سایر منابع:
سایر خبرها
می دانست شهید می شود و دوست داشت گمنام باشد
زیادی داشت، مرتب مطالعه می کرد، نکات مختلفی را از آیات قرآن می نوشت و آن را حفظ می کرد. پسر آرام و سر به زیری بود. صبور و با اخلاص، نمونه کامل یک مؤمن واقعی. رفتارش با مادر و پدرم بی نظیر بود. او به خاطر گمنامی حضرت زهرا(س) خودش هم به گمنامی علاقه داشت همیشه به مادرم می گفت وقتی قبر مادرمان ناپیداست من چه باید بگویم؟ می دانست انگار که می رود و شهید می شود و تا مدت ها پیکرش بدون مزار مفقود می ماند. ...
خارج کردن جسد جگرکی از چاه 8 متری
اما مأموران پلیس مانع می شوند. بعد از آن جسد به دستور بازپرس به آمبولانس منتقل و راهی پزشکی قانونی می شود. حرف های همسایه یکی از همسایه های مقتول می گوید: یاشار 20 سال داشت و قاتل 30 ساله است. خانواده مقتول و قاتل از 30 سال قبل همسایه هستند. یاشار از پنج سال قبل با جهانگیر دوست صمیمی بود و ما هر گز فکر نمی کردیم که جهانگیر دست به قتل زده باشد. جهانگیر بعد از اینکه یاشار مفقود شد ...
بنیاد در آینه مطبوعات
جدی قرار گرفتم. بیمار، پرستار بیمارِ دیگر به اینجای صحبت که می رسد، همسرش مدینه سرداری، رشته کلام را به دست می گیرد و می گوید: علی آقا خیلی درد کشید و صبوری کرد. من هم به خاطرا ین همه رنجی که داشت سعی کرده ام دست کم فضای خانه آرام باشد و دو دختر و دو پسرم هم بتوانند مشکلات را درک کنند؛ چون علاوه بر اینکه همسرم مجروح جنگی است، خود من هم 14 سال می شود که بیماری دیابت دارم. آنا وایل گاهی ...
انتخاب های سخت (15)
اتفاق فراخوانی خداوند در زندگی ماست، ما انتخاب دیگری نداریم. به آنها اجازه بده بچه را بیاورند. پلیس نفس راحتی کشید اما سپس گفتند: اسقف، چند لحظه صبر کنید. بند ناف او بریده نشده است. می خواهیم به بیمارستان برویم و مطمئن شویم که نافش بریده شده است. اسقف و همسرش از پژواک تولد او به عنوان یک نشانه استفاده کردند و جان کوچولو را برای زندگی با چهار فرزندخوانده دیگرشان در کشوری که همچنان در تلاش بود فراتر از ...
صلح حُدَیبیه و نارضایتی برخی از مسلمانان!
قریش نمایندگان متعددی حضور پیامبر فرستادند تا هدف او را از این مسافرت به دست آورند . نخست بدیل خزاعی با چند تن از شخصیتهای قبیله خزاعه به نمایندگی از جانب قریش با پیامبر تماس گرفتند.پیامبر به آنها فرمود: من برای جنگ نیامده ام، آمده ام خانه خدا را زیارت کنم .نمایندگان برگشتند و حقیقت را به سران قریش رسانیدند، ولی مردم دیرباور قریش، سخنان آنها را نپذیرفتند و گفتند: به خدا سوگند ...
مسلم ازخدایش بود مثل مادرش مفقود شود
به روحیه جوان مردی تاکید خاصی داشت، شناگر خوبی هم بود و به بچه های محل شنا کردن یاد می داد. وی یادآور شد: مسلم همیشه می گفت باید شهید شوم، فقط خدا کند که همچون مادرمان حضرت فاطمه زهرا (س) مفقود شوم؛ در نهایت مسلم در 19 سالگی در سال 1365 در عملیات کربلای چهار و منطقه عملیاتی ام الرصاص مظلومانه به شهادت رسید. مادر شهید رسولی کناری افزود: وقتی خبر شهادت مسلم را آوردند، یادم آمد ...
ناگفته های مادر غواص شهید
تازه تفحص شده حسینعلی بالویی در نخستین دیدار خود با پیکر فرزند شهید تازه شناسایی شده اش در گفت وگو با خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم به معرفی او پرداخته و می گوید: حسینعلی از سیزده سالگی به جبهه رفت. چند بار رفت و آمد تا شانزده سالگی که دیگر رفت و نیامد. فرزند اولم بودم به جز او دو پسر دیگر داشتم. رفت و دیگر بازنگشت و مرا برای همیشه چشم انتظار آمدنش گذاشت. او که هنوز بی تاب است و آرام ...
راز این جنایت فاش نشده است
درباره زندگی خانوادگی مقتول تحقیق کنند. آنان با پرس وجو از همسایگان دریافتند حکیمه و شوهرش به شدت با هم اختلاف داشتند و صدای مشاجره آنها هرازگاهی به گوش می رسید. این در حالی بود که زن میانسال در بازجویی های اولیه درباره اختلاف با شوهرش حرفی نزده بود. نام حکیمه به عنوان مظنون در پرونده ثبت شد و ماموران بعد از بررسی های دقیق تر فهمیدند مادر و دختر برخلاف ادعایشان روز حادثه به روستا نرفته بودند و در منزل ...
از شستشوی قبر تا دریافت لوح ملی صادرات
آقای سلطانی. می خواهیم داستان زندگی و موفقیت شما را بررسی کنیم و چه بهتر که از همان ابتدا شروع کنیم. شما متولد چه سالی هستید و زمان کودکی تان چگونه است؟ من در سال 1340 در شهر قم به دنیا آمدم. مادرم، همسر دوم پدر بود. پدر از همسری دیگر 8 فرزند اشت و مادرم که بعد از فوت همسر اول به ناچار با پدر ازدواج کرده بود، باید بار زندگی و تربیت 3 فرزند یتیم دیگرش را هم به دوش می کشید. آغاز کودکی من ...
نمی دانم چیزی از بچه ام باقی مانده یا نه
منزل شهید فکر می کردم و اینکه خانه یکی از اقوام خودمان که شهید مفقود نیز داشت، در همان حوالی بود. در بدو ورود به کوچه شهید و توقف جلوی درب منزل، به همکارم گفتم این خانه آشناست و مادرم سال ها قبل درباره یکی از خانواده های فامیلش برایم گفته بود که پسرش شهید و مفقود است. فورا با مادرم تماس گرفته و اطلاعات را پرسیدم و او پاسخ مثبت داد که خودش است. مسئول روابط عمومی بنیاد شهید استان ...
غواص شهیدی که بازگشتش را به پدر خبر داد
بالویی قبل از آنکه به او اعلام رسمی مبنی بر پیدا شدن پیکر فرزندش صورت بگیرد، از حضور او در میان این غواصان اطمینان داشت. او در این باره می گوید: می دانستم پسرم در عملیات کربلای4 مفقود شده است. وقتی این غواص ها را آوردند من دیگر نمی توانستم در خانه طاقت بیاورم. آنقدر گریه می کردم که مادرش یک شب رفت برادر شهید(پسر بزرگم) را صدا کرد و گفت پدر دارد از دست می رود، یک کاری بکن. دیگر طاقت نداشتم و روز هجدهم ...
مجلس اصل را نگه دارد/ 6 سال پیش احمدی نژاد به کروبی درباره موضوع هسته ای چه گفت؟
...> وبلاگ حرف های دلم نوشت:رابطه بازار کار، مدرک تحصیلی و بازار میوه تره بار! چقدر خوش حال بودم علی رغم تمام کمبودها و بی بضاعتی های اقتصادی خانواده ام دانشگاه قبول شدم همه می گفتند رشته من رشته خوبی است و آینده اش تضمین شده است. خبر نداشتم 4 سال عمر پر ارزش و برگشت ناپزیر را در کنار پس انداز پدرم جدا از دوری از پدر و مادرم در طبق اخلاص گذاشته ام و رو به روی آینده ای مبهم و دور از دسترس ...
روایتی همسرانه از ماجرای خواستگاری پدر موشکی ایران با یک جفت کتونی چینی
چنین شرایطی مواجه شده بودم، حاج حسن اغلب سال را جبهه بود و مادرشوهرم زن بزرگی بود که تمام وقتش را به کمک رزمندگان و جبهه صرف کرده بود گویی من با یک موسسه خیریه ازدواج کرده بودم. همسایه ها به خانه می امدند و همیشه محیط پر از جنب و جوش بود. اما می دانستم جنگ است و همه باید به نوعی در آن سهیم باشیم. هیچ وقت هیچ شکایتی به مادرشوهرم نکردم و خودم نیز با آن ها همراه می شدم. منافقین چندبار به ...
قاصد شهادت
در آن برای نجات کسانی که زیر آوار گرفتار شده بودند تلاش کرد. قرعه فال به نام من افتاد وقتی وارد بنیاد شهید شدم به عنوان راننده آمبولانس مشغول به کار شدم. یک سال بعد برادر کوچک ترم محمد در عملیات محرم به شهادت رسید. خمپاره دشمن مستقیم به او اصابت کرده بود. وقتی خبر شهادت برادرم را رئیس پشتیبانی جنگ قزوین برای ما آورد از حرف های او متوجه شدیم که برادرم نه سر دارد و نه دست و پا ...
جانباز 140 درصد هستم!
زمانی که مشغول برداشتن چاشنی مین بودم در دستم منفجر شد که البته انفجار مین ضد نفر در فروردین سال 59 (چند ماه قبل از جنگ رسمی) موجب شد تا از ناحیه دو چشم و دو دست مجروح شدم. سین: چند درصد جانبازی برای شما تعیین کرده اند؟ جیم: قاعده بنیاد بر این مبنا است که کسی دو چشم از دست داده باشد 70 درصد و از دست دادن دو دست هم 70 درصد که در مجموع 140 درصد می شود اما 70 درصد به بالا محاسبه می کنند ...
حماسه های غواص 16 ساله در اروند
دست بسته، ماجرای مفصلی است. پدر شهید بالویی قبل از آنکه به او اعلام رسمی مبنی بر پیدا شدن پیکر فرزندش صورت بگیرد، از حضور او در میان این غواصان اطمینان داشت. او در این باره می گوید: می دانستم پسرم در عملیات کربلای4 مفقود شده است. وقتی این غواص ها را آوردند من دیگر نمی توانستم در خانه طاقت بیاورم. آنقدر گریه می کردم که مادرش یک شب رفت برادر شهید(پسر بزرگم) را صدا کرد و گفت پدر دارد از دست می رود، یک ...
لقب رهبری برای شهید مازنی
نوجوانی روح الله مدام به هیئت می رفتیم و همین زمینه رشد معنوی او را فراهم کرد. در محل زندگی ما از خانواده های شهدا حضور داشتند. پسرم دنبال دوستان مثبت بود و در کارهای خیر پدرش به او کمک می کرد. دوران دبیرستان روح الله چون همسرم برقکار بود به آمل آمدیم، 13 سال پیش همسرم به رحمت خدا رفت و پسر شهیدم سرپرستی ما را برعهده گرفت. ما به پسرم خیلی احترام می گذاشتیم. دوران دبیرستان روح الله درشهر آمل منزل اجاره ...
چوپانی که هزاران هوادار اینستاگرامی دارد+عکس
روستایشان با اینکه بسیار زیباست، توریست پذیر شود. فرهنگ روستا خیلی با شهر فرق دارد. مثلا در روستا یک تارموی خانومی بیرون باشد، آبروی تمام خاندانش می رود. اما در شهر اصلا اینطوری نیست. من تهران که آمدم مدام به پسر عمه ام می گفتم این خانم ها توریست هستند بقیه هم با خنده می گفتند بله توریست هستند. بیشتر که گذشت گفتم چقدر تهران توریست دارد. همه خندیدند گفتند توریست چیه اینا هم ایرانی هستند. اصلا باورم نمی ...
ملاعمر رفت ، ملا اختر آمد
عنوان یک سرباز پیاده و عادی مجاهدین، دو هفته به پاکستان سفر کرد. گفته می شود در جریان یکی از جنگ ها یک چشم ملاعمر براثر برخورد ترکش زخمی شد و به شدت آسیب دید، وی بدون استفاده از مواد بیهوش کننده و ضدعفونی کننده، به وسیله چاقو این چشمش را درآورد و پلک هایش را به هم دوخت. پس از عقب نشینی ارتش شوروی از افغانستان، بین سال های 1989 تا 1994 ملاعمر امام مسجدِ یک روستا در ولسوالی در غرب قندهار شد. در اکتبر ...
بازیگری که شهادت در راه حرم را برگزید
را اینگونه به خودش جذب می کند که همواره راهی می شد. خوب به خاطر دارم من را برد مهمانی خانه مادرم، آن زمان یک هفته ای از ازدواجمان گذشته بود، همان شب مهمانی شنید عملیات آغاز شده، رفت، بدون اینکه به من بگوید. ما هم دنبالش گشتیم گفتند حاجی رفت منطقه. نگران بود من مانع رفتنش شوم. به گفته همرزمانش، حاجی در میان رزمنده ها و در زمان عملیات رجزخوانی می کرد. در اوج آتش و توپ و خمپاره و تانک و ...
نگاهی به زندگی و وفات حضرت عبدالعظیم
قدر ، کرامت طبع ، عزّت نفس و کثرت نیکوکاری ، توصیف گردیده است . شاعران ، او را ستوده اند و مردم از هر سو برای برخورداری از فضلش به وی روی می آورده اند.[11] وی در یکصد سالگی ، چشم از جهان فرو بست[12] و در محلّی به نام حاجز در چند منزلی مدینه دفن گردید .[13] نگاهی گذرا به زندگی نامه نیاکان و خاندان حضرت عبدالعظیم علیه السّلام نشان می دهد که این خاندان ، دارای دو ویژگی برجسته بوده اند : ...
شهید سروستانی که مادرش او را نذر امام (ره) و انقلاب کرده بود
.... صبورانه جلوی اشک چشمانش را می گیرد و سکوت میکند! صدای اذان مغرب در حیاط خانه پیچید. مادر ادامه داد: دوازده سال طول کشید که جنازه اش پیدا شد . سه شب قبل از اینکه خبر پیدا شدن جنازه اش را بیاورند در عالم خواب او را دیدم. به محض اینکه مرا دید گفت: ننه! چشمانم را نذر تو کرده بودم تا یکبار دیگر تو را ببینم و بعد مرا در آغوش گرفت. گلایه کردم! گفتم: ننه میدونی چند ساله منتظرتم و ... می ...
مرد معتاد پدرش را به دار آویخت
مرد معتاد که در جنایتی هولناک پدرش را از درختی به دار آویخته بود، دادگاه کیفری به تشریح جنایت خود پرداخت. ساعت 2 بامداد پنجم مرداد سال 85 پسر جوانی با مراجعه به کلانتری 206 بومهن از خودکشی پدرش خبر داد. دقایقی بعد تیمی از ماموران در محل حادثه حاضر شده و با جسد حلق آویز رضا 53 ساله روبرو شدند. مردم میانسال با طنابی از درخت حیاط خانه اش حلق آویز شده و یک چهارپایه نیز در کنارش قرار داد. یکی از ...
به مقتول گفتم: توی محله ما این جوری راه نمی رن!
این قاتل گفت: ساعت 6 بعد از ظهر جمعه 15 خردادماه بود از خانه بیرون رفته و در خیابان با جوانی غریبه روبه رو شدم. تا حالا او را ندیده بودم. مغرورانه راه می رفت. از مدل راه رفتنش خوشم نیامد. لحظه ای که از کنار هم رد می شدیم به صورتش نگاهی کردم و با لحنی خشن گفتم: در محله ما این جوری راه نرو آقا پسر. با این حرف او ایستاد و به چشمانم نگاه کرد. سر هیچ و پوچ و بی خودی با هم دست به یقه شدیم. دراین لحظه ...
فقط هویتم را می خواهم
خانه خود بدانید. روزها یک به یک گذشت اما از پدر و مادرم هیچ خبری نشد. همه می گفتند حتما پدر و مادرت شهید شده اند وگرنه به دنبالتان می آمدند. 10سال به همین منوال گذشت و من و خاله با هم در خانه ای که مهاجر افغان در اختیارمان گذاشته بود زندگی کردیم تا اینکه خاله حافظه اش را از دست داد و بعد از مدتی فوت کرد. در مشهد هیچ کس را نمی شناختیم بنابراین خاله ام قبل از فوت مرا به همین خانواده افغان سپرد و از ...
در هیچ کلاس کنکوری شرکت نکردم/ختم قرآن برای قبولی در کنکور
کنکو را به شما داد؟ و زمانی که فهمیدید به چنین رتبه ای دست پیدا کرده اید چه حالتی داشتید؟ سازمان سنجش اعلام کرده بود که جوابها ساعت18 اعلام می شود که یکی از دوستانم ساعت 9 صبح آن روز با من تماس گرفت گفت نتایج کنکور آمده است ندیده ای؟ من گفتم نه. که اینترنت خانه قطع بود به برادرم زنگ زدم که جواب را ببیند که بعد از چند دقیقه به من زنگ زدو گفت رتبه ات 34 شده است من خیلی تعجب ...
فرزندانم با افتخار فدای امام حسین(ع) شدند
با دشمن از هیچ تلاشی فروگزار نمی کردند. خواهر این شهیدان گفت: برادرم یک سال خادم امام رضا(ع) بود تا این که این امام خود وی را به درجه ای رساند که شهادت در راه اهل بیت عصمت و طهارت را برگزیند. وی عنوان کرد: به خاطر دارم که برادرم از جنایات دشمن در حریم اهل بیت به شدت ناراحت و وقتی به خانه می آمد آشفته و برافروخته بود تا این که برای مبارزه با این ظلم عازم شد. فرزند یکی از این شهیدان ...
تکمیل ساختار انسانی با ربایش و قاچاق انسان از زبان عضو سابق گروهک پژاک
! کارم را تعطیل کردم و 2- 3 ماهی دنبال برادرم گشتم اما هیچ خبری نتوانستم از او به دست آورم. وقتی به قهوه خانه و مغازه و جاهای عمومی می رفتم می گفتند ما هم بچه هایمان را گم کرده ایم و خبری از آنان نداریم و بعضی ها عقیده داشتند پژاک بچه های آنان را دزدیده است. می دزدیدند!؟ بله؛ پسر خاله 11 ساله ام و برادر 13 ساله ام و بسیاری از بچه ها را دزدیدند. آنها در طی 6 یا 7 ماه بسیاری را ...
نقش حضرت زهرا(سلام الله علیها) در احیای امامت الهی
.... نقش حضرت زهرا(سلام الله علیها) در احیای امامت الهی حضرت زهرا(سلام الله علیها) پس از حوادث سقیفه به همراه امام علی(علیه السلام) به در خانه انصار می رفتند و از آنان کمک می خواستند ولی انصار می گفتند: ای دختر رسول خدا(صلی الله علیه و آله) بیعت ما با این مرد تمام شد و اگر شوهر تو و پسر عموی تو پیش از ابوبکر به نزد ما می آمد از او عدول نمی کردیم و به غیر او رجوع نمی کردیم ...
فکر می کردند با دادن خبر شهادت حمید، گریه می کنم
. گفتند: مگر می خواهی برای پسرت عروسی بگیری؟ گفتم: نه، می خواهم پلوی عروسی اش را به شما بدهم، چون حمید به شهادت رسیده است. هیچ کس باورش نشد، من هم وقتی دیدم کسی توجهی به حرف هایم ندارد، دیگر ادامه ندادم و منتظر رسیدن جنازه پسر شهیدم ماندم. برادر و دوستان پسرم وقتی خبر شهید شدن حمید را شنیدند، منتظر جنازه اش ماندند اما وقتی دیدند خبری نشد، دست به کار شدند و به جبهه رفتند و با جست وجوی تمام ...