پس از گذشت 2سال من هم یکبار برای اینکه به ایشان سری بزنم به دیدنش رفتم. یک بار هم سال ...
دولت و مجلس انقلابی آمریکا!/ ولنگاری اقتصادی
...، آیا آمریکا جرأت این همه دست و زبان درازی را پیدا می کرد؟! پاسخ این سؤال به یقین و بدون کمترین تردیدی منفی است. چند سال پی در پی است که دولت و کنگره آمریکا با همه توان خود ایران اسلامی را آماج بیشترین حملات و دشمنی های خود ساخته اند و از این سو، حرکت - که پیشکش- حتی هیچ صدای جدی و مؤثری نیز به مخالفت و مقابله شنیده نمی شود! در این حالت، بدیهی است که آمریکا جاده پیش روی خود را یکطرفه ببیند ...
هشت روایت خواندنی درباره شخصیت امام حسن علیه السلام
تو ای پیامبر خدا، سلام بر تو ای پسر عمو. موسی بن جعفر هم از پشت سر او آمد در حضور جمعیت یک مرتبه صدا زد السلام علیک یا رسول الله، السلام علیک یا ابا؛ سلام بر تو ای پیامبر، سلام بر تو ای پدر جان در مقابل یا بن عم که او می گفت سلام بر تو ای پدر. هارون گفت: به چه دلیل پدر؟ فرمود: به دلیل آیه مباهله. و به دلیل آیات دیگری که امام استناد کرد. اگر اینها فرزندان پیامبر شدند، احترامشان، احترام ...
عباس دست زد روی شانه ام و گفت باید مرد باشی
که با همدیگر برویم تا راضی شود که بیاید. عباس حرف هایی می زد که تا قبل از آن، این قدر رک و صریح آنها را جلوی من نمی گفت. قبلا در مورد مرگ و قیامت و آخرت با هم زیاد حرف می زدیم ولی تا حالا این جور یک باره چنین سوالی از من نپرسیده بود. گفت: اگر یک روز تابوت مرا ببینی چه کار می کنی؟ گفتم: عباس تو را به خدا از این حرف ها نزن. حالا که دو نفری نشسته ایم، یک چیز خوبی بگو. گفت: نه جدی می گویم. دست ...
تلاش آقا محمد را برای رسیدن به شهادت می دیدم
خدا آقا مقداد را به ما هدیه کرد. یک سال و یک ماه بعد ما صاحب فرزند سوم مان آقا میثم شدیم که وجود دو کودک کم سن و سال در شهر غربت و دست تنها واقعا شرایط روحی مرا تضعیف کرده بود. به همین خاطر از آقا محمد خواستم که به اندیمشک برگردیم تا از نزدیکانم کمک بگیرم. ایشان با نهایت ناراحتی راضی شدند ولی خودشان در قم ماندند برای ادامه تحصیل و به ما سر می زدند. در این اثنا واحدی را که با قرض و قوله حوزه به ...
دغدغه غلامعلی فقط امام حسین(ع) بود
بسیاری استفاده می کردند. شعر معروف: قربون کبوترای حرمت/قربون این همه لطف و کرمت از نمونه این اشعار است.غلامعلی با انتخاب شغل معلمی راه پدر بزرگوارش را ادامه داد و در مدت عمر کوتاهش توانست تأثیرات بسزایی بر اطرافیان خودش به ویژه جوانان بگذارد. تربیت نسل جوان در محیط مسجد و مدرسه، شهید غلامعلی رجبی را از حضور در جبهه های حق علیه باطل باز نداشت و سرانجام در 5 مرداد سال 1367در سن سی و چهار سالگی در ...
واکنش رسانه های صرب به ترجمه یک رمان از محمدرضا بایرامی
: هیچ وقت نگذار گرگ ها تو را به لبه پرتگاه ببرند ، هرگز نگذار آنها تو را محاصره کنند ! این کتاب که در دو سال 1990-1991 در دو قسمت با عنوان های کوه مرا صدا زد و بر لبه پرتگاه منتشر شده و هر دو در ایران برنده جایزه کتاب سال شده اند، امسال به قلم میلوش دلیچ به زبان صربی ترجمه و انتشارات جئو پوئتیکا آن را منتشر کرده است. این قصه های پیوسته داستان زندگی در طبیعت بی رحم در روستا است ، جایی که ...
روایتی از یک حضور موفق بین المللی
همیشگی با کاپیتالیسم بوده، علیرغم هیاهوی ایده ئولوژی ها!! رمان لم یزرع محمدرضا بایرامی پیش از این برنده جایزه کتاب سال 1395 و همچنین برگزیده بخش رمان و داستان بلند در جایزه جلال آل احمد بوده است. وی جایزه های بین المللی هم در کانامه خود دارد. جایزه کبرای آبی از سوئیس برای کتاب کوه مرا صدازد از جمله این جوایز است. قصه های سبلان که به تازگی ترجمه صربی آن منتشر شده برنده جایزه خرس طلایی و جایزه کتاب سال سوییس بوده است. ...