دکتر حسین قناعتی کیست؟
سایر منابع:
سایر خبرها
کمال عزیز ما...
آن روزها گلستان و بوستان و حافظ را خواندم. بعد هم به مدرسه نظمیه مشهد رفتم. امتحان دادم و در کلاس سوم قبول شدم و تا ششم خواندم. پدرم همان سال ها فوت کرد و سرپرستی من به دایی ام سپرده شد. دایی ام شعر می گفت و گویا نزد آقای ادیب بزرگ هم درس می خواند. حالا چه می خواند، نمی دانم. نقاشی هم خوب می کشید و البته روی شیشه شمایل ائمه اطهار و گاهی هم تصاویر دیگری می کشید. کمال از سال 1321 به سرودن ...
پسر موبایل قاپ آرزو داشت رونالدو شود
؟ تا کلاس هفتم درس خواندم و پس از آن ترک تحصیل کردم. چرا؟ به خاطر بی پولی پدرم! او توانایی پرداخت هزینه های تحصیل من را نداشت. من از شش سالگی سر کار می رفتم تا هزینه های تحصیلم را تامین کنم به طوری که یک شیفت درس می خواندم و یک شیفت کار می کردم اما به 13 سالگی که رسیدم دیگر خسته شدم، گفتم یا کار می کنم یا درس می خوانم و دیگر به مدرسه نرفتم. شغل پدرت چه بود؟ او به خیاطی اشتغال ...
مقاله ای که جهانی شد
مادرم خیلی سخت و غم انگیز شده بود و با وجود آنکه جوان بود ازدواج نکرد و همیشه می گفت نمی خواهم ناپدری بچه هایم را اذیت کند. من همیشه سعی می کردم با درس خواندن و ادامه تحصیلم بخش کوچکی از تلاش و زحمت های او را جبران کنم و باعث افتخارش شوم و نام پدرم را زنده نگه دارم. فیروزه نژادکی در پایان گفتگو تصریح کرد: از سال دوم دانشگاه مشغول نوشتن پایان نامه ام شدم و تا به پایان رسیدنش 3 سال زمان صرف ...
ابوالفضل جلیلی: به احمد محمود گفتم محکم بزنید توی گوش من
بخش هایی از گفتگو با ابوالفضل جلیلی را بخوانید. قبل از هر بحث دیگری ابتدا اجازه بدهید برای اولین بار این مساله را بپرسیم که شما چرا دانشگاه را رها کردید و از شما بخواهیم که قضیه را برای همه روشن کنید. به خاطر اینکه من اوایل انقلاب به دانشگاه رفتم، سال 63 بود، هر روز که به سر کلاس می رفتم، قبل از شروع درس 15 دقیقه قرآن می خواندند و بعد بحث با استاد شروع می شد. به این اساتید ...
درباره احمد کمال، شاعری که رهبر معظم انقلاب او را کمال ما نامیدند
. تحصیلات دانشگاهی ندارم. خاطرم هست، ابتدا در محله سرشور به مکتب آشیخ موسی نامی رفتم و به رسم آن روز ها گلستان و بوستان و حافظ را خواندم. بعد هم به مدرسه نظمیه مشهد رفتم. امتحان دادم و در کلاس سوم قبول شدم و تا ششم خواندم. پدرم همان سال ها فوت کرد و سرپرستی من به دایی ام سپرده شد. دایی ام شعر می گفت و گویا نزد آقای ادیب بزرگ هم درس می خواند. حالا چه می خواند، نمی دانم. نقاشی هم خوب می ...
دادن کارنامه و پرونده تحصیلی به مادران ممنوع شد
نداشت در آن فضا هم با چنین چیزی روبه رو شود: در خانه ما کار فرزندان به طور کامل با من است. درس و مشق و بررسی عملکرد تحصیلی شان را شخصا کنترل می کنم و همسرم دخالتی در این بخش ندارد. از همان ابتدا خودمان با هم قرار گذاشتیم که این طور باشد. حتی چک مدرسه بچه ها هم به اسم من است. بعد شما تصور کنید که به چنین مادری می گویند مدرک دیپلم فرزندتان را به شما تحویل نمی دهیم. وقتی این جمله را شنیدم دنیا دور ...
خاطرات برخی از ادیبان و شاعران مشهد درباره احمد کمال
احمد کمال شاعر ساده زیست و باستانی کار و خوش نویسی که هرگز زبان به مجیزگویی کسی نچرخاند و در روزگاری که می توانست نان به نرخ روز بخورد و از قِبَل استعداد شعری و حرمتی که در گود زورخانه داشت، مالی به هم برساند، کنج حجره کفاشی اش نشست و گره و درفش بر چرم انداخت تا پشت به خدمت هیچ کس دوتا نکند. در ادامه خاطره برخی از ادیبان و شاعران مشهد را درباره او را می خوانیم. ...
همراهی با حبیب مرزها سرداری از جنس مقاومت
اعضای بدنشان را دادند تا مردم در آرامش باشند که ای کاش ما می توانستیم لایه های پنهان دفاع مقدس را به مردم بگوییم. خاطره گویی سردار مرز ها در حضور رهبر معظم انقلاب سال 97 توفیقی حاصل شد تا دیداری با مقام معظم رهبری داشته باشم و قرار شد من در مقابل فرماندهان دفاع مقدس خاطرات زمان جنگ را باز گو کنم. 16 دقیقه خاطره گفتم و بعد از آن رهبری فرمودند اگر به جبهه می روید و ...
محمد عاشق خدمت به مردم در لباس پزشکی بود
لحظه هم خنده از دهانش نمی افتاد. من هیچ وقت ندیدم که این بچه اخم هایش درهم باشد. همه چیز را هم به خودم می گفت. تا نیمه های شب همراه دوستش درس می خواند و گاهی اوقات هم رایگان به دیگر بچه ها درس می داد. در کار خیر همیشه پیشقدم بود و هر کاری که از دستش برمی آمد را برای دیگران انجام می داد. در دانشگاه چگونه قبول شدند؟ محمد دبیرستان را دو سال جهشی خوانده بود و دو سال زودتر دیپلم گرفت. خیلی زود ...
داییِ بچه فوتبالیست ها
خبرگزاری فارس؛ حنان سالمی: به خانه که رسیدم وای فای توی گوشی خزید؛ ابوماجد فایل فرستاده بود اما صدا غریبی میکرد، شاید همان آقای بیت سیاح بود، نمیدانم. هندزفری را گذاشتم و توی اتاقم مچاله شدم، لهجه اش آبادانی بود: یونس بیت سیاحم، متولد سال 1335، بازیکن تاج آبودان و بعد از انقلاب، مربی تیم افسر، آنموقع دو تا دختر داشتم که همان ها بدبختم کردند! وگرنه من و عبدالعلی فضلی و عبدالرضا برزگری با هم توی ...
مشق زیر پیک نیک/ صبحانه به صرف شیشه خرده
بیرون آمدیم و سر کلاس های درس نشستیم، اما چه کلاسی، کلاسی که به ظاهر در آن درس می دهند و در باطن هم به فکر بمباران و حوادثی که شاید اتفاق افتاده باشد، بودند و یا صدای آژیر قرمز بعدی تا اینکه بالاخره زنگ آخر به صدا درآمد. وی بیان کرد: همه از مدرسه بیرون زدیم، تند تند به سمت خانه آمدم آرزو می کردم که بتوانم یک بار دیگر مادرم را ببینم، به خانه رسیدم و مادرم را دیدم اما در حال گریه، گفتم چه ...
روایتی از مظلوم ترین شهدای دفاع مقدس
شلوغ می شد. هر یک از این بچه ها نکته ای می گفت و خاطره ای در ذهنم زنده می شد. چندی در بیمارستان ماندم و بعد به منزل رفتم. من که فرصت سر خاراندن نداشتم، باید روزهای طولانی خانه نشین می شدم و استراحت می کردم و این بود آن فراغتی که حاصل آمد. در این فراغت، به صرافت افتادم خاطراتم را از سال های جنگ بنویسم. فرزند ارشدم، سیدمهدی، کاغذ و قلم آورد و از هفتم مهر 1394 شروع کردم به نوشتن و حاصلش شد میهمانان ام ...
پدرم پزشک بود اما گفت موسیقی بخوان
با شنیدن این قطعه در سن 7 یا 8 سالگی کاملا میخکوب شدم و سریعا به دنبال تهیه صفحات آن موسیقی رفتم. بعد از آن به دنبال موسیقی رفتم و البته خانواده نیز در این راه بسیار با من همراهی و مرا تشویق کردند و کلاس سوم دبستان پدرم به عنوان جایزه شاگرد اولی یک پیانو برایم خرید. فرهت که مهمان تلفنی برنامه صباهنگ رادیو صبا بود، در پاسخ به این پرسش که جوایز مختلف برای او انگیزه بوده یا خیر؟ گفت: برای ...
چهره دختر تبریزی را به او برگردانید ! / رویای زیبایی معصومه عزتی! + فیلم
در بیمارستان بستری شدم و با تلاش پزشکان بینایی ام را به دست آوردم. مدرسه رفتی؟ بله، از 7 سالگی همه چیز را به یاد دارم، در مدرسه بچه ها نگاه های عجیبی می کردند و مرا اذیت می کردند به همین خاطرزنگ تفریح در کلاس می ماندم و معلمان مرا دوست داشتند و درسم خوب بود و سپس در دانشگاه در رسته مربی کودک درس خواندم و فوق دیپلم گرفتم که در دانشگاه استادهایم کمکم کردند و مو کاشتم. ...
یادی از هاشم بندار، فرمانده شهید گردان لیلةالقدر لشکر 5 نصر
...، با وجود اینکه 13 سال بیشتر نداشت، در راهپیمایی ها شرکت می کرد و حتی همراه با دوستانش روی دیوار ها شعار های ضدحکومتی می نوشت. این روحیه باعث شده بود حتی در درگیری های 9 و 10 دی 57 نیز در دل ماجرا باشد. بعد از پیروزی انقلاب در بسیج فعال شد؛ گاهی شب ها در خیابان نگهبانی می داد و مسئول آموزش بسیج مسجد محله شده بود. با شروع جنگ تحمیلی تحصیلات دبیرستان را رها کرد تا بتواند عازم جبهه شود ...
خداوند فرزندم را برای روزهای سخت آفرید/ سعید در کودکی دو بار طعم مرگ را چشید
جنگ که تمام شد بعد به دانشگاه می روم. یادم است وقتی آمد برایش تشک پهن کردم و گفتم بعد از چند وقت که آمدی خانه بهتر است در جای راحت استراحت کنی. به او گفتم حتی برایت رخت خواب دامادی هم دوختم. همان موقع از روی تشک غلط خورد و آمد رو قالی دست باف نخ نما. گفت مامان اگه بدونی بچه ها در چه شرایطی می خوابن. خودش می گفت شنیدن کی بود مانند دیدن. نوید شاهد سمنان: همرزمان شهید از لحظه شهادتش ...
غوغاگر دایره طلایی
سؤال هایی از معلم ها می پرسیدم که در رده دانشگاه بود. با وجود این که در این رشته بسیار باهوش بودم اما عاشق ادبیات و شعر بودم و همیشه بالاترین نمره کلاس در درس انشاء را من می گرفتم. در مسیر زندگی ام اتفاقات زیادی رخ داد. در کنار درس، تمرینات کشتی را از همان نوجوانی به شدت دنبال می کردم و به مقام قهرمانی آموزشگاه های کشور رسیدم و در رده جوانان هم نایب قهرمان کشور شدم. یک سال در مسابقات انتخابی تیم ...
رمان سی و نه پله، نوشته جان باکن – معرفی و پیشنهاد
نویس زبردست، بیوگرافی نویس، تاریخ نویس، ناشر، روزنامه نگار، وکیل دعاوی، و سیاستمدار بسیار قابلی بود. مخصوصا داستان های جاسوسی و مهیج و عالی او در نوع خود بی نظیر است. وی در سال 1875 متولد شد و در سال 1940 در حین جنگ جهانی درگذشت. بوکان قبل از جنگ جهانی اول از طرف دولت انگلستان به افریقای جنوبی رفت و در دوران جنگ نماینده انگلستان در فرانسه بود. بعد از جنگ تاریخچه آن را در بیست و چهار جلد نوشت که کامل ...
بازیگری که زود رفت
نداشتم و برایم غیرقابل باور بود که چه اتفاقی افتاده. یادم هست مادر و پدرم زود تر باخبر شده بودند؛ اما از ترس عکس العمل من چیزی به من نگفته بودند تا تصمیم بگیرند چطور این خبر را به من بگویند. در قسمت سوم کار بودیم که من 4-3 ماهی تعطیل بودم و سر کار نمی رفتم. خانه بودم و سرم به درس و مدرسه گرم بود. تا اینکه همان موقع که بیتا فوت کرد یک روز مجید حیدری نیا، یکی دیگر از همبازی هایم، به من زنگ زد و گفت فهمیدی بیتا مرد؟ با ناباوری گفتم چی؟! کدام بیتا؟! باورم نمی شد دارد درباره بیتا توکلی حرف می زند. ...
درباره جلال معیریان
با اشاره به چگونگی آشنا شدن خود با دنیای گریم و چهره پردازی چنین می گوید: فکر می کنم هفت ساله بودم که با این رشته به گونه ای آشنا شدم. مرحوم مادرم بسیار به خط و نقاشی علاقمند بودند، به همین دلیل شروع کردند به تعلیم دادن من. وقتی به مدرسه می رفتم؛ خیلی از معلمانم از دستخط من تعجب می کردند و همیشه به من نمره 20 می دادند تا اینکه آرام آرام با نقاشی هم آشنا شدم. یادم است در گذشته، چون اسباب بازی به ...
ویدئو/ نیوشا ضیغمی: روی خسرو شکیبایی کراش داشتم!
بعد وام را گرفتم و با آن خانه خریدم. پدرم باورش نمی شد که دختری به این سن و سال این کار را بکند. بعد در همان دوران دانشجویی شروع کردم به کارهای اقتصادی. بعد هم که وارد کار زیبایی شدید. راستش من مراجع یک سالن زیبایی بودم تا اینکه خانم دکتری که آنجا کار می کرد پیشنهاد داد سرمایه از من و کار از او تا باهم این کار را شروع کنیم خب من اصلاً ذهنیتی در مورد اینکار نداشتم اما چون ریسک ...
گنجینه اسرار یک تخریبچی
جبهه برگشت من هم هوایی شدم. تا سال 61 که وارد سوم راهنمایی شدم، دوام آوردم. به یاد دارم که در ایام خرداد ماه درس را رها کردم و پادگان رفتم. وقتی به پادگان رفتم بچه های سپاه من را می شناختند؛ چون خیلی در بسیج فعالیت داشتم. دوره آموزشی در پادگان به پایان رسید و قرار بود برای عملیات محرم اعزام بشوم که پدرم مخالفت کرد؛ با اینکه با جبهه رفتن اخوی مخالفت نمی کرد. می گفت: برو درس بخوان. من هم لج کرده بودم و ...
مرا با فرغون به مدرسه می بردند
تمام توانم برای پرتاب سومی رفتم و کل توانم را گذاشتم. متقیان تصریح کرد: بعد از پیروزی در پارالمپیک اولین نفر به خواهرم زنگ زدم، چون پدرم گوشی هوشمند نداشت و برای خواهرم گریه کردم. خواهرم می گفت روی مدال نقره حساب کرده بودیم گل کاشتی . خودم هم باورم نمی شود این همه حرکت را انجام دادم و وقتی پیروز شدم در حال خودم نبودم. وی درباره خطاهای پرتاب نیزه بیان کرد: نباید لگنمان از نشیمن ...
باورشان نمی شد نمی توانم بنویسم
دانشگاه تهران است: علاوه بر این، من همیشه در همین حوالی کار کرده بودم. ضمن اینکه مغازه این حوالی ارزان تر هم بود. زمانی که به این پاساژ آمده هنوز کتابفروشی در آن نبوده و او جزو نخستین مشاغل جدید و فرهنگی پاساژ محسوب می شده است: وقتی آمدم الکتریکی و آرایشگاه و کفاشی و فدوشگاه لباس ورزشی و خشکشویی در این پاساژ بودند. کتابفروشی ها بعد از انقلاب به این پاساژ آمدند. سیدین کارش را با کارهای ...
جانی که به لب رسید/ بازخوانی چند پرونده که از همسرآزاری آغاز و به جنایت ختم شد
تسلیم شد. مرد چهل ساله وقتی مقابل افسر پرونده نشست در بیان جزئیات ماجرا گفت: حدود 10سال پیش به واسطه خواهرم با همسرم آشنا شدم. ازدواج ما به شکل سنتی انجام شد و رابطه خوبی را با هم شروع کردیم. دوره های نامزدی و عروسی هم طی شد و بعد از حدود 3سال صاحب فرزند شدیم. زندگی خوبی داشتیم اما به مرور زمان دیگر آن حس و علاقه قبل را به همدیگر نداشتیم. من خودم را با کار و همسرم نیز با بچه و کارهای خانه سرگرم ...
چوپان دیروز، معلم امروز ؛ نگاهی به فراز و نشیب زندگی یک دختر افغان
ها شدم و 5 سال از 9 سالی که در دهکده بودم، دام پرورش می دادم. (تصویر تکوا بعد از بازگشت به زادگاهش در استان وردک، مرکز افغانستان در سال 2015) تکوا در سال 1988 میلادی به دنیا آمد؛ همان سال بود که اتحاد جماهیر شوروی بعد از اشغالگری 9 ساله اش در افغانستان، از این کشور عقب نشینی کرد و افغانستان گرفتار جنگ شد. در آن زمان های آشفته بود که برخی مردم به خارج فرار کردند و یا در حومه ...
اخترفیزیک چیست و چه تفاوتی با کیهان شناسی دارد؟/ خاطرات هاشمیه متقیان از لحظه قهرمان شدنش؛ شش بار تست ...
.... وی ادامه داد: من اولین باری که پا به عرصه ورزش گذاشتم از سال 74 بود که در محیط کار پدرم ورزش ژیمناستیک حرکات زمینی را شروع کردم. بعد به رشته تنیس روی میز روی آوردم و بازیکن این رشته بودم. بعد از اینکه مربیگری این رشته را گرفتم به دو میدانی پرداختم و حالا در حیطه مربیگری دو میدانی هم فعال هستم. در دو رشته فعال بودم در سال 2017 مربی برتر آسیا شدم به همین دلیل از طریق کنفدراسیون به من ...