درباره اولین آتش نشان مشهدی که نشان لیاقت دریافت کرد
سایر منابع:
سایر خبرها
شهدای خانه ام را فدای مادرشان حضرت زهرا (س) کردم
...، سیدجلال، جبهه اند تو یک وقت دیگر برو! گفت: دوستانم رفته اند و من مانده ام. مادر! شهادت، شهادت! آخرین لحظات خداحافظی اش یکی از همرزمانش به نام علی صفری می گفت جلوی اتوبوس ها که رسیدیم، هر دو ایستادیم. ساک هایش را زمین گذاشت. همدیگر را بغل کردیم. گفتم: سیدمهدی! نوربالا می زنی؟ نکند از دستمان بپری؟ سرش را پایین انداخت. بعد از چند لحظه سکوت گفت: هر طوری می خواهی فکر کن، اما خودم می دانم کی هستم ...
راهنمای درونی در وجود هر هنرمند حضوری قاطع دارد
باردار بودم، بارها و بارها از پنج تا پلۀ خانه پریدم تا تو سقط شوی. گفت حالم خوب نبود و اصلا دلم یک بچۀ دیگر نمی خواست. گفت سال هاست این فکر که اگر تو سقط می شدی، جزو رنج و عذاب های من است. بعد از شنیدن این حرف تا دو سه روز حال غریبی داشتم. بی هدف راه می رفتم و فکر می کردم به این که نه تنها برای ورود من به این دنیا دعایی نشده، برعکس، نیزه های مرگ آوری هم به سویم پرتاب می شده. مادرم، این نزدیک ترین ...
اسیدپاشی در پاتوق عمو شاهرخ
تصمیم گرفتم که این بار انتقام بگیرم. مگر قبلا هم این اتفاق برایت رخ داده بود؟ وقتی بچه بودم. مشابه همین اتفاق رخ داد و تا سال ها از نظر روحی آزارم می داد. آن موقع بچه بودم و نمی توانستم انتقام بگیرم، اما وقتی دوباره این اتفاق رخ داد، با خودم گفتم حالا بزرگ شده ام و خودم می توانم انتقام بگیرم. گفتی ابتدا قصد کشتن او را داشتی. درست است؟ بله.3روز قبل از اسیدپاشی ...
تفتی: ازدواجم لحظه آخر لغو شد
بگویی کاش اجرا نمیکرد، پاسخ داد: اولین بار به خودم گفتم! احساس میکنم کم کاری کرده ام که زودتر وارد این حوزه نشدم چه در حوزه موسیقی چه اجرا، سعی میکنم به آن کاری که انجام می دهم باور داشته باشم، اگر نقصی داشته باشم مخاطبم به من می گوید، اگر نقصی داشته باشم پیش کسی که سابقه طولانی تری در آن حوزه داشته باشد می روم تا به من کمک کند. وی درباره وقت ازدواجش توضیح داد: زمان ازدواج من چند وقت ...
ماجرای تشرف یک ایرانی به درون کعبه
.... بعد متوجه شدم او سفیر یکی از کشورهای شرق آسیا در ریاض است! در این هنگام مأموران سعودی نردبانی کنار در کعبه قرار داده و در را باز کردند و از حضار دعوت کردند تا از روی نردبان به درون کعبه بروند. من نیز همراه آنان به درون کعبه رفتم. دو شخصیت ایرانی آشنا، مرحوم فخرالدین حجازی و اگر اشتباه نکنم، آقای امام جمارانی هم داخل شدند. مرا که دیدند گفتند: تو اینجا چه می کنی؟! به روی خود نیاوردم و ...
قائمی: سلامتی خانواده ام، مهمتر از آمدن رزنده است
هم بومی هستند. این تیم هم یکی از 5، 6 تیم مدعی قهرمانی لیگ قطر است. پس با این حساب تو در گنبد تمرین می کنی؟ من در گنبد تمرینات بدنسازی را زیر نظر مربی بدنسازی اختصاصی در سالن اختصاصی انجام می دهم، حتی کوه می روم و البته تمرین توپی هم در فضای باز و سالن دارم. خدا را شکر اطرافیانم امکاناتی که دارند را به من می دهند تا به راحتی تمرین کنم. حتی استخر هم می روم و فیزیوتراپی هم می کنم ...
خاتون و قوماندان
در شمارگان یک هزار و 100 جلد در سال 1399 چاپ و منتشر شده است. ام البنین حسینی در یادداشتی در ابتدای کتاب خاتون و قوماندان آورده است: این کتاب، حاصل ساعت ها گفت وگو و نشست و برخاست من با دوست خوبم نویسنده توانمند خانم مریم قربان زاده است و امیدوارم افتخاری برای آیندگان و برگ زرینی از غیرت و شجاعت فاطمیون در تاریخ پر فراز و نشیب شیعیان باشد. سال های بعد از تو سخت می گذرد و همه ...
ناگفته های فوتبالیست دوپینگی از محرومیتش/ پاشازاده آمپول دوپینگ را به ما داد تا تزریق کنیم!
شود ضربان قلب شما بالا برود و بتوانید دوندگی بیشتری داشته باشید. ماهی در مورد اعتراضش به کمیته انضباطی توضیح داد: به رئیس کمیته انضباطی گفتم که پاشازاده این ها را به ما داد و گفت مصرف کنید و رئیس کمیته انضباطی هم به من گفت می دانم پاشازاده اینها را به شما داده ولی تو بیخود کردی مصرف کردی. مگر منِ بازیکن می توانم از دستور سرمربی خودم سرپیچی کنم؟ من در لیگ برتر و در لیگ قهرمانان آسیا دوپینگ ...
عشقِ لیلا حاتمی به پدرش به عنوان فیلمساز
رفتم و راننده داریوش گذاشته بود و من هیجانی شده بودم از فکر آقای کیمیایی و فکر فیلمی که بازی کردم و داریوش و اتوبان. همینطور قلبم می زد و تجربه ای که باهاش داشتم را دوست داشتم. حاتمی درباره حمید نعمت الله گفت: او نزدیک ترین آدمی است که در سینمای دنیا به خودم حس کردم. او بازیگر را به یک اندازه می آورد تو و راهنمایی می کند. ولی راهنمایی اش همیشه درجه یک نیست ولی دور هم نیست. یک چیزهایی را ...
عید قربان؛ روز درک معنای حقیقی اسلام + مسابقه
بچه تنها شد و بچه تشنه شد و مادر دید که یک منطقه با کوه های داغ، احدی نیست. هیچکس نیست. بچه تشنه است. دو تا کوه روبروی هم است و تقریباً فاصله اش چهارصد متر است. دوید روی کوه صفا رفت ببیند از روی کوه سبزی، دار و درختی و آبی می بیند، پرنده ای و چرنده ای می بیند. دید نه هیچی پیدا نیست ولی بچه چون برای تشنگی دست و پا می زد، از کوه صفا دوید به مروه رفت. باز نبود، برگشت. هفت بار این خیابان چهارصد متری را ...
رییس بیمارستان امام خمینی آمل آسمانی شد دکتر طهماسبی به دوستان شهیدش پیوست+ دل نوشته شهید
فقط میخوام هق هق براش گریه کنم. خدایا ما رو ببخش خدایا به همه ما رحم کن خدایا فقط و فقط و فقط خودت حافظ و نگهبان سلامتی همه پرسنل بیمارستان باش. در این مدت 17 روز بستری در بیمارستان مظلوم تر از پرسنل بیمارستان ندیدم سخت تر از کار این بچه ها ندیدم خودم را دیگ لایق این بچه ها بعنوان یک رئیس نمیبینم. که حتی خاک کف پای این بچه ها نیستم. الهی العفو الهی العفو الهی العفو ...
از عریضه نویسی برای فرح پهلوی تا نامه ی عاشقانه برای آقاخان/ محمد شریفی
رفتم منزل کدخدای سابق و طاغوتی امروز... کدخدا گفت: آمیرزا بد شاه به تو چه بود؟ گفتم :شاه خوب یا بد رفت ، الان هم توی مسجد قاهره در مصر زیر هزار خروار خاک، دفن شده است.خلاصه بحث را عوض کردم ،از حال و روز خودش و بچه هایش سئوال کردم . گفت زمین های فاریاب و گله را فروختم، آلونکی توی اصفهان برای فروغ و فرخ خریدم نزدیک منزل دایی اسفندیار که آنجا درس بخونند، اما خودم هر کاری کردم نتونستم از ...
خاطره جالب بازیکن سابق پرسپولیس از اولین برخورد با مهران مدیری/ ماجرای همخانه شدن جواد کاظمیان و علی ...
و فوتبال را جدی شروع کردم. در بخشی از برنامه، کاظمیان خاطره ای از حضور خود در پشت صحنه سریال برره تعریف کرد و گفت: هادی کاظمی بازیگر سریال برره، یک روز من و کریم باقری را به پشت صحنه دعوت کرد. آقا کریم لحظه آخر گفت من نمی آیم و تو تنهایی برو. من به پشت صحنه سریال برره آمدم و با همه احوال پرسی کردم. آن موقع دوران اوج فوتبال من بود و همه من را می شناختند. با کلی ذوق و شوق به سمت شما آمدم ...
اعتراف تکان دهنده ی بازیکن سابق استقلال: پاشازاده به ما آمپول های دوپینگ می داد
بالا برود و بتوانید دوندگی بیشتری داشته باشید. ماهی در مورد اعتراضش به کمیته انضباطی توضیح داد: به رئیس کمیته انضباطی گفتم که پاشازاده این ها را به ما داد و گفت مصرف کنید و رئیس کمیته انضباطی هم به من گفت می دانم پاشازاده اینها را به شما داده ولی تو بیخود کردی مصرف کردی. مگر منِ بازیکن می توانم از دستور سرمربی خودم سرپیچی کنم؟ من در لیگ برتر و در لیگ قهرمانان آسیا دوپینگ نکردم و همه تست ...
فاجعه منا، فراموش شدنی نیست/ نمی خواستند کسی زنده خارج شود/ اجساد در 14 طبقه روی هم انباشه شدند
؟ از ابتدا پای من به خاطر هجمه و چند بار زیر جمعیت رفتن به شدت آسیب دیده بود، بعد از یک ساعت که به سمت جمعیت رفتم، تقریبا نصف زائران دور و برمن، همه زنده بودند، هیچ آسیبی ندیدند، در حال نفس کشیدند بودن، حالت طبیعی داشتند و نیاز به کمک نداشتند و آنهایی که زیر جمعیت رفته بودند و متاسفانه هیچ کمکی نمیتوانستیم به آنها بکنیم. زیرا به نحوی زیر جمعیت رفته بودند که در توان کسی نبود آنها را بیرون ...
قتل شوهر سابق، 20 سال بعد از طلاق
را می کردم. به خانه یوسف می رفتم و کار های خانه را انجام می دادم تا دخترم راحت تر زندگی کند؛ به همین خاطر هم ارتباطم با یوسف بیشتر شده بود. او از اینکه من در آن خانه هستم، راضی بود و پیشنهاد داد مدتی را آنجا بمانم. چون رفت و آمد برایم سخت بود، قبول کردم. چندروزی بود که در خانه دخترم و یوسف بودم تا اینکه یوسف دوباره کار های گذشته اش را شروع کرد. او دوباره به من حمله کرد و من را زد. وضعیت روحی ام ...
ناگفته های یوسف سلامی درباره حرفه پرحاشیه اش؛ وقتی پشت صحنه جنجالی گزارش آقای خبرنگار از من و تو ...
چاقو کشیدند و فرار کردم. مثلا داروخانه هلال احمر که رفتم به طرز فجیعی بیرونمان کردند و برخورد خیلی خوبی نداشتند. جالب تر این که، چون مردم دست شان به مسؤول مربوطه نمی رسد، فکر می کنند ما می توانیم همه مشکلات را حل کنیم و با ما برخورد می کنند. اتفاقا در مورد ویدئویی که چند روزی است وایرال شده و آقایی به ما تهمت دروغگویی می زند، من به آن آقا هم گفتم مگر صداوسیما آجیل مشکل گشاست؟ من به عنوان خبرنگار ...
هزار مهمان شبانه
سایه چه بوده. باید چه کار می کردم؟ کتاب را می بستم و می خوابیدم و صبح می خواندم؟ نمی شد! اگر صبح مامان کتاب را دستم می دید، همان جمله ی معروفش را تکرار می کرد و کتاب را می گرفت: هزاربار گفتم این کتاب ها رو نخون، آخرش دیوونه می شی. بعد هم مجبورم می کرد آن را به کتاب خانه برگردانم و دیگر نمی فهمیدم لیزا آن شب در کلبه چه کار کرد. کتاب را دوباره باز کردم. پیرزنی که سال ها در جنگل زندگی می کرد، به ...
به سفینه ی فضایی احتیاجی نیست!
این جا ببرد؛ دیگر خسته شده ام. یک بار برایت درباره ی دریاچه ی اُوان که در منطقه ی الموت بود، نوشتم؛ همان دریاچه ای که پسرنوجوانی تنش را درآن به آب زد و تبدیل به یک مرغ دریایی شد. بعد درباره ی دست های ثریا گفتم؛ دختر 12ساله ای که دستانی پیر داشت، چون در کوره پزخانه کار می کرد. آن روزها همان روزهایی بود که تازه هری پاتر مد شده بود. هنوز از خانه ی درختی خبری نبود. دوم: راستش این روزها می ...
کلاس آش نامه!
سیدسروش طباطبایی پور نام گروه ما مافیا است که از حرف های اول اسم هایمان یعنی متین روپایی، احمدپسته، فرزادکرگدن، یاورنردبون و اردلان خان،یعنی خودم ساخته شده است. اول این که بچه های کلاس هشتم بی جا کرده اند که می گویند این گروه، امسال تشکیل شده که مدرسه و معلم هایش را فیتیله پیچ کند؛ اصلاً! باید اعتراف کنم که ما عاشق درس و مشق هستیم و حالا گاهی برای تلطیف فضای کلاس، با حفظ دستورهای بهداشتی و با هماهنگی هم، چیزهایی در فضای کلاس های مجازی تابستانی می پراکنیم؛ همین! این یادداشت ها، روزنگاری های من از ماجراهای گروه مافیا در روزهای کروناست که در دفتر خاطراتم می نویسم. ...
نجات آیسان
مثل مرگ از او می ترسیدیم. کتک زدن ما رو از وقتی خیلی کوچک بودیم شروع کرد. یادمه حتی وقتی خیلی بچه بودم و خودم رو خیس می کردم منو تا سر حد مرگ میزد. با کوچکترین بهانه منو برادرم رو به باد کتک می گرفت. با چکش و میله های آهنی می زد تو سر برادرم. منو هم میزد، همیشه هم در رو روی من قفل می کرد از همون بچگی تا الان این کارو می کنه حتی اجازه نمی داد دستشویی برم. توی اتاق زندانی بودم تا وقتی از سر کار برگرده ...
اوساگونا: مقایسه من با دیاباته کار اشتباهی است
کرونا مرا از تیمم و دوستانم دور کرد. هفته گذشته هم به من اعلام کردند کار های بازگشتم انجام شده و باشگاه برایم بلیت تهیه کرده و من از بنین، 8 ساعت به شهری به اسم لاگوس در کشورم رفتم ولی ناگهان فهمیدم اصلاً بلیتی در کار نیست و خودم با کمک مدیربرنامه هایم برای بازگشت بلیت تهیه کردیم. انتظار رفتار حرفه ای تری از باشگاه داشتم و واقعیت این است که خیلی اذیت شدم. قبل از رفتن به کشورت در خانه ای ...
فضیلت ها و اعمال روز عرفه
در سرزمین عرفات دیدم که در روز عرفه، غرق در دعا و راز و نیاز بود. دست های خود را به سوی آسمان بلند کرده بود و اشک از چشمانش سرازیر بود، و فراوان گریه می کرد؛ درپایان نزد او رفتم و گفتم: وقوف و عبادت هیچ کس را مثل تو ندیدم. گفت: به خدا سوگند! فقط برای برادران مومن دعا کردم، زیرا از امام موسی کاظم(ع) شنیدم که فرمود: هرکس برای برادران مومن خود دعا کند، از عرش ندا می رسد که صدهزار برابر آن برای خود تو ...
شهید مجید قربانخانی حُر مدافعان حرم است
پرسید مجید چرا نمی آیی بچه ها منتظرند، ما جلویش را گرفته بودیم، مجید گوشی را به من داد؛ من به آقا مرتضی گفتم ما راضی نیستیم ، اقا مرتضی از پشت گوشی گفت مادر نگران نباش من حواسم به آقا مجید هست نمی گذارم اتفاقی برایش بیافتد هرجا باشم پیش خودم است . اما باز رضایت ندادیم. این عکس روی دیوار خانه نشان می دهد که آقا مجید با لباس نظامی در حالیکه دستی روی سرش قرآن گرفته در حال خارج شدن است، اینجا ...
دوست نداشتم برگه تخصص دکتریم در باب فرهنگ ایران را از دست فرنگیان ارزان خری کنم
موهومات ذهنی ایام دبستان آمد سراغم. رفتم سراغ تاریخ و اسباب مضحکه و مسخره دوستان شدم که نه نانی دارد و نه آبی؛ جز این که باید نَباش قبور باشم. باز آن سماجت روحی تا مغز استخوانم در تنم نشست. تو نزدم و ادامه دادم. در دانشگاه تبریز چند استاد خوب نصیب مان شد. دکتر مرتضوی، دکتر امیرخانی، دکتر علی اکبر ترابی، دکتر ترجانی زاده، دکتر عبدالرسول خیام پور، دکتر یوسف رحیم لو، استاد قاضی و ... همه استادان ...
جوانمردی دختری جوان برای ازدواج با جانباز اعصاب و روان
را بیشتر می کرد. به مامان گفته بودم با خواهرهایم می رویم دعای کمیل و حالا آمده بودیم خانه دوستم صفورا. تقصیر خود مامان بود. وقتی گفتم دوست دارم با جانباز ازدواج کنم، یک هفته مریض شد. کلی آه و ناله راه انداخت که تو می خواهی خودتر ا بدبخت کنی. دختر اول بودم و اولین نوه هر دو خانواده. همه بزرگتر های فامیل رویم تعصب داشتند. عمه زینب که از تصمیمم باخبر شد، کارش به قرص و دوا و دکتر کشید. وقتی ...
بیمارستان برایمان مثل مدرسه بود و از هر لحظه اش درس می گرفتیم
نخستین روز های شروع جنگ خودش را به آبادان رساند و مشغول مداوای مجروحان شد. اسماعیلی روز های سخت اول جنگ که با کمبود امکانات و حملات شدید دشمن بعثی مواجه بود را به چشم دید. با این امدادگر دفاع مقدس درباره شرایط کار کردن و خطرات پیش رویشان صحبت کردیم که در ادامه می خوانید. رفتن یک خانم به جبهه کار سختی بود، شما از چه سالی و چطور پایتان به مناطق جنگی باز شد؟ من بچه جنوب بودم و در ...
چنین گفت پروفسور مجید
محمدحسین میرابوطالبی من modir_milyooner_8387 هستم، ادمین پیج angizesh_biutiful_mind_8486. تابع قوانین. برای تولید محتوای پیج جست وجو یا مطالعه خاصی نمی کنم بلکه در طول روز محتوا خودش را به من نشان می دهد. جمله انگیزشی باید خودش بیاید؛ درست مثل شعر. به قول آنتونی رابینز دنبال جمله تکان دهنده نباش، او خودش تو را پیدا می کند و تکانت می دهد .ظهر رفته بودم برای خرید عینک دودی. از ...
از سرقت های خندان خانم تا فروش داروهای لاغری | پلیس پایتخت در عملیاتی ضربتی مجرمان حرفه ای تهران را به ...
امیرحسین خود را به یک زن تبدیل کرد تا پلیس او را نشناسد: سابقه زیادی دارم، چند بار دستگیر شده بودم و پلیس مرا به خوبی می شناخت. کافی بود در یک سرقت دوربین مداربسته چهره مرا ثبت می کرد، بلافاصله شناسایی می شدم، برای همین با خودم فکر کردم که چهره ام را تغییر دهم. اول گفتم عینک دودی و کلاه بگذارم، ولی بعد به فکرم افتاد که لباس زنانه بپوشم و موهایم را رنگ کنم. در همه سرقت ها مانتو و روسری می پوشیدم، حتی کمی آرایش هم می کردم تا کسی مرا شناسایی نکند. دوستانم همان روز اول مرا خندان خانم صدا زدند، چون می خندیدم این اسم را رویم گذاشتند. ...