آن ها خانه را گرم و خانواده را شاد می کنند
سایر منابع:
سایر خبرها
چرا هانیه توسلی بازیگر زخم کاری ازدواج نمی کند؟ | بیوگرافی هانیه توسلی
سئوال بسیار خصوصی می پرسم ازدواج نمی خواهی بکنی؟ نه. چرا ازدواج نمی کنی؟ ازدواج یه خرده پیچیده است سخته. الان دارم به شما می گویم و ممکن است که ازدواج بکنم. والا راستش وقتی جوان و کم سن بودم خیلی دوست داشتم بچه دار بشوم تو ذهن همیشه بود و تحت تاثیر رمان جان شیفته بودم. چقدر رابطه آن زن با بچه عجیب است من هم در سن شانزده سالگی و هفده سالگی همیشه تو ذهنم .... الان ...
سارا منجزی پور: واقعی بودن خیانت ها در فیلمنامه "گاندو" مرا شوکه کرده بود/ خائن در همین دنیا جواب کارش ...
دنبال نقش دختر ارمنی می گشتند تا اینکه مرا برای این نقش انتخاب کردند و این سریال برای من کلاس بازیگری بود. هرروز از 7 صبح سرکار می رفتیم و من از کار در کنار چنین بازیگرانی لذت می بردم. منجزی پور اظهار داشت: بعد از اینکه تصمیم گرفتم تغییر شغل بدهم با استعفای من موافقت نمی شد یک روز خودم دیگر سرکار نرفتم. معتقد بودم برای کاری که می خواهم انجام دهم باید مطالعه زیاد داشته باشم و کاملاً ...
8سال طول کشید/ بالاخره قاتلی که جسد مقتول را آتش زده بود قصاص شد
...، نادر به همراه قدرت داخل اتاق پذیرایی خوابیدند و من و همسرم، به همراه پسر 9 ساله مان داخل اتاق خودمان بودیم. حدوداً ساعت 2 بود که پسرم مرا از خواب بیدار و از من خواست تا او را به سرویس بهداشتی ببرم. از اتاق خواب بیرون آمده بودم که ناگهان متوجه سر و صدایی داخل اتاق دیگر خانه شدم. به آهستگی خودم را به داخل اتاق رساندم اما در کمال تعجب با نادر روبه رو شدم که در حال سرقت طلاهای همسرم بود. شنیده ...
پای حرف های دو بابای مدرسه
. همسرش با سینی چای به اتاق مدیر و معاون می رود و با صدای بلند بابا حیدر را به نوشیدن چای دعوت می کند. می گوید سال هاست بچه ها بابا حیدر صدایش می زنند و حالا دلش برای آنها حسابی تنگ شده است: 14 سال است بابای مدرسه هستم و با همسر و دختر و پسرم در مدرسه زندگی می کنیم. مدرسه هم خانه ما است هم عشق و زندگی ما. باور می کنی این دوسال آن قدر به من سخت گذشته که بیمار شده ام. می دانی یک پدر دو سال بچه هاش را ...
دانستنی هایی جالب درباره پروانه ها که تا کنون نشنیده اید
. وی تصریح کرد: پیش از این جسته و گریخته کلبه عموپورنگ را می دیدم. وقتی این مجموعه به من پیشنهاد شد در مسیری بسیار سخت بودم و رفته بودم که پیشنهاد را رد کنم اما انقدر فضای خوبی بین اعضای تیم حاکم بود که فهمیدم چقدر می توانم تاثیر گذار باشم و چقدر می توانم به پدر و مادر این بچه ها کمک کنم به خاطر همین این نقش را قبول کردم. بازیگر سینما و تلویزیون که اخیرا پدرش را به دلیل ابتلا به ...
30نما از سینمای ایران
اینجا وجود دارد. یکی از داستان هایی که خودم می خواستم بنویسم و فیلمش کنم، داستان زندگی ناخدایی است به نام خورشید که واقعا در جنوب زندگی می کرده و کارش همین بوده. 14 مادر - 1368 علی حاتمی: افراد خانه همه مردان و زنانی هستند که ازدواج کرده اند و همسر دارند، اما فقط اینجا، خانه مادری، را خانه امن و آسایش و راحت خود می دانند. می روند و راحت در آغوش مادر می خوابند؛ در اتاق ...
کارگردان سینما: اگر فیلم من به انقلاب لطمه بزند، خودم توقیفش می کنم/ به احمد محمود گفتم محکم بزن توی گوش ...
آزادترین فیلمساز ایران هستم ولی همواره به خودم می گویم قرار است چه چیزی بسازم؟ چه می سازم که اگر روزی با خدا روبه رو شدم بتوانم جوابگو باشم؟ - من تلاش می کنم فیلم انسانی بسازم و همه از تماشای آن لذت ببرند و آرامش بگیرند. نمی گویم چنین فیلمی ساخته ام اما در این زمینه تلاش کرده ام و می کنم. می خواهم فیلمی بسازم که عارفانه باشد و اگر بیماری آن را دید، حالش بهتر شود. به احمد محمود ...
قاتل: گریه های مادرم من را از قصاص نجات داد
کار به درگیری کشید و با دخالت دیگران حادثه قتل رقم خورد. او در ادامه گفت: هفت سال از سال های جوانی ام در زندان گذشت و بعد از تأیید حکم قصاص شب و روز های سختی را در زندان می گذراندم. روزی که با پای لرزان پای چوبه دار رفتم فکر نمی کردم روی زندگی را ببینم، اما با گریه های مادرم و التماس های او مادر مقتول مرا بخشید و مرا شرمنده کرد. حالا از دادگاه تقاضا دارم در مجازاتم تخفیف قائل شوند تا این روز های سخت را برای خانواده ام جبران کنم. در پایان هیئت قضایی جهت صدور رأی وارد شور شد. ...
نصیری: دیوار من و حسین خانی در کشتی کوتاه است
بود و گفتم کشتی نمی گیرم اما مربی ام گفت نامه زدند و در نهایت به من یک هفته مانده سهمیه دادند، اما بدون مربی. زنجان سه تا کشتی گیر آزاد و یک فرنگی داشت، اما سهمیه مربی نداشت. من کشتی گیر وزن کم کن بودم و تنها نمی توانستم خودم را جمع و جور کنم. دل و دماغ کشتی گرفتن نداشتم. به زحمت توانستم مربی ام را به سالن بیاورم اما محسن کاوه آیدی کارت را از گردنش درآورد. 76 روز در بستر بیماری بودم، اما در جام ...
گلشیفته فراهانی: دیگر در هالیوود بازی نمی کنم!
، در تک تک سلول هایم. من در خارج از کشور بیشتر از زمانی که در ایران بودم، حس ایرانی بودن دارم: من تمام مناسب های ایرانی را جشن می گیرم و برای دوستانم، برنج زعفرانی درست می کنم. بعد از مجبور شدن به زندگی در تبعید، روحم هزار تکه شد، اما این آسیب که حسی مثل قطع عضو داشت من را قوی تر ساخت، انگار که حالا در حال تمرین برای پارالمپیک بودم او در این مصاحبه درباره شخصیتش در سریال هجوم و ...
فرزاد حسنی خطاب به هانیه توسلی: حالا بی حساب شدیم!
فرزاد حسنی نسبت به دیالوگ آخر هانیه توسلی در فیلم جذاب زخم کاری واکنش جالبی را نشان داد. به گزارش وقت صبح ، فرزاد حسنی بازیگر و مجری سرشناس با پایان یافتن سریال زخم کاری عکس العمل جالبی را نسبت به دیالوگ آخر هانیه توسلی در این فیلم نشان داد. دیالوگ آخر هانیه توسلی: حالا بی حساب شدیم... همه ما یه روزی تو زندگیمون این جمله را به زبان خواهیم آورد. فرزاد ...
ممنوعیت مدارس از دادن پرونده تحصیلی به مادران
اردیبهشت امسال بار دیگر حرف از بخش نامه ای جدید شد. متنی که در آن به اولیای مدارس سپرده شده بود که پرونده و کارنامه دانش آموزان را تنها می توانند به پدر دانش آموزان تحویل دهند و مادران ضمن احترام نمی توانند این مدارک را دریافت کنند. لیلا زنی 40ساله است. یک دختر دانشجو و پسری 12ساله دارد و به عنوان یک زن خانه دار بخش مهمی از کارهای فرزندان هم با اوست. لیلا می گوید وقتی از این بخش نامه مطلع شد قلبش شکست: پیامکی برای ما ارسال شد که ضمن احترام به همه مادران کارنامه فرزندان شما تنها به پدر یا جد پدری داده خواهد شد. واقعا وقتی پیام را خواندم قلبم شکست. ...
بانوی افغانستانی به کدام وصیت همسرش عمل نکرد؟!
آقا مصطفی که برگشتم خانه عمویم، این تازه زبان باز کرده بود و راه می رفت؛ کلا با من بود. بعد از یک سال و هشت ماهی که خانه عمویم بودم، بعد یک خانه کوچک اجاره کردم، دیگر مهسا کلا با من بود، الان هم با من است. 7 سال است یار تنهایی ها و بی کسی ها و همدمم کلا مهسا بوده. **: عمویتان هم که هست؟ همسر شهید: بله، عمو و زن عمویم هستند. **: برادرتان چطور؟ همسر شهید ...
وقتی همسرم بچه نمی خواهد، چه کار کنم؟
درگیری های سخت، طلاق عاطفی و درنهایت فروپاشی زندگی مشترک بینجامد. حال ببینیم اگر شما (مرد یا زن) دلتان بچه بخواهد اما شریک زندگی تان نخواهد، چه کار بکنید؟ در ادامه، برخی از اقدامات کلی که می توانید انجام دهید ارائه شده، تا این روند برای هردوی شما، درست و محترمانه طی شود. چرا همسرم نمی خواهد بچه دار شود؟ برای فردی که نمی خواهد بچه دار شود، دلایل متعددی وجود ...
آتش مرگبار در کمین هادی و مجاهد بود
تمام شده بود. مخارج زندگی مان را او تامین می کرد. دو برادر کوچک تر هم دارم. پدرم مریض است و ناتوان. دو سالی از هادی بزرگ تر هستم. درگیر درس و دانشگاه بودم و تازه از خدمت آمدم. روز حادثه از کارخانه با ما تماس گرفتند و خبر آتش سوزی و سوختگی هادی را دادند. چند روزی را در بیمارستان امیرالمومنین در شیراز بستری بود. ولی از شدت جراحات ناشی از سوختگی جانش را از دست داد. به تشخیص پزشک بیمارستان ...
داییِ بچه فوتبالیست ها
دل پدرم آب شد. خب من هم بیکار بودم با زن و دوتا بچه. خودش خرجی ام را میداد، باید از خودم راضی اش میکردم یا نه؟! تا اینکه یک شب، آن هم فقط دو هفته بعد از مستقر شدنمان توی خانه جدید، آمدند سراغم! خوابیده بودم که صدایشان کل کوچه را برداشت: آقای بیت سیاح، آقای بیت سیاح از بالا نگاه کردم: بفرمایید یک صدا توی چشم هایم التماس شدند: آقا ما فردا تمرین داریم، میای رومون؟ از حرفشان خنده ام گرفت، لهجه عربی ...
گرفتار در دام شیطان
فکر و ذهن شان درس خواندن من بود. البته بگویم من هم بچه درسخوانی بودم اما برای خودم یک وقت استراحت هم می خواستم. همه دوستانم در اینستاگرام فعال بودند اما من این اجازه را نداشتم. بالاخره تصمیم خودم را گرفتم و مخفیانه و با اسم دختر دیگری صفحه ای باز کرده و در آنجا فعال بودم. یک روز وقتی در خانه تنها بودم، وارد اینستاگرام شده و متوجه شدم پسری پیام داده و از پست هایم تعریف کرده است. ابتدا ...
گفتگو با 3 بانوی پزشک و پرستار جهادگر که از آغاز بحران کرونا به مردم خدمت کردند
هایم می خوابیدند، دوباره به بیمارستان برمی گشتم. بعد از این یک هفته، علائم بیماری قانع کم کم خود را نشان می دهد. به همین دلیل، همسر و فرزندانش به خانه مادر او می روند و خودش در خانه دوران نقاهت بیماری را می گذراند. 4 روزی در خانه ماندم و به این دلیل که حال عمومی ام خوب بود، گفته بودم برایم کشیک بگذارند، اما همان روز که می خواستم به بیمارستان بروم، حالم خیلی بد شد. دیگر به حدی رسید که بعضی ...
از بچگی پرسپولیسی هستم ولی اینجا پرسپولیس نیست!
چند وقت محروم بودم. به نظرم نیاز به این تلنگر داشتم و از آن روز خودم را جمع کردم تا اتفاقات خوب برایم شکل بگیرد. همه ما به تلنگر در زندگی نیاز داریم و هر کاری قسمت و حکمتی دارد. * لیگ ایران به شکلی شده که وقتی در استقلال و پرسپولیس بازی می کنی، این مهر حضور در این تیم ها باعث فشار بیشتر روی آن بازیکن می شود. بحث شعبه استقلال در گل گهر (فروزان، زکی پور، سهرابیان، فرشید باقری، بهنام برزای ...
چهره دختر تبریزی را به او برگردانید ! / رویای زیبایی معصومه عزتی! + فیلم
...> شنیدم دوباره دچار سوختگی شدی؟ بله، 22 سالم بود که بعد از کاشت مو 3 ماه در خانه بودم و بعد از آن همراه خانواده ام به پارک رفتیم که بعد از دقایقی صدای جیغ و فریاد شنیدم، وقتی به عقب برگشتم دیدم که پشت سرم آتش سوزی بزرگی رخ داده است. بچه ها می خواستند با بنزین آتش درست کنند که همه پارک را آتش زده بودند و در این صحنه یک گوله آتش روی پاهایم افتاد. خواهرم به کمک آمد و مرا به بیمارستان منتقل ...
مادرم گفت طلا بگیر؛ گرفتم!
که روی پای خودم بایستم و مستقل باشم. اوضاع مالی خانواده ام خوب بود اما برای این که دستم در جیب خودم باشد، بعد از مدرسه کار می کردم، شانسی می فروختم و بلال؛ طوری که پدر و مادرم متوجه نشوند. حالا افتاده بودم روی تخت. باز هم تصمیم گرفتم و شروع کردم به این که کارهایم را خودم انجام دهم. هشت مهره کمرم پلاتین است و آن اوایل گاهی چنان درد می گرفت که پتو را توی دهان خودم می کردم که صدای جیغم بیرون از اتاقم ...
یک شهید، یک خاطره
با آن حال مریم عرفانیان بچه ها هنوز خواب بودند که حسین با آنها خداحافظی کرد. آن وقت بند پوتین هایش را بست. آینه و قرآن را به دست گرفتم و او سه بار از زیر قرآن رد شد. کاسه آب را که پشت سرش روی آسفالت خیابان پاشیدم، رفت. *** ناگهان ضربه های پیاپی و آرامِ در مرا به خود آورد! چادرم را از روی شانه بر سرکشیدم و در را باز کردم. قامت حسین چارچوب در را پر کرد ...
گفت وگو با خانم دکتر طالب همسر جانباز شهید ناصر توبئی ها عروج از آغوش حاج قاسم تا باغ بهشت!
هم زیاد فشار می آوردند، این اواخر آن هم دردناک شده بود و اذیتش می کرد. با این وجود من هیچ وقت شکایت آنچنانی از ایشان نشنیدم. همیشه آرام و همیشه صبور بودند. از خاطرات جبهه هم برای شما تعریف کرده بودند؟ - البته ایشان به خاطر مشکلات کوتاهی حافظه ای که برایشان اتفاق افتاده بود، کمتر از خاطرات جبهه به یاد داشتند و از طرفی من پس از جانبازی با ایشان ازدواج کرده بودم. اما از خانواده ...
رمان سی و نه پله، نوشته جان باکن – معرفی و پیشنهاد
راه افتادم. خانه من اولین طبقه یک ساختمان، در خیابان پورتلند بود. این ساختمان یک راه پله عادی و یک آسانسور داشت و جلوی در ورودی آن همیشه یک دربان نشسته بود. من شب ها در خانه تنها بودم و دوست نداشتم مستخدمی دائمی داشته باشم. فقط یک نفر صبح ها قبل از ساعت هشت می آمد و کارهای منزل را انجام می داد و ساعت هفت بعدازظهر می رفت؛ زیرا من هیچ وقت شام را در منزل نمی خوردم و شب ها به او احتیاجی ...
عکس مادر و پدر بهنوش بختیاری | بیوگرافی بهنوش بختیاری
آقای عیاری، آن جاها فهمیدم که چقدر بازیگری مقوله مهمی است اما تا زمان فیلم من ندیده بودم که کارگردانی اینقدر روی بازیگرش وقت بگذارد. وقتی من این را می دیدم طبعا خودم هم تلاشم را بیشتر می کردم. یک مقدار سرم شلوغ است، تئاتر دارم و... برایم سخت بود در همه جلسات حضور داشته باشم، آقای بیرقی هر روز می گفتند که بیا و من واقعا می گفتم خدایا بس است دیگر، مگر آدم چقدر برای یک نقش تمرین می کند ...
مزاحمت شهرداری برای پدر شهید! + عکس
یک مقدار کارتن و ضایعات و این طور چیزها جمع می کند. آن را هم شهرداری نمی گذارد؛ باهاش دعوا می کند! نسیم کمی کار می کند؛ حقوق نعیم هم هست، البته حقوق نعیم خیلی کم است. آقای طالبی پور گفت که پرستاری حاج آقا را من بگیرم و شاید مقداری هم برای حق پرستاری پرداخت کنند. الان نمی توانم جایی بروم ولی کار زیاد است. چیدن گوجه و اینطور کارها هست اما من باید مدام در خانه باشم و نمی توانم بروم بیرون و کار کنم. 5 ...
خداوند فرزندم را برای روزهای سخت آفرید/ سعید در کودکی دو بار طعم مرگ را چشید
جنگ که تمام شد بعد به دانشگاه می روم. یادم است وقتی آمد برایش تشک پهن کردم و گفتم بعد از چند وقت که آمدی خانه بهتر است در جای راحت استراحت کنی. به او گفتم حتی برایت رخت خواب دامادی هم دوختم. همان موقع از روی تشک غلط خورد و آمد رو قالی دست باف نخ نما. گفت مامان اگه بدونی بچه ها در چه شرایطی می خوابن. خودش می گفت شنیدن کی بود مانند دیدن. نوید شاهد سمنان: همرزمان شهید از لحظه شهادتش ...
بازیگری که زود رفت
نداشتم و برایم غیرقابل باور بود که چه اتفاقی افتاده. یادم هست مادر و پدرم زود تر باخبر شده بودند؛ اما از ترس عکس العمل من چیزی به من نگفته بودند تا تصمیم بگیرند چطور این خبر را به من بگویند. در قسمت سوم کار بودیم که من 4-3 ماهی تعطیل بودم و سر کار نمی رفتم. خانه بودم و سرم به درس و مدرسه گرم بود. تا اینکه همان موقع که بیتا فوت کرد یک روز مجید حیدری نیا، یکی دیگر از همبازی هایم، به من زنگ زد و گفت فهمیدی بیتا مرد؟ با ناباوری گفتم چی؟! کدام بیتا؟! باورم نمی شد دارد درباره بیتا توکلی حرف می زند. ...