سایر منابع:
سایر خبرها
محمود اسکندری و لقب لیدرِ شهیدپرور/از تکه تکه شدن نمی ترسیدیم – خبرگزاری مهر | اخبار ایران و جهان
اسیر عراقی بودند. گفت این ها هم آدم اند مثل شما! در نتیجه آن ها را سوار هلی کوپتر کردیم و به بوشهر آوردیم تحویل حافظت دادیم و بعد وارد عملیات مروارید شدیم. یک خلبان داشتیم به اسم منوچهر شیرآقایی؛ افسر رابط ما در نیروی دریایی در پایگاه امیدیه بود. روزی او در یک هلی کوپتر همراه با بچه های نیروی دریایی مشغول گشت زنی در دهانه کارون بود. عراق آن جا قبل از ام القصر دو پایگاه دریایی دارد با ...
دفاع مقدس به روایت موسی حقیقی، جانباز محله سرافرازان | نوجوان رفت و جوان برگشت
و سرش روی پای من افتاد. محاصره آنقدر سنگین شد که بعثی ها نیرو های کمکی را هم هدف قرار دادند. بعد از آن دستور عقب نشینی آمد. بیشتر بچه ها شهید و مجروح شده بودند و از حدود 60 نفر 5 نفر مانده بودند. من گفتم برنمی گردم، چون احساس مسئولیت می کردم. گفتم پشتیبانی می کنم تا بچه ها برگردند. من پشت تیربار نشستم و آن 4 نفر شروع به دویدن کردند. یک نفر را دیدم که شهید شد، ولی 3 نفر دیگر توانستند برگردند. ...
خاطرات گفته نشده از سردار شهید "مهدی باکری"
را به آقا مهدی برساند، وقتی ایشان بر بچه ها وارد شدند دیدند که همه زانوی غم در بغل گرفته اند، گفتند: می دانم، حمید شهید شده و بعد قاطع و محکم ادامه دادند: وقت را نمی شود تلف کرد همه ما مسئولیم و باید به فکر فرمانده جدید خط باشیم، بی سیم را بیاورید... آن روز آقا مهدی، طی تماسی با خط، برادر شهید مرتضی یاغچیان را به عنوان فرمانده خط معرفی کرد. وقتی این شهید عزیز از ایشان اجازه خواستند که بروند و ...
ماجرای مهاجرت های مکرر خانواده مازیار بین ایران و افغانستان
؟ خواهر شهید: خودمان خبر شدیم، کلا بعد از دو سال که اینجا آمدیم، گفتند که گمنام است... مامان خودت تعریف کن. مادرشهید: من خودم رفتم سوریه؛ از سوریه مثلا برگشته بودم؛ آقایی که به شما گفتم، یعنی آقای ابونصر به این دخترم گفته بود که شهید مازیار به من گفته بود که مامان! من به خاطر پول سوریه نمی روم؛ من با تو صحبت کردم که من یک خواب دیدم و باید بروم و این خواب را جبران کنم. در ...
تقاضای یک افسر از رهبر انقلاب در محل لشکر 92/ فکر کردم جنازه دردش می آید!
؟ تا به حال این صحنه ها را ندیده بودند. همه از خانه ها ریخته بودند بیرون. بعضی ها شوهر یا بچه هایشان بیرون از خانه بودند، نمی فهمیدند جنگ شده است. همه دنبال هم می گشتند. در هر خانه ای که می رفتی، شیون و زاری بود؛ یا بمب خورده بود و شهید و مجروح داده بودند یا نمی دانستند بقیه افراد خانواده کجا هستند. عراق تا شب مرتب شهر را بمباران کرد. روز اول جنگ طوری آبادان را کوبید که هر کس شهر را می دید فکر می ...
خاطرات ناشنیده ناخدا صمدی از شکستن حصر آبادان
پیشروی کرد. از شمال همه راه های زمینی بسته بود، یک راه از سمت آبادان داشتیم که همه تدارکات در این دو ایستگاه تجمیع می شد و بعد به صورت زمینی برای پشتیبانی از نیروهای زمینی به آبادان می رفت. گروهانی به نام پشتیبانی رزمی داشتیم که در برابر اشغال رژیم بعث عراق در این منطقه، سه روز جلوی آن لشکر را با کمک پرسنل گردان در تلمبه خانه مارد گرفتیم و مسیر را ادامه دادیم تا اینکه دیگر نتوانستیم مقاومت کنیم. ...
تکیه جوانان به مساجد در سال های دفاع مقدس راه درست را نشان داد
شروع به صحبت کرد و در گفت وگو با ایکنا از قم، گفت: آغاز جنگ 31 شهریور سال 1359 نبود بلکه طبق اسناد موجود در سازمان ملل، آیت الله حیدری ایلامی طی نامه ای در اوایل شهریور همان سال به حضرت امام گفتند که نیروهای ارتش عراق در مرز تحرکاتی دارند که نشان دهنده آغاز جنگی علیه کشورمان است که همین نامه یکی از دلایل محکوم کردن عراق در سازمان ملل شد. عزیزپور ادامه داد: در 31 شهریورماه سال 1359 جنگ به ...
غلامعلی رجایی: امام دست فرماندهان را باز گذاشته بود
به گزارش اقتصادنیوز به نقل از جماران، غلامعلی رجایی، عضو شورای مرکزی مجمع ایثارگران، گفت: امام کشور با درایت خاص خودش کشور را از این مراحل بحرانی عبور می داد. امام به آقای هاشمی، آقای خامنه ای و فرماندهان اعتماد داشت اما من می دانم که از منابع مطلع مختلف اطلاعاتی را می گرفت. گاهی از سه تا چهار کانال اطلاعات را می گرفت. گاهی مرحوم حاج احمد آقا با لباس مبدل به جبهه سر می زده و اطلاعات می گرفته است. نه اینکه امام اعتماد نداشته باشد، می خواسته مطمئن شود که مثلا این اطلاعات از کانال دیگری هم تأیید می شود. به مناسبت گرامیداشت هفته دفاع مقدس، نشست مجازی مدیری ...
روایت مشاور آیت الله هاشمی از قضیه مک فارلین و فرماندهی امام در پشت جبهه/امام به چیزی کمتر از سقوط صدام ...
آدم هایی که 10، 15 سال پیش سرباز بوده اند را به جبهه می آورند و به آنها جند المکلف می گفتند و باید شش ماه دوره احتیاط را بمانند. کسی که این طوری می آورند نمی تواند با انگیزه بجنگد. بعد از اینکه ما وارد خاک عراق شدیم اینها احساس کردند باید از خاکشان دفاع کنند و کمی انگیزه عراقی ها فرق کرد که در جای خودش باید به آن بپردازیم. عضو شورای مرکزی مجمع ایثارگران افزود: در عین حال می بینیم آن طرف ...
وقتی به تاج السلطنه دختر ناصرالدین شاه خیانت می شود
فرادید | زهرا دختر ناصرالدین شاه و توران السلطنه را تاج السلطنه نامیدند. 12 یا 13 سال بیشتر نداشت که او را به عقد نوجوانی به نام حسن خان شجاع السلطنه درآوردند. در خاطرات دستنویس او داستان عروسی و روز های بعد از آن، آمده که روایت آن را می آوریم. به گزارش فرادید؛ تاج السلطنه می نویسد که روزی پدر بعد از نماز پیشانی اش را می بوسد و می گوید به زودی تو را شوهر خواهم داد و اغلب را به منزل تو ...
برای زنده ماندن، نان هم لازم است
تر است. او ادامه می دهد: فردی که سالم است دستش به جایی نمی خورد و نیازی نیست دستش را به همه جا بزند، اما فردی که با عصا، ویلچر و واکر تردد می کند مجبور است به هزار جا دست بزند، در و دیوار و پله و آسانسور و خیلی جا ها را لمس کند. همین مسأله باعث شد خیلی از بچه ها نتوانند سر کار بروند و بیکار شوند. یک عده هم که مثل ما کارگاه تولیدی داشتند کرونا روی کارشان تأثیر گذاشت. دورکاری ...
عراقی هایی که زیر پرچم ایران جنگیدند
خبرگزاری مهر ؛ گروه مجله _ مرضیه کیان: مادرم از همان حول و حوش 18، 19 سال پیش که آمریکا وارد خاک عراق شد و مردم این کشور را از مردان نظامی و غیرنظامی گرفته تا زن و بچه و پیر و جوان را مورد حمله و تجاوز و تهاجم قرار می داد، تا همین 8 سال پیش که عمرش را بدهد به شما، هر وقت خبر کشته شدن یا حملات آمریکا به عراق را در اخبار می دید، مثل ابر بهار، شروع می کرد به گریه کردن. می گفتم: مامان یه نگاه به قاب ...
مدیریت راهبردی رهبر انقلاب اسلامی در 8 سال دفاع مقدس
دفاع مقدس بپردازند. به امام گفتم اجازه بدهید به اهواز یا دزفول بروم... رهبر انقلاب اسلامی در این خصوص می گویند: با دغدغه ای کامل خدمت امام رفتم. همیشه امام به ما می گفتند که خودتان را حفظ کنید و از خودتان مراقبت کنید. من به امام گفتم خواهش می کنم اجازه بدهید من به اهواز یا دزفول بروم. شاید کاری بتوانم بکنم. بلافاصله گفتند که شما بروید. من به قدری خوشحال شدم که گویی بال ...
پیش از مذاکره با امریکایی ها در سال 86 در عراق، رهبری گفتند آداب دیپلماتیک را به صورت کامل رعایت کنید، ...
به گزارش روزپلاس ، امیر عبداللهیان تصریح کرد: ایشان بیان داشتند در مذاکره اولا آداب دیپلماتیک را به صورت کامل رعایت کنید، نگویید این ها آمریکایی هستند و ما با این ها مشکل داریم. حتی اگر دعوتتان کردند به ناهار، شما نیاز نیست همه چیز را در رسانه هیاهو بکنید، برخوردتان به گونه ای باشد که فرهنگ و تمدن و ادب ایرانی را نشان بدهد. امیر عبداللهیان وزیر خارجه ایران در جمع ایرانیان مقیم فرانکفورت آلمان به ...
جنگ + تصاویر
دور هر چه نگاه کردم آن کسی که انتظارش را داشتم ندیدم. هیکلی نحیف و ضعیف که نای نفس کشیدن نداشت. می خواستم از وسط جمعیت به طرفش بروم ولی بخاطر شلوغی حیاط، نمی توانستم. صدایم زدند و گفتند: غلام رو دیدی؟ . گفتم: نه، راه نیست برم جلو . گفتند: داره از تو می پرسه. نگرانته. می خواد همه رو ببینه. ترس از دست دادن داره. میخواد مطمئن بشه بعد ازاین همه سختی حالا که برگشته همه زنده و سالمن . رفتم ...
رفیق دوست: مردم از همه به انقلاب مومن تر هستند
داده اند و شما به این نهاد بروید. به محل تشکیل سپاه رفتم و چون راننده امام و مسئول مدرسه علوی بودم؛ همه با من آشنایی داشتند؛ برگه کاغذی برداشتم و نوشتم؛ سپاه پاسداران انقلاب اسلامی تشکیل شد، سپس نام خودم را نوشتم و به حاضران هم گفتم نام خود را بنویسند. در همان جلسه من به عنوان تدارکات سپاه انتخاب شدم و تا سال 61 این سمت را داشتم که در این سال به عنوان وزیر سپاه انتخاب شدم. در قانون ...
آزادی خرمشهر را مدیون محمود اسکندری هستیم/غریب هستیم وخواهیم ماند
م و بی گناهم، من را سوار یک ون مشکی کردند تا جلوی منزلم پیاده ام کنند. یک جا گفتند جناب سرگرد شما را کجا ببریم؟ گفتم این جا کجاست؟ گفتند خیابان انقلاب. گفتم همین جا نگه دارید. پیاده شوم! و محققی پیاده می شود. می گوید همان جا یک ساعت مات و مبهوت کنار خیابان نشستم! امیر ضرابی باید درباره امیر محققی حرف بزنند. با وجود این بی مهری ها، وقتی جنگ شروع شد، محققی شد بمب روحیه بچه های پایگاه شکاری. گفتن ...
ذبیح کردستان از دفاع در جزیره مجنون تا شهادت در قندیل
این کتاب آسمانی مانوس شد. یک سال قبل از شهادتش، تولد محمدباقر فرزندش بود ولی در زمان تبریک تولد تنها محمدباقر نبود که مورد محبت و بوسه پدر قرار گرفت تک تک بچه های حاضر در مجلس را بوسید مبادا اینکه بگویند تنها محمدباقر را تحویل می گیرد. یک روز همه در خانه مادرم جمع بودیم، ماموریت اسماعیل ابلاغ شده بود و باید صبح همان روز عازم می شد، یک لحظه شادی از وجودش محو نمی شد از همه ...
پیرمرد های آشپزخانه هفت تپه پای دیگ غذا شهید شدند
و اهل روستای امام آباد دامغان بود. ایشان بسیار اهل قرآن و تفکر در آیات بود. قرآن را از مکتبخانه آموخته بود. کشاورز بود و مشغول کار و زندگی که جنگ شروع شد. با آغاز جنگ پسر ها به جبهه رفتند و محمداسماعیل ماند و یک کوه حسرت. خیلی به این در و آن در زد تا برود، اما شرایط سنی اش به مسئولان اجازه نمی داد تا با رفتنش موافقت کنند. همسرش تعریف می کرد یک روز به محمداسماعیل گفتم تو 57 سال داری، بچه ها که مرتب ...
از تیرباران تا زیارت کربلا
موصل بردند و حدود 8 سال در این اردوگاه زندگی کردم. یکی از آرزوهای ما در دوران اسارت این بود که به زیارت عتبات عالیات برویم. پس از آتش بس حاج آقا ابوترابی با مقامات عراقی و صلیب سرخی صحبت می کرد که شما بچه ها را به کربلا، نجف، کاظمین و سامرا ببرید. چند وقتی از این درخواست گذشت. یک روز گفتند: می خواهیم شما را به کربلا ببریم. دو دستگاه اتوبوس به اردوگاه موصل آمد. چشم و دست ما را بستند و ...
روایت اسارت یاسین سجن ؛ از فرار تا فوتبال با نگهبانان عراقی
ت بروم. پرسید میدانی زیارت کیست؟ گفتم آری، زیارت صدام است! بلافاصله پاسخ داد دیدار صدام نیست بلکه زیارت آقا امام حسین (ع) است. رفتم به بچه ها گفتم و همه لباس نو گرفتیم و استحمام کردیم و به شوق زیارت شب تا صبح را به سختی سر کردیم. هرچند تصور می کردیم که آنها از این کار اهداف تبلیغاتی دارند. صبح داشتیم خودمان را مهیا رفتن می کردیم که اعلام کردند که به جز شیعه ها کسی نمی تواند سوار اتوبوس ش ...
روایت حاج حسین از کرامات پرچم سید الشهدا(ع)/جوانانی که زیر سایه پرچم دلداده دین شدند
پرچم گردانید سید و سالار شهدا صرف کرده است؛ عشقی که همچون چشمه ایی می جوشد و هر روز خروشان تر می شود. حالا کار به جایی رسانده که امروز همان پسر بچه 4 ساله بعد از 60 سال عاشقی و نوکری برای امام حسین (ع) به تولید کننده پرچم در منطقه تبدیل شده است؛ در ادامه گفت وگوی خبرگزاری فارس را با حاج حسین روستایی از نظر می گذرانیم؛ فارس: چه زمانی کار خود را به صورت جدی در حوزه پرچم گردانی ...
عاشقانه ها در عراق تمامی ندارند/ روایتی از دلتنگی دوساله عُمران عرب برای پذیرایی از زوار عجم
.... منطقه سیاحیه یقه ام کردند که چه خبر است عمران؟ امروز خیلی درگیری؛ گفتم زوار ایرانی دارم؛ متعجب برای گرفتنتان پیشنهاد 250 هزار دینار دادند اما قبول نکردم؛گفتند لااقل بگذار برای شام بیایند گفتم اصلا، از محالات است. خوش آمدید. تلاش ابومرتضی بود که شما را به اینجا آورد و انشالله هر سال بیشتر و بیشتر و ده ها برابر شوید. از دوربین فاصله گرفت تا کوله هایمان را روبه راه کند و عاشق ...
آبادان ایستاد تا ایران زنده بماند
رسمی وعلنی با انتشار بیانیه ای علیه جمهوری اسلامی و انقلاب اعلام جنگ مسلحانه کردند. در آبادان هم تعداد منافقان چشمگیر بود. آنها از همان روزهای اول جنگ، اقدام به جمع آوری سلاح و مهمات کرده بودند، اما از تیرماه سال 1360، شروع به تشکیل خانه های تیمی، شناسایی و ترور پاسدارها و بچه های حزب اللهی و حتی مردم عادی بی گناه کردند. تا آن روز منافقان در پوشش حضور در مقاومت شهری علیه عراق، کوشیده ...
نگاهی کوتاه به زندگی نامه شهدای روحانی-5 شهید فخیمی؛ غیور مردی از خطه آذربایجان
.... از کجا معلوم شاید او هم وقتی گوشی تلفن را که می گذاشته از خوشحالی اشک ریخته است. پنج روز بعد یعنی دقیقاً 25 دی ماه سال 65 سیزده شهید آوردند. در حیاط ساختمان سپاه، تابوت ها را که کنار هم چیدند، بین آن ها تابوتی مشاهده کردند که اسم یوسف علی روی آن نوشته شده بود. برادرش می گوید: بارها من به خانواده ها خبر شهادت فرزندشان را داده بودم حالا باید خود را به روستا می رساندم و می گفتم: اوغلون ...
به تو از دور سلام | روایت جاماندگان از آیین راهپیمایی اربعین
در محله ها با همان آداب و نواها و عزاداری ها. تهران عطر کربلا گرفته است. سیدمحمد و دوستان هیئتی اش یکی از این موکب ها را در شمال تهران بر پا کرده اند. اذان مغرب را که گفتند چراغ موکب را روشن می کنند تا نیمه های شب. چای زغالی و قهوه عربی و دهینه بین رهگذران پخش می کنند و فلافل و کبه عربی و سیب زمینی سرخ کرده شان هر شب به راه است. اسم موکبشان را گذاشته اند جاماندگان طریقت عشق تا به قول ...
ما چرا درس را تعطیل کنیم؟!
...، اما کسی بیرون نیامد، دیدم وقت درس هم می گذرد، در هر صورت در زدم، آقازاده ایشان در را باز کرد، وارد شدم، سلام کردم و به محض نشستن عذرخواهی کردم و گفتم: آقا ببخشید در این برف مزاحم شدم، می خواستم نیایم. گفتند: چرا؟ گفتم: در این روز برفی نمی خواستم مزاحم شوم. گفتند: مگر شما که از مدرسه مروی تا اینجا می آمدید، گداها در سر راه ها ننشسته بودند و گدائی نمی کردند؟ گفتم: چرا، گفتند: امروز آن ها بودند یا نبودند؟ گفتم: چرا بودند، امروز روز کسب وکار آن هاست، گفتند: خوب آن ها که تعطیل نکردند، ما چرا تعطیل کنیم؟! ...
نیمه پنهان جنگ| وصیت نامه ای که دوازده سال مکتوم ماند/ گفته بودم 6 فرزندم را فدای امام کنم
فیلم را پخش کنیم، فضای مجازی وجود نداشت و صاحبان سینما پوستر را می دیدند و نسبت به ثبت قرارداد اقدام می کردند، یک روز یکی از سینمادارها گفت آقا غلام سر خانم داخل این پوستر(شبنم قلی خانی) از الآن پایین است و فروش نخواهد رفت، اما فیلم آمد و استقبال به قدری زیاد شد که 55 بار کپی زده شد، بعد از آن این فرد به دفترم آمد و گفت بگو سرش را بالا کند، دیگر فیلم فروخته است. این رزمنده 8 سال دفاع ...
رونمایی لعیا زنگنه از شوهر خیلی جوانترش ! + عکس
کرده بودند و آنقدر حس غریبی بود که من می گفتم بچه ها کفش های مان را دربیاوریم برویم داخل... من 3،2 ماه بعد از ورودم به دانشگاه آنقدر شوکه شده بودم که می خواستم تغییر رشته بدهم. می خواستم بروم تدوین ولی حالا خیلی خوشحالم که در آن مقطع جای درستی قرار گرفتم.این دیوانه است! کلی کار دانشجویی کردم، با دکتر رفیعی کار کردم... اما کار تصویری من، از بازی در پایان نامه سینمایی دو نفر از دوستانم شروع ...