سایر منابع:
سایر خبرها
تعطیلات نوروز با داستان های کوتاه دفاع مقدس/ هفت سال و هفت ماه !
دست و پا می زنم تا کمی خنک شوم به یاد آن شب تبدار شرجی. همان شب که صدای ساز و آواز و شادمانی اهالی برای عروسی پسر زائر علوان از دور شنیده می شد و من در ایوان خانه ی بی بی سعاد بودم. هر بار چشم باز می کردم حنانه را بر بالین خود می دیدم که دستمالی نمدار بر پیشانی داغ و تبدار من می گذاشت و تا صبح چشم بر هم نگذاشت. شربت عسل را جرعه جرعه به کامم می ریخت و در کنارش بی بی نجوا مرا پاشویه می کرد تا تبم ...
مجید پازوکی فرمانده شهید تفحص
بچه اش را هم با خودش برد. اندیمشک، اهواز، بعد هم دو کوهه، از آنجا به اینجا. یک خانه اجاره کردند با دوستش علی محمودوند. چهار تا پتو انداختند کف زمین ، با چند دست رختخواب و یک والر ، همین. قافله شهدا تمام جنگ دلم می لرزید، وقتی رادیو مارش نظامی می زد. وقتی زن ها توی کوچه یواشکی پچ پچ می کردند یا صدای زنگ در بی موقع بلند می شد، با خودم می گفتم حتما از مجید خبری شده. هر لحظه ...
معجزه در بند محکومان به اعدام+ فیلم
یا یک گنجشک را نداشتم. اصلا نمی توانستم چنین کاری بکنم اما وقتی عصبانیت و خشم بی جا به سراغ آدم می آید هر کاری حتی به بدی قتل هم شدنی می شود. یک روز کارگر ان افغانی با هم درگیر شدند. من از هم جدای شان کردم. ماجرا تمام شد اما چند لحظه بعد دوباره یکی از آن ها آمد و به من فحش بدی داد. حرفش این بود که چرا در درگیری آن ها دخالت کرده ام. در همان گیر و دار یکی از آن ها با چوب به پیشانی من زد. چشم هایم ...
گفتگو با عوامل آلبوم هفت الف
. انگار در یک رؤیای محض یک زندگی خیلی خیلی جذاب را شروع کرده ای. درست همانی که در تلویزیون در برق چشمان برگزیدگان می شود مشاهده کرد، انگار همه رویاها و خیال های پر از رنگ و چیزهای جذاب را می توانی در چشمان معصوم و پر از هنر پسر پانزده ساله اردبیلی ببینی. همان لحظه ای که خبر برگزیده شدنش را شنید، سپس دستانش را مقابل چشمانش برد، عینکش را پس زد و تا می توانست اشک شوق ریخت. بله پارسا خائف در چنین ...
خاطرات وکیل/ حکم تخلیه، در آستانه مهربرون دختر حاج رضا
کامل مردی کوتاه قامت با محاسن سفید و تسبیح شاه مقصود به دست با حالی عجیب و عصبی همینکه وارد دفتر شد،بی مقدمه شروع کرد از بدِروزگار گفتن و تف و لعن چرخش دنیایی که بخواهد پدری را شرمنده بچه اش کند.بلا انقطاع حرف می زد،از لا به لای حرف هایش متوجه شدم که صاحبخانه اش دستور تخلیه گرفته و آخرین مهلت تخلیه مقارن شده با مراسم مهربرون دخترش. صبوری ذاتی ام و اندک تجربه ناشی از مواجهه با چنین ...
ماجرای پسر روستایی که پزشک شد / ننه ثریا مرا به دانشگاه تهران فرستاد !
بار ننه ثریا به مدرسه مان می آمد و چگونگی درس خواندن من را می پرسید، اگر ضعیف بودم می دانستم که خانه مان جهنم است. یکی، دوباری که به جای رفتن به مدرسه به پیشنهاد پدرم سر مزرعه رفتم، حسابی تنبیه شدم. از شانس بد من، برخلاف همه خانه های روستایی در خانه ما زن سالاری بود و بابا رحیم هرچه ننه ثریا می گفت، انجام می داد. وقتی دوره ابتدایی را با نمره بالایی قبول شدم، خودبه خود به ادامه درس علاقه ...
چه کسی میلاد جهانی را مجبور کرده بود؟
فوتبال ایران ظهور کند. درست است که خیلی از فوتبالیست های ایران، راه پیشرفت سریع را در پوشیدن پیراهن سرخابی ها می دانند؛ غافل از آنکه صعود تند و تیز، به همان میزان سراشیبی نزولش هم صیقل داده شده و آماده همه آن هایی است که بی پروا کوله بار عزیمت به سراب خوشبختی این دو تیم محبوب بسته اند. فوتبال ایران پر از آدم هایی است که مسیر را یک شبه پیموده اند اما صد ساله هم نرسیده اند! نمونه های بسیاری ...
ماهی قرمز در سفره هفت سین نماد چیست؟
چند سال گذشته عده ای نمونه های سرامیکی را جایگزین کردند، اما برخی دیگر آن را از سفره خود حذف نکردند. موافقان حضور ماهی قرمز معتقدند ماهی قرمز در هفت سین نشانه و ریشه های عمیقی در فرهنگ دارد، بنابراین، حذف چنین سنت هایی غلط است. آن ها می گویند ما نباید خرید ماهی قرمز را تحریم کنیم، به جای همه تبلیغات منفی، باید سعی کرد راه های نگهداری درست و اصولی ماهی قرمز را به مردم آموزش داد. ...
مردم سالاری یک سرمایه ملی است
دشواری جنگ اقتصادی، در سالِ گذشته، ملّت ایران همچون سایر ملّت ها با ویروسی خطرناک، مواجه شد که دشواری تحریم و جنگ اقتصادی را برای ایرانیان دوچندان کرد. ملّت ایران در حالی به نبرد با کرونا وارد شد که نه تنها از کمک های معمول جهانی برای مبارزه با این همه گیری محروم بود، بلکه حتّی امکان دسترسی به ثروت های خود نیز در بانک های خارجی را، نداشت. افت شدید قیمت نفت و تحریم نفتی، شرایط را به گونه ای رقم زد که ...
تعطیلات نوروز با داستان های کوتاه دفاع مقدس/ آفتابِ دوم جنوب
هار تو می زد. چرثقیل های با اشتهای شهرداری داشتند چنگ می انداختند به دیوارها. غروب بود و روشنا داشت عقب نشینی می کرد و بابا توی خانه نبود. رفته بود. از همان وقت دیگر برنگشت؛ هیچوقت تا همین حالا. حالا که چند ماه گذشته. کل خرمشهر و شط را گشته ایم و پرسش کرده ایم. نیست. تنها همان روز چند نفری گفته اند بابا را دیده اند که خجالت زده پا تند می کرده طرف خیابان. طرف کارون، طرف شط، طرف هر کجایی که هیچ کس ...
جوکهای کرونایی و طنز نوروز سال 1400
...> —————- خبر خوب اینکه سال نود و هشت داره تموم میشه خبر بد اینکه سال نود و نه تازه میخواد با این روند بدبختی شروع بشه، چه شود؟؟ ————– امروز از حموم اومدم بیرون با حوله و موهای خیس بابام پرسید حموم بودی؟ گفتم نه المپیک بودم تو رشته واترپلو مسابقه داشتیم زنگ زد 115 گفت یه مورد مشکوک به کرونا تو خونمونه ————— تو بدن ...
فرار از شوهر و دختر به خاطر زندگی مجردی / هدیه هنوز هم پشیمان نشده
مثل هر سال بساط کیک و عصرانه را برای زهرا آماده کرده بود. رضا باور نمی کرد برخلاف هرسال که هدیه از چند روز جلوتر برای جشن تولد، کیک، تزیین اتاق، کادو و عکس با او حرف می زد، این بار سکوت کرده بود. شاید فکر می کرد رضا تولد دخترش را فراموش کرده است. رضا جلوی اسباب بازی فروشی سر خیابان ایستاد، عروسکی را که از چند هفته جلوتر برای زهرا انتخاب کرده بود نگاه کرد و داخل مغازه شد. دقایقی بعد عروسک کادو شده ...
لحظه طلایی تحویل سال
می کنیم؛ مثل لحظه ای که در بارش خاک قند، شیرین ترین بله را می شنویم؛ مثل لحظه ای که با پدر از خانه خارج می شدیم تا در ازای کارنامه، صاحب دوچرخه شویم و مثل زمانی که در اتاق عمل باز می شود و پرستاری با نوزاد می آید و اسم مادر نوازد و همسرت را می گوید. تحویل سال ارزانی سالانه حال همه این لحظات است. انگار دربار بهاری بار عام می دهد. لحظه ای که از عمر نیست. چیزی نیست جز یک احساس سبک از کنده ...
تبریک پیشکسوتان سینما به مردم ایران/ از آرزوی مهار ویروس منحوس کرونا تا رفع نگاه تبعیض آمیز به هنرمن
امیدوارم خداوند پاسخ آه این خبرنگاران را از دست اندرکاران جشنواره بگیرد! این سینماگر خاطرنشان کرد: همچنین آرزو می کنم که دیگر ملت ایران هیچ غم و بلایی نبینند. امیدوارم همه جوانان به آنچه دوست دارند برسند و در پایان به سهم خودم بار دیگر از زحمات تمامی اهالی رسانه که در طول سال زحمت پوشش اخبار سینما و سینماگران را بر عهده دارند به ویژه خبرگزاری تخصصی تشکر و قدردانی می کنم. گفتنی است ...
کسی که آرامش می خواهد نباید در قرن بیستم می زیست
تهران در خانه برادرم گذراندم که افسر ارتش بود. بعد از آن خانواده به شیراز کوچ کرد و من هم همراه با برادرم که به شیراز منتقل شده بود، به شیراز رفتیم. سال های دبیرستان و دانشگاه و چند سالی پس از انقلاب هم در شیراز به سر آمد. سال 1360 ازدواج کردم و از حدود سال 64 به تهران آمدیم و هنوز هم در همین جا هستیم. سال های نوجوانی و جوانی من با خاطراتی تلخ و شیرین در شیراز گذشت؛ شهری که بسیار دوستش می ...