سایر منابع:
سایر خبرها
نامه ای که حاج قاسم وصیت کرد در کفنش بگذارند+عکس/سردار سلیمانی: خودت را برای جنگ با صهیونیست ها آماده کن
گروه حماسه و مقاومت خبرگزاری فارس، زهرا بختیاری: هنوز هم که هنوز است بعد از سه سال و چند ماه وقتی از سعیده خانم خواستیم خاطرا ت آن روز به یادماندنی را که به قول خودش بهترین روز زندگی اش بوده، را روایت کند هیجان و بغض در صدایش به وضوح مشخص می شود. انگار همان روز است که تازه می خواهد برای اولین بار آمدن مهمان ناخوانده اش را به خانه شان تعریف کند. به او می گویم این هدیه خداوند را مدیون پسرت هستی. می ...
نبرد سخت(7): کاهش 15 درصدی لنفوسیت/ تو کرونا مثبت هستی!
: " پخش شده! همه جای ریه هست ، نمیشه درصد داد." گفتم: دکتر نمیاد؟ گفت: دکتر حالش خوب نیست وایستید میاد. نفهمیدم اینا کی بودن که میامدن میدین و جواب می دادن! بالاخره بعد از حدود 20 دقیقه دیدم یک خانم دکتر جوان و خسته داره میاد ، جوری که انگار نمی تونه راه بره. رفت تو اتاقش و پشت میزش نشست و تصاویر سی تی رو دید. در حالیکه صدای خودش در نم آمد و به سختی ...
این زن می خواهد کلیه اش را بفروشد!
هایت را بردار، اینجا دیگر جای تو نیست. متعجب بودم. هنوز نمرده بودم که کفن شوم اما قرار بود از خانه و زندگی ام دور شوم. خوشحال بودم چون دیگر مجبور نبودم خانه سرد و بی مهر و محبت شوهرم را تحمل کنم. اما قلب و جانم آنجا ماند. شوهرم نگذاشت دخترم را با خودم ببرم. چند روز بعد رفتم یکسری وسایلم را بردارم اما با خانه خالی روبه رو شدم. شوهرم تمام اثاثیه زندگی ام را برده بود و حتی حالا هم نمی دانم وسایلم را ...
برای پرستاری از کرونایی ها جانم را هم بدهم، باز هم خوشحالم
...، گمنام بودم. اگر وزنه بردار نبودم، من هم یکی مثل آنها بودم . اصلا فکر می کردی در پرستاری به جایی برسی که یک باره نام تو بر سر زبان ها بیفتد؟ خدا را شاهد است دنبال این نبودم اسمم پررنگ شود. این اتفاق برای مردم جذاب بود که پرستار و وزنه بردار باشید. اما خیلی ها از پرستارها هستند که کارشان به مراتب سخت تر و سنگین تر از من است و در این رابطه نسبت به آنها واقعا عذاب وجدان دارم. من ...
منوچهری: گلِ من باعث قهرمانی استقلال شد
جدا شدنت در استقلال برای ما تعریف کنی؟ منوچهری: صبح آن روز من برای تمرین به باشگاه انقلاب رفته بودم و اتفاقاً امیر خان هم آن روز در باشگاه انقلاب بودند. ایشان آن روز به من گفتند "امین اشکالی ندارد و من تا آخر پشتت هستم". برایم مثالی هم زد که" فلانی آمده در استقلال در نیم فصل گلی نزد اما در نیم فصل دوم دهه گل به ثمر رساند". من انقدرخوشحال شده بودم و با خانواده صحبت کردم و به آن ها گفتم ...
گفت وگو با عصبانی ترین شاهرخ بیانی: پروین از فروش زمین های سعادت آباد پولدار شد
را می زنند از ماجرا هیچ اطلاعی ندارند. آن زمان پولی در باشگاه ها نبود بعد کسی مثل سعید مراغه چیان مصاحبه کرده و گفته شاهرخ پرسپولیسی است. همین مراغه چیان که وضع مالی پدرش خوب بود آن فصلی که به بازیکنان استقلال در سعادت آباد زمین می دادند از باشگاه زمین گرفته بود بعد به من که کاپیتان تیم بودم زمین نداده بودند. من رفتم باشگاه دیدم جواب های سربالا می دهند. ناراحت شدم. به خودم گفتم شاهرخ مگر چند سال ...
دیداری که سردار سلیمانی اجازه نداد فیلمبردای شود
.... بچه ها انگار دارند با نزدیک ترین و رازدارترین فرد زندگیشان صحبت می کنند اشک می ریختند و از دغدغه های زندگی می گفتند. من هم فقط محو چهره ی او بودم. جواب تک تک بچه ها را می داد و با همه همدردی می کرد. فرزندان شهدا از کوچک ترین سختی های زندگی می گفتند و نامه برای حاج قاسم می نوشتند. به خودم آمدم و دست به قلم شدم: بسم رب الشهدا والصدقین سلام بابای خوبیها بعد از ...
عباس حسین نژاد: امید ، کرونا را شکست می دهد
این رنج باعث شد که چشم آدم به روی یک سری چیزها باز شود و آن ها را ببیند. حضرت علی (ع) می گوید که من با در هم شکستن آرزوها خدا را شناختم و این جا است که به این می رسی به هیچ بند هستی. در همان روزها دوتن از دوستان من به رحمت خدا رفتند و این برای من همانند آینه ای بود که نشان داد با یک ویروس کوچک که دیده نمی شود همه آرزوهایت بر باد می رود. اما دلم می خواهد یک نکته ای را بگویم. شاید شاعرانه ...
خاطرات دوران کرونایی ابطحی 9 تا 40
طنز فوق العاده ای می شود. این هم جوک امروز: پنجاه سال دیگه نزدیک عید نوروز مردم میشینن تو خونه ها هی دستاشونو می شورن و خونه رو ضد عفونی می کنن و توی سفره هفت سین، روغن گل بنفشه می ذارند؛ به بچه هاشون میگن این از آداب و رسوم اجدادی و کهن ما ایرونی هاست. تا فردا خاطرات روزهای کرونایی (12) پنجشنبه 22 اسفند قبرستان ها را در پنجشنبه آخر سال تعطیل ...
آخرین شلیک یک شکارچی تانک +عکس
...> حجت نفربر را برد بالا، خاموش کرد. و خودش آمد پایین، من و خدمه موشک اول را کاشتیم. بسم الله گفتم و هدف گرفتم و موشک را شلیک کردم. موشک به هدف اصابت کرد. بلافاصله دومی را آماده شلیک کردم. دومی نیز به هدف خورد. ظرف چند دقیقه ده موشک شلیک شد که به یاری خدا هر ده عدد به هدف ها اصابت کردند و ستونی از دود و آتش از تانک های دشمن به هوا رفت. از خوشحالی نمی دانستم چه بکنم. در آن وضعیت دشوار ده تانک ...
خاطرات پدرو آلمادوار از قرنطینه/ قسمت دوم: وارن بیتی، مدونا و من
فیلم گرفتند و موادی به دست آوردند و به سراسر جهان نشان دادند، من بودم) کار آنها را تبدیل به یک لایحه حقوقی می کردم و چنان شکایتی می کردم که هنوز داشتم ازش درآمد کسب می کردم. مدونا مثل احمق ها با ما رفتار کرد و باید یک روز این را می گفتم. او برای استفاده از تصاویر ما هیچ اجازه ای نگرفت، حتی صدای من را دوبله کرد (انگلیسی من اصلاً به آن خوبی توی فیلم نیست). برگردیم به داستانمان. جایی میان ...
ناگفته های تکان دهنده زنی خطرناک که 2 بادیگارد مسلح داشت
. منم ترازو دار بودم، مواد را می کشیدم و به آن ها می دادم. از این راه امرار معاش می کردم. هیچ وقت پلیس برخوردی با شما نکرد؟ نه. یک روز مهمان داشتم نرسیدیم خورش درست کنیم برنج درست کردیم. صد تومان به من دادند و گفتند برو جوجه کباب بگیر. آمدم میدان شوش جمع آوری معتادان بود. ایستاده بودم که غذا بگیرم. پولش را هم داده بودم که دستبند خورد تو دستم و کردنم تو ماشین. هر چه گریه کردم ...
این پرستار داوطلب، مدافع حرم است
صبح نماز می خواندند. فکر می کردم که چقدر مرز بین حق و باطل باریک است. پرده آخر؛ نکند مرگ به ما فرصت جبران ندهد مصاحبه ما با مدافع سلامت 28 ساله با یک غافلگیری تمام می شود. سید صادق رمضانیان می گوید: من در این چند سال یک جا بند نبودم. مدیون همسر و خانواده و مادرم هستم و همراهی بلافصل شان. وقتی گفتم مادر حلال کن می خوام برم سوریه یک کاغذ برداشت 19 بار بسم الله الرحمن الرحیم را ...
میلیون ها هوادار را از دست دادم
خواهم طوری که می دانی و بلد هستی بازی کنی. می خواهم مثل یک مرد خودت را نشان دهی. می دانی وقتی 50-50 هستی چطور به نظر می رسد؟ نه؟ نشانت می دهم! سپس او در حالی که بازو های خود را به بدنش چسبانده بود، روی پنجه پا حرکت کرد و فریاد زد و شروع به پریدن در رختکن مادرید کرد. به او گفتم اگر تو خیلی عالی هستی، خودت بازی کن! بیا، این پیراهن من بپوش. موفق باشی. خوزه جواب داد حالا تسلیم می شوی؟ تو یک ترسوی بزدل ...
بازیکنی که به خاطر پرسپولیس قید فوتبال را زد!
روی من نظر دارد و پیشنهاد می دهد که قرارداد ببندم؟ من انگیزه نداشتم و چیزی که در فوتبال دنبالش بودم این بود که بار دیگر فرصت حضور در پرسپولیس را به دست بیاورم. برای همین اصلا حالم از فوتبال بد می شد و از قید آن گذشتم. الان مگر با توجه به شغلی که در نظر گرفته ای امکان بازگشت تو به فوتبال مهیا است که عثمانلی بخواهد به تو پیشنهاد بدهد؟ من که قرار نیست بازی کنم. من فقط گفتم که پیشنهاد ...
ساختمان های یک شهر کویری را شیشه ای می سازند!/ نامه های هوایی روس ها برای مردم سمنان!/ مردم از ترس روس ...
: از کاروانسرای واقع در میدان سعدی هم چیزی به خاطر دارید؟ در گذشته به کاروانسرای میدان سعدی، رباط سرخ می گفتند. من در دوران سربازی به آنجا رفته بودم. داخل آن قهوه خانه ای داشت و تر و تمیز بود. وقتی پدرم از دنیا رفت، از برادرانم شنیدم که می گفتند پدرمان در مرمت ارگ سمنان هم دست داشته است. اما درباره خانه امیر هم چند نکته ای بگویم. می گویند امیری به منطقه ما آمده بود که منزلش در طالب آباد ...
سردار سلیمانی عزت نفس و غرور را در وجود ما کاشت
...، بارزانی گفت که همه می دانند داعش به دروازه های اربیل رسیده بود و بیم آن می رفت که شهر به زودی اشغال شود. پس از حمله داعش من با آمریکایی ها، ترک ها، انگلیسی ها، فرانسوی ها و حتی عربستان تماس گرفتم که همه مقامات این کشورها در جواب گفتند فعلا هیچ کمکی نمی توانند بکنند. من فورا با مقامات ایرانی تماس گرفتم و به آنها صریحا گفتم شهر درحال سقوط است، اگر نمی توانید کمکی کنید ما شهر را تخلیه می کنیم ...
جهانبخش: مسیرم در برایتون تغییر نکند شاید تصمیم دیگری بگیرم/ صعود به جام جهانی خیلی سخت است
...> اصلا، در تمام نیم فصل اول که در تمام این سالها سخت ترین سال فوتبالی ام بود روی این موضوع تاکید کردم.در اینجا در فصل اول شرایط برای من خوب پیش نرفت.وقتی من به اینجا آمدم لیگ چند روز بعد شروع شد، در جام ملتهای آسیا که بودم حدود 10 بزی را از دست دادم. بهترین تمرینات فوتبالی ام را در تمرینات کردم و خود بچه ها تعجب کردند که چر بازی نمی کنم. حتی کاپیتان تیم با من صحبت کرد که نگران نباش و بازی به تو می ...
شجاع: از کمیته انضباطی بیشتر از کرونا می ترسم!
ی این سؤال برای خودم هم پیش آمده که چرا یک اسم مازندرانی روی این سریال نمی گذارند. اسم پایتخت به این سریال نمی خورد و باید عوض شود! اگر به تو پیشنهاد 3 میلیارد تومانی برای بازی در این سریال می دادند کدام نقش را انتخاب می کردی؟ گفتم که خیلی اهل سریال دیدن نیستم و شاید فقط دو قسمت از پایتخت را دیده باشم. اگر این پیشنهاد جدی باشد و سازندگان اصرارکنند؟ شاید نقش نقی م ...
خذیراوی: ای کاش به جای محرومیت اعدامم می کردند
2 تیم حضور داشتند. من هم رفتم. بعد چه شد؟ اتفاق خاصی رخ نداد اما چند روز بعد یک فرد ناشناس با من تماس گرفت و گفت باید مبلغ 20 میلیون تومان پول بدهی تا آبرویت را نبریم وگرنه کاری می کنیم تا از فوتبال نابود شوی. جواب تو چه بود؟ مگر من در آن سال از استقلال چقدر پول گرفته بودم که بخواهم 20 میلیون تومان بدهم؛ تازه اگر پول هم داشتم باج نمی دادم، کاری نکرده ...
روایت زنی که نمی تواند برای بچه هایش شناسنامه بگیرد
. رفتم از توی خیابان دو نفر پیدا کردم، گفتم بیایید شاهد ثبت ازدواج ما بشوید. گفتم این پسرعمویم است و آن یکی داداشم. بجنورد خیلی با ما راه آمد. خدا هوایمان را داشت. هیچ کس باورش نمی شد، می گفتند مدرکت قلابی است. گفتم خودتان قلابی هستید، شوهر من واقعی است. خدا رو شکر درست کردیم. همه می رفتند افغانستان و تا پاسپورت نمی گرفتند، ثبت ازدواج نمی کردند. من با یک کارت توانستم. با عقل و هوش خودم. می ...
نبرد سخت(7): تو کرونا نداری اما ...
.... به یاسمن گفتم :" بابا !دمپایی حمام رو بیار ، من پاهام آلوده است . یه راست برم حمام ". رفتم و لباسام رو انداختم تو یک پلاستیک و درش رو گره زدم تا افسانه بندازه تو ماشین. از حمام که بیرون آمدم از یک طرف خوشحال بودم و از یک طرف با خودم می گفتم : "چرا تنگی نفس دارم؟ چرا بدنم درد می کنه؟ خوب حالا خوبه کرونا ندارم ، هر چی باشه تا فردا خوب میشه !" اما تا فردا وضعیت من ...
یک بازنده
هنوز به نصف هم نرسیده بودیم.بعد از رفتنشون، به دیقه نکشید که کل سالاد از رو میز برگشت کف زمین. تو دلم گفتم خدا رو شکر اینا زودتر رفتن. چقدر ضایع میشد! بیشتر بخوانید: ... عصر، داشتم اخبار و مطالب مربوط به همایش رو تو شبکه های مجازی پیگیری می کردم که اتفاقی یه عکسی دیدم. چند نفر توی عکس بودن و من ناخودآگاه با خودم گفتم این چهرش چقدر خوبه ... روز دوم ... عصر بود ...
چه جمعه هایی که با خیال آسوده به نماز جمعه می رفتیم
به گزارش خبرنگار خبرگزاری شبستان از شهرستان های تهران ؛ چه جمعه هایی که با خیال آسوده به نماز جمعه می رفتیم و چه جمعه هایی که کم کاری کردیم و به نماز پرفیض جمعه نرسیدیم... روزی که با تمام وجودم نماز جمعه را مامنی برای خالی شدن از غصه ها حس کردم، شهادت سردار بود.... از غم شهادت ایشان در خود فرو رفته بودم، نمی دانستم به کجا پناه ببرم و نماز جمعه را محلی برای تسکین درد فراغ سردار عزیزم ...
نتوانستم برادرم را بپیچانم و داوری را انتخاب کردم | از حسادت دیگران، دعوا و جنجال ها آسیب دیدم
می گفت اگر با من فوتبال بازی کنی، من هم در عوض همبازی خاله بازی تو می شوم. از داورها خوشم نمی آمد وقتی بازیکن بودم از داوران خوشم نمی آمد زیرا خطای بازیکنان را می گرفتند و رابطه خوبی با آنان نداشتم و هرگز فکر نمی کردم که یک روزی داور شوم. برادرم خیلی به داوری فوتبال علاقه داشت و من را سه سال در آزمون داوری ثبت نام کرد و فرار می کردم و آزمون نمی دادم. بردارم دست ...
قالیباف، میرسلیم، حاجی بابایی و زاکانی برای ریاست مجلس تمایل دارند/ ماجرای دیدار با حاج قاسم بعد از ...
استان خودم را بیان کنم. آقا فرمودند بگویید. من چشمانم را بستم و 15 دقیقه حرف هایی گفتم که خودم می گویم پرت و پلا گفتم. خیلی حرف های تندی بیان کردم. حرف ها را زدم و آمدم. روز بعد آقای استاندار که آقای اشجع بودند گفت 6 نفر از وزرا زنگ زدند و گفتند این چه رئیس دانشگاهی است و آمده هر چه خواسته گفته و رفته است. زمان رحلت امام کجا بودید؟ در زمان رحلت امام در زابل و رئیس بهداری بودم ...
می خواست مدافع حرم شود، شهید مدافع امنیت شد
گذرد؟ هادی گفت: نه مادر اشتباه نکن، این دنیا به درد نمی خورد. می گفت: من 25 سال عمر کردم، خیلی دیگر بخواهم عمر کنم 25 سال دیگر است خب زندگی در این دنیا را می خواهم چه کنم؟ شما چه پاسخی به ایشان دادید؟ رو به هادی کردم و گفتم: پسرم با همه این ها من نمی توانم بدون تو زندگی کنم. هادی تودار بود، چندان صحبت نمی کرد، اما این صحبت ها را با من در میان می گذاشت. با خودم می گویم او من را برای ...
غیبت امام زمان(عج) نشانه غضب خدا است/ برای نجات به امام حسین(ع) پناه ببریم
شیعیان به او گفتند تو چرا از نواب خاص نشدی؛ او پاسخ داد امام خود می دانند که آدم لایق این کار کیست و لایق ترین را انتخاب می کنند. من با دشمنان اهل بیت(ع) مناظره می کنم، گاهی اگر پاسخ را ندانم و دلم بخواهد دلیل خوبی بیاورم ممکن است سراغ امام بروم و سؤال کنم و جواب را بگویم، همین باعث می شود که دشمن محل سکونت امام را بفهمد و ایشان را بگیرد. اما حسین بن روح اگر امام را زیر عبای خود داشته باشد و با ...
افرادی با بیماری های حاد تنفسی در دی و بهمن فوت کردند
. نزدیک زهک بود. یک سال آنجا بودم و بعد به زهک رفتم. در زمان انقلاب من زهک بودم. * پدر چه کاره بودند؟ پلیس بودند. البته سال 44 بازنشسته شدند. محیط های بیمارستانی قبل از انقلاب فضایی نبود که بتوانیم دین خود را حفظ کنیم. به همین دلیل تابستان زاهدان رفتم و به پدرم گفتم می خواهم زن بگیرم. *چطور حاج خانم معرفی شدند؟ خیلی ساده. برادرم گفت یکی هست که می خواهید. گفتم ...