سایر منابع:
سایر خبرها
خطیبی: از تیم های پایتخت پیشنهاد داشتم/ منصوریان خودش می داند چه بازیکنان بی کیفیتی به تراکتور آورده است!
- اخبار ورزشی - به گزارش خبرگزاری تسنیم ، رسول خطیبی با اشاره به فرارسیدن سال جدید، اظهار داشت: سال جدید را به همه مردم ایران و مخصوصاً هواداران تراکتور تبریک می گویم و امیدوارم سال 1400، سالی همراه با شادی و نشاط برای مردم باشد. وی با بیان اینکه می خواهم نکاتی با هواداران در میان بگذارم که حرف دلم است ، افزود: من تنها مربی لیگ برتر در فصل جاری بودم که بدون حاشیه کارم را ...
تتوی بدن خانم پرستار تهرانی بوی خیانت می داد / الهام خانه مجردی داشت !
فحاشی کرد و حتی مرا کتک زد .الهام می گفت باید خانه را ترک کنم. در غیر این صورت او از خانه بیرون میرود. من کنترل اعصابم را از دست داده بودم با قند شکنی که در خانه بود به سمتش حمله کردم و الهام را کشتم. پسرم در خانه نبود که جسد را مثله کردم و آن را با ماشین بیرون بردم و در حاشیه شهر دفن کردم .من روز بعد به پلیس آگاهی رفتم و به دروغ گفتم همسرم ناپدید شده است. وی در حالی که سرش را پایین ...
خودکشی تازه داماد / ناهید بعد از ازدواج با پسر همسایه رفت و آمد داشت !
کشید و افزود: سر صحبت که باز شد فهمیدم چند سالی از من بزرگ تر است. ما چند بار دیگر هم قرار ملاقات گذاشتیم. متوجه شدم یک بار ازدواج کرده و طلاق گرفته است. ناهید بعد از طلاق، به خانه خواهرش آمده بود و با آنها زندگی می کرد. سه ماه از این ماجرا گذشت. اسیر احساساتم شده بودم. با این که به خواستگاری دختر دایی ام رفته بودم و قرار و مدار عقد را گذاشته بودیم، به همه چیز پشت پا زدم. ...
این 56نفر در تاریخ ایران ماندگار می شوند/ پاداشمان را با دیدار آقا می گیریم
به گزارش پایگاه خبری حامیان ولایت به نقل ازفارس؛حمایت همسرم، باعث قوت قلبم بود چون او به عنوان یکی از اعضای کادر درمان، با علم به کیفیت بالای واکسن ایرانی، مرا برای این داوطلبی تشویق می کرد. با اینهمه، اصلاً امیدی نداشتم که جزو منتخبین نهایی باشم. با خودم می گفتم: بین اینهمه داوطلب، خیلی بعید است اسم من اعلام شود. اما این اتفاق به شکلی ویژه رقم خورد و من به ع ...
مینا با مرد غریبه برهنه بود که شوهرش رسید / فیلمی که افشاگر شد
کردند تا من زندگی مشترکم را با فولاد آغاز کنم. خلاصه بدون هیچ مراسمی زیر یک سقف رفتیم اما هنوز 6 ماه از ازدواجمان سپری نشده بود که فهمیدم شوهرم از چند سال قبل با زن مطلقه ای رابطه دارد در همین روزها بود که فولاد همه جهیزیه ام را برای زندگی با آن زن به مکان نامعلومی برد و مرا رها کرد. من هم پس از دو سال دوندگی بالاخره موفق شدم از فولاد طلاق غیابی بگیرم. بعد از این ماجرا چند بار به صورت موقت ازدواج ...
ماجرای جانبازی که در هر عملیات یک تکه از بدنش را جا می گذاشت
گرفته بود و حضرت امام(ره) نیز جنگ را یک تکلیف دانسته بود دیگر نتوانستم در مدرسه بمانم و ترجیح دادم در سنگر دیگری به کشورم خدمت کنم. فارس: پدر و مادر شما با جبهه رفتن شما مخالفت نکردند؟ پدر و مادرم به خاطر سن کم من مخالفت کردند و مادرم بسیار نگران بود سعی می کرد با حرف زدن من را از تصمیمم منصرف کند اما می دانستم این ها همه دل نگرانی های مادری است که با هزار امید و آرزو فرزندش ...
روایتی از پاهای بی حرکت با گام هایی بلند/یادگار حاج قاسم در دست همرزم شهید باکری
کردم که دست و پایم سر جایش هست؛ اما توان تکان دادن آن را ندارم. دسته گل کمر شکسته مادر، جان گرفت مادر است دیگر به او الهام می شود که برای دسته گلش اتفاقی افتاده و جمالش مجروح است. سید می گوید: به پدر و خواهرهایم خبردادند که مجروح شدم. اما مادرم را پدر به بهانه زیارت می خواسته برای سفر به مشهد راضی کند. گویا مادرم شب قبل خواب دیده که گلی برایش می آورند که از کمر ...
جانبازی؛ زیباترین فرصت پرواز / هیچ گاه در زندگی شوقی بالاتر از رفتن به جبهه را تجربه نکرده ام
روز است که اینجا هستید، گفتند 40 روز، گفتم شما خسته شده اید کمی استراحت کنید و ما چند روز غذا درست می کنیم، آشپزی من خوب بود، برنج را آبکش کرده و با ته دیگ نان برنج را دم گذاشتم و همه خیلی خوششان آمد و تا زمانیکه آنجا بودیم من غذا درست می کردم و همه راضی بودند. ایکنا – آیا زمانی احساس خستگی و پشیمانی کرده اید؟ هیچ گاه حس خستگی و پشیمانی را تجربه نکردم و هر روز جبهه برایم روزی نو و ...
انسانی به وسعت یک دریا/ جانبازی که با ابتکار غواصی می کند +تصاویر
...، پدر و مادرم برای اینکه دیگر به جبهه نروم، مرا به سد دورودزن بردند تا در نبود وسیله ای برای بازگشت یا فرار، حال و هوای جبهه از سرم برود و در همین منطقه بود که شنا و اسکی روی آب را فرا گرفتم . در سال 1362 برای بار دوم و با هدف ساماندهی جزیره لارک به تنگه هرمز آمدم که با آغاز عملیات خیبر، عِنان از کف می رود و دوباره راهی جبهه غرب می شوم. فقط یک بار به حرف مادرم گوش ندادم و ...
روایت سیدحسن خمینی از رد صلاحیت مرحوم هاشمی رفسنجانی در انتخابات
.... احساس کردم حس دوگانه ای دارد. یک حس دوگانه داشت هم ناراحت بود، هم خوشحال که بار مسئولیت از او برداشته شد. وی تاکید کرد: ما خیلی ناراحت بودیم، روز سه شنبه بود. روز چهارشنبه دوباره رفتم. اتفاقا با خانواده رفتیم خدمت شان. من یک نامه ای نوشته بودم در مورد رد صلاحیت آقای هاشمی که قبل تر داده بودم به رسانه ها، وقتی رسیدیم، ایشان هنوز نامه را ندیده بود، گفتم یک نامه ای نوشتم. گفت بروم بخوانم ...
گفتگو با جانباز سید امیرفرخ فرحمند، نویسنده کتاب هزار روز اسارات
آرامش را در وجود حاج امیر قرار داد و تحمل روز های سخت اسارت را ممکن کرد، ملاقات مادربزرگ و مادرش بود که خود را به عراق رسانده بودند: از کودکی ارتباط عاطفی ویژه ای با مادربزرگم داشتم، دست نوازش او را همیشه و تا زمانی که در قید حیات بود به خاطر دارم، این لطف او در دوران اسارت هم شامل حال من شد و همراه مادرم عازم سفر عتبات عالیات و از آنجا به عیادت من آمده بودند. البته این طور که خودشان بعد ها گفتند ...
هیچ کس مثل من راغب نوروز بهتر نیست | اولین جایی که وزیر بعد از کرونا می رود
های بهار 1398 و بعد از آن مدیریت 3 و نیم میلیون زائر اربعین و همچنین آنفلوآنزای H1N1 مواجه شدیم و حقیقتاً سال بسیار سختی را گذراندیم. در بهار 1398 و همچنین تمام تعطیلات نوروزی هم که در 9 استان سیل زده بودم تا از نزدیک بتوانم مشکلات پیش آمده را مدیریت کنم. اما خیلی راحت به شما بگویم که فکر همه چیز را کرده بودیم، ولی حقیقتاً فکر کرونا را نکرده بودیم؛ یعنی در کل دنیا وضعیت چنین بود که کسی پیش بینی ...
ایرج نوذری: رادیو مادر همه رسانه هاست
تاثیری بر ما ندارد، اما صدای آن است که حسی را در ما ایجاد می کند. درست است که صدا با تصویر تکمیل می شود اما به تنهایی هم کامل است. این هنرمند نامدار ادامه داد : هنگام ضبط رادیویی دو برنامه ی اول صندلی داغ ، تمام مدت بغض داشتم و از شدت هیجان می لرزیدم. تمام مدت پدر جلوی چشمم بود، سخت ترین برنامه ای بود که داشتم چون هر لحظه حضور ایشان را احساس می کردم و نگران بودم مبادا خطایی بکنم که ...
جانباز 70درصد: مادرم کِل کشید و جانبازی ام را تبریک گفت/ از جانبازی ام جز زیبایی ندیدم
حس کردم خدا به من نگاه می کند. بابت این نگاه سالهای سال است که شاکر خداوند هستم. در این سالها جایی بوده که احساس کنید از محدودیت مجروحیت و درد و رنج آن خسته شده اید؟ گفتم که واقعا نگاه خداوند را در زمان مجروحیت حس کردم. سلول به سلول بدن من به این معترف است که مجروحیت زیباترین لحظه زندگی من تاکنون بوده است. به خاطر همین حسی که خداوند در آن لحظه به من نگاه کرد، علی رغم همه ...
این 56نفر در تاریخ ایران ماندگار می شوند/ پاداشمان را با دیدار آقا می گیریم
39 ساله برق می گوید که چراغ خاموش و دور از چشم خانواده داوطلب تزریق واکسن کرونا شده بود: در خانه اعلام کرده بودم دارم برای مأموریت می روم زنجان. 3، 4 روز بعد از تزریق واکسن، بالاخره تلفنی پدرم را در جریان قرار دادم؛ البته به شیوه خودم. گفتم: حاج آقا! اگر من بروم بیمارستان به بیماران مبتلا به کرونا کمک کنم، از نظر شما اشکال دارد؟ گفت: نه. خیلی هم خوب است. گفتم: خب، پس من یکی از آن 56 نفری هستم که ...
خنجری: وقتی دستم قطع شد خدا را شکر کردم
بود جواد ما ساعت 2 اعزام شود. من در میدان راه آهن قم با ساز و برگ نظامی آماده اعزام بود که پدرم با چشم گریان آمد و خبر داد که برادرم در سانحه تصادف فوت کرده است و من را از اعزام بازداشتند. محافظ امام خمینی(ره) بودم مدتی بعد به بیت امام(ره) رفتم و اسفند 59 از همانجا برای اعزام برنامه ریزی کردم و پدر و مادرم مطلع نشدند و تصور می کردند همچنان در جماران هستم. من به پایگاه گلف یا منتظران ...
بانک تجارت بانک فردا ؟!
فردای فردای فردای فردای روزی که قرار بود متصدی بانک کار ساده اداری من را انجام دهد، با چنان اخمی روبرویم ایستاد که به ناگاه احساس کردم یکی از اقوام خانواده همسرش را دیده و غرولند کنان گفت که مصوبه شما از سرپرستی اعلام نشده است. فردای فردای فردای روزی که قرار بود به شعبه بروم سری به معاون سرپرستی زدم، آنچنان سرشان شلوغ بود که یک دقیقه سئوال کردن من از ایش ...
حضرت عباس (ع) نمونه تربیت یافته مکتب علوی است
مایه خوشحالی من باشند اما منظورم این نیست که خداوند فرزندان خوش سیما و خوش قامت که باعث خوشحالی من باشند عطا کند بلکه فرزندانی که وقتی عبادات و طاعات آن ها را می بینم چشمم روشن و دلم شاد شود (بحار الأنوار ، ج 24ص 132). وی افزود: امام علی علیه السلام می فرمودند عباسم من برای رسول الله (ص ) کاشف الکروب بودم و تو هم باید برای برادرت امام حسین علیه السلام کاشف الکروب باشی ، که فقط در این ...
پخش شیرینی بعد از قتل اعضای خانواده!
12ساله و 2 خواهر دیگرم 10و 5ساله بودند، پدر و مادرم از هم جدا شدند. با این حال مادرم تا 3سال بعد از جدایی با پدرم زندگی کرد تا پیش ما باشد. اما هیچ وقت به بچه هایش اهمیتی نمی داد و فقط به فکر خودش بود. 15ساله که شدم، ناگهان از پیش ما رفت. تصور کنید دختری که به سن بلوغ رسیده و وابسته به مادرش است یکباره با جای خالی او روبه رو شود. با این حال همه مشکلاتم این نبود. 2 خواهرکوچک ترم توقع داشتند من ...
نوروز در خانه پس از 24سال
ملاقات را با مادرم داشتم و دو نفری کلی گریه کردیم. او رفت و من راهی سوئیت اعدام شدم. روز اعدام پاهایم قدرت حرکت نداشت، فقط می گفتم خدایا به خاطر مادرم اعدام نشوم. مددکاران زندان تلاش کردند و آن روز از خانواده عمویم مهلت گرفتند. سجده شکر به جا آورده و به سلولم بازگشتم اما کابوس اعدام با من بود. سومین روز بهمن 80 دوباره پای چوبه دار رفتم که این بار هم خانواده عمویم مهلت دادند. بعد از آن دیگر بلاتکلیف ...
لذت از نوروز در 4پرده
بار و بنه چی؟ گفتم کی می رسند؟ گفت دیر هم کردن. براق شدم. پریدم توی حجره. ساک دستی نداشتم. بزرگ ترین مشمای توی اتاق را انتخاب کردم. یک دست لباس، یک شال پارچه ای، یک کتاب خطاب به پروانه های براهنی و تمام. بار و بنه من بسته شده بود. اتوبوس رسید. حاج محمد منتظری فرمانده اتوبوس بود. گفتم جا دارید؟ گفت فقط کف خواب. گفتم میام و رفتم. دوکوهه طلاییه. چذابه و شلمچه جاهایی بود که در این سفر 10روزه رفتم و ...
کرامات سید شباب اهل الجنه
از شما برنمی دارم تا بچه ام زنده شود. چند دقیقه بعد نگذشت که جناب شیخ محمد حسین زنده شد و گفت: بروید به مادرم بگویید که شفاعت امام حسین علیه السلام پذیرفته شد. او می گوید: وقتی مرگم نزدیک شد، دو شخص نورانی و سفید پوش را دیدم، آنها به من گفتند: مریضی ات چیست؟ گفتم: اعضایم درد می کنند. یکی از آن دو نفر به پایم دست کشید و راحت شدم، ناگهان دیدم اهل خانه گریانند؛ ولی هرچه خواستم بگویم که راحت شدم ...
خاطره همسر دانشمند هسته ای شهید از بمباران دهلران
... از پناه دیوار که درآمدیم. آسمان شهر را دیدم دود غلیظ سفیدی فرا گرفته بودش (عکس تصویر اولین بمباران آبدانان است) ترسیده بودم. می دانستم آن روز تشییع شش شهید در آبدانان برگزار می شد (جنگ در سال های آخر به جبهه غرب و شمال غرب منتقل شده بود. این شهدا در شاخ شمیران شهید شده بودند) کل شهر از جمله پدر و مادرم در تشییع شرکت کرده بودند. دلم هری ریخت. میترسیدم اتفاقی برای پدر و مادرم افتاده باشد. بعد ها ...
گفتگو با خواهران بلوچی ورزشکاران معلول بسکتبالیست | با ویلچر هم می توان دوید
تفاوت ها توضیحاتی می دهد و دوباره به روز اول مدرسه عادی اشاره می کند: یادم هست که در مدرسه همه به من به طرز عجیبی نگاه می کردند و خیلی معذب بودم. کلاسم طبقه دوم بود و با کمک سرایدار مدرسه از پله ها بالا رفتم. سر کلاس هم همه باهم پچ پچ می کردند، بعد کلاس دوتا از دختر ها آمدند جلو و با من صحبت کردند. با همان ها دوست شدم و آنجا فهمیدم همه دانش آموزان مدرسه عادی با من بد رفتار نمی کنند، چون قبل از آن ...
بهروز وثوقی و تیغ برهنه ی حضرت عباس/ بزرگترین آرزو...
می روم سر قبر مادرم، آرزو دارم برگردم به وطن، حتی اگر شده در آخرین لحظات زندگی ام، این بزرگترین آرزوی من است، بعد از آن دیگر سرم را راحت می گذارم زمین و می روم ؛ این جملات، بخشی از آخرین گفتگوی بهروز وثوقی است که امکان بازگشت به سرزمین مادری را ندارد. هر انسانی که حداقلی از وجدان انسانی و اخلاقی در او زنده باشد بعید است چنین کلماتی را از پیرمردی 84 ساله بشنود و دل اش به درد نیاید. ...
سرگذشت زنی که از کودکی در گرداب مواد افیونی غرق شد
جریان ازدواجم قرار گرفت، دیگر نگذاشت به زندگی با آن مرد شیشه ای ادامه بدهم. او مرا در یکی از مراکز ترک اعتیاد بستری کرد و من هم از قاسمعلی طلاق گرفتم، اما هنوز یک هفته از ترک اعتیادم نگذشته بود که دوباره کنار مادرم نشستم و پیک نیک را روشن کردم. این گونه بود که برادرم بار ها هزینه های درمان و ترک اعتیادم را پرداخت کرد، ولی من دل باخته مواد بودم و نمی توانستم از آن دل بکنم. در همین روز ها بود که ...
جنایت های جنون آمیز
را مقصر غرق شدن علی می دانند. می گفتند از میان آن همه مسافر فقط علی غرق شده است. اختلافات از همین جا شروع و به موضوعات مالی هم کشیده شد. من شب حادثه برادر علی به نام ابراهیم را جلوی در خانه دخترم دیدم. من با او احوالپرسی کردم و بعد به خرید رفتم وقتی به خانه مهرانا برگشتم، کسی در را باز نمی کرد. با زحمت و با کمک یک عابر وارد خانه شدم و اجساد همسر و دخترم را در پذیرایی خانه دیدم. آن ها با چاقو کشته شده بودند. دو برادر علی به اتهام نقش داشتن در این قتل بازداشت و سپس یکی از آن ها با وثیقه آزاد شد و رسیدگی به این پرونده همچنان ادامه دارد. منبع: روزنامه ایران ...
نویسنده ای که بچه های رهبر با کتاب های او تربیت شده اند
نگه داشت. از 35 سالگی که شروع کرد به قصه گویی برای کودکان تا روزی که مهمان این دنیا بود، حدود 30 کتاب نوشت و اغلب برای کودکان و از همه خوب تر قصه های خوب برای بچه های خوب که بیش از 60 بار تجدید چاپ شده است. حالا لابد بچه هایی هم بوده اند که زیاد خوب نبودند و با این قصه ها خوب شدند یا خوب بودند و با این قصه ها عالی شدند! مهدی آذر یزدی را پدر ادبیات کودک و نوجوان ایران لقب داده اند ...
هادی نوری پیش کسوت تئاتر محله کوثر، هنرش را مدیون تربیت نسل قدیم می داند
ارجمند استاد راهنما بوده و بر روی تمرین نظارت داشته است. نوری می گوید: برای نمایش مادرم را دعوت کردم. بعد از اینکه کارم را دید، گفت اگر می دانستم این همه به تئاتر علاقه داری و محیط تئاتر به این خوبی است هیچ زمان مانعت نمی شدم؛ بلکه مشوقت هم بودم. اولین اجرای او به طور جدی و حرفه ای در سن 19 سالگی رخ می دهد. این همان آرزویش بوده که از کودکی برایش تلاش کرده و سختی های زیادی را در این راه متحمل شده است ...