سایر خبرها
نقشه شوم تعمیرکار خودرو برای زن راننده
اندکی می گرفت اما من نمی دانستم او نقشه شومی را در سر دارد تا این که چند روز قبل وقتی برای آخرین بار خودروام را به تعمیرگاهش بردم به من گفت که برطرف کردن عیب خودرو حدود یک روز کار دارد. من هم قبول کردم. به خانه بازگشتم ولی او چند ساعت بعد تماس گرفت و مدعی شد پرایدم را تعمیر کرده است. وقتی دوباره به تعمیرگاهش رفتم ناگهان تقاضای نامربوط و بی شرمانه ای از من کرد! من هم که ناراحت شده بودم با دلخوری سوار ...
از فاطمه مغنیه به قاسم سلیمانی مردی خارج از این زمانه
که همانطور که برای دو پسر و دخترت پدری می کنی برای من به تمام معنا پدری کنی. من شاهد بوده ام که رزمندگان وقت ندارند که به وظایف پدری خود برسند. من همواره جوانی ام را در حال انتظار سپری کردم. همواره منتظر بودم که پدرم یا از جلسه بازگردد یا اینکه منتظر پایان جنگ یا پایان آماده باش بودم یا منتظر وقتی بودم که متعلق به خودش یا من نبود بلکه همواره متعلق به امت اسلامی بود؛ اما شما ...
حاج قاسم گفت به سمت آمریکایی ها شلیک کن
ادامه داد...] سه اتفاق در زندگی ام مرا تحت تأثیر قرار داد. اول اینکه در شلمچه در صحنة نبرد شهید سلمان تماس گرفت و وقتی گفتم به گوشم، گفت داداش مُشتُلقم را بده تو برادر شهید شدی، سلیم شهید شد! آن زمان یک دردی از ستون فقراتم تمام وجودم را فرا گرفت. دوم زمانی که در عملیات بدر از گلویم مجروح شدم و قادر به صحبت نبودم، در بیمارستان نمازی شیراز بودم، دست و پایم را بسته بودند، بعد از یک هفته که به هوش آمدم از ...
شهادت سردار و بی قراری کودکی که شاخه گل را به سردار اهدا کرد+عکس
انگشتری که هدیه سردار است وی اضافه می کند؛ در همان مراسم سردار به ما انگشتری هدیه داد، من به سردار گفته بودم که با خودم قرار گذاشتم بعد از پیروزی داعش، اگر روزی سردار خانه ما بیاید جلویش زانو می زنم، سردار در پاسخ گفت؛ این حرف را نزنید من می خواهم چادرتان را ببوسم شما مادر شهید هستید و احترامتان واجب است، گفتم احسنت که نیروهای خوبی تربیت کردید و از ایشان دعوت کردم که به منزل مان بیایند ...
روایت آخرین بدرقه "باباحسین"/ پروانه ی شمع حاج قاسم
، ساعت 23:15 بود که بابا برای آخرین بار زنگ زد، بابا زنگ زده بود برای آخرین سفارش ها: مواظب خودتان باشید، بچه ها... ، دو ساعت و پنج دقیقه بعد، وقتی که اصلاً فکرش را هم نمی کردیم و در خواب بودیم... ساعت 5:45 بود که تلفن زنگ خورد، به امید اینکه بابا حسین پشت خط باشد، تلفن را جواب دادم: الو بابا... ، اما بابا نبود، خاله مهدیه بود، تعجب کردم از اینکه اول صبحی تماس گرفته است، گفت: خاله! بابایت ...
7 رازِ همسرانِ موفق/ چگونه به روزهای اول ازدواج برگردیم؟
...! ما شما را از مرد و زن آفریدیم و شما را ملّت ملّت و قبیله قبیله گردانیدیم تا با یکدیگر شناسایی متقابل حاصل کنید، هر آینه گرامی ترین شما نزد خدا پرهیزگارترین شماست. برخی از زوجین گله می کنند که بعد از گذشت چند سال از زندگی شان همه چیز عادی شده و حتی دیگر آن عشقی که ابتدا نسبت به همسران احساس می کردند را ندارند یا اینکه علاقه شان کمرنگ شده است و مواردی از این دست که شاید زیاد از ...
نامه خواندنی دختر عماد مغنیه برای حاج قاسم
شهادت ایشان گفتم. من به حاج قاسم گفتم احساس می کنم که قرار است برود و از او خواستم تا مهلت بیشتری به من بدهد تا بتوانم بیشتر او را نگاه کنم. من هرگز با عبارت یک سال گذشت درباره حاج قاسم نتیجه گیری نمی کنم، چرا که شما نه سال دارید و نه زمان! شما مردی خارج از این بعد زمانی هستید. در 16 فوریه 2018 فاطمه مغنیه هنگام سفر به همراه حاج قاسم سلیمانی به مشهد پس از پایان مراسم دهمین سالگرد شهادت عماد ...
معرفی کتاب سرسختی؛ قدرت اشتیاق و پشتکار
ام فکر کردم. او اشتباه نگفته بود، من جایزه ی مک آرتور را بدین دلیل نبرده بودم که خیلی از روان شناسان همکارم باهوش تر بودم؛ در عوض، او جواب درست نه، او نیست را به سؤال غلط آیا او یک نابغه است؟ داده بود. بین تماس مرکز مک آرتور و اعلام رسمی آن، یک ماه زمان وجود داشت. غیر از همسرم، اجازه نداشتم این خبر را به کس دیگری بگویم. همین موضوع به من زمان داد تا درباره ی جنبه ی کنایه آمیز این موقعیت ...
نامه جانباز به مدیرکل بنیاد شهید استان: ماجراهای معرفی فرزند جانباز نخاعی برای اشتغال
آموزش شما تمام شده است. بروید بعدا به شما زنگ می زنند. غافل از اینکه، فقط می خواستند از شر فرزند من راحت شوند. به هر حال پیگیر شدم؛ رئیس گفته بود ما یک نفر برای شهر شما و یک نفر برای شهر دیگری می خواهیم. در تماس با من گفت: به آقای ...... گفته شده که برای اداره ی شهر شما آماده شود؛ و برای فرزند شما برای شهر دور تماس می گیرند؛ که من گفتم، من راضی نمی شوم پسرم برود شهر دور؛ چون او ...
رنج نامه زندگی کارگری؛ چشم مان به خدا و حمایت های مردم است
به اشتراک بگذاریم. این روایت فارس من درباره زندگی و زمانه کارگران شریف جامعه است. ببینیم؛ 1| رنج می بریم. ما کارگریم و در خانه های اجاره ای شب مان را صبح می کنیم. اگر دست خودمان باشد آرزو می کنیم عقربه های ساعت بیفتند روی دور تند. زندگی مثل برق و باد بگذرد و تمام شود. تمام شود و راحت شویم. سال هاست دهنم تلخ است و پیش خودم فکر می کنم این دنیا که شانس نیاوردیم امیدوارم آن دنیا به سعادت ...
داستان ازدواج الهام حمیدی و برآورده شدن بزرگ ترین آرزویش/عکس
شدم و همه برنامه ها و افکارم تغییر پیدا کرد. نحوه آشنایی الهام حمیدی و همسرش او درباره نحوه آشنایی و ازدواج با همسرش گفت: ایشان وقتی مسئله ازدواج را با من مطرح کرد، از او وقت خواستم و چند ماهی باهم رفت و آمد کردیم. خانواده ها با هم آشنا شدند تا در نهایت در سال 97 این اتفاق رخ داد و باعث شد تمام اخلاقیات من تغییر کند و دیگر مانند گذشته نباشم. بزرگ ترین آرزوی الهام ...
مردم از حاج قاسم سلیمانی می گویند/ بخش پایانی
بزنم فقط گریه می کردم. گوشیمو آوردم، تو فضای مجازی دنبال خبری می گشتم که بگه اشتباه شده و سردار تو اون ماشین نبوده؛ اما پیدا نکردم، همه جا پر بود از خبر شهادت سردار. حالا که تقریبا باورم شده بود با شوهرم دوتایی گریه می کردیم، دلم شکسته بود، عجیب نگران زندگی بدون سردار بودم و نفرتمون از آمریکا چند برابر شده بود. همسرم فقط می گفت سردار انتقام می گیریم. سریع با مامانم تماس گرفتم ...
این انگشت ها می توانند دنیا را تکان دهند!
؟ دکتر درمانگاه گفت: نگران نشو؛ ولی حتماً برای چکاپ ببرش. ظهر که باباش اومد بهش گفتم؛ ولی نگران و بیقرار هم بودم. عصر رفتیم دکتر. اون موقع دکتر پویان بهترین دکتر بوشهر بود. دکتر تا چشمش را چک کرد، گفت فوراً باید بری شیراز چون چشمش مشکل داره. فقط به دکتر نگاه میکردم و گریه. باورم نمیشد که چشم های دخترم مشکل دارد. فردای آن روز همسرم مرخصی گرفت و رفتیم شیراز. دکتر بعد از معاینه گفت: بله دختر شما چشمش ...
این انگشت ها می توانند دنیا را تکان دهند!
؟ دکتر درمانگاه گفت: نگران نشو؛ ولی حتماً برای چکاپ ببرش. ظهر که باباش اومد بهش گفتم؛ ولی نگران و بیقرار هم بودم. عصر رفتیم دکتر. اون موقع دکتر پویان بهترین دکتر بوشهر بود. دکتر تا چشمش را چک کرد، گفت فوراً باید بری شیراز چون چشمش مشکل داره. فقط به دکتر نگاه میکردم و گریه. باورم نمیشد که چشم های دخترم مشکل دارد. فردای آن روز همسرم مرخصی گرفت و رفتیم شیراز. دکتر بعد از معاینه گفت: بله دختر شما چشمش ...
این روزها دلم می خواهد به او بیاندیشم و از او بگویم
هارشنبه ای بعد از نماز جماعت و قبل از درس اخلاق به حضورشان رسیده درخواست کردم که اجازه بدهند بخشی از وقتم را به کار مشغول شوم و ایشان در جواب فرمودند در وقت مناسبی جهت راهنمایی لازم بصورت خصوصی به حضورشان برسم. وقتی تعیین شد و با شوقی وصف نشدنی به محضرشان شرفیاب شدم، جویای حال و وضعیت تحصیلی ام شدند و ضمن تشویق فرمودند که هر ماه سری به ایشان بزنم و اقساط را از ایشان دریافت کنم. وقتی ...
روایت جانباز مدافع حرم عراقی از توجه خاص شهید ابومهدی المهندس به جانبازان+فیلم
ببوسم؟ خندید و گفت: البته این خاطره زیبا هیچ وقت از ذهنم نمی رود. بعد از شهادتش بعضی از مسئولین گفتند: بعد از شهادت حاجی تمام پول ها تمام شده. بعد از مدتی طولانی حاجی را در خواب دیدم که در اتاقی نشسته و افرادی در کنارش هستند. از من پرسید: آیا پولی که به شما وعده کرده بودم را گرفتی؟ گفتم: خیر حاجی با غضب به افراد کناری اش نگاه کرد. چند روز بعد شخصی از مدیریت بهداشت با من تماس گرفت و گفت: مبلغی که از حاجی می خواستید، آماده است. بیایید و بگیرید. و من خیلی گریستم از اینکه حاج ابومهدی بعد از شهادت هم هنوز به فکر ماست. ...
رسیدگی به پرونده همسرکُشی بعد از خودکشی قاتل
دارم و کارمند هستم. سال 85 با زهره ازدواج کردم. ما صاحب یک پسر شدیم و زندگی خوبی داشتیم. من عاشق زنم بودم و همه چیز خوب بود تا اینکه متوجه شدم همسرم به من خیانت می کند. مدتی بود به رابطه پنهانی او با یکی از دوستان صمیمی ام پی برده بودم. من و سجاد خیلی با هم دوست بودیم؛ رابطه نزدیکی داشتیم و دوستی ما باعث شده بود بعد از ازدواج هم به این رابطه ادامه بدهیم. من سجاد را مثل برادرم می دانستم و ...
حاج قاسم نمی خواست خانواده ما داغ دیگری ببیند!
من به همراه چهار نفر از بچه های محله مان برای یک سال مفقودالاثر بودیم. حتی برای مان سالگرد شهادت هم گرفته بودند. اما اسارت هرچه بود به خدا نزدیک بودیم و خداوند را بسیار سپاسگزارم که این سعادت را به من عنایت کرد. مادرم بعد از آزادی به من گفت این قدر که فراق شما مرا اذیت کرد، شهادت دو برادرت مرا آزار نداد. بعد از آزادی اولین کسی که برای عرض تبریک به دیدار من و خانواده ام آمد حاج قاسم بود. ...
نگرانی رهبر انقلاب از مأموریت های حاج قاسم
.... آقا تا وارد شدند، فرمودند آقای سلیمانی اول شما بیا من شما را ببوسم . آقا، حاج قاسم را در آغوش گرفتند و پیشانی و بازویش را بوسیدند. این صحنه فقط همان دیدار نبود بلکه در بیشتر دیدارها اینگونه بود. نحوه اطلاع حاج قاسم از فوت مادرش نیروی قدس چگونه شکل گرفت و در دوره 22 سال فرماندهی حاج قاسم، به نظر شما مهم ترین اقدام ایشان چه بود؟ بعد از تشکیل سپاه قسمتی برای نهضت ...
مردم از حاج قاسم سلیمانی می گویند/ بخش دوم
خوبی هم داشته، بعد رفتم سر مزارش و گفتم: کاش بودی تا این درد بزرگ رو هم تو دل تاریخ ثبت می کردی، این یتیمی مشترک همه ما رو. برای تشییع می خواستم برم تهران؛ تا دقیقه 90 با بسیج دانشجویی و ارگان های مختلفی که قرار بود برای تشییع برن تهران ارتباط داشتم، اولش قبول می کردن و بعد تماس می گرفتن که اولویت با بچه های خودمونه و شما فارغ التحصیل شدی! ساعت 11 شب بود با یکی از دوستانم ...
ماجرای دختر یک اعدامی
هزینه های زندگی خانواده پنج نفره برایش بسیار سخت بود بلکه نمی توانست مخارج اعتیادش را نیز تامین کند به همین دلیل به خرده فروشی مواد مخدر روی آورد. در این شرایط مادرم نیز به مواد مخدر آلوده شده بود و همه ما در بسته بندی و توزیع مواد مخدر به پدرم کمک می کردیم. دیگر مشتریان پدرم را به خوبی می شناختم به طوری که گاهی اوقات در نبود پدرم از بسته های آماده توزیع به معتادان می فروختم و زمانی که ...
شوخی مدیری با الهام حمیدی: یه شوهر کردی دیگه چرا اینقدر عوض شدی؟
. تا اینکه من و همسرم جایی همدیگر را دیدیم و آشنا شدیم. بعد از مدتی همسرم از من خواستگاری کرد و از او خواستم که مدتی باهم آشنا شویم و خانواده ها در جریان باشد. امسال بچه دار شدیم و فرزندم 6 ماهه است. بازیگر سریال یوسف پیامبر درباره کار های هنری جدیدش گفت: پیشنهاد های خوب سینمایی و سریال دارم و اگر شرایط فراهم باشد، خوشحال می شوم کار کنم. برای من مدیوم سینما و سریال فرقی نمی کند و هر دو را ...
اعتراف عضو شورای شهر به قتل زن دومش!
با شکسته شدن حکم زندان عضو شورای شهر که زن دومش را به خاطر اختلاف خانوادگی با ماشین زیر گرفته و موجب مرگ وی شده بود وی بار دیگر در دادگاه پای میز محاکمه ایستاد. امیر 56 ساله که عضو شورای شهر بود بیست و یکم تیرماه سال 96 به دنبال اختلاف خانوادگی با همسر دومش به نام اعظم وی را در یکی از خیابان های ورامین با ماشین زیر گرفت و گریخت. پیکر نیمه جان زن میانسال که از سوی شاهدان به بیمارستان منتقل شد، اما وی ساعتی ...
احساس می کرد کنار حاج قاسم به آرزویش می رسد
فضای مجازی انداختم و دقیقاً همان جا بود که از خبر شهادت سردار مطلع شدم و فهمیدم ماجرا از چه قرار است. حالم بد شد، مادر همسرم هم از حال بدم متوجه خبر شدند. خلاصه حدود ساعت 9 صبح روز جمعه دقیقاً بیست و چهار ساعت بعد از آخرین تماس آقاشهروز خبر شهادتش را فهمیدم. یک سال بعد از تو... در مدت یک سال بعد از شهادت هیچ چیز به قدر دلتنگی مرا آزار نداده است! تحمل دوری از هم نفست و نبود کسی که مثل روح ...
همیشه در خانه ما بحث راهیان و راویان و جنگ بود/ سردار سلیمانی نام خان طومان را که شنید چشمانش پراز اشک شد
از رفتن او ناراحت بودم، اما هیچ وقت مانع از حضورش در جبهه ها نشدم. هر ساله پدر از اواسط اسفند تا اواسط فروردین در سفر های راهیان نور بود. همیشه در خانه ما بحث راهیان و راویان و جنگ مطرح بود. یک بار از پدر پرسیدم در کنار خانواده بودن، اولویت چندمت هست؟ پدر در پاسخ گفت: همه کار های من فقط به خاطر خانواده ام است. فردا روزی فرزندت بزرگ شود و ازت بپرست که چرا برای دفاع از مظلوم کاری نکرده اید؟ پاسخت چه ...
حکایت دیداری که به آخرت رسید
...> - سلیمانی هستم وای وقت مشاوره با خانم دکتر سلیمانی داشتم؛ -ببخشید شما از دفتر خانم دکتر سلیمانی تماس گرفتید؟ -نه من سلیمانی ام دختر حاج قاسم وااااااای خدای من؛ -سلام ببخشید نشناختم، -خواهش می کنم، پیام داده بودید تماس گرفتم، ببینم امری داشتید؟ و من دستپاچه گفتم نه عرضی نبود فقط، فقط الهی من و بچه ها فدای سردار، دیدم ...
روایت:در دوره شهرداری شما چه اقدام مشترکی با حاج قاسم داشتید؟+تصاویر
شهردار کرمان بودم و قرار بود که اولین کنگره سرداران شهید در کرمان برگزار شود. حاج قاسم در آن دوره فرمانده استان کرمان بودند و من هم به عنوان شهردار مسوول کمیته بناهای یادبود بودم و ارتباط تنگاتنگی بین ما در این دوره وجود داشت در همین دوره بود که فهمیدم با خانواده شهدا چه ارتباط تنگاتنگی دارد آن قدر به شهدا و خانواده هایشان علاقه داشت که هر وقت ما را می دید از بچه های اخوی سؤال می کرد. ...