سایر منابع:
سایر خبرها
همه دارایی های یک مادر شهید + عکس
می خواند هم مسجدش را می رفت و هم کمک خرج خانه بود، فکر می کنم از یازده سالگی یعنی از وقتی کلاس چهارم یا پنجم بود پایش به مسجد باز شد، یعنی در روز عید غدیر و به خاطر جشن عید ، سر از مسجد درآورد و با مسجد آشنا شد ، بعد از آن عضو پایگاه بسیج مسجد شد و دوست مسجدی پیدا کرد و در همین مسیر هم ماند. با اینکه درسش خیلی خوب بود اما می گفت که من دوست دارم جذب نظام بشوم به خاطر همین بعد از اینکه سربازی اش ...
سرودن ترانه مرگ برای شوهر مسافربر
ترانه وقتی متوجه شد که همکارش به او علاقه مند شده قتل شوهرش را شرط ازدواج با وی قرار داد. ترانه و اصغر سناریوی قتل را طراحی و اجرا کردند، اما به جای رفتن به خانه بخت راهی زندان شدند. به گزارش جوان، صبح روز چهارشنبه، 22 آذرماه زن جوانی به نام ترانه وارد کلانتری 174 قیام دشت شد و گم شدن ناگهانی شوهرش را گزارش داد. او گفت: شوهرم که ناصر نام دارد و مردی 33 ساله است و با خودروی سمندش ...
متهم: مقتول را کشتم چون عاشق همسرش بودم
به گزارش اقتصادآنلاین به نقل از شرق، زنی جوان روز 22 آذر همراه برادر همسرش به کلانتری قیام دشت مراجعه و عنوان کرد همسرش برای مسافرکشی از خانه خارج شده و بازنگشته و تلفن همراهش نیز خاموش شده است. این زن 30ساله به نام ترانه بعد از معرفی به پایگاه نهم پلیس آگاهی تهران در اظهاراتش به کارآگاهان گفت: همسر 33ساله ام به نام ناصر روز پانزدهم از خانه خارج شد؛ پس از گذشت ساعتی تماس گرفت و گفت یک مسافر ...
جایزه نوبل ایرانی به نام پرفسور یلدا
تمام تلاشم را برای برتر بودن در کلاس می کردم ،و اگر نمره پایینی می گرفتم خودم از بقیه خجالت می کشیدم و نگران بودم که همکلاسی هایم درموردمن چه فکری می کنند. من تمام دوران تحصیلات ابتدایی ام را در همان خیابان سیروس گذراندم و بعد به دبیرستان ادیب درخیابان لاله زاررفتم. فقط سال ششم به دلیل معدل خوبی که داشتم و به واسطه عمویم به دکتر مجتهدی معرفی شدم و به دبیرستان البرزرفتم و به ...
عاشق ترانه شدم؛او گفت برای رسیدن به من باید شوهرم را بکشی
به گزارش نافع ، ترانه به کارآگاهان پایگاه نهم پلیس آگاهی پایتخت گفت: شوهرم ناصر، مسافرکش است. او هفت روز قبل- 15 آذر- طبق معمول سوار بر ماشینش برای کار از خانه خارج شد، اما چند ساعت بعد تماسی داشتیم که گفت مسافر دربستی دارد و به جاده چالوس می رود. اما وقتی تا شب خبری از او نشد بازهم تماس گرفتم که گفت به خاطر برف و باران جاده بسته شده و نمی تواند به تهران برگردد. بعد از آن تماس، تلفنش قطع شد و ...
سعید علی حسینی، کسی که می ماند
خانه ماندم و درمان را پیگیری کردم. حتی یکی، دو نفر از بچه ها به من گفتند که فکر کردند دیگر بر نمی گردم. * با توجه به این که در سن پایین باید از وزنه برداری جدا می شدید، تصمیم اشتباهی که زندگیتان را تحت تاثیر قرار دهد، در آن زمان نگرفتید؟ من در یک خانواده مذهبی بزرگ شدم و دوستانم هم همین شرایط را داشتند. از این رو بعد از محرومیت در یک محیط مذهبی قرار گرفتم و محیط واقعا تاثیر ...
همسرم را تقدیم حضرت زینب کردم/ اگر چند پسر دیگر هم داشتم هدیه به اهل بیت می کردم
حضور با خانواده شهید بی تاب لحظه ها بود و منتظر ساعت ها کنار بروند و لحظه دیدار فرا برسد و پاهایم راه بلد حضور در میان انسان های که صبر و ایثارشان را از خواهر سالار شهیدان هدیه می گرفتند. زمانی که وارد منزل شدیم، چهره های ناآشنا ولی آشنایی را دیدیم که غم در چهره شان نبود در چشم هایشان پیروزی عظیمی موج می زد که روایتی از عشق سر می داد؛ انتظار این همه دلدادگی از خانواده ای که تازه پاره ...
شهید امیرعلی فرج الله پور: همیشه در خط امام و اسلام باشید
به فرمان خدا آمده و به سوی او رجوع خواهیم کرد و به این راه با آگاهی کامل می روم تا جان خود را فدای اسلام کنم. پدر و مادرم، امیدوارم از اینکه مرا به اسلام هدیه می کنید هیچ وقت ناراحت نباشید بلکه افتخار کنید که از خانواده تان هر چند هم که شده یک نفر را به اسلام هدیه کردید. مادر، شما برای من خیلی زحمت کشیده ای امیدوارم مرا ببخشید و از من ناراحتی نداشته باشید و برایم گریه نکنید که ...
ترشی فروشی زنی که مدال المپیک دارد
معلم مان یک روز ساعت 11شب با خانه تماس گرفتند و با مادرم صحبت کردند که مرا به محیط های ورزشی ببرند. من تمرینات پرتاب وزنه ام را آغاز کرده بودم. ما براساس بینایی مان کلاس بندی می شویم، یکی از دختران که هم کلاس من بود بیمار شده و نتوانست به مسابقات برود. بنابراین من به جای او به المپیاد ورزشی نابینایان و معلولان رفتم. در آن مسابقات دو مقام در پرتاب دیسک و وزنه کسب کردم. از سال 77 تا این لحظه در ...
یک خانواده اسیر در چنگ اختاپوسی به نام سرطان / غفلت نهادهای حمایتی از خانواده ای با سه فرزند سرطانی
کرده و یک بار هم سکته کرده است، صحبت خود را این طور آغاز می کند 44 سال دارم و از پنج اولادم سه تای شان مریض هستند که البته دختر هشت ساله ام هنوز از بیماری خبر ندارد و دو بچه دیگرم هنوز آزمایش نداده اند . دامادم به محض مطلع شدن دخترم را طلاق داد و الان دخترم با بچه خود کنار ماست و هشت نفر در یک خانه 48 متری زندگی می کنیم . پزشک ها برای آزمایش دادن من و همسرم اصرار دارند ولی نه ...
جواد عزتی چگونه بازیگر محبوب گیشه شد؟
...> ژانر فیلم: آینه بغل فیلمی کمدی است. جواد عزتی در این فیلم با محمدرضا گلزار، یکتا ناصر، نازنین بیاتی و مه لقا باقری همبازی است. درباره نقش: مرتضی جوانی از قشر ضعیف جامعه است. او در یکی از پارکینگ هایی که ماشین لوکس نگه می دارد، نگهبان است. مرتضی در سالروز نامزدی خود، یک مازراتی را از محل پارکینگ خارج می کند تا یک شب با نامزد خود خوش باشد. از شانس بد، آینه بغل آن توسط ماشین شهرداری شکسته می ...
شب ترس
چقدر سختی تحمل کردند دانشجویان شهرستانی هم در تهران حال و روز دیگری داشتند، دور از خانه و شهرشان هستند و طبیعی است که در این حالت خانواده نگران آنها باشند. بهرام اهل یکی از شهرهای شمالی و دانشجوی مهندسی پزشکی در دانشگاه امیرکبیر است. او و دوستانش هنگام زلزله درحال خوردن چیپس بودند: خیلی ترسیدیم و سریع به حیاط رفتیم، نیم ساعتی هم آن جا بودیم اما بعد برگشتیم توی خوابگاه. خانواده هم مدام ...
پنهانی صیغه جمشید شدم تا به خواستگاری ام بیاید ولی !
بعد هم گفت بیماری همسرش بهبود یافته است. نمی توانستم خودم را آرام کنم. از شهرمان به مشهد آمدم و به خانه خاله ام رفتم. می ترسیدم خانواده ام را در جریان بگذارم. خاله ام پیشنهاد داد به مرکز مشاوره بیایم و اگر پدر و مادرم دنبالم آمدند مشکلی به وجود نیاید. هر دو شکست من به خاطر ندانم کاری بوده است. اگر درباره پیشنهاد ازدواج مخفیانه مرد دروغگو خانواده ام را در جریان می گذاشتم این طوری نمی شد. ...
احمد چند سالی از من بزرگتر بود با او به پارتی شبانه می رفتم تا اینکه یک شب خودم را در اختیار او گذاشتم و!
. در خانه آرامش نبود و از بودن در کنار خانواده احساس خوبی نداشتم. وقتی وارد خانه می شدم، به هم می ریختم و حس خفگی به من دست می داد. وقتی وارد دوران نوجوانی شدم پدرم فوت کرد و مادرم هم مدام دم از ناامیدی و خستگی از شرایط موجود می زد. تمایلی به درس و مدرسه نداشتم. بعد از ظهرها کارم این بود که از راه مدرسه به بازار Store بروم. کم کم از نظر جثه نیز بزرگتر شدم و نیاز به هم صحبتی و کسی که ...
عشق قدیمی باعث بهم خوردن زندگی
نوآوران آنلاین - او که هفته گذشته همراه همسرش به دادگاه خانواده تهران رفته بود، درباره علت درخواست طلاقش به قاضی گفت: 26 سال پیش عاشق لعیا شدم و به خواستگاری اش رفتم، از آنجایی که خانواده های هردویمان سنتی بودند، من و لعیا خیلی نتوانستیم پیش از ازدواج با هم صحبت کنیم و با هم آشنا شویم. فقط می دانم از همان روز اول که او را دیدم، عاشقش شدم و دلم می خواست همسرم شود. مراسم عقد و ازدواج هم ...
پسر17 ساله ؛ سلاخ مردان
او بزنم. چطور دستگیر شدی؟ وقتی جنازه او پیدا شده بود پلیس تلفن همراهش را بررسی کرد.من و چند نفر از کارگران کشتارگاه که او با او تماس گرفته بودیم همگی بازداشت شدیم. چند روزی سکوت کردم، اما بالاخره ناچار شدم حقیقت را بگویم. خانواده ات به ملاقاتت می آیند؟ خیلی کم. پدر و مادرم بیمار هستند و برایشان سخت است به کانون بیایند. برای جلب رضایت اولیای دم ...
هندوانه شب یلدا
است؟ سرش را پایین انداخت و گفت: پدرم به رحمت خدا رفته و من و مادرم جز فال فروشی راه درآمد دیگه ای نداریم . من و مامان و دوتا برادر و دوتا خواهر تو خونه اجاره ای در محله پایین شهر زندگی می کنیم. بعضی شب ها فقط با نان خشک و خالی شب رو تا صبح میگذرونیم. بعد اشاره کرد به هندوانه ای که دست من بود وگفت: تابسون اومد ما حتی رنگ یک میوه تابستونی رو هم ندیدیم. حرف دختر که تمام شد، خیلی دلم سوخت. موقع ...
سامانسراهایی که آخر خط هستند
...، خودش را غلام معرفی می کند و می گوید: بچه مشهد است و حدود 2 ماه است که توسط گشت شهرداری به این محل آورده شده است. وی می گوید: من نه معتادم نه کارتن خواب و حدود 2 ماه و نیم پیش برای پیگیری بیماری همسرم به تهران آمدم که متاسفانه در یکی از شب های پاییز مرا به این مرکز آوردند و تا به امشب هم اینجا هستم. وی هم با گلایه از وضعیت سامانسرا می گوید: اینجا، آخر خط است و فکر نمی ...
مریم با من بود تا هزینه هایش را بپردازم
با فرهنگ و مهربان می کند. فراغت و گشت و گذار هم هر چه قدر مفصل، نهایتا پایانی داشت. در ساعت های پایانی اقامتمان، دختر خاله دیگرم یعنی خواهر مریم از شیراز تماس گرفت که: چه نشسته اید که بالاخره امروز فهرست خرید را آماده کردم. از لباس گرم زمستانی گرفته تا لباس عید و حتی مجلسی و اسباب بازی و خانه عروسکی برای دردانه یک ساله اش سفارش داد و ما در حال دویدن در بازارها دانه به دانه فهرست ...
جزئیات سرقت نمایشی
تدبیر24 شهروند با این مقدمه نوشت: متهم دیگری هم بود که مرتب گریه می کرد. به اتهام کف زنی تحت عنوان مامور پلیس دستگیر شده بود. او مقابل سفارتخانه ها و هتل ها می ایستاد و طعمه هایش را از میان اتباع خارجی انتخاب می کرد. 5 مرد عمانی، اردنی و عراقی از شاکیان او هستند. این مرد تحت عنوان مامور و با یک بی سیم و تجهیزات پلیسی، به سراغ طعمه هایش می رفت و به بهانه این که آنها مشکوک به نیروی داعشی هستند و باید بازرسی شوند، آنها را به محلی خلوت می برد. او هنگام بازرسی پول هایشان را کف زنی می کر ...
آرزو آیت الله حائری شیرازی: حذف ربا
الدین به زهد و مراقبت اخلاقی و مالی و شجاعت در بیان، تفکر و گزیده گویی شناخته می شد، صفاتی که برای بچه مذهبی های انقلابی آن روزگار، به قدر کفایت، جذاب بود. خیلی زود جذب او شدم و از لطفش نیز برخوردار بودم. یکی دو سال بعد، آقای حایری با دختر مرحوم آیه الله آقا سید نورالدین حسینی الهاشمی ازدواج کرد، مرجع تقلید فقید مردم فارس که سیاستمداری ضداستعمار و بسیار صریح اللهجه و مقتدر بود و اقدام کم نظیرش در ...
روایت توکلی از آخرین ملاقاتش با آیت الله حائری شیرازی: دو آرزو داشت: حذف ربا و تدوین علوم انسانی اسلامی
...: مردی پرهیمنه و نافذ. شیخ محی الدین به زهد و مراقبت اخلاقی و مالی و شجاعت در بیان، تفکر و گزیده گویی شناخته می شد، صفاتی که برای بچه مذهبی های انقلابی آن روزگار، به قدر کفایت، جذاب بود. خیلی زود جذب او شدم و از لطفش نیز برخوردار بودم. یکی دو سال بعد، آقای حایری با دختر مرحوم آیه الله آقا سید نورالدین حسینی الهاشمی ازدواج کرد، مرجع تقلید فقید مردم فارس که سیاستمداری ضداستعمار و بسیار صریح اللهجه ...
روایت کودکانه درد/ قصه یلدایی چراغ های روشن/ روی خط ممتد درد
که از سر اجبار موهای بلند و فرفری دختر کوچک را می تراشیده، موهایش روی زمین می افتاد و قطره های باران روی زمین تبریز می ریختند و این چه تراژدی غمگینی بود که چشم های مادر محدثه همپای آسمان می بارید. از اتاق اول خارج شده و به اتاق دیگری وارد شدم، سوال هایی از جنس اینکه آیا می شود سرطان را هم دور زد، آیا می شود قلک های آرزوی کودکانه را پر از سکه های امید کرد و جواب همه شان را فقط خدای این ...
بازخوانی پروژه ناکام نفوذ در بیت امام+عکس
پدر تمام افراد امت است برای من فرقی نمیکند که حالا کی پسرم را کشته، تمام بمنزله پسر من هستند و تمام بمنزله فرزند من هستند و لذا من از کسی شکایتی در محکمه ندارم و در حقیقت قاتل را بخشید ... من بعد از کشته شدن پدرم بعد از هفت ماه متولد شدم چون آنوقت در شکم مادرم بودم. البته سرپرستی مرا مرحوم جدم آسید ابوالحسن بعهده گرفته بود. ("خاطرات دکتر موسی موسوی اصفهانی" به زبان فارسی، به کوشش: شهلا حائری. سال ...
طاهر احمدزاده؛ استانداری که سوار دوچرخه می شد
امام رضا (ع) داشت که آنجا دفن شده بود اما آن مقبره بر اثر تغییراتی در صحن حرم، تخریب شد. بعد از فوت پدر، مسئولیت اداره خانه با شما بود؟ - من همیشه شاگرد اول دبیرستان بودم و درسم را تا دیپلم ادامه دادم. سال 1313 بود که دوره متوسطه را در مدرسه فردوسی تمام کردم و چون باید در نبود پدر عهده دار مسئولیت اداره خانواده می شدم، از ادامه تحصیل باز ماندم و به دانشگاه نرفتم. ما در غیاب ...
دکتر علیرضا یلدا در شب یلدا آسمانی شد/ پیام تسلیت رئیس دانشگاه
رشته پزشکی شدم. ولی جالب است، وقتی در سال 1336 درس پزشکی ام تمام شد، پدرم که بسیار کم حرف بود، سوالی از من پرسید. پدرم گفت رضا تو فکر می کنی می توانی در این مملکت طبابت کنی؟ پدر من کارمند دولت بود و هیچ تمایلات مادی نداشت. خیلی کم رفت وآمد می کرد و شاید این خصوصیت از او به ما به ارث رسیده باشد. به همین جهت وقتی پزشکی را تمام کردم، تنها فکری که نمی کردم این بود که جایی بروم و پولی ...
یلدایی متفاوت
در فال شب یلدا همانی را بگوید که دل آنها می خواهد! شب یلدا بود و خوراکی ها و قصه هایش و دید و بازدیدی که همه را تا مدت ها سرحال نگه می داشت. چشم، همچشمی هم در کار نبود ! معمولا پیرمرد و پیرزن هایی که بزرگ خاندان بودند به آنچه از قدیم برایشان مانده بود، قانع بودند و وسیله های خانه شان مهمانان را بیشتر به دنیای نوستالژی و خاطره بازی می برد تا به فکر این بیندازد که ای داد و بیداد، دیدی چی ...
دل نوشته ای درباره سفر به کربلا
یافته اند و مگر قلب حریم خدا نیست؟ این سفر برای من که از همراهی خانواده ام به سبب حضور کودکی کوچک محروم بودم و در اکثر سفرها باهم بودیم، تفاوت داشت وآن افتخار خادمی مادرم بود که برای نخستین بار به دیدار سروران خویش آمده بود و با حالی منقلب آمده بود با خاطراتی که از هفت دهه پیش به عنوان دختر بزرگ یکی از مجتهدین مبارز زمان خویش یعنی زنده یاد آیه الله شهاب الدین همدانی که مهلتش در میانسالی و سال 38 ...
رهایی خواستگار سمج از دام مرد گروگانگیر
خانواده ام به خواستگاری اش رفتیم اما پدر او حاضر به این ازدواج نبود و مدام می گفت دخترش باید با پسر یکی از اقوامشان ازدواج کند. مرد جوان ادامه داد: چند روز پیش دختر مورد علاقه ام با من تماس گرفت و اعلام کرد پدرش برای آخرین بار قصد دارد با من حرف بزند و با دادن نشانی مغازه ای از من خواست برای دیدن او به آنجا بروم. روز بعد به نشانی ای که دختر مورد علاقه ام به من داده بود، رفتم .هرچه جست وجو ...
بغض هایم را فرو دادم تا دلش نلرزد
وحید من در 15آبان ماه سال 1396 به ارزویش رسید. بعداز اعزام با هم در تماس بودید؟ بله تماس داشتیم .زمانی هم که از منطقه تماس می گرفت تمام تلاش خودم رامی کردم که جلوی دلتنگی هایم را بگیرم وبگویم که حالم خوب است. از نگرانی ها و بی تابی هایم نمی گفتم که خدایی ناکرده فکرش مشغول من نشود و کم نیاورد ،که من شرمنده خانم زینب (س) شوم .با خودواقعه عاشورا را مرور کرده و گریه کنان به خود نهیب ...