سایر منابع:
سایر خبرها
گفت و گوی دوستانه با زهرا اشراقی و ناگفته هایی از بیت امام
هتل منتظر رسیدن آسانسور بودیم. رضا هم چون مجروح جنگی بود، با پای گچ گرفته و عصابه دست و البته سر تراشیده آمد! باهم که برخورد کردیم، لیلی هم به من سقلمه زد و گفت: این رضا بود ، گفتم: فهمیدم! چه مکه ای شد (می خندد). بعدها آقای خاتمی گفت: من همه تلاشم را کردم که زهرا، رضا را با آن سر تراشیده و پای در گچ نبیند! ناخودآگاه او را دوست داشتم، ولی وقتی او را دیدم، عاشقش شدم. رضا، روشن ترین نقطه زندگی من است ...
مراحل کاشت لوبیا برای مدرسه
. از قرار دادن گلدان در محل سرد (کنار پنجره ها) و یا در کنار شوفاژ و بخاری بپرهیزید. خاک: لوبیا برای رشد به خاک حاصلخیز نیاز دارد. مخلوط خاکبرگ و خاک باغچه انتخاب مناسبی است. توضیحات با انجام مراحل کاشت لوبیا برای مدرسه، مفاهیم زیر برای دانش آموز مشخص میشود: دانه قسمت بسیار کوچک و مهم گیاه است و یک گیاه جدید از دانه به وجود می آید. دانه های گیاهان ...
گفتم هرگز اجازه نمی دهم به سوریه بروی. زن و بچه نداری؟ که داری! کار نداری؟ که بهترین استاد بنا هستی! ...
...> 3 روز بعد پدر علی گفت من اجازه دادم علی برود سوریه. علی مجبورم کرد و قسم داد به حضرت زینب(س). گفت: بابا اگر نگذاری به سوریه بروم روز قیامت جواب حضرت زینب(س) را چه کسی می دهد؟ اگر شما به گردن می گیری که باشد نمی روم . من هم با پدرش دعوا کردم و گفتم تو خودت در بستری چرا اجازه دادی برود؟ مگر ما غیر از علی و اسحاق چند پسر داریم؟ اگر برایش اتفاقی افتاد و او را کشتند چه؟! خواب زن چپ است تو ...
2 آیه ای که تا قیامت چراغ زندگی است
وَصَّیْنَا الْإِنْسانَ بِوالِدَیْهِ إِحْساناً ، ما به انسان سفارش کردیم که درباره پدر و مادرت احسان داشته باش. اینجا نکات خیلی ظریفی در ظرف آیه پنهان است. کلمه احسان بدون الف و لام است؛ یعنی شامل یک احسان خاص نمی شود و اگر الف و لام داشت، الاحسانا محدود بود و شامل یک نوع از احسان می شد؛ اما این احسان، هم کیفیت نگاه به پدر و مادر را شامل می شود، چون چشم چندجور نگاه دارد و همه مردم هم می توانند معنی ...
فرزاد حسنی: ازدواج یکباره می آید!
گرفتم که مامان می گفت نباید بخوانی اما چندان به رده سنی در مطالعه اعتقاد نداشتم. این همه کتاب را چطور تهیه می کردید؟ با پول توجیبی؟ یکی از کارهایی که برای به دست آوردن کتاب می کردم، این بود که از پدر می خواستم به عنوان جایزه شاگرد اولی، برایم کتاب و نوار قصه بگیرد. یا اینکه مثلا وقتی شهربازی می رفتیم، به پدر می گفتم پولی را که می خواهید بدهید مثلا قطار تونل وحشت یا سایر وسایل ...
گفتم هرگز اجازه نمی دهم به سوریه بروی!
چند پسر داریم؟ اگر برایش اتفاقی افتاد و او را کشتند چه؟! *خواب زن چپ است تو شهید نمی شوی در حال گفتگو و دعوا بودم که علی از پله ها پایین آمد و با صدای بلند گفت: مادر اگر تو در کربلا هم بودی روز عاشورا اجازه نمی دادی به کمک امام حسین(ع) بروم. برای یزید اجازه می دادی که برو پول می دهد در مقابل حسین کشته هم شوی اشکالی ندارد. گفتم نه خدا نکند اما اگر کشته شدی این زن جوان و دو پسر ...
کودکی ام در خانه مقوایی گذشت
...... همه در یک اتاق بزرگ می نشستیم. حقوق ماهانه من 200تومان بود که زن بابام با دوزوکلک آن را از من می گرفت. حتی یک بار که رفتم دستمزدم را بگیرم، دکتر بهزادی گفت: مامانت اومد و گرفت و رفت . گفته بود: به این بچه پول ندید می ره هله هوله می خره و می خوره، صورتش جوش می زنه . اینها مربوط به 14-13سالگی من است. در این سن سپید و سیاه 2صفحه روبه رو کاریکاتور کار می کرد. البته هله هوله را درست می ...
خانه روی آبِ معمار ورشکسته
دوران نامزدی تأکید کرده بودم که باید همه چیز زندگی را با همدلی و همفکری پیش ببریم، اما به طورعملی چنین اتفاقی نیفتاد. متأسفانه در بیشتر طرح ها و برنامه هایش شکست خورده و حالا هم به دام اعتیاد افتاده. او پسر خیلی خوبی بود. مؤدب، باشخصیت و خوش تیپ. اما همیشه آن طور که ما پیش بینی می کنیم کارها پیش نمی روند... نگاه زن جوان به پرده کرکره پنجره افتاد که با هجوم باد پاییزی تکانی خورد، او سکوت ...
پاراگراف کتاب (142)
دشمن پیدا می کنی،ولی اگه حق همه رو به طور مساوی بخوری هیچ دشمنی پیدا نمی کنی و همه با احترام ازت یاد می کنند! ویزای کوه قاف | علیرضا میر اسدالله 5_ بیرون از پنجره، بارانی که پاییز برای باریدنش، از صبح تا آن لحظه، این دست آن دست کرده بود، بالاخره بارید. و ملیحه در سه شنبه ای خیس، زیر چتر آبی و در چادری که روی سرتا سر لاغریش ریخته شده بود از خانه بیرون رفت. باران با صدای پارچه روی ...
گفت و گوی جذاب سرمربی استقلال و پسرش!
به گزارش جهان نیوز ، وینفرد شفر در نگاه اول آدم سردی به نظر می رسد. تقریبا شبیه به همان تصور کلیشه ای ما ایرانی ها از مردمان آلمان. خیلی زود اما به اشتباهمان پی می بریم. در حرف هایش نشانه ای از تکبر نیست. حتی به نظر نمی رسد آدم پیچیده ای هم باشد. همان است که می گوید؛ یک مربی عاشق فوتبال که فقط آمده کار کند. مثل روزی که رفت کامرون، یا همین اواخر که با جامائیکا آن نتایج درخشان را گرفت. می گویند علی ...
زندگی را سخت نمی گیرد
می گه، کار رو سخت می کنه. ولی الان خودتی و خودت. فقط دنبال اجاره و نون هستی. 2نفری شرایط راحت تره. تو خانواده شرایط فرق می کنه. (یک تسبیح زردرنگ روی پیشخوان دارد که مرتب آن را بین انگشتانش می چرخاند. گاهی هم به شکل دایره درش می آورد و کنار دستش می گذارد.) منزلتون اجاره ایه؟ برای خونه پول پیش 30 تومن دادیم. اجاره نمی دیم به اون صورت. فعلا ماهانه 50 هزار تومن، تا آخر این ...
از راننده ها هم معاینه فنی بگیرید
سفره ای پهنه و یه دکونی بازه از راننده ها هم معاینه فنی بگیرن. چون ناموساً راننده ها هم تو آلودگی هوا خیلی تأثیر دارن. طرف می خواد بره سر کوچه نون بگیره با ماشین می ره. بهش می گی آخه چرا به خاطر این یه ذره راه ماشین میاری بیرون؟ با خوشحالی می گه: دختر همسایه داره از پنجره نگاه می کنه. فرداش می بینی تو خیابون داره تک سرنشین دور می زنه. بهش می گی چرا تک سرنشینی؟ با ناراحتی می گه دختر همسایه نیومد، تو ...
چگونه زیبا باشیم
... آینه روزی که بگیری به دست خود شِکَن آن روز نشو خود پَرست فرزندم همه ما ساکت بودیم همانگونه که تو داری به صحبت هایم گوش می کنی ما هم سرا پا گوش بودیم چراکه به ما آموخته بودند احترام به پدر، مادر، معلم و بزرگترها جزو واجبات و حسنات است. پدربزرگ از خوبی ها و بدی ها و رابطه و اثر مستقیم آن در روح و جانمان می گفت؛ به حسن اشاره کرد، پسرم چند تا از کارهای خوبی که به ...
ناگفته هایی زهرا اشراقی از بیت امام(ره)
خانم اشراقی برای سؤال اول و پرهیز از کلیشه ... . اگر می خواهید از کلیشه ها پرهیز کنید می توانید من را با اسم کوچک صدا کنید. شما متولد سال 43 هستید؟ خیر. سال 42. ایام انقلاب حدودا 15 سال داشتید. پدر شما در آن ایام از چهره های نزدیک به امام بودند و هنگام تبعید، ایشان را به عنوان نماینده خودشان انتخاب کردند. فضای خانه شما چگونه بود؟ گفته می شود که مرحوم اشراقی شخصیتی آرام داشتند و بیشتر اهل مطالعه و کار فقهی بودند، اما با ورود ایشان به فضاهای سیاسی، طبعا جو اطراف ایشان هم تغییر کرد. در خانه شما این تغییرات مشهود بود؟ من یکی، دوساله بودم که بابا به خاطر فعالیت هایش به همدان تبعید شد. بعد از آن هم به قم ممنوع الورود شدند. بنابراین ما در تهران اقامت کردیم. خیلی هم تلاش کردند که به قم بازگردند، اما نشد. به یاد دارم همان روزهایی که در تهران ماندگار شده بودیم، یک نفر با پالتو و کلاه مشکی به منزل ما آمد. بابام نبود و من ترسیده بودم. [آن مرد پالتوپوش] به من گفت که دختر کوچولو به بابات بگو آزادی؛ می توانی بری قم . بعدا که بزرگ شدم با خودم گفتم این چه نوع پیغام رساندن بود که به یک بچه شش ساله بگویند بابات آزاد است! هنوز هم برایم جالب است! بعد از این ماجرا که تعریف کردم، خاطره [سیاسی ای] قبل از انقلاب ندارم. قبل از انقلاب فضای خانه ما به هیچ وجه انقلابی نبود. اگر هم بابا کار سیاسی می کردند در زندگی خانوادگی ما انعکاس نداشت. شاید به این خاطر که مادرم ...
قصه جالب کودکانه، جایزه!
. مردم طوری باهام حرف می زنند که انگاری دوستم دارند. خیال می کنند خرم؟ این رو تو قیافه همشون می بینم. همه دارن نقشه می کشند تا یه جوری کلک من رو بکنند . به خاطر همین افکار مزی امبزا روز به روز ساکت و گوشه گیرتر شده بود. عبوس و ترش رو بیرون کلبه می نشست و مدام طرح انتقام می ریخت. هر چه زمان جلوتر می رفت موتیسوی 12ساله که فرم برنده را پر کرده بود، نسبت به اوضاع گیج تر می شد. والدینش گفته ...
قصه های خواب کودکانه، داستان قاصدک
داد قهر کرد و آهسته آهسته به پشت کوه رفت . خورشید خانم که رفت حیاط کم کم سرد شد و گویا باد هم از این وضعیت استفاده کرد مثل فرفره جادو از راه رسید برسردرختان و گل های باغچه فریادی کشید و تمام برگ هایی را که مادر آب و جارو کرده بود و در گوشه حیاط جمع کرده بود پخش و پلا کرد . ماهی ها ترسیدند و در گوشه حوض به هم چسبیدند . بعد که حسابی از همه زهله چشم گرفت دور حیاط یک چرخی زد و بعد ناپدید شد . سارا ...
قائم مقامی: حجاب واجب شرعی است اما اجباری نیست
، مجازات دارد. اما ادبیات پزشک آمرانه نیست و مشفقانه است. ادبیات دعوت است که ما را متوجه یک ضرورت واقعی می کند. اساسا پزشک از واقعیت خبر می دهد ولی چون این واقعیت ، ضرورت قطعی دارد و ترک آن موجب آسیب غیرقابل جبران می شود ، برای بیان آن از ادبیات انشائی و آمرانه استفاده می کند. می گوید من از حالات تو تشخیص دادم که اگر اینها را بخوری، سلامتی ات را به دست می آوری و اگر نخوری از سلامتی محروم می مانی. ...
خندوانه ای ها ناسپاسی کردند
، مردم رو به ماهواره ها آورده اند که داروی همه چیز است به غیراز زندگی! من می ترسم. به قول معروف: این ره که تو می روی به ترکستان است... این بازیگر چهره سینمای ایران در خصوص فعالیت حرفه ایش گفت: در حال حاضر در یک فیلم سینمایی به کارگردانی عبدالحی شماسی مشغول بازی هستم و قرار است یک فیلم را هم خودم کارگردانی کنم که اولین روز جنگ در آبادان را به تصویر می کشد. وی بازیگری را در سینما شانسی خواند و گفت: ببینید بازی کردن در سینما اقبالی و شانسی است. اما همه از جمله جوانان باید بیایند. بازیگر مثل دانه های یک زمین کشاورزی است و سینما به بازیگران زیادی احتیاج دارد. ...
پایکوبی آقا رضا بر مزار پروانه !
تابستان ها که خبری از درس و مشق نبود و همراه او به زمین های زراعی می رفتم لباس پسران کردی را می پوشیدم و همپای مردها کار می کردم. آن زمان همه از کنار رفتارهای پسرانه ام به سادگی می گذشتند، شاید گمان می کردند بزرگ تر که بشوم همه چیز تغییر می کند اما من نمی خواستم چیزی تغییر کند. مدام صدایی در درونم می گفت تو یک پسر هستی. چند سالی گذشت و رضا که برای دبیرستان رشته ریاضی فیزیک را انتخاب کرده ...
قصه شب کودکانه، سورتمه سواری چه کیفی دارد!
اشاره کرد و گفت: پیش به سوی تپه. مامان گاوه با شادی به دنبال کلاغ به راه افتاد. روی تپه یک سورتمه قدیمی افتاده بود کلاغه بدون تعارف روی سورتمه نشست و گفت: من را هل بده. مامان گاوه گفت: تو را هل بدهم؟ این کار برای مامان گاوه واقعا سخت بود. چون پا هایش در برف ها فرو می رفت و شکمش به زمین گیر می کرد. مامان گاوه گفت: چه کارسختی. آخر چطوری هم راه بروم هم هل بدهم؟ ...
قصه شب کودکان، اسم سرخ پوستی من!
. همه می خورند. می نشینی کنارم. نگاهت می کنم. می گویم: اگر بیایی گاو می مانم. اما می دانم که نمی آیی . شهریار غذا را می گذارد جلویم. کباب برگ است. همان که تو دوست داشتی و داری. مامان با توأم . نگاهم می کنی. چیزی می گویی. نمی فهمم. صدای فامیل ها، قاشق و چنگال ها نمی گذارد بفهمم. سرم را می آورم جلوتر. تو می گویی: چشم سفید هم چون گاو... نگاهت می کنم . شهریار می گوید: بخور ...
قصه های شبانه کودکان، باد بدجنس!
...> تافی بدون راه های سیاهش خجالت می کشید توی جنگل راه برود. اول فکر کرد برود پشت شاخ و برگ درخت ها تا راه راه به نظر برسد و معلوم نشود راه هایش گم شده. اما کمی بعد دید با ایستادن پشت درخت ها حوصله اش سر می رود. به همین خاطر تصمیم گرفت برود، باد را پیدا کند و راه هایش را پس بگیرد. تافی که نمی دانست باید کجا دنبال باد بگردد، فکر کرد برود پیش درخت بزرگ جنگل که همه چیز را می دانست و از او آدرس خانه باد ...
داستانهای کوتاه کودکانه، سرایت آبله مرغان!
کرد یک کمی تنش داغ شده. انگار تب داشت. به دست هایش نگاه کرد و دید روی دست هایش دانه های ریز قرمز است. رفت جلوی آینه و دید که ای وای! صورتش هم پر از دانه های قرمز شده! نیکو می خواست برود از اتاق بیرون و مادرش را صدا کند که از پشت سرش، کنار پنجره صدایی شنید: سلام نیکو! برگشت و دید لب پنجره یک چیز دایره ای نشسته که دور و برش هم یک شاخک های ریزی داره! نیکو گفت: ببخشید شما؟ او گفت: من ...
قصه شب کودکانه، ماهی سیاه کوچولو!
پاک بچه شدی بابا! من با قورباغه ها لجم و برای همین شکارشان می کنم. می دانی ، این ها خیال می کنند تنها موجود دنیا هستند و خوشبخت هم هستند، و من می خواهم بهشان بفهمانم که دنیا واقعا ً دست کیست! پس تو دیگر نترس جانم، بیا جلو، بیا! خرچنگ این حرف ها را گفت و پس پسکی راه افتاد طرف ماهی کوچولو. آنقدر خنده دار راه می رفت که ماهی، بی اختیار خنده اش گرفت و گفت: بیچاره! تو که هنوز راه رفتن بلد ...
از کشف نمایشنامه ای جدید نیما یوشیج تا ساخت سریال شهدای شاخص/ زندگی هنرمندی با نان و ماست/ شهری که با ...
خرگوش و تیمو نوعی پرنده شبیه کبک شکار می کرده است اما حالا طلوع و غروب خورشید را از در خانه اش که رو به بیابان باز می شود، نگاه می کند و هر چند وقت یکبار برای دل خودش سازی می زند و طنابی می بافد. انتهای پیام/ خبرگزاری میزان: انتشار مطالب و اخبار تحلیلی سایر رسانه های داخلی و خارجی لزوماً به معنای تایید محتوای آن نیست و صرفاً جهت اطلاع کاربران از فضای رسانه ای منتشر می شود. ...
روابط جنسی در دوران عقد مجاز است؟
تهران روی برگ های خشک شده ی شهر خرخرش با آرامش راه برویم و حرف های عاشقانه بزنیم ، دو نفره شده ام اما گاهی احساس میکنم که نشده ام! تعجب نکنید؛ دارم از دورانی صحبت می کنم که نمی دانم متاهلم یا مجرد! دوران معلق عقد را می گویم! یکسالی می شود که عقد کرده ام اما نمی دانم چرا همه چیز با ترس و لرز است! تلفنی های یواشکی و بی احساس ، بیرون رفتن های با ساعت ورود و خروج ، قدغن بودن مسافرت و ... ...
گلچین شعر درباره گیسو
...> گرمای هر دو دست تو را جاودانه ساخت آرامشی که تا به ابد ماندگار بود... حسین جنت مکان ✦✦✦✦✦✦ هر چه شد آن پیچک گیسو به هم تابیده تر مشکل این عاشق سرگشته شد پیچیده تر سُست شد ایمان من تا تاب دادی زلف را خواستی این شاخه پوسیده را، پوسیده تر بیشتر در دام راه افتاد این گم کرده راه هرچه شد این عاشق گمراه ...
مادر ترامپ کیست و چرا هرگز نامی از او نمی برد؟ + تصاویر
اگر روانشناسان و روان پزشکان می توانستند ترامپ را معاینه و بررسی کنند، احتمالاً سؤال های زیادی درباره "وابستگی های بزرگ سالان" مطرح می کردند. به کدام یک از والدین احساس نزدیکی بیشتری می کردید و چرا؟ چرا این حس را نسبت به دیگری نداشتند؟ فکر می کنید تجربیات کلی با والدینتان تا چه حد بر شخصیت شما در بزرگ سالی تأثیر گذاشته است؟ آیا تجربیات اولیه ای در زندگی تان وجود دارد که تأثیر منفی بر نحوه برخورد شما گذاشته باشد؟ ...
فتنه بیدار و امان خفته و خصم از در کین
بال بگشاده زهم کرد تا آسیب باد اجل ای نخل جوان باغ عمر تو خزان ریخت از شاخ طراوت عموم برگ و بر من .. عمده تشبیهات از جنس مرسل یا صریح می باشند و ادات تشبیه در آن ها مذکور هست: با تیغ کج آوردی آن رزم ظفر کاست وز تیر چو اندام کمان راست چون قد سنان راست خمیدن بالای ستم را سینه طبل هست و علم آه ...
اسکله ای برای کویر/ خشکسالی، لمیده بر تخت عدالت
سرکشی آمده اند . گله گوسفندان از بین درختچه های گز بیرون می آید. از چرا برگشته اند در بیابان برهوتی که فقط گز دارد. چوپان داد می زند. چیزی می گوید و مردها حرفش را تایید می کنند و همان اتومبیل مرزبانی را نشانش می دهند . مرزبانی را نمی بینم فقط می دانم آن طرف، افغانستان است. چشمان آنها تیزبین شده از بس هر روز رو به روی کویری نشسته اند که درختان گز با برگ هایی شبیه به خار دارد ...