سایر منابع:
سایر خبرها
حکایت مدرسه ساز شدن حافظی از زبان خودش
بودم و اینکه وقتی این دنیا را ترک کنم آنچه اندوخته زندگی ام ممکن است به باد فنا دهد و برداشتم از این جوان این بود که ممکن است پولی که به او می دهم در راه غیرصواب هزینه می کند. دختری را برای فرزندم انتخاب کرده و منزلی را در خیابان آفریقای تهران خریداری کردم و خانواده آن دختر جهیزیه را در این خانه مستقر کردند و قرار بود فروردین سال بعد مراسم عروسی برگزار شود. در تمام خانواده ...
کارگرانی بدون قرارداد و بیمه!
کار بلدم اما کار نیست. بارها به اداره های بیمه در خیابان مفتح، ترمینال جنوب و آزادی مراجعه کرده ام به امید برقراری بیمه برای هزینه های زندگی در سال های پیری و ناتوانی، اما آنقدر رفتم و آمدم که خسته شدم و دست آخر عطای بیمه را به لقایش بخشیدم. حالا هم مانند بقیه همین جا می ایستم برای یک لقمه نان. او می گوید شرایط زندگی برایش بسیار سخت و آزاردهنده است تا جایی که حتی خود را مستحق کمک کمیته امداد می داند ...
حافظ مدرسه سازی ایران، خداحافظ
، نگران از اینکه وقتی این دنیا را ترک کنم، آنچه اندوخته زندگی ام است را به باد فنا دهد؛ برداشتم از این جوان چنین بود که از پولی که به او می دهم در راه غیر ثواب هزینه می کند. حافظی از سرگذشت خود چنین می گفت: دختری را برای فرزندم انتخاب کرده و منزلی را در خیابان آفریقا خریداری کردم و خانواده آن دختر جهیزیه را در این خانه مستقر کردند و قرار بود فروردین سال بعد مراسم عروسی برگزار شود. ایام ...
برگرد به عقب
ها با نی ستاره داوود درست کرده بودند. حلقه ازدواج خانم رابینویدس حلبی بود. آنها از آلمان آمده بودند و لهجه داشتند. برخورد خانم رابینویدس با قضیه خفاش ها در مقایسه با برخورد احتمالی مادر من با چنین قضیه ای، خیلی متین بود. استیوی رابینویدس بهترین دوست من بود. وقتی هردویمان چهارساله بودیم آنها به خانه بغلی ما آمدند. استیوی همان موقع سواد خواندن داشت. خواندن را از صفحه های ورزشی یاد گرفته ...
ماجرای قتل "تیام" 4 ساله به دست "عمه" کودک ربا
و قتل او پرداخت. از زندگی ات بگو. دو پسر خردسال و نوجوان دارم، به خاطر مصرف شیشه و اعتیادم کارتن خواب شدم، شوهرم طلاقم داد و حضانت بچه هایم را گرفت. با جمع آوری و فروش ضایعات و گدایی هزینه اعتیاد و زندگی ام را تامین می کردم. خانواده مقتول را می شناختی؟ مادرم با مادر تیام نسبت فامیلی داشتند و همین باعث رفت و آمدم به خانه آن ها شد. تیام عمه صدایم می کرد. حتی به ...
سفرنامه ایروان، پایتخت ارمنستان تابستان 1397
العاده بد و کثیف بود و همین عوامل باعث شد تا آن را فردا به مقصد هاستل پارونیان در خیابانی به همین نام ترک کنم. بعد از اینکه وسایلم را گذاشتم، رفتم بیرون هاستل که البته تنها نکته مثبت آن موقعیت خوبش بود و در میدان جمهوری و خیابان های اطراف آن گشتی زدم و بعد با یک باران سنگین تابستانی غافلگیر شده و به هاستل برگشتم. میدان جمهوری ایروان میدان جمهوری ایروان در شب شروع ...
چهل یادداشت عاشقانه سرهنگی برای چهل کتاب خاطره نگاری
چند سطری که از شروع مقدمه کتاب فرنگیس برداشتم، خانم فتاحی راهی به زندگی این بانوی دلیر باز می کند. روزها جاده کرمانشاه به گیلان غرب و روستای گورسفید می رود و باز برمی گردد، وقتی معلوم می شود پدر خانم فتاحی هم چهار سال همان نزدیکی های روستا با عراقی ها جنگیده است دوستی این دو بانو بیشتر می شود و خانم فرنگیس پای ضبط صوتی می نشیند که راه درازی را آمده است. وقتی کتاب را می خوانیم پی می بریم ...
چاقوی جوان شرور چشم دانش آموز مشهدی را کور کرد
بالاتر از آن ها ببینم. دوستانم موتورسیکلت داشتند و من هم سوار بر ترک موتورسیکلت آن ها به قول معروف دور دور می کردیم تا این که آن روز شوم فرا رسید. تقریبا حدود ساعت 12 ظهر بود که یکی از دوستانم را ملاقات کردم. او گفت: یکی از دانش آموزان مدرسه ... پرروبازی درآورده که باید رویش را کم کنم! با شنیدن این جمله بادی به غبغب انداختم و با حسی از غرور فریاد زدم حالش را می گیرم! اگرچه قصدم فقط ترساندن ...
مؤسس مرکز نواندیشی دینی حوزه علمیه که بود؟
به عنوان عبادت و هم به عنوان جهاد و مبارزه. با دوستان غیر تبریزی که به طور مرتب با حضرت امام در تماس بودند، رفیق بودیم. در ابتدا که در مدرسه حجتیه بودم، متوجه شدم که اغلب طلبه ها با من غیرهم فکر هستند؛ پس از آن به مدرسه خان رفتم. مدرسه خان مرکز طرفداران سفت و سخت حضرت امام بود. برای مثال آقای کروبی حفظ الله در آنجا بود. برادران حجتی کرمانی ها هم در آن مدرسه بودند. آقای حمید زیارتی نیز ...
امراض معنوی محصول دوری از هنر/ بدخطی دارد فراگیر می شود
63 موفق به اخذ درجه ممتازی در هنر خوشنویسی شد؛ از 66 تا به امروز نیز در انجمن خوشنویسان تدریس می کند. سال 79 تا 95 مسئول انجمن خوشنویسان تبریز و آذربایجان شرقی بوده و از سال 85 عضو شورای عالی انجمن خوشنویسان ایران است. چگونه مسیر زندگی شما به سمت هنر خطاطی رفت و به این هنر علاقه مند شدید؟ من از بچگی به خطاطی علاقه مند شدم و علت این علاقه هم قرآن درون خانه ما بود. به من گفته ...
اعضای بدن برادرم را می بریدند تا اطلاعات بگیرند!
بسیج را برای اردو به مشهد مقدس بردند؛ مادر و خواهرم الهام نیز همراه اقدس به زیارت امام رضا (ع) رفتند. روز 25 اسفند سال 1366 آنها از مشهد به خانه شان در خمین برگشتند؛ آن زمان همسرم در منطقه شلمچه شیمیایی شده بود و من در تهران بودم؛ آن روز پدرم برای خرید به سرکوچه می رود و در همین حین ناگهان هواپیماهای بعثی از راه می رسند و شهر خمین را بمباران می کنند. خانه پدرم با خاک یکسان می شود و مادرم و ...
سنگ صبوری امام خمینی (ره) برای دو دانش آموز دختر
چرا وقتی شما را در خواب دیدم انگار که سالها بود که نزد شما بودم. رویا: آن شبی که من شما را در خواب دیدم حالت بخصوصی داشتید و پیامبر در کنار شما نشسته بود و یک نفر با شما با لحنی صحبت می کرد که انگار با شما دشمن بود، من دست به روی دست خودم زدم و گفتم که امام تا چه حد صبر دارد و در مقابل دشمن خود هم پرخاشگری نمی کند که در آن لحظه پیامبر مرا نگریست و به من گفت که تو هم باید مثل رفتار امامت، ...
واکنش قوچان نژاد به پیشنهاد پرسپولیس و بازگشت به تیم ملی
این مسائل روی خداحافظی ام اثر داشت. دوست دارم تیم ملی ببرد رضا قوچان نژاد گفت: حضورم در تمرین تیم ملی با توجه به دعوتی بود که آقای ساکت داشتند. باید از ایشان و دیگر مسئولان تشکر کنم. به محض اینکه به ایران آمدم با من تماس گرفتند که به تیم ملی بیا. من هم رفتم و دوستانم را دیدم. راستش با آقای ویلموتس هم حرف زدم. ایشان واقعاً آدم مثبت و خوبی است. امیدوارم در تیم ملی ایران موفق باشد. بازی با سوریه هم واقعاً خوب بود. 5 گل زدیم و به نظرم تیم ملی در آینده می تواند موفق باشد. دوست دارم تیم ملی کشورم خوب نتیجه بگیرد. ...
سرم را با میخ سوراخ کردند!
، فرار کرد. ما هم از آن پناهگاه بیرون آمدیم. در نتیجه، شناسایی شدیم... دیدم که نفربر با سرعت به سمت ما نزدیک شد. متوجه شدم که نفربر عراقی است. از چنگ او فرار کردم و خودم را پرت کردم توی یک چاله. خیلی گشتند تا اینکه سرانجام نفربر آمد بالای سر من و هر چه گفت: بلند شو! دیدم اگر آنجا به تیر او از پا دربیایم بهتر از این است که به دست آن ها به اسارت بیفتم. او هم ترحمش گُل کرد و به جای اینکه شلیک بکند، هر ...
داستان دردناک سرباز آمریکایی در جنگ جهانی اول
...، بااینکه یک روز بعدازظهر که اصلاً انتظار خطر را نداشتم، صدایی شبیه به جریان شدید هوا شنیدم... به من شلیک کردند و به سرعت خود را به یک طرف سنگر انداختم. آن قدر آنجا ماندم تا از جنگنده آلمان دور شود. با خود گفتم نزدیک این بار خیلی به مرگ نزدیک شدم.” البته در خط مقدم هیچ وقت زمان کافی برای استراحت یا آرام شدن نبود. پس ازاینکه پیپین از حمله جنگنده جان سالم به در برد، روی جعبه ای نشست و ...
رزمنده دفاع مقدس، کارآفرین همه فن حریف و بنده راضی خدا!
...> - سال 68. شهرستانی هست اطراف کرمانشاه که زمان جنگ 15 روز رفتم آنجا. یک نفر هم آنجا به اندازه 7 تومن سرم کلاه گذاشت. بگذریم. آنجا با یک فرد نظامی آشنا شدم. محل خدمتش ایلام بود. من تابلو زده بودم تهرانی. این آقا با من رفیق شد. هی گفت چرا ازدواج نمی کنی؟ اتفاقا در فامیل ما خیلی ها دوست داشتند با من ازدواج کنند و تهران بیایند. مرا برد خانه و خواهرزاده اش را به من معرفی کرد. من هم به مادرم گفتم. او هم ...
ماندگاری در بی نهایت
روزهای سال 63 کامبیز روشن روان ، به خانه ی ما آمد و وقتی گل ها را دید گفت: من همیشه فکر می کردم این ملودی های زیبا را از کجا می آوری که با دیدن این فضا و گل ها دانستم. . از طرف دیگر همسایه روزی پیش من آمد و گفت: عازم کانادا هستم و می خواهم خانه را اجاره بدهم و شما اگر آشنایی دارید معرفی کنید، من هم به آقای روشن روان زنگ زدم وگفتم: کامبیز! می خواهم کاری کنم که زیباترین ملودی ها رو بسازی! . عصر همان روز ...
حاج عباس نماینده جامعه ایران در دهه 60 است
فقط شش ماه گرفتن مصاحبه ها طول کشید. من هفته ای چند روز به خانه شان می رفتم و ساعت ها با هم حرف می زدیم. اصولاً سؤالاتی از پیش آماده شده برای گفت وگو ندارم. از دل حرف های مصاحبه شونده سؤال هایم را مطرح می کنم. ابتدای دیدارمان برای این که حال و هوای وی دستم بیاید پرسیدم: آیا در جبهه به فکر شهادت هم بودید؟ او با همان لحن مخصوص خود پاسخ داد: خانم...! آن قدر آنجا کار زیاد بود، کی وقت می ...
شعرهایی که مردم از تریبون نماز عید فطر شهرستان ها شنیدند
دل ها بود رمضان روضۀ خشکیِ لب سقا بود روز ها سمت خودِ عرش سفر می کردیم با ابوحمزه چه شب ها که سحر می کردیم نیمه شب ها سرِ سجاده پر از نور شدیم سی شب از لشکر ابلیس کمی دور شدیم باز می گشت درِ لطف خداوند جلی هر که می گفت: خدایا بعلیٍ بعلی شکوه ها را به خدا بار دگر می بردیم خون دل بود که افطار و سحر می ...
از مافیای مدارس غیر دولتی تا ترویج متدهای غربی در بنگاه اقتصادی دولت/ وقتی ضعف نظام آموزشی، وزیرش را هم ...
...، فرهیخته ای که همواره می گفت هر وقت مرا می بینید سر من فریاد بکشید که برای مستضعفان چه کرده ای؟ شما اگر می خواهید به من خدمت کنید گاه گاهی به یاد من آورید که من همان محمدعلی رجایی اهل قزوینم که قبلا دوره گردی می کردم و در نوجوانی قابلمه فروش بودم. هرگاه تغییراتی در من به وجود امد که ممکن است خودم را فراموش کرده باشم همان مشخصات را به یادم بیاورید و در کنار گوشم زمزمه و تذکر نمائید که ...
آیت الله جنتی: انقلاب اسلامی "آیت خدا" است
هم درس توحید است درس خداشناسی است، من در مدرسه فیضیه طلبه ای کوچک بودم، می دیدم از دور آقایی بزرگوار با متانت می آید و درس می دهد، من می گفتم این کیست؟ می گفتند آیت الله خمینی ، ایشان با سادگی می آمد و می رفت و با کسی کار نداشت و کسی با او هم کار نداشت، درس فلسفه می گفتند درس فقه و اصول می گفتند، من هم بعدا رفتم درس فقه و اصول ایشان ، از یک طرف یک قدرتی در کشور حاکم است که مورد حمایت مستکبران و ...
سید طاهر مرتضوی؛ مردی مشهور به حُسن اخلاق
مقدمات تا خارج را در اصفهان خواندم. در چه سالی و چگونه به نجف اشرف مهاجرت کردید؟ حدوداً هجده ساله و هنوز مجرد بودم که به صورت قاچاقی به نجف اشرف رفتم؛ یعنی در واقع در سال 1340 شمسی که حضرت امام هنوز به نجف تبعید نشده بود. در آنجا غریب بودم. در ابتدا وارد مدرسه آیت الله بروجردی شدم و چون آدم اجتماعی بودم دوستانی را دور خود جذب نمودم. بعدها وارد مدرسه ای به نام جامعه النجف در جاده ...