سایر منابع:
سایر خبرها
دیالوگی از فیلم چه سرسبز بود دره من
یا انتقاد از آن نوع زندگی را فراموش کند). به همین دلیل فیلم با صدای راوی و تصویر پدر در حال قدم زدن در شیب دره شروع می شود و با مرگ او نیز به پایان می رسد. صدای مرد: دارم اثاثمو تُو شالی که مادرم وقتی می رفت بازار رو دوشش می انداخت جمع می کنم تا از درّه خودم برم. این دفعه دیگه برنمی گردم. خاطره 50 سال روپشت سرم جا می ذارم. خاطره!... عجیبه که آدم خیلی از چیزایی رو که چند لحظه ...
سختگیری نمی کردم، کارم تمام بود
رویه شما در بانک رهنی باعث شده است ارزیاب های بانک دست از رشوه گرفتن بردارند. چند روز پیش یکی از ارزیاب های بانک رهنی که برای ارزیابی خانه من آمده بود وقتی کارش را انجام داد خواستم به او پولی بدهم قبول نکرد. به او گفتم چطور شده است که دیگر پول نمی گیری، شما که سابق از من پول می گرفتی؟ ارزیاب جواب داد من سابقا از طرف شهرداری می آمدم ولی حالا از طرف بانک رهنی آمده ام. اسم ارزیاب را از آن شخص پرسیدم ...
نبرد سخت (9): مطمئن شدم قرنطینه در منزل بهتر از بستری شدن در بیمارستان است
ازش استفاده کردم، هر چند نگران بودم که امشب تمام شود و من اکسیژن کم بیاورم! تقریبا تمام شب با فکر و خیال هایی که داشتم خوابم نبرد و تا صبح هر یک ساعت یک لیوان مایعات گرم خوردم. سعی کردم سر خودم را با مطالعه گرم کنم که دیدم حوصله هیچ کتابی رو ندارم نمی دونم چرا تو ساعت های اولیه اینقدر کلافه و بی حوصله شده بودم. بالاخره نزدیک طلوع آفتاب یک ساعتی خوابیدم و بیدار شدم . حالا دیگه خانواده مطلع ...
اسم رمزی که بعثی ها را گیج می کرد!
ام حمزه که بهش می گفتیم حنظله! با پسر دیگری بود بنام اکبر قربانی که الان هم هستند. اینها یا امدادگر بودند و یا حمل مجروح بودند. ته ستون بودند و من هم چون تخریبچی دسته بودم، پشت آنها بودم. ستون را راه انداختند و رفتیم و یک جایی گفتند بنشینید. بعد گفتند تخریبچی بیاید. آنها دنبال تخریبچی لشگر بودند، من فکر کردم با من کار دارند. رفتم جلو. فرمانده گروهان قاسم کارگر بود. گفت تو چرا آمدی؟ گفتم ...
شهادت در دقیقه پنجاه و پنج
برای ما هم سوغاتی بیاری. حالا داشت خودش را گرم می کرد و روی خط طولی زمین با حرکت پروانه شلنگ می انداخت. علی نجات کرمی و برادرش تازه رسیده بودند سر زمین. هر دو نفس نفس می زدند. ترسیده بودند دیر برسند. حمیدرضا گفت: جواد پات چطوره. عبدالجواد خندید. دیروز سر تمرین شست پام رفت تو چشمم از هول. علی نجات خندید: حرف ننه رو گوش نکردی که هی می گفت مواظب باش شست پات نره تو چشت ...
خدایی که نیست!
بلایا رو خلق کردی؟ جواب همه این سؤال ها رو توجه به 2 چیز حل می کنه؛ یکی مربی بودن او، دوم آینده ای که با مرگ تموم نمی شه. او می خواست انسان خلق کنه نه ملک. انسانی که در دنیای پر از کاستی و درد وارد بشه و تربیت بشه. آن طور که مربی کشتی شاگردی را که بیشتر دوست دارد، بیشتر و سخت تر می آزماید. مربی شنا اگر شاگردش را وارد آب نکند؛ یعنی او را دوست ندارد. در دل این سختی ها انسان ها ...
روایت 55 روز برزخی در “قلب کرونا”/دلتنگ توام مادر
پرشده از مریض و وضعیتی که نمی دونستی چطور باید درمانش کنی، یک سمی اومده بود که هیچ کسی پادزهرشو نمی دونست و این صحنه ها دردناک ترین صحنه های زندگیم بود؛ متوجه شدم همکارمون آقای معینی هم علائم بیماری رو داره و این یک زنگ خطری بود که باید بیشتر مراقبت می کردم و بعد چند روز تستش مثبت اعلام شد؛ بنده خدا تازه ازدواج کرده بود و یک تو راهی داشتن؛ هر روز آمار بیمارها بیشتر و بیشتر می شد و از ...
غذای روح
! مَمد جواد؟ آذری جهرمی دیگه. وزیر جوان. اینترنت که گاهی،گاهی که چه عرض کنم یه خط در میون به پِت پِت میوفته، یه جورایی به تلویزیون و سازمان ربط داره، که حالا چرا نمیدن که پهنای باند رو بترکونن و جوون مردم با قلبی آرام گوشی رو به دست بگیره و تو این مدت قرنطینه با استفاده از یه نتِ فول ،جیگرش حال بیاد، بر ما پوشیده اس! کلام آخر: قبلنم گفتم، بازم میگم ، اینترنت در کنارِ اس ام اسِ واریز حقوق، غذای روح بشر است. ...
ماجرای آخرین اعزام شهید مرحمتی به پُرچالش ترین عملیات دفاع مقدس
می گویم... مادر یادش آمد که قبل از تولد حسین خواب می بیند صدایی با او صحبت می کند و می گوید: خدا پسری به تو می دهد، سه روز جلسه و روضه بگیر و اسمش را محمد حسین بگذار آن موقع هنوز دو اسمه شدن باب نشده بود. مادرم در خواب می گوید: من دو اسمه دوست ندارم. دوباره صدا می آید: تو صدایش بزن حسین؛ ولی ما به او می گوییم محمدحسین. بعد از شهادتش، دوستانش می گفتند: ما در جبهه چند تا اسم برای حسین گذاشته بودیم ...
چرا عباس بابایی لباس بسیجی می پوشید؟
جوری نفس خودتو بکش. به من می گفت: ده بار من تو رو امتحانت کردم. بهترین چیزایی که خودت می تونستی بخوری به من دادی. در صورتی که طرفای دیگه، همه اول خودشون می خورن. این را راست می گفت. میوه ی خوب می دیدم، می دادم به او، می گفتم: رفیقمه، بذار بهتر از من بخوره. برای مثال، پرتقال تامسونی که مادرم از شمال برایم می فرستاد، از آن پرتغال تو سرخ های خوشمزه، پوست می کندم، می دادم به عباس. قبل از انقلاب ...
صادقی: عشق بازوبند نبودم
مرا می شناخت. بازی با فولاد و درست یک هفته قبل از شهرآورد فرصت بازی به تو رسید؟ در لیگ سوم برای نخستین مرتبه در بازی با فولاد خوزستان به میدان رفتم و این مسابقه را با پیروزی چهار بر یک پشت سر گذاشتیم. به خوبی می دانستم این مسابقه برای من حکم مرگ و زندگی را دارد، اگر خوب بازی می کردم می توانستم آینده خودم را تضمین کنم و اگر بَد بودم دیگر هیچ جایگاهی در استقلال نداشتم. خدا رو ...
ستایش پانته آ پناهی ها از شخصیت فرامرز قریبیان + عکس
آخرین خبر/ پانته آ پناهی ها با انتشار این عکس نوشت: اقای اقای اقا #فرامرز_قریبیان همیشه محترم و دوست داشتنی که تازه در طول کار متوجه شدم که چه قدر ، چقدر ارتیست و خود سینما. بعضی وقتا تا کسی رو نبینی نمیشه درست و خوب بشناسی با اینکه شمایلشون از بیرون هم بی نظیره اقای قریبیان، همونطور که تا قبل اون برای من در بازیگری خاص بودند خوشبختانه بعد از اشنایی حسم و نظرم نسبت بهشون چند برابر شد ...
کتاب فریادرس؛ داستان هایی از کرامات امام زمان
: - فکر کنم با خانمش بیاید من یک بار دیدمش. - چاخان، تو کجا، زن شاه کجا، چرا دروغ میگی، مگه مجبورت کردند. - ای آقا دروغم چیه، وقتی ما رو بردند سربازی، یک بار با شاه اومدند که از سربازها سان ببینند، اونجا دیدمش. از ظاهر قضیه پیدا بود که شاه عازم مشهد شده است، مردم هم مطلع شده اند و منتظرند که وقتی از این مسیر رد می شود او را تماشا کنند. ماشاء ...
این پرستار داوطلب، مدافع حرم است+عکس
بودند باز می کردم و شوخ طبعی را هم چاشنی حرف هایم می کردم تا کمی حال و هوایشان عوض شود. دو روز که گذشت ورق پرستاران بیمارستان امام خمینی بابلسر برگشت و کنایه جایش را به تشکرهای بی پایان داد. من و بچه هایی که در بیمارستان بودیم دستیار پرستاران شدیم. گرفتن فشار، تب سنجی بیماران و دادن داروها. خلاصه بعد از چند هفته کار طاقت فرسا پرستاران نفس راحتی کشیدند و حجم کارشان سبک تر شد. هم نشینی ...
آرزوی خردسال ترین عضو جهادی ستاد حوزوی بحران کرونا
یکی از این بازدیدها متوجه دختر بچه ای شدم، حضورش در این مکان و مشارکت در دوخت دوز آن هم با سن بسیار کم باعث تعجبم شد، خیال کردم طلبه است، از او پرسیدم، اینجا چه کار می کنی؛ با حجب و حیای خاصی که داشت، جواب نمی داد، با اصرار یکی از خانم ها، گفت اسم من فاطمه الزهرا است، طلبه نیستم. از حرفهایش معلوم شد دانش آموزس چهارم دبستان است و سابقه دوخت و دوز هم نداشت، ولی با سرعت و عملکرد خاصی پا به ...
محبوب ترین اهنگ های فروردین 99
موقع شنیدن موسیقی حس و حالتان خوب می شود و احساس آرامش می کنید؟ برای لحظه ای احساس می کنید از تمام مشکلات زندگی رها شده اید؟ اگر عاشق شنیدن موسیقی هستید، این مطلب را در سایت زیبامون دات کام دنبال کنید، ما تعدادی از آ هنگ های جدید به همراه متن و لینک دانلود رو در اختیارتون گذاشتیم! در ادامه با ما همراه باشید. تو خیابون زیر بارون قدم زدم باز؛ تو نیستی... نم نم بارون؛ خاطره هامون ...
چرا گل فروش های شهر آقا جمال را می شناختند؟!
اینکه برود یک از اقوام به آقا جمال گفت: تو که ماشین داری، خانه داری، زن و بچه هم داری، برای چی می خواهی به سوریه بروی؟ آقا جمال خندید و هیچ حرفی نزد. من حسابی عصبانی شدم. گفتم: چرا جوابش ندادی؟ گفت: این آدم اندازه ی درک خودش حرف زد. وقتی می خواست برود حتی پیاز هم برای من سرخ کرد تا میرود من کاری نداشته باشم. دوستانش در بالکن های خانه سازمانی آمده بودند و مسخره اش می کردند. خودش می گفت: همین که خدا از ...
پای تفسیر یک معتاد؛ خاطره یک همراه جهادی بیمارستان
زنده است، کمی ترسیده بودم، چاقوی میوه خوریش را هم از جلوی چشمانش دور کردم، دو روز بعد نوبت شیفتم بود، تا وارد بیمارستان شدم دیدم در حیاط است و به سمت در خروج میآید، من را که با لباس روحانیت ندیده بود نشناخت، با اسم کوچک صدایش کردم که کجا میروی؟ گفت حاج آقا کبریت میخوام بخرم، سیگار دارم،ساعتی بعد در راهرو دیدمش، دوباره سرش را شسته بود، کمک خواست، گفتم برو تو اتاقت میام ببینم چی شده، باز هم ناله و ...
مار علی
ی کرد که شهید شد.او در عملیات جزیره مجنون شهید شد. 5 بار به جبهه اعزام شد آخرین باری که به خانه آمد. برای رزمندگان دعا کرد و گفت: دایه، این بار که به جبهه بروم، اگر خدا دوستم داشته باشه این بار دیگر به خانه نمی آیم. می روم جنب شهدا، حلالم کن! بعد گفت: دایه، تو که قهرمانی هستی، تو که مادر بسیجی هستی، تو که خانواده شهید هستی، خواهشی که از تو دارم این است که اگر شهید شدم، خودزنی نکنی، گریه زاری و ب ...
این زن می خواهد کلیه اش را بفروشد!
هایت را بردار، اینجا دیگر جای تو نیست. متعجب بودم. هنوز نمرده بودم که کفن شوم اما قرار بود از خانه و زندگی ام دور شوم. خوشحال بودم چون دیگر مجبور نبودم خانه سرد و بی مهر و محبت شوهرم را تحمل کنم. اما قلب و جانم آنجا ماند. شوهرم نگذاشت دخترم را با خودم ببرم. چند روز بعد رفتم یکسری وسایلم را بردارم اما با خانه خالی روبه رو شدم. شوهرم تمام اثاثیه زندگی ام را برده بود و حتی حالا هم نمی دانم وسایلم را ...
ترجمه اشتباهی که کسب و کار را به تباهی می کشاند
بود که حتی نتونست ده دقیقه هم نظر دیگرون رو جلب کنه . پول رو برای مترجم واریز کردم و بعد از چند ساعت ترجمه مقاله ارزان رو ازش گرفتم . انقدر خوشحال شدم که کارم رو زود انجام داده که دلم میخواست بعد از جواب دادن این کنفرانسم، بقیه کارامم به اون بسپارم . دیدید گاهی وقتا اعتماد به نفس بالا و غرورمون می تونه یه ضربه ای به آدم وارد کنه که باعث تباهی هر چیزی بشه؟؟؟ منم اون ...
این خانه ی همسایه ی ماست
چی برعکس شد. یعنی به جای طرح مشکلات و افتادن به جان هم، اتفاق های خیلی خوبی افتاد و فهمیدیم که چقدر خوبه که آدم ها با هم رو در رو حرف بزنن و تعامل داشته باشن. یک هفته ای هست که اوضاع خیلی خوبه. بین من و خواهرم که از من کوچک تره روابط خیلی خوبه و با خواهر دیگه که چالش هامون بیشتر بود، بعد از چند ساعت حرف زدن، اوضاع عوض شد. با هم فیلم و سریال دیدیم، کیک پختیم و گل کاشتیم و همه چی خیلی بهتر شد ...
هواداران: شاید باورتون نشه اما دل مون واسه خیابانی هم تنگ شده!
...: تنها چیز مرتبط با ورزش که پخشش ادامه داره، منم! یک شهروند: من حتی دلم واسه اون مسابقات واترپلوی 3 نصفه شب هم تنگ شده! یک نفر در قرنطینه: لطفا اون بازی هایی رو که قطع می کردید و صحنه آهسته نشون می دادید رو الان پخش کنید! فردوسی پور: پس دل تون واسه من چقدر شده گوگولیا! یک تماشاگر: افسرده شدم، فحش تو دهنم فراوونه، نمی دونم کجا بریزم! شهرونگ: یه چی بگم داغ ...
بخشنامه نقل و انتقالات فرهنگیان در روز های کرونایی
و حتی خود دولت مدارس رو تعطیل کرده و دستور به فاصله گذاری اجتماعی داده اومدن و بخشنامه نقل و انتقالات فرهنگیان رو صادر کردن که از اول اردیبهشت شروع میشه. در وهله اول که می بایستی حتما برای گرفتن کد و رمز عبور حتما مراجعه حضوری به اداره محل خدمتمون داشته باشیم که از شهر ما حدود دو ساعت فاصله داره و بعد از کلی کاغذ و کاغذ بازی و تماس مستقیم و در معرض ویروس کرونا قرار گرفتن رمزمونو دریافت کنیم و بعدش ...
سید امین منوچهری : همین که توانستم یک گل سه امتیازی برای استقلال به ثمر برسانم و در قهرمانی نقشی داشته ...
الله زاده شاهد هستند که من یک هزارتومانی چانه نزدم به همین دلیل خودش 50 میلیون قراردادم را اضافه کرد. روزی را هم که به من گفتند تو را نمی خواهیم من چون قرارداد سه ساله داشتم می توانستم بمانم و پولم رو هم کامل بگیرم اما زمانی که فهمیدم نمی توانم به تیم کمک کنم خیلی راحت رفتم. جالب اینجاست که در همان نیم فصل برای نفت تهران 8 گل زدم 7 پاس گل دادم و دو پنالتی گرفتم که یکی ازگل هایم را هم به پرسپولیس ...
از دریافت مبلغ زیاد توسط برخی از راننده تاکسی ها تا دریافت کامل شهریه از دانشجویان دانشگاه پردیس
گیرند ضمن آنکه کرایه ها هم خیلی زیاد است همه درآمد برای کرایه شده 15هزار تومان فقط از ونک تاکرج ؟ بقیه مسیر جدا این درد را به کی بگوییم؟ 1044...0915: با سلام. جدیدا آموزش و پرورش نصب اپلیکشن شاد رو به زور به دانش آموزان تحمیل کرده و اکثرا خرابه و حواله تلفن پشتیبانی909907178955 میده که دقیقه 2500 هزینه داره و هیچ خدماتی نمیده. تا کی قراره مردم رو به بهانه های مختلف و درس بچه ها تو این ...
روایتی از بارسنگین غم خانواده هایی که عزیزانشان را به دلیل ابتلا به بیماری کرونا از دست داده اند
می شیم، تغییر جهت می دن و می رن. عیب هم نداره. حق دارن شاید ما هم بودیم همین کار رو می کردیم. خانواده اسدی 20روز است که پدر 59ساله شان را از دست داده اند. پدری که در بیمارستان مسیح دانشوری بعد از 7روز جانش را از دست داده و در بهشت زهرای تهران به خاک سپرده شده. خیلی سخته، خیلی. روز تشییع جنازه حتی نمی تونستیم مادرمون که حالش خیلی بد شد و دائم جیغ می زد، رو بغل کنیم. هی می افتاد زمین و به ...
ناگفته های تکان دهنده زنی خطرناک که 2 بادیگارد مسلح داشت
به من شد که کار کن و پرسنل اینجا باش. اول آشپز اینجا شدم بعد کم کم مسئولیت خوابگاه ها را به من دادند و گفتند از عهده تو بر می آید. با کمک خانم علیزاده توانستم این کار ها را بکنم. آشپزی 120-130 نفر را می کنم و مسئولیت خوابگاه ها را هم دارم. سفیر خانم علیزاده از طرف مرکز سپید هستم داخل پارک ها و چند منطقه دیگر که برای گشت می روند. به کارتنخواب ها کمک رسانی می کنم و برایشان دارو می برم و پانسمان شان ...
در سن کم به رؤیاهایم رسیدم
درد می خورد؟ من خودم می گویم حالم از فوتبال به هم خورد و نمی خواستم باشم و شما مرا 15سال محروم می کنید؟ به چه دردی می خورد؟ آنها کلاً با من مشکل داشتند و مثلاً می خواستند بعد از خداحافظی ام هم آخرین حکم را بزنند و دست تان درد نکند! بگذارید چیزی بگویم؛ خاطرتان هست به خاطر برخورد با داور چندماه محروم شدم؟ الان برخوردی با داور نمی شود؟ چند صحنه از همین فوتبال ایران برایتان جدا کنم که همین اتفاق تکرار ...