عابسِ کربلای ایران/ ماجرای خواندنی شکارچی تانک ها
سایر منابع:
سایر خبرها
لذت از نوروز در 4پرده
. کرونا هنوز اینقدر کشته نداده بود. هنوز خانم سیدی می گفت: مثل یک سرماخوردگی ساده است و طبق گزارش تلویزیون و قمی ها معتقد بودند همه چیز عادی است و خبری نیست. بچه ها خانه مادربزرگشان بودند. به نفیسه هم گفتم برود پیش پدر مادرش. حریفش نشدم. گفت می مانم. گفتم بگیری چی؟ گفت بگیرم... در اتاق بچه ها خودم را قرنطینه کردم. نفیسه راهبه مقدسی بود که مهربان و صمیمی چاشت و نانم را پشت در سلولم می ...
بانک تجارت بانک فردا ؟!
این فردایی که شما می گویید، آخرین روز سال و قرن است و همه همکاران من در روزنامه منتظر فردای شما خواهند بود. ناامید اما کورسو امید داشتن به دفترخانه رفتم تا بلکه این مدیر دایره کت و شلوار پوش بچه فلان جا بیاید و مشکل جمعی از خبرنگاران را حل کند، اما به ناگاه متوجه تماس تلفنی او مدیر آن دفتر شدم که مدیر دفتر هم که مرد جا افتاده بود گفت مگر نمی دانی بانک تجارت بانک فرداست، نماینده این بانک فردای فردای فردای فردا می آید. من دست از پا داراز تر از دفتر بیرون آدم که تابلوی بزرگ بانک تجارت چشمانم را با خود برد بزرگ بر روی آن نوشته بود : بانک تجارت بانک فردا ...
جنایت های جنون آمیز
و بچه پسرعمویم را بکشم. قرار بود آن روز صبح با کوروش برای سندزدن یک ملک به دفترخانه برویم. من بیماری ام اس دارم. آمپولم را زدم و به کوروش گفتم ساعت هشت صبح آماده باشد تا با هم برویم. ساعت 10 دقیقه به هشت جلوی در خانه او بودم. با دست دو ضربه کوچک به در زدم. انگار کوروش پشت در بود، سریع در را باز کرد. همان طور که داشت پاشنه های کفشش را بالا می کشید، شروع به حرف زدن کرد و گفت می خواهد ...
هفت سین در زندان/زنان زندانی از نوروز می گویند
می گیره و تحویل وکیل بند می ده. دو شب مونده به عید، نفری یک دونه پرتقال، یک سیب و نارنگی بهمون می دن. لحظه تحویل سال همه گریه می کنیم... پارسال که سال تحویل صبح زود بود، خیلی ها خودشون رو زدن به خواب که عید رو نبینن. امسال که سال تحویل دم ظهره، صدای گریه بچه ها از هر گوشه بلند می شه. اینجا همه چشم به راه اند... چشم به راه آزادی هستن. حالا دم عید که می شه، بچه ها با خودکار قرمز و رنگ صورتی قرص بروفن ...
کرامات سید شباب اهل الجنه
.... پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم درباره ی نواده گرامی خویش فرموده است: حسین را در دل های مؤمنان، محبتی ژرف و پنهان است و او دری از درهای بهشت می باشد. سوگند به آن که جانم به دست اوست که حسین در آسمان ها، بیش از روی زمین به عظمت یاد می شود و او زیور آسمان و زمین است. آزاد کرده ی حسین علیه السلام یکی از شیعیان در بصره سالی 10 شب در خانه اش دهه عاشورا روضه خوانی می ...
شوهرم موهایم را تراشید و من گریستم
های ریزی که خودنمایی می کردند را حس می کردم و از ته دل خوشحال می شدم. بعدها همیشه می گفتم مژه باشد، کم پشت یا پرپشت، کوتاه یا بلند، صاف یا فردار، فرقی ندارد. فقط باشد. چون با هر مدلی می شد مژه بازی کرد و زیبا شد. به سختی های تزریق و درمان، آزمایش خون های دائمی و بقیه چکاپ ها را هم باید اضافه کرد. رگ ها بر اثر شیمی درمانی خراب و خشک می شود. یک بار برای موگواسکن رفته بودم بخش مربوطه. با ...
پرونده پیچیده یک قتل در اردبیل / آخرین حرف پسر 16 ساله به قاتلش چه بود؟ + عکس و گفتگو
پشت 2 یا 3 ضربه چاقو به من زد من برگشتم و او را هل دادم بنیامین با زانو زمین افتاد و بلند شد او در دست خود چاقویی داشت. قاتل ادامه داد : چاقو به سمت پائین بود دیدم از سمت چپ سینه او خون می آید افراد بنیامین را به بیمارستان بردند من اصلا چاقو به او نزدم فقط او را هل دادم. بنیامین به زمین افتاد من فقط یک مشت به سر او زدم نمی دانم او چگونه چاقو خورده است. این در حالی است که یکی ...
هولناک ترین جنایت سال از زبان متهم ردیف یک / بیتا چطور با همدستی دوست پسرش پدر و مادر و خواهرش را کشت
هم لجبازی می کرد و به حرف های پدرم اهمیتی نمی داد. من خیلی بچه بودم اما خوب یادم است که پدرم به مادرم می گفت: چرا به زندگی اهمیت نمی دهی و شب ها دیر به خانه می آیی؟ مادرم هم لج می کرد و مثلا اگر قرار بود 9شب به خانه برگردد 11، 12شب برمی گشت. اختلافاتشان ادامه دار بود تا اینکه وقتی من 12ساله و 2 خواهر دیگرم 10و 5ساله بودند، پدر و مادرم از هم جدا شدند. با این حال مادرم تا 3سال بعد از جدایی با پدرم ...
بانوان جانباز همدانی نمادی از مقاومت و ایثار
نیا در گفتگو با خبرنگار سپهرغرب با بیان اینکه در آن سال ها تنها سی سال سن داشتم، گفت: من مانده بودم و یک چشم و چهار فرزند قد و نیم قد که بزرگ ترین آن ها هفت ساله بود و کوچک ترینشان دو ساله. وی با اشاره به اینکه از ناحیه صورت دچار آسیب های بسیاری شده بود، ادامه داد: چهل روز در بیمارستان تهران بستری و در حال مداوا بودم و وقتی از بیمارستان مرخص شدم، مراسم چهلم همسر شهیدم بود. این ...
کتاب هایی که می آیند
از خواب بیدار شدم، دیدم مروارید با شیری که گوشه لبش ماسیده با چشمان باز سکسکه می کند. چشم هایش آن قدر درشت و سیاه بود که آدم را جادو می کرد. به این دو چشم، دو لپ تپل سفید، یک دهان سرخ سرخ اضافه کنید. هر کاری کردم، مروارید در گهواره اش نخندید. دست و پایی تکان نداد. گمانم آن وقت 6ماهه بود. ترسیدم و مادر را بیدار کردم. مادر به سرعت بچه را لای پتو پیچید و چادربه سر آماده رفتن شد. گفت می رویم پیش بابات ...
سیگار مونتانا ، مچ قاتل 2 مرد را باز کرد / نقشه برای خودکشی در بند پلیس!
فرد نام آشنا و خان زاده ای بود بیشتر از همه توجهم را به خود جلب کرد. حس ام می گفت این فرد ربطی به ماجرای این قتل دارد. با این حال در جریان بازجویی ها هیچ نکته مبهمی از او به دست نیامد. با این حال تحقیقات را ادامه دادم تا اینکه تلاش های من و همکارانم به نتیجه رسید. وی می گوید: یک بار که درحال صحبت کردن با مرد مسن بودم متوجه شدم او سیگار مونتانا می کند، سیگاری که چند عدد فیلتر آن را در ...
زندگی نامه خودنوشت سردار سلیمانی و شعرهایی برای او
! پلیس راهنمایی سوت زد. چون نزدیک شهربانی بود، دو پاسبان به سمت ما دویدند. با همان سرعت فرار کردم و به ساختمان هتل پناه بردم. زیر یکی از تخت ها دراز کشیدم. تعداد زیادی از پاسبان به هتل هجوم آوردند. قریب دو ساعت همه جا را گشتند؛ اما نتوانستند مرا پیدا کنند. بعد، از هتل خارج شدم و به سمت خانه مان حرکت کردم. زدن پاسبان شهربانی مغرورم کرده بود. حالا دیگر از چیزی نمی ترسیدم. همچنین ...
زیبایی حرم امام حسین (ع) تمامی ندارد
همه ارادتمندان امام حسین(ع) در آن شب را نظاره گر شدم که با صدای بلند فریاد می زدند لبیک یا حسین؛ به گنبد مطهر نگاه کردم انگار مولای من حسین(ع) در محراب ایستاده و نماز می خواند... آن شب را هرگز فراموش نمی کنم. ولادت امام حسین(ع) در ایران به روز پاسدار نام گذاری شده است. نظرت در مورد شهادت حاج قاسم و ابومهدی المهندس که هر دو این عنوان را داشتند و یکی از ایران و دیگری از عراق بود چیست ...
هنگام وداع، فاصله من و هادی از زمین تا آسمان بود!
...، با خنده گفت امروز می خواستم به شهادت برسم، اما سعادت نداشتم. انگار قرار بود آن روز به خانه بیاید و این صحبت ها را با ما در میان بگذارد. می گفت به خدا گفتم اگر قرار است شهید بشوم، یک بار دیگر به خانه بروم و زن و بچه ام را ببینم و یک دل سیر آن ها را در آغوش بگیرم و ببوسم. آن شب تا صبح فاطمه در یک طرف و عباس در طرف دیگرش خوابیدند. می گفت اگر من رفتم و نیامدم... اجازه ندادم جمله اش تمام شود گفتم ...
چرا 3 خواهر همزمان برای تزریق واکسن ایرانی داوطلب شدند؟/ خواهر بزرگتر: برای نابینایی تمرین کرده بودم!
آرامش رسیدن هموطنانم نقش داشته باشم. اینکه می دیدم کرونا، کودکی بچه ها را از آنها گرفته. نه پارک می روند و نه مدرسه. و از آن طرف به خاطر این ویروس، عزیزان بسیاری را از دست داده ایم که یادآوری خاطراتشان هر روز غم مان را تازه می کند، آزارم می داد. به همین دلیل مصمم شدم اگر در مسیر به ثمر رسیدن تحقیقات دانشمندان مان برای ریشه کنی کرونا کاری از دستم برمی آید، دریغ نکنم. وقتی در خانواده سر ...
فرزندان مقتول پدرشان را قصاص نمی کنند
درگیر شدم اما من فقط یک ضربه با چاقو از پشت به کتف او زدم و قصد کشتن او را نداشتم. ما با هم گلاویز بودیم که چاقو ناخواسته به کتف او برخورد کرد و روی زمین افتاد. من همان موقع با بچه ها خانه را ترک کردم و اصلاً فکر نمی کردم آن ضربه موجب مرگش شود. اگر او را به بیمارستان رسانده بودم شاید زنده می ماند. من از مرگ همسرم پشیمان هستم. هرچند با هم اختلاف داشتیم اما او مادر بچه هایم بود و دلم نمی خواست آسیبی به ...
خواب 13 ساله در خاک غریب/ یک ماه فقط شکلات خوردیم!
روز از آن روز گذشت. در این مدت خانواده منتظر بازگشت جنازه اش بودند تا مگر با آمدن پیکرش خبر شهادت همسرم را به من بدهند. دیگر طاقتم طاق شده بود. چادرم را سر کردم. خواستم به سپاه بروم تا از ناصر خبری بگیرم که برادرشوهرم مرا دید و گفت: من می روم. او رفت و ما هم چشم انتظار، منتظر خبر بودیم. نگو که آن ها پشت در خانه بودند و نمی دانستند چطور این خبر را به گوش من و مادرشوهرم برسانند. همین که جمعیت آقایان ...
اعترافات مردی که همسر پدرش را کشت
خانه دخترش رفت. من هم که سرگردان بودم، به طرف منزل خواهرم در بولوار سیدرضی رفتم ولی کسی در خانه را باز نکرد. به ناچار به سمت بزرگراه امام علی(ع) آمدم و در آن جا به یک پاتوق استعمال مواد مخدر رفتم و مقداری شیشه کشیدم تا شب شد. حدود ساعت 21 بود که به سوی بولوار امامیه 13 حرکت کردم تا با زن پدرم صحبت کنم! به آرامی از پشت منزل و از روی دیوار همسایه که منزلی یک طبقه است، به درون حیاط خانه پدرم پریدم ...
سیاهی جای سرخی
چندان سخت نیست. همه محله شنیده یا دیده اند که پسری چند خانه بالاتر، آتش یک انفجار به جانش افتاده و حالا هر روز با دست و صورت باندپیچی شده، از خانه بیرون می آید تا برای تعویض پانسمان به بیمارستان برود. ابوالفضل، پدر و مادرش از اینکه حالا همه محله او را به عنوان قربانی چهارشنبه سوری می شناسند، ناراحتند. از اینکه همه محله درباره آنها حرف می زنند و با انگشت به کودکانشان نشان می دهند که عاقبت ...
عیدی: حتی قایدی هم گفت پنالتی نبود / کمک داور گفت اگر پنالتی نباشد از فوتبال خداحافظی می کند
داور خطای او را گرفته که وقتی بلند شدم فهمیدم پنالتی است و واقعا از تصمیم حاج ملک هَنگ کردم! کارت قرمز به من نشان داد در حالیکه اصلا من خطا نکرده بودم. آن صحنه اگر واقعا پنالتی بود که من باید اخراج می شدم و کارت زردی نباید داده می شد. داور به دنبال نوش دارو بعد از مرگ سهراب بود تا بخواهد درد ما را تسکین بدهد. آن پنالتی تمام بازی را تغییر داد. مدافع پیکان درباره صحنه پنالتی بازی با استقلال ...
خاطره ای از استاد فرقانی
روزنامه نگاری برای شروع کار در کنار گزارش نویسان به همین گروه معرفی شده بود، حکایت جالبی از بداخلاقی هایم در گروه گزارش کیهان با خبرنگاران جوان دارد. آقای فریدون صدیقی تعریف می کند: نخستین گزارشی را که نوشتم و روی میز بلوری گذاشتم رفتم پشت یکی از ستون های سالن تحریریه دور از چشم دبیر گروه پنهان شدم چون شنیده بودم هر گزارشی که به دست بلوری می رسد، اگر بد تنظیم شده باشد، سر خبرنگارش داد می کشد و ...
بازیگر نقش هانیه در سریال چوب خط +عکس
جاهایی باز اشتباه هایی رخ میده. به نظرم هم نسل های من جهان رو خیلی فردی تر تعریف کردن و من خودم با وجود اقتضای سنم الان بیشتر از اینکه به بچه دار شدن فکر کنم هنوز دنبال رویاهای خودمم.” بهار کاتوزی به جز حضور در یک تئاتر از انجام هیچ کدام از کارهایش راضی نیست. او در این باره می گوید: “ جهان با من برقص رو به خاطر اون فضایی که در پشت صحنه بود به خاطر حضور سروش صحت و بچه ها، خیلی دوسش دارم. میم مثل مادر شروع کارم بود و از عمو رسول(کارگردان فیلم) خیلی چیزها یاد گرفتم و به همین دلیل این فیلم برام خیلی منحصر به فرد بود. در کل همه ی کارام رو خیلی دوست داشتم. ...
نایست، برو، سریع
: اینها با امام نیستند؛ به خصوص مهدی را می گفتند. متهمش می کردند که مشکلاتی دارد و افکارش درست نیست. آن موقع من مسئول اطلاعات سپاه بودم و این چیزها را فقط می شنیدم. بعد که تحقیق کردم دیدم نمی توانستند ظرفیت مهدی را درک کنند لذا با خودشان مقایسه می کردند. آمیزه ای از حسادت و جهالت دست به دست هم می داد تا برای مهدی مشکل درست شود. (کتاب به مجنون گفتم زنده بمان، انتشارات روایت فتح: 1383، صص37 و 38 ...
از سودای پناهندگی تا هم نشینی با حاج قاسم
است دور ایستادم. قبل از اینکه داخل بروند چشم شان به من افتاد و گفتند با تو عکس گرفتم، گفتم نه. گفتند بیا بگیر. گفتم حاجی بذار حالت خوب بشود بعدا عکس می گیریم اما ایشان گفتند بیا عکس بگیر. فکر می کنم همه بچه هایی که ایشان را دیده بودند تاکید داشتند که صبر و حوصله ایشان خیلی عجیب است و کمتر کسی مثل او بود. این را به دور از هر شعاری می گویم. خود من هم با وجود مسئولیتی که داشتم. چند باری پیش می آمد ...
حسرت دیدار با حاج قاسم/ بعد از شهادت وحید چندسال پیرتر شدم
آقا حمید تو را خدا خودتان پیگیری کنید. آمدند دنبال ما و به منزلشان رفتیم. دیدن خانه آقا وحید بدون ایشان خیلی سخت بود. همه چیز دور سرم می چرخید. روزهای خیلی سختی را گذراندم. در این بیست و سه چهار سالی که از خدا عمر گرفتم چنین غمی را تجربه نکرده بودم. ظرف چند روز چند سال پیرتر شدم. فقط از خودش کمک می خواستم. به من قول داده بود چند روز دیگر خواهد آمد و حالا قرار بود دیگر بازنگردد. روزهای سختی را ...
بهترین عیدی را از مادرم می گرفتم
از آتش لباس خواهر کوچکم آتش گرفت و من با وجودی که خودم هم بچه بودم سریع آتش را با دست خاموش کردم و خدا رو شکر به خیر گذشت. ولی هنوز دلهره آتش بازی آن سال را دارم. از حال و هوای نوروز و عید دیدنی های قدیم بگویید. قدیم صفا و صمیمیت ها بیشتر بود. برای عید دیدنی هم مناسبات امروزی حاکم نبود. مثلاً روز اول عید وظیفه مان بود که همه به دیدن بزرگ ترها برویم. ولی الان قانون می گذارند و می گویند ...
روایت تسنیم از خاطرات بازماندگان بمباران پناهگاه پارک شیرین کرمانشاه
. نورایی با اشاره به اینکه پدرم و مادرم من و طیبه را بغل کردند و ما را با ماشین ارتش بردند، پشت ماشین تعداد زیادی جنازه گذاشتند و ما جلو نشستیم از شیشه ماشین جنازه ها را که می دیدم می ترسیدم و دیدم طیبه بغل مادرم است و گفت: به بیمارستان طالقانی رفتیم. مادرم طیبه را دست مردی داد و گفت به دادمان برسید. مرد نگاهی به طیبه کرد و به مادرم گفت این بچه مرده است. این بچه را بگذارید کنار. منظورش ...
بریدن گلوی نامادری جوان در مشهد
وپنج ساله ادامه داد: صبح روز بیستم شیشه پنجره اتاق را شکستم و خودم را داخل خانه انداختم. متوفی با دیدن من به شدت ترسیده بود. جر و بحثمان بالا گرفته بود. نمی دانم چه شد که داخل آشپزخانه رفتم و یک چاقو برداشتم و با آن ضربه ای به گردنش زدم. نفسش به شماره افتاده بود. خون روی فرش شتک کرده بود. به شدت ترسیده بودم اما باید کارش را یکسره می کردم. او همان طور تلاش می کرد که راهی به بیرون پیدا کند که یک ...