تتوی بدن خانم پرستار تهرانی بوی خیانت می داد / الهام خانه مجردی داشت !
سایر منابع:
سایر خبرها
خودکشی تازه داماد / ناهید بعد از ازدواج با پسر همسایه رفت و آمد داشت !
...: سر صحبت که باز شد فهمیدم چند سالی از من بزرگ تر است. ما چند بار دیگر هم قرار ملاقات گذاشتیم. متوجه شدم یک بار ازدواج کرده و طلاق گرفته است. ناهید بعد از طلاق، به خانه خواهرش آمده بود و با آنها زندگی می کرد. سه ماه از این ماجرا گذشت. اسیر احساساتم شده بودم. با این که به خواستگاری دختر دایی ام رفته بودم و قرار و مدار عقد را گذاشته بودیم، به همه چیز پشت پا زدم. ...
تجاوز به دختر 18 ساله توسط دوست پسر مادرش در تهران!
تجاوز منصور به دختر 18 ساله در تهران فاش شد. مادر جوان الهه در ادعاهای هولناکی در دادگاه کیفری استان تهران گفت: بعد از طلاق با دخترم در تهرانپارس زندگی می کنیم، خودم از راه فروختن لباس و اجاره کردن غرفه، خرج زندگی را در می آورم، تا اینکه منصور با من آشنا شد او خودش را پلیس و سروان معرفی کرد و چون ظاهر فریبنده و سلاح و دستبند داشت باور کردم و او را وارد حریم زندگی ام کردم. ...
میهمانی پنهانی 3 دختر در خانه شهرام دزد حرفه ای
دستگیر شد که در بزم شبانه اش با سه دختر جوان مشغول کشیدن بود تا اینکه ساعت 4 صبح ماموران را پیش روی خود دید. نسرین وقتی دید پسر مورد علاقه دوستش دست و دلباز است، وسوسه شد هم آنها باشد. چند ساله هستی؟ 18ساله. با چه کسی زندگی می کنی؟ با پدر و مادرم. کجا؟ شهریار. پس اینجا چه کار می کنی؟ با دوستانم آمدیم ...
فرار از شوهر و دختر به خاطر زندگی مجردی / هدیه هنوز هم پشیمان نشده
شده است در ادامه گفت: بعد از فرار چند روزی به خانه یکی از دوستانم که شوهرش ماموریت بود رفتم و بعد با زن جوانی که در آشنا شده بودم قرار گذاشتم همیشه سیگار و قلیان را دوست داشتم اما رضا مخالف بود بدجوری آلوده شدم اما پشیمان نیستم من زندگی این شکلی را دوست دارم البته به شرط این که شب ها خانه پدرم بمانم الان هم خوشحالم دستگیر شده ام. رضا باور نمی کرد هدیه چنین حرف هایی می زند و از خیانت او فریاد زنان ...
مهران غفوریان از اعجوبه ها و صداپیشگی در کلاه قرمزی می گوید
بچه های 3 سال تا 13 ساله که روی صحنه می آیند ارتباط برقرار کنم و عکس العمل کودکانه شان را ببینم و مجری نباشم. من هم شاید با خود فکر کردم عموی آن ها هستم و یا حتی پدرشان هستم، اما به عنوان میزبان بودم نه مجری. دوست داشتم بچه ها راحت باشند مثلا اگر می دیدم کودکی بازی می کند برنامه را در اختیار او قرار می دادم. حتی به همین دلیل ضبط برنامه گاهی خیلی طول می کشید. من به شدت مخالف بودم که کسی ...
فیلم / تن فروشی دختر خوزستانی در خانه زن معروف تهرانی / افسانه افشا کرد!
به گزارش او دل پردردی دارد از آرزویش که ازدواج است و حسرت هایش می گوید از روزی که وقتی تنها شده است توسط زنی معروف به خاله خانم در اختیار مردان قرار گرفته و فروخته شده است و حالا با دل بستن به پسری بیشتر در منجلاب فرو رفته است. "از دست کتک های پدرم، بعد از 20سال به خانه مادرم گریختم اما شوهر مادرم مرا بیرون کرد و از آنجا بود که آواره جاده ، تهران و شوش و سیاهی ها شدم ..." ...
لذت از نوروز در 4 پرده
به کنترلش انداختم و روزهای قرنطینه به کتاب و موسیقی و نوشتن می گذشت. اولین سال تحویلی بود که خانه خودمان بودیم. پیش پدر و مادرم یا پدر و مادرش نبودیم. در یک خانه بودیم و هر کدام جلوی یک تلویزیون در دو اتاق. بماند که در لحظه تحویل سال توی دعاهایم چه گفتم و چه گذشت. بماند چه قول هایی به خودم دادم و چه تصمیم هایی گرفتم. کروناسال با همه فراز و فرودهایش، با همه سختی هایش به لحظات ...
ماجرای ازدواج ری شهری با دختر آیت الله علی مشکینی
شعار سال: همسر آیت الله محمدی ری شهری و دختر مرحوم آیت الله علی مشکینی پس از یک دوره بیماری دار فانی را وداع گفت. به همین مناسبت خاطره معروف ری شهری درباره ازدواج را به نقل از کتاب خاطرات او بازنشر می کنیم. آیت الله ری شهری در بخشی از کتاب خاطرات خود درباره ازدواجش می نویسد: مدت اقامتم در نجف معمولا مانند بسیاری از طلاب، شب های جمعه به کربلا می رفتم، یکبار که تشرف پیدا کردم، خیلی ساده خدمت حضرت ابا عبدالله الحسین (علیه السلام) عرض کردم: آقا من مایلم ازدواج کنم . پس از بازگشت به نجف در مدرسه ی آخوند، در حجره آقای متقی با حاج اصغر آقا (رحمة الله علیه) مشغول خوردن صبحانه بودیم که سخن از ازدواج به میان آمد. اصغرآقا گفت: آقای مشکینی دختری دارد، ولی کوچک است می خواهی برایت درست کنم؟ گفتم: نه گفت: چرا؟ گفتم: چون ما با هم سر یک سفره می نشینیم، ممکن است شما پیشنهاد کنید و ایشان موافق نباشد و رفاقتمان هم از بین برو ...
خبرنگاران چینی تبار سی ان ان: در آمریکا با نژادپرستی روبرو هستیم
ن هل داده شدند یا با مشت به صورتشان زدند، یا در برخی موارد کشته شدند. این تصاویر باعث می شود به پدر و مادرم فکر کنم و اینکه شاید چنین اتفاقی برای آن ها بیفتد و بخاطر همین به آن ها زنگ بزنم و بگویم که شاید بهتر باشد بیرون نروند، چون امن ترین کار این است که در خانه بمانند. همینطور وقتی می شنوم افراد مرا ویروس چین خطاب می کنند یا می گویند که باید به کشورم برگردم، یا دوستان و همکارانم می گوی ...
کرامات سیدالساجدین زین العابدین
امام سیدالساجدین، زین العابدین علیه السّلام بودم که یکی از اصحابش نزد آن حضرت آمد و امام به او فرمود : ای مرد چه وضعی داری؟ عرض کرد: یابن رسول الله من امروز چهارصد اشرفی قرض دارم و نان خور زیادی دارم و چیزی ندارم برای آنها ببرم. امام به شدت گریه کرد. عرض کردم: چرا گریه می کنی؟ فرمود: آیا گریه برای غیر مصیبت و بلاهاست؟ (گریه برای مصائب و محنتهای بزرگ است). گفتند: این چنین است. فرمود: چه محنت و مصیبت ...
مچ گیری از مجید و زن نامحرم در یک رستوان
آن زنی که عامل تمام بدبختی هایش شده بردارد. گاهی با خودم که خلوت می کردم فکرهای عجیبی به سرم می زد.آن قدر عصبی می شدم که دوست داشتم خبر مرگش را برایم بیاورند. مریم خانم آهی کشید و افزود: یک شب خواب دیدم شریک بی وفای زندگی ام را کشته ام . تا چند روز گیج و منگ بودم. از سایه خودم هم می ترسیدم . با خودم می گفتم به خاطر بچه هایم باید بسوزم و بسازم. ولی آن روز (روز حادثه) شوهرم از ...
قتل مرجان زن مطلقه تهرانی
به گزارش رکنا، رسیدگی به این پرونده از دهم دی سال 97 با تماس پدر مقتول با پلیس آغاز شد. وی به مأموران گفت: دختر 30 ساله ام به نام مرجان چند ماه قبل از همسرش جدا شد. اما گاهی اوقات برای ملاقات با دو دخترش به خانه همسر سابقش می رفت. دیروز هم به من گفت دلش برای دخترانش تنگ شده و می خواهد به خانه کامران، همسر سابقش برود. تا شب منتظر شدیم اما برنگشت تلفنش را نیز جواب نمی داد تا اینکه نگران شده و به ...
توضیح شجاع درباره بوسه ای که قرار نبود فیلمش دربیاید!
بار است این را می گویم. همین الان از پرسپولیس 3 میلیارد طلب دارم. من پایین ترین پول را گرفتم یک کلمه حرف نزدم و حاشیه درست نکردم، من 30 ساله شده بودم و دیگر کجا باید پول درمی آوردم؟ مرا سه روز کاشتند و مدام می گفتند امروز و فردا بیا، 4 روز ماندم و از قطر پیشنهاد داشتم عملا پرسپولیس به من گفت نمی خواهمت، تصمیمم بود در پرسپولیس بمانم اما نخواستند. شجاع درباره شوک بزرگ درگذشت ...
تعطیلات نوروز با داستان های کوتاه دفاع مقدس/ موزۀ کوچک خانگی با کاردستی تیم پرسپولیس
دارم ان شاءالله بعد از سالگرد آقا ابراهیم، اجازه عقد بدن. فقط همون قضیه می مونه. صبر کن ببینم! تو به من قول دادی به عمه خانم چیزی نگی! ما قرار گذاشته بودیم! من به تو گفتم تا عمه ام زنده است نه، تو رفتی صاف گذاشتی کف دست پیرزن! دفعۀ قبل که آمدند و نقشه شان را گفتند، تازه حرف های زن سرهنگ به گوشم رسیده بود. دلشکسته بودم و ترسیده. از حرف های پشت سرم. از اینکه دیگر هیچکس خانه ام نمی آمد. حالا ...
روایتی از پاهای بی حرکت با گام هایی بلند/یادگار حاج قاسم در دست همرزم شهید باکری
در جبهه جا می گذارد. این دلاور 56 ساله، اولین باردر 16سالگی پیشانیش ترکش می خورد و چشمان و صورتش پرخون می شود. می گوید : چشمانم را بستم تا خون به چشمانم نرود و پرستار فکر کرد که شهید شدم و دستپاچه شد. زخم سطحی بود و پس از مداوا به جبهه برگشتم. در والفجر مقدماتی درمنطقه فکه که خط مقدم ایران با عراق فاصله داشت؛ شب عملیات باید کمین های دشمن را شناسایی می کردیم که در مرحله شناسایی از کتف ...
پخش شیرینی بعد از قتل اعضای خانواده!
چند روز از هولناک ترین جنایت سال پایتخت می گذرد. جنایتی که در جریان آن زنی به همراه دختر و شوهرش در خانه شان در شرق تهران کشته شدند و 40 روز پس از جنایت، اجسادشان در این خانه پیدا شد. جسد زن 42ساله و شوهرش در داخل حمام و جسد دختر 20ساله آن زن داخل یک بشکه اسید، درحالی که تقریبا از بین رفته بود پیدا و مشخص شد که عاملان این جنایت هولناک دختر بزرگ خانواده به نام بیتا و پسر مورد علاقه اش ...
شوهرم موهایم را تراشید و من گریستم
...> خدا می داند در فاصله بین جواب آزمایش تا روزی که جراحی کردم بر من چه گذشت. دیگر دلم آرام و قرار نداشت. سرگشته شده بودم. گاهی حس می کردم آخرین روزهای زندگی ام است. تمام وجودم پر از حسرت ازدست رفتن ها شده بود. یکی دو روز قبل از عمل برای آخرین بار دخترم را به رستورانی که دوست داشت بردیم. به پدر و مادر خودم و همسرم سر زدیم؛ به عنوان آخرین دیدارها. به حساب و کتاب ها رسیدم. به همسرم گفتم هیچ ...
این 56نفر در تاریخ ایران ماندگار می شوند/ پاداشمان را با دیدار آقا می گیریم
حفظ سلامتی آنها انجام دهم. بنابراین وقتی پدرم داوطلب تزریق واکسن ایرانی شد، فارغ از نگرانی های معمول، از این اتفاق خوشحال شدم. گذشت تا شبی که فردایش قرار بود بابا برای تزریق واکسن برود، من به دلیل خونریزی معده کارم به بیمارستان کشید. آن شب پزشک دستور بستری داد اما من مخالفت کردم! صحبت کردیم و قرار شد یک شست وشوی معده ساده بدهند و ما به خانه برگردیم. نگاهش می کنم. سئوالم را از نگاهم ...
انتقام کارگر اخراجی از صاحب رستوران
. آدم ربایی مسلحانه با شکایت زن جوان تحقیقات پلیسی آغاز شد. در نخستین گام مأموران به سراغ بیمارستان ها و مراکز درمانی رفتند اما از هوشنگ، مرد ناپدید شده خبری نبود. از آنجایی که مرد میانسال آخرین بار در مقابل خانه اش دیده شده بود، آنها به بازبینی دوربین های مداربسته اطراف محل خانه هوشنگ پرداختند. دوربین ها راز ناپدید شدن مرد رستوران دار را برملا کردند. تصاویر نشان می ...
دزدی که می گوید تهرانی ها چه کنند تا موبایلشان سرقت نشود
ماموران گفت: شیشه خودرویم کمی پایین بود و قصد داشتم به اداره بیمه بروم که جلوی در بیمه توقف کرده بودم و در حال برداشتن شماره بیمه ام از گوشی موبایل بودم که ناگهان پسر جوان با چاقو به سمت خودرو آمد و از همان فضای کمی که بین شیشه و در خودرو فاصله بود اقدام به قاپیدن گوشی موبایلم کرد و سوار بر موتور پا به فرار گذاشت. وی افزود: در زمان سرقت آنقدر ترس به جانم افتاد که از آن زمان به بعد روزی چند ...
جانبازی؛ زیباترین فرصت پرواز / هیچ گاه در زندگی شوقی بالاتر از رفتن به جبهه را تجربه نکرده ام
خانه فرستاد. پیشینه مکتب خانه ها قرآنی بود و علاوه بر آموزش الفبا، قرآن و مفاهیم دینی نیز تدریس می شد. 10 ساله بودم که با درگذشت ایشان عهده دار امورات خانه شدم و باید سه خواهر، یک برادر و مادرم را مدیریت می کردم. 17 فروردین سال 54، 15 ساله بودم که برای کسب درآمد و امرار معاش راه تهران را در پیش گرفته و در مکانیکی مشغول به کار شدم چندسالی در این حرفه بودم تا اینکه مکانیکی را در جاده قدیم شهر قم راه ...
گفت وگو با جواد انصافی معروف ترین حاجی فیروز/ ارباب خودم چرا نمی خندی؟
خانه باشم مگر این که همه خانواده ام در تلویزیون و در کنارم باشند. این امکان پذیر نیست. الان کار به جایی رسیده که چند برنامه را ضبط کردیم. البته یکی از همکاران هم اصرار می کند که حداقل صبح روز عید را به تلویزیون بروم و موقع سال تحویل در خانه باشم. شاید قبول کردم. من و همسرم معمولا برای بزرگ ترها چیزهایی می خریم که در شان آن ها باشد، مثل لباس و... . بچه ها اما پول دوست دارند. این عیدی فقط ...
مینا با مرد غریبه برهنه بود که شوهرش رسید / فیلمی که افشاگر شد
زن صیغه ای وقتی به دیدن مرد پولدار رفت شوهرش موقتش وارد عمل شد و سناریوی یک را مرد پولدار به اجرا گذاشت. به گزارش رکنا، زن 22 ساله به نام مینا در یک قرار صوری برای تحویل فیلم سیاه توسط نیروهای کلانتری سناباد مشهد دستگیر شده است. این زن جوان در حالی که بیان می کرد در اخاذی های دلاری شوهرش نقشی ندارد درباره سرگذشت خود به کارشناس اجتماعی کلانتری گفت: دختری خردسال بودم که مادرم ...
ماجرای جانبازی که در هر عملیات یک تکه از بدنش را جا می گذاشت
استان های دیگر کشور و حتی کشورهای آلمان ، فرانسه و ایتالیا برای درمان منتقل شدند که من را نیز به تهران منتقل کردند. فارس: شما شیمیایی شده بودید پس حتما عملیات خیبر آخرین عملیاتی بود که شرکت کردید. خیر من یک ماه در بیمارستان تهران تحت درمان بودم و عموی بنده به پدر و مادرم خبر داد که من شیمیایی شده ام و آن ها به تهران آمدند و پس از مرخصی پنج ماه تمام درگیر بودم اما پس آن نتوانستم ...
شرح زندگی یک جانباز
برگشت به جبهه را نداشتم؛ حدود چهارماه در بیمارستان بستری بودم و به دلیل اینکه یکی از ترکش ها به ریه من برخورد کرده بود، چندین بار به کما رفتم و به دلیل اینکه منزل ما در جنوب تهران بود و وضعیت بهداشت و عبور و مرور با ویلچر سخت بود، به آسایشگاه منتقل شدم. آقا بزرگی ادامه داد: در آسایشگاه با هم اتاقی که او هم از دوپا مجروح شده بود و پاهایش را از دست داده بود، همصحبت بودیم. یک روز او پیشنهاد ...
گفتگو با جانباز سید امیرفرخ فرحمند، نویسنده کتاب هزار روز اسارات
فرشته نجاتم شد و من به وقت ساعت 11، 9 دقیقه و 30 ثانیه مورخ اول مرداد 1367 از اردوگاه خارج شدم و به سمت ایران حرکت کردم. آن روز هم ساعتی که از مادر همسرم هدیه گرفته بودم به دستم بسته بود، همان ساعتی که چشمم در لحظه اسارت به آن افتاد و عقبره هایش ساعت 11 و 9 دقیقه و 30 ثانیه را نشان می دادند! چه اتفاق جالبی، ساعت اسارت و ساعت آزادی ام در یک زمان اتفاق افتاد و من درحال برگشت به خانه بودم، اما حالم ...
جانبازی که باغ دار است / نیروهای عراقی پایم را قطع کردند
شهید دارم من در یک خانواده مذهبی بزرگ شده ام و همراه با برادرانم در راهپیمایی های دوران انقلاب نیز شرکت می کردیم. حاج حسین با خنده ای گفت: هر بار که به نیت شرکت در راهپیمایی از خانه بیرون می آمدیم پدرم قبل از ما می رسید؛ به خاطر همین خانواده ام هیچ گونه مخالفتی با اینکه به جبهه بروم نداشتند. پدرم همواره مشوق ما بود و غیر از خودم یک برادر شهید و دو برادر جانباز نیز دارم. ...
خنجری: وقتی دستم قطع شد خدا را شکر کردم
بود جواد ما ساعت 2 اعزام شود. من در میدان راه آهن قم با ساز و برگ نظامی آماده اعزام بود که پدرم با چشم گریان آمد و خبر داد که برادرم در سانحه تصادف فوت کرده است و من را از اعزام بازداشتند. محافظ امام خمینی(ره) بودم مدتی بعد به بیت امام(ره) رفتم و اسفند 59 از همانجا برای اعزام برنامه ریزی کردم و پدر و مادرم مطلع نشدند و تصور می کردند همچنان در جماران هستم. من به پایگاه گلف یا منتظران ...
گفت وگویی با خانواده محمدتقی صبورجنتی، 14 سال بعد از نبودنش
خوانده می شد: مخاطب اصلی شعرهایش بیشتر خواهرم بود و من. پدرم می گفت شاعر دنبال گوش مفت می گردد تا شعرش را بخواند. آن سال ها یادم می آید چندنفر از دوستان و رفقایم که از دوران هنرستان باهم دوست بودیم، توی زمستان، بدون وسیله نقلیه، بلند می شدند می آمدند پیش پدرم تا او برایشان شعر بخواند. یک بار دیگر هم یادم می آید که اولین باری که دختری را دوست داشتم، ولی به شکست منتهی شد خیلی خیلی غمگینم کرد ...