گفتگو با جانباز سید امیرفرخ فرحمند، نویسنده کتاب هزار روز اسارات
سایر منابع:
سایر خبرها
خاطرات یک جانباز 17 ساله از اسارت
به گزارش ایسنا، محمدعلی بصری از اسرای عملیات بدر و از جانبازان دوران هشت سال دفاع مقدس است. او با اشاره به چگونگی اسارتش روایت می کند: شب بیست و سوم ما اعزام شدیم خط و فردای آن روز در محاصره قرار در این فاصله ما تانک های دشمن را می زدیم. صبح آن روز مجروح شدم و حوالی ساعت 2 بعد از ظهر سه هلی کوپتر آمدند و منطقه را به توپ بستند. وقتی مطمئن شدند همه مجروح یا شهید شده اند سربازهای دشمن آمدند سراغ ما ...
آغاز سال نو در کنار نام های ماندگار
مقلب القلوب را. آرام تر که می شود، بغض هایش را که فرو می برد، می روم جلوتر آرام می نشینم و با تبریک عید، جای خالی فرزندش را یاد می آورد و می گوید : روز رفتنش گفت مادر این بار با تمام وجودت برایم دعا کن، من دیگر برنمی گردم. مادر شهید برایم گفت : خوابش را هم دیده بودم. پدرش سال ها بعد از شهادت امیر علی ام رفت و من ماندم و یادشان. چند روز مانده به عید سبزه می گذارم با تمام وجود ...
تتوی بدن خانم پرستار تهرانی بوی خیانت می داد / الهام خانه مجردی داشت !
فحاشی کرد و حتی مرا کتک زد .الهام می گفت باید خانه را ترک کنم. در غیر این صورت او از خانه بیرون میرود. من کنترل اعصابم را از دست داده بودم با قند شکنی که در خانه بود به سمتش حمله کردم و الهام را کشتم. پسرم در خانه نبود که جسد را مثله کردم و آن را با ماشین بیرون بردم و در حاشیه شهر دفن کردم .من روز بعد به پلیس آگاهی رفتم و به دروغ گفتم همسرم ناپدید شده است. وی در حالی که سرش را پایین ...
دوستی اینترنتی با زن مطلقه به خودکشی جوان دانشجو منتهی شد
...: سر صحبت که باز شد فهمیدم چند سالی از من بزرگ تر است. ما چند بار دیگر هم قرار ملاقات گذاشتیم. متوجه شدم یک بار ازدواج کرده و طلاق گرفته است. ناهید بعد از طلاق، به خانه خواهرش آمده بود و با آنها زندگی می کرد. سه ماه از این ماجرا گذشت. اسیر احساساتم شده بودم. با این که به خواستگاری دختر دایی ام رفته بودم و قرار و مدار عقد را گذاشته بودیم، به همه چیز پشت پا زدم. ...
فیلم / تن فروشی دختر خوزستانی در خانه زن معروف تهرانی / افسانه افشا کرد!
به گزارش او دل پردردی دارد از آرزویش که ازدواج است و حسرت هایش می گوید از روزی که وقتی تنها شده است توسط زنی معروف به خاله خانم در اختیار مردان قرار گرفته و فروخته شده است و حالا با دل بستن به پسری بیشتر در منجلاب فرو رفته است. "از دست کتک های پدرم، بعد از 20سال به خانه مادرم گریختم اما شوهر مادرم مرا بیرون کرد و از آنجا بود که آواره جاده ، تهران و شوش و سیاهی ها شدم ..." ...
مهران غفوریان از اعجوبه ها و صداپیشگی در کلاه قرمزی می گوید
روی آنتن رفت صحبت کند و گرنه تاکید می کند که در این سال ها کمتر علاقه ای به گفتگو با رسانه ها داشته و اگر هم مصاحبه ای کرده جز یکی دو مورد پشیمان شده و حتی بعد از مصاحبه از انتشار آن منصرف شده است! با ما در این مصاحبه که همزمان با روز های کرونایی نوروز 99 انجام شد همراه شوید: شما سال گذشته برنامه ای با نام اعجوبه ها اجرا کردید که نمونه ای از یک برنامه خارجی بود، چقدر از خود ...
تمایلی به کاندیداتوری در انتخابات ندارم
پاسخ منفی داد و گفت: خیر روایتی از ماجرای رد صلاحیت مرحوم هاشمی رفسنجانی در انتخابات 92 سید حسن خمینی در ادامه این گفتگو به ماجرای رد صلاحیت مرحوم هاشمی رفسنجانی در انتخابات ریاست جمهوری سال 92 اشاره کرد و گفت: از [رد صلاحیت هاشمی رفسنجانی] ناراحت شدم. البته آن را هم می دانستم. به خود آقای هاشمی هم گفته بودم. وقتی ایشان ثبت نام کرد، روز شنبه بود. من قم بودم، همسرم بنده را از ...
ایثار زنان در راه اعتلای کشور با چیزی قابل مقایسه نیست
در اسارت بودم دوبار در شب بیدارم می کردند و می گفتند که امشب باید حکم اعدامت اجرا شود، ولی اگر بر ضد نظام جمهوری اسلامی صحبت کنی و علیه آن ها شعار بدهی از مجازاتت کم می کنیم. پس از آن که جواب من را می شنیدند با عصبانیت و خشمی که از نعره هایشان مشخص بود مرا روانه درختان بلوط برای اعدام میفرستادند و بعد از یک تا دو ساعت دوباره به زندان برمی گرداندند. البته این را هم بگویم که هم من و هم کسانی که ...
لذت از نوروز در 4پرده
بابایش و حاج قاسم حرف بزنیم. رفتنا با روح ا... و مهدی در حیاط و بلوار میرداماد چندتایی عکس گرفتیم. بعد مهدی بغلم کرد و سال نو را پیشاپیش تبریک گفت و رفت. فردایش بیدار شدم. بویایی نداشتم. مطلقا بوی چیزی را نمی فهمیدم. تو بگو سرکه، بگو وایتکس... مهدی حوالی ظهر زنگ زد و باخنده ای رها گفت: حاجی من مثبت شده کرونام. حواست باشه بقیه رو به فنا ندی. انگار توی یک بادکنک پر از آب یک سوزن فروکرده باشی. دلم ترکید ...
تهیدست: این گل را به همسرم تقدیم می کنم
نیمه دوم با تغییراتی که دادیم با شجاعت بهتر بازی کردیم و چیزی برای از دست دادن نداشتیم و به گل هم رسیدیم ولی روی بی تجربگی بچه ها گل خوردیم. خیلی از بچه های ما اولین بار بود که در استادیوم آزادی بازی می کردند و اگر جلوی پرسپولیس اشتباه کنید تنبیه می شوید و بعد از آن هم با وجود فشاری که آوردیم نتوانستیم به بازی برگردیم. این بازیکن در مورد گلزنی و شادی بعد از گل ادامه داد: در مورد گل تصویر ...
باحال ترین کار قرن جدیدت چیه؟/ فرشته های در قرنطینه پاسخ می دهند
...، ترخیص تازه شروع ماجراست. این را مدیر داخلی خیریه ترنم می گوید و اینطور درباره اش توضیح می دهد: بیماران خاص بعد از عمل پیوند مغز استخوان و ترخیص از بیمارستان، باید 6 ماه تا یک سال، تحت نظر باشند. در خانه هم باید در شرایطی کاملاً ایزوله زندگی کنند. ماسک برای ما یک پدیده جدید است اما این بچه ها بعد از ترخیص باید تا یک سال و حتی بیشتر ماسک بزنند. تازه، عینک آفتابی را هم باید به ماسک ...
سختی های زندگی با یاد خداوند لذت بخش می شود/ مسئولان به مردم برسند
به گزارش خانه خشتی؛ به مناسبت میلاد با سعادت حضرت ابوالفضل العباس(ع) و روز جانباز ، به دیدار یکی ازجانبازان ضایعات نخاعی رفسنجان رفتیم و به گفتگو نشستیم. جلیل حاج محمدحسنی 55 سال سن دارد؛ جانبازی که در راه اسلام جانفشانی کرده و نزدیک به 33 سال است که جراحات زمان جنگ را عاشقانه می ستاید و با توکل به خدا روزگار می گذراند. وی اهل رفسنجان است در سال 1360 در سن 15 سالگی به جبهه ...
سال 1399؛ سال کوچ ابدی بزرگان صنعت نشر
مهندسی با 40 سال سابقه فعالیت در این حوزه نیز، چهارشنبه(7 خرداد ماه) بعد از تحمل درد و رنج سرطان در تهران درگذشت. وی همچنین از موسسین انجمن فرهنگی ناشران کتاب دانشگاهی بود. حاج احمد پلوئی، موسس و مدیر انتشارات گلستان کتاب و کتاب فروشی سعدی بعد از 40 سال فعالیت در حوزه نشر دارفانی را وداع گفت. کتاب فروشی سعدی، سال 1351 در خیابان ولی عصر(عج) فعلی، حوالی خیابان منیریه تهران و انتشارات گلستان ...
روایتی از پاهای بی حرکت با گام هایی بلند/یادگار حاج قاسم در دست همرزم شهید باکری
...> شهادت معلم یک کلاس را روانه جبهه کرد در سال 59 در مدرسه آزادی آذرشهردر استان آذربایجان شرقی، سوم راهنمایی می خواندم که پس از یکی دوماه از شروع جنگ، دبیر زبان انگلیس ی که بسیار مورد علاقه من و بچه ها بود، به جبهه رفت و طولی نکشید که شهید شد. کمی بعد از شهادت او، اکثر بچه های کلاس وارد جبهه شدند که من هم جزو آنها بودم.به جبهه غرب اعزام شدم و ابتدا در جنگ های نامنظم جزو گشتی های رزم ...
ماجرای جانبازی که در هر عملیات یک تکه از بدنش را جا می گذاشت
نرجس السادات موسوی_چهارمحال و بختیاری| واژه جانباز را همگی شنیده ایم و شاید خیلی از ما با جانبازان در تعامل بوده ایم اما زندگی این افراد سراسر داستان هایی است که برای نسل جوان بسیار جالب و قابل تامل است روز جانباز بهانه ای شد تا برای گفت وگو با یکی از جانبازان جنگ تحمیلی از خانه بیرون بزنم ابتدا به گل فروشی رفتم تا برایش گلی بخرم دوست داشتم همه ی گل ها را برایش ببرم و او را غرق در گل کنم اما ...
شرح زندگی یک جانباز
برگشت به جبهه را نداشتم؛ حدود چهارماه در بیمارستان بستری بودم و به دلیل اینکه یکی از ترکش ها به ریه من برخورد کرده بود، چندین بار به کما رفتم و به دلیل اینکه منزل ما در جنوب تهران بود و وضعیت بهداشت و عبور و مرور با ویلچر سخت بود، به آسایشگاه منتقل شدم. آقا بزرگی ادامه داد: در آسایشگاه با هم اتاقی که او هم از دوپا مجروح شده بود و پاهایش را از دست داده بود، همصحبت بودیم. یک روز او پیشنهاد ...
جانبازی که باغ دار است / نیروهای عراقی پایم را قطع کردند
... وی افزود: 18 ساله بودم که در سال 61 به جبهه اعزام شدم؛ روزهای نخست اعزام در اطراف مهاباد بودیم که بعد در باختران مستقر شدیم و سپس با انتقال به دشت عباس به خط مقدم رفتیم. عملیات والفجر مقدماتی لو رفته بود حاج حسین خاطرات زیادی برای گفتن دارد اما تنها به این خاطره بسنده کرده و گفت: من در عملیات والفجر مقدماتی زخمی شده ام؛ عملیاتی که توسط منافقین لو رفته بود؛ خوب به یاد ...
پخش شیرینی بعد از قتل اعضای خانواده!
... همه چیز به مهرماه امسال برمی گردد. آن موقع در یکی از پارک ها با پسری به نام محسن آشنا شدم. عاشق هم شدیم و قرار ازدواج گذاشتیم. در این مدت برایش از زندگی ام گفتم و وقتی متوجه شد که مادرم اذیتم می کند گفت باید از آن خانه بیرون بیایی. اما پولی نداشتم و اگر بیرون می آمدم کجا می توانستم بروم؟ محسن دوستی به نام مجید داشت و از وقتی با محسن آشنا شدم، مجید را هم با او می دیدم. یک روز ...
جانبازی؛ زیباترین فرصت پرواز / هیچ گاه در زندگی شوقی بالاتر از رفتن به جبهه را تجربه نکرده ام
و نمی خواست حرف های ما نشان از ضعف این گروهک ها داشت را باور کنند. بعد از سؤال و جواب ما در سلوب انفرادی حبس کرده و سپس به بغداد منتقل کردند، در این شهر مصاحبه هایی انجام شد و پس از تشکیل پرونده ما را به موصل انتقال دادند و بعد از 10 ماه اسارت به دلیل جراحت شدید و قانون صلیب سرخ آزاد شدم. نکته جالب ماجرای اسارت من این است که همه گمان بر شهادت من داده بودند و هم در شهر داودآباد و هم مریوان برایم ...
خنجری: وقتی دستم قطع شد خدا را شکر کردم
متواری می شوند. وقتی رسیدیم کفش ها، عمامه ها و دوچرخه های بسیاری به جا مانده بود و مردم شهدا و مجروحان را نیز از صحنه برده بودند. از آن به بعد به طور متوالی در تظاهرات های مختلف حضور داشتم. آخرین سال تحصیلی ام قبولی خرداد 58 است. یعنی در بحبوحه آن روز ها سعی کردم درس هایم را نیز بخوانم. با پایان دبیرستان عضو کمیته انقلاب اسلامی شدم. آموزش اولیه ما در سال 58 توسط همافران نیرو های هوایی ...
ما از اول بودیم!
اردشیر عشایر صحراگرد - جناب اوحدی من جانبار 45 درصد هستم که برادر شهیدم هم که در اسارت و زندان های عراق به علت شکنجه های زیاد در زندان شهید شد و بعد از 18 سال پیکرش به ایران بازگشت. جناب اوحدی من نمی خو استم بگویم برادر شهید هستم، ولی می خواهم بگویم چرا وقتی مسئولین کشور به را حتی این همه خیانت می کنند کسی نیست آنها را محاکمه کند و بلکه تشویق هم می شوند و به مقام بالاتری هم می رسند تا ...
شوهرم موهایم را تراشید و من گریستم
. بعد از 15 روز جواب دادند. باید شیمی درمانی می شدم. سری اول هر دو هفته یک بار بود. روزهای آخر اسفند بود. غوغای عید و خرید دیگر مفهوم نداشت. حتی صدای ترقه بازی چهارشنبه سوری هم دیگر آزارم نمی داد. و یک ماه بعد از جراحی، نوبت اولین شیمی درمانی روز 23 اسفند بود. شیمی درمانی یعنی رسیدن به خدا، مردن و زنده شدن، یعنی زندگی را در چکیدن قطره های سرم تجسم کردن. اصلا سرم می شود شیشه عمرت. دفعه ...
هفت سین در زندان/زنان زندانی از نوروز می گویند
آفتاب نیوز : اینجا، الناز و نرگس، دو روایت از عید در زندان قرچک را بازگو کرده اند؛ زنانی که عموما به دلیل تجربه های مکرر آسیب در زندگی شان نتوانسته اند در شرایط بحرانی که گرفتارش شده اند، تصمیم منطقی بگیرند. نزدیک سال تحویل دعایشان کنید...؛ سلامتی آزادی... سلامتی زندانی های بی ملاقاتی... . روایت الناز، جرم قتل یه روز آفتابی دیگه، ...
کی مادر ایرانی نوشته خواهد شد؟
هاجر خانم با دو تا بچه ی شیر به شیر. سهراب پسرشان یک سال و نیمه و رؤیا دخترشان چهار ماهه بود. چند روزی از آمدنشان نگذشته بود که جنگ شروع شد و آن جوان چشم و ابرو سیاه رفت که تا امروز برنگشته است. محمدعلی اصغر پاسدار بود. او سرپرست چنین خانواده ای بود و هنگامی که به جبهه رفت، خانه اش نیمه کاره ماند. در همان روز های اول جنگ در خرمشهر مفقود شد. مدت ها بعد، کسی که از زندان های ...
انتقام کارگر اخراجی از صاحب رستوران
به گزارش خلیج فارس به نقل از ایران، چند روز قبل زن جوانی هراسان با پلیس تماس گرفت و از ناپدید شدن همسرش خبر داد. او گفت: شوهرم دیروز خانه را به قصد محل کارش که یک رستوران است ترک کرد. بعد از آن هر چه با تلفن همراهش تماس گرفتم پاسخ نداد و کم کم نگران شدم. همکارانش در رستوران هم از او خبری نداشتند. هوا که تاریک شد نگرانی ام بیشتر شد با دوست و آشنایانمان تماس گرفتم اما آنها هم از همسرم خبری نداشتند ...
درباره حال و روز جانباز غلام جهانگرد یگانه | سکوت اجباری در خانه 50 متری!
های خانه اش را ندارد. حالا همسرش نان آور خانه شده است، او با دست فروشی مخارج زندگی را تأمین می کند، اما کرونا کار و کاسبی او را هم تعطیل کرده و دستشان را بیش از پیش تنگ کرده است! یک جانباز با چند مجروحیت! غلام جهانگرد یگانه در سال 65 زمانی که 2 فرزند دارد، در نقش سرباز تا پایان جنگ به جبهه می رود. او 20 ماه برای حفظ ارتفاعات 402 سومار، همراه هم رزمانش از سنگری دفاع می کند که در روز ...
فرخ رو پارسا ؛ اولین وزیر زن در تاریخ ایران که اعدام شد
دانشگاه ملی ایران منصوب شد. انتصاب او که یک زن بود، اعتراضاتی را در محافل اداری، فرهنگی و سیاسی به راه انداخت، ولی مقامات دانشگاه توانستند از برکناری اش جلوگیری کنند. خانم پارسا در سال 1342 و در بیست و یکمین دوره مجلس شورای ملی به عنوان نماینده تهران به پارلمان راه یافت. ساواک دل خوشی از فرخ رو پارسا نداشت. سازمان اطلاعات و امنیت کشور در اردیبهشت ماه 1344 گزارش می دهد: خانم پارسا، چون ...
گفت وگو با جواد انصافی معروف ترین حاجی فیروز/ ارباب خودم چرا نمی خندی؟
خانه باشم مگر این که همه خانواده ام در تلویزیون و در کنارم باشند. این امکان پذیر نیست. الان کار به جایی رسیده که چند برنامه را ضبط کردیم. البته یکی از همکاران هم اصرار می کند که حداقل صبح روز عید را به تلویزیون بروم و موقع سال تحویل در خانه باشم. شاید قبول کردم. من و همسرم معمولا برای بزرگ ترها چیزهایی می خریم که در شان آن ها باشد، مثل لباس و... . بچه ها اما پول دوست دارند. این عیدی فقط ...