مواجهه کودک با پیکر پدر در وسط خانه! + عکس
سایر منابع:
سایر خبرها
فضای مجازی، مهرسام کوچولو را به مادرش رساند
. وی ادامه می دهد: زن کرجی یک هفته از مهرسام نگهداری می کند و بعد او را به خواهر و شوهرخواهرش می سپارد. این زوج، همان هایی بودند که در همه این مدت از خواهرزاده ام نگهداری می کردند. آنها اصالتا اهوازی هستند و بچه دار نمی شدند و مدتی قبل نیز به تهران کوچ کرده و در آنجا زندگی می کردند. این زوج که وضع مالی خوبی دارند، می گویند که وقتی خواهرشان مهرسام را به آنها داده و گفته که پدر و مادر بچه او را ...
پایان 130 روز جدایی مهرسا م و مادر
. او می گفت: فقط آرزو می کنم که پسرم زنده بماند و جایی باشد که کوچک ترین اذیت و آزاری نبیند. گریه های مادر و کودک حالا خدا به صدای این زن گوش کرده و دقیقا همان آرزویش برآورده شده بود. مهرسام پیدا شده است؛ آن هم سالم. خاله مهرسام در این باره به شهروند می گوید: مهرسام دست یک زوج بود که بچه دار نمی شدند، در این مدت اذیت نشده است و از او مثل فرزند خودشان نگهداری کرده اند. ولی این زوج ...
کردستان معطر به عطر شهیده فاطمه اسدی / جوامع بین المللی نباید از گروهک های ضدانقلاب و تروریستی حمایت کنند
گفتگو با خبرنگار کردتودی اظهار داشت: همانطور که پیامبر اکرم (ص) فرمودند که بالاترین مرگ شهادت است لذا آرزوی همه ی ما این است که به این درجه نائل شویم و بسیار بسیار خوشحالم که مادرم بعد از 37 سال بار دیگر نه تنها به دیدار من بلکه به دیدار تمام مردم ایران آمد. وی ادامه داد: روزی که مادر از ما جدا شد خیلی کوچک بودم و تنها چیزی که از مادرم به یاد دارم آوای لالایی مبهمی است که با وجود اینکه ...
پیام تسلیت چهلم +عکس برای استوری
به گزارش برنا؛ چهلمین روز از درگذشت عزیزان، زمانی است که باید رخت سیاه از تن در آورده و به رسم ادب از تمام عزیزانی که در این چهل روز در کنار بازماندگان بوده اند تشکر و قدردانی شود. به همین مناسبت متن ها و پیام های بسیار زیبا برای تسلیت چهلمین روز درگذشت عزیزانی مانند پدر، مادر، برادر، خواهر، فرزند، دوست و همکار برایتان گردآوری نموده ایم. باشد که خداوند به همه بازماندگان صبر جمیل عنایت ...
وحشی گری داعشی ها با اولین شهید بی سر فاطمیون
رفتنش می گذشت و خبری از پدرم نداشتیم تا اینکه تماس گرفت و گفت من در آشپزخانه کار می کنم. با توجه به اینکه پدربزرگم زمان جنگ در آشپزخانه کار می کرد، مادرم نگران شد و می ترسید بابا هم مثل پدربزرگ مجروح شود، اما پدرم به مادرم دلداری می داد. تا اینکه پدرم در یکی از تماس ها به من گفت در سوریه احساس می کنم به خدا نزدیک ترم، اگر می خواهی تو هم بیا. من هم دلتنگ پدر بودم و هم می خواستم جنگ را ...
اعلام خبر شهادت روی پُل ری!
...؛ الان که الحمدلله بهتریم اما در دوران بچگی و نوجوانی خیلی سر به سر هم می گذاشتیم. **: یعنی دعوا می کردید؟ خانم صفدری: می گفتند ما پسریم، می خواستند حرف زور بزنند، چون پدربزرگم هم پشت من بود خیلی راحت می توانستم حرفم را به کرسی بنشانم. خب ما نامزد کردیم و بعد از یک سال و هشت ماه رفتیم سر خانه و زندگیمان. **: وضعیت مالیشان چطور بود؟ خانم صفدری: خوب ...
گفت و گو با جانباز 25% حسین حکیمیان ماجراهای یک رزمنده پرحاشیه
نکنم و فدای دستانش نشوم. فاش نیوز: پدرتان از دنیا رفته اند؟ - بله در سال 89 فوت کردند. مادرم اما در قید حیاتند. فاش نیوز: خانواده شما از لحاظ افکار و اعتقادات چطور بود؟ - خانواده ام با شروع انقلاب رو به امام و انقلاب آوردند. فاش نیوز: شما چطور بچه ای بودید؟ - از لحاظ شیطنت، شر و شیطون بودم. اهل دعوا نبودم اما شیطنت زیاد داشتم. یک ...
یادداشت/ غافل گیری
می سازد. با رعایت پروتکل های بهداشتی به خانه مادر و پدرم رفتیم و بعد از کلّی پاشیدن الکل به دست و لباس هایمان، زهرا به آغوش پدرم که از شوق دیدنش ذوق زده بود و دست هایش را سوی زهرا باز کرده بود، پرید. مادرم ده هزار بار گفت: عزیر جان! دورت بگردم . من و همسرم غرق تماشای تمام شدن دلتنگی های پدر و مادرم و زهرا بودیم. روزهای تکراری هم زیستی با انواع ضدعفونی کننده ها و روزهایی که ...
دختر شهید فاطمه اسدی: ظلم چشم گروهک های ضدانقلاب را بسته است/ مادرم یک تنه دنیا را بیدار کرد
کشیده بودم به ذهنم آمد. کشور تصریح کرد: اولش بسیار نا آرام بودم و به سختی دلتنگ روزهایی که سایه مادر بر سرم نبود ولی وقتی در این چند روز با پیکرش همراه شدم و استقبال مردم شهرهای مختلف کشور از تهران، قم و مشهد را دیدم فهمیدم که اگرچه دوران کودکی را بدون خانواده و سایه پدر و مادر بزرگ شدم ولی حالا خانواده ای به بزرگی همه ایران دارم. وی با تاکید براینکه خوشحالم که فریاد آزادی ...
خاطرات یک تاریخ نگار و خواب کتاب های طلایی/ از آرتورشاه و دلاوران میزگرد تا اسپارتاگوس
پنجاه شمسی، از این مجموعه هشتاد و شش عنوان کتاب چاپ و منتشر کرده است. مدتی بود که مادرم اول هر هفته، دو تومان به من پول تو جیبی می داد. این پول برای خرید یک جلد کتاب طلایی کم بود. از مادرم خواهش کردم که به جای بیست ریال، بیست و پنج ریال بدهد. مادرم مخالفت کرد و نداد. یعنی نداشت که بدهد! من ناچار بودم هر دو هفته یک بار کتابی برای خودم بخرم! در طول یک سال حدود ده، دوازده عنوان از کتاب های ...
نگاهی به اخلاق قرآنی علامه طباطبایی(ره)
منظور قرآن را بلند می خواندند و به مؤدب بودن بچه اهمیت می دادند و رفتار پدر و مادر را به بچه ها مؤثر می دانستند. درباره مادرم می فرمود: این زن بود که مرا به این جا رساند. او شریک من بوده است و هرچه کتاب نوشته ام نصفش مال این خانم است. توجه به جهان اطراف و بررسی وضعیت حال و آینده از نشانه های بارز استاد والا مقام، مرحوم علامه طباطبایی(ره) است. ایشان در سال های دهه 20 و 30 نقش حساس در هدایت ...
بلاهایی که ضدانقلاب سر مردم کردستان آورد/ اگر رهایش نکنید، خودم و نوزادم را به تنور می اندازم
...> بلاهایی که ضدانقلاب سر مردم کردستان آورد از جمله این شهدا می توان از شهید ملامحمود محمدی و همسرش یاد کرد. این زن و شوهر بدون اینکه کاری انجام داده باشند، جلوی درب منزلشان به شهادت رسیدند. فرزندشان درباره شهادت پدر و مادرش می گوید: در تهران مشغول به کار ساختمانی بودم که به من خبر دادند، پدر و مادرت را در روستا به شهادت رسانده اند. جنایتکاران کومله و دموکرات، مادران زیادی را ...
دختران پولدار طعمه خلبان قلابی!
... پدر و مادرت در اهواز هستند؟ آن ها زمانی که من چهار ساله بودم از یکدیگر طلاق گرفتند. در واقع پدرم، من و مادرم را رها کرد و به دنبال سرنوشت خودش رفت. بعد هم مادرم ازدواج کرد ومن نزد پدربزرگ مادری ام رشد کردم. شغل پدر و مادرت چه بود؟ پدرم شغل آزاد داشت و مادرم نیز خانه دار بود. آن دوست مشهدی ات از خلافکاری های تو خبر دارد؟ نه. او چیزی در این باره نمی داند. فقط از دختران اخاذی ...
در نوجوانی دعا می کرد که به شهادت برسد
علیها شهادت را نصیب ما بگردان . و پایین آن را امضا کرده بود. یک شهید گمنام در شهرضا بود که زیاد بر سر مزارش می رفت. به یکی از اقوام و همچنین دوستانش گفته بود: اگر من شهید شدم من را نزدیک این شهید دفن کنید. اما وقتی به شهادت رسید قبول نکردند، گفتند چون قبر آماده نیست اگر الان حفر شود، به قبر شهید آسیب می رسد و با کمی فاصله دفن شد. گفته بود می خواهم وقتی پدر و مادرم می آیند سر خاک من، بر سر ...
کارگاه را از پارکینگ خانه ام شروع کردم/ آموزش به هزار بافنده/ مسئولین بانوان کارآفرین را حمایت کنند
انتخابات انجام شود همسرم حالش بد شد که به شیراز او را بردم، به انتخابات نرسیدم. آن زمان من را برای همکاری خواستند که از سال 84 تا 87 مدیر اجرایی فرش بودم. رئیس اتحادیه فرش دشتستان از سال 88 تا به الان رئیس اتحادیه فرش دشتستان در ادامه می گوید: در انتخابات بعد که شرکت کردم به عنوان ریاست اتحادیه فرش انتخاب شدم که از سال 88 تا امروز مسئولیت اتحادیه فرش را بر عهده دارم. همان زمان که مسئول ...
مؤثرترین چهره در تجهیز حزب الله به موشک های نقطه زن چه کسی بود؟
در خانه از مسائل کاری صحبت می کرد؟ پدر بسیار حفاظت گفتار داشت و به خانه که می آمد حقیقتاً شخص دیگری بود. نود درصد این موضوعاتی را که الان عرض می کنم، از دوستان شان و دیگران شنیدم. به یاد دارم روزی سر سفره نشسته بودیم و در اخبار گفته شد به حکم رهبری، سرتیپ حجازی فرمانده نیروی مقاومت بسیج شد و ما متعجب پدر را نگاه کردیم و گفتیم: شما را می گویند؟ که گفتند: بله! یعنی در مواقعی بعضی از ...
بازنشر گفتگوی سید فؤاد توحیدی با استاد فقید جواد چراغی پور از نی تا ساکسیفون
.... در محله گروهبان محله که الآن به سرباز مشهور است. آنجا مَقرّ لشکر کرمان بود. کلاً پنج خانه آنجا ساخته شده بود که یکی از آن ها متعلق به ما بود. به تدریج آنجا وسعت پیدا کرد. من در آن زمان برای تحصیل به مکتب می رفتم. بعد از پایان مکتب خانواده مرا برای کار کردن به آهنگری فرستادند. بعد از مدتی در یک تعمیرگاه مشغول کار شدم. پدر من نوازنده نی بود و از دوستان قربانشاه نی زن. خانه ما ته گاه بزرگی ...
هنوز ارزش فداکاری کادر درمان در ایام کرونا به خوبی درک نشده
اعضای خانواده مبتلا به بیماری شدند، برای من خیلی سخت گذشت، چون از یک طرف باید مسئولیت های خویش در بیمارستان را انجام می دادم و از طرف دیگر با وضعیت شکننده ای که پدر داشت، برای تسریع در بهبودی خانواده تلاش می کردم. پدر چه مدت در جبهه حضور داشتند؟ ایشان همه ایام دفاع مقدس را در جبهه حضور داشتند. مادرم و اعضای فامیل می گویند، طی هشت سال جنگ به ندرت پدر را می دیدند. در عملیات های ...
به این زندگی برنمی گردم
های خانه، خوراک و پوشاک نداشت. حتی با خانواده اش هم صحبت کردم اما آنها طرف او را گرفتند که فعلاً ندارد، تو هم که سر کار می روی، یا حساب زن و شوهر از هم جدا نیست. سکوت می کند و دوباره ادامه می دهد: بعد از چندوقت از برادرش جدا شد و باز هم بیکاری... خودم را قانع کرده بودم که با بیکاری و بداخلاقی هایش کنار بیایم تا این که متوجه خیانت او به خودم شدم. دیگر جای هیچ گونه مدارایی ...
گرجستانی : سرجوخه بیش از مردم عادی بر مدیران موثر است
که من وارد این حرفه شوم. من هم تا پایان دبیرستان پیگیر بودم، اما بالاخره جوانی است و انتخاب های خامی که پیش می آید. وی افزود: چند سالی که به گریم در سینما مشغول بودم، پدرم همواره زمزمه ها و گلایه هایش را از من داشت. تا اینکه بالاخره حدود 10 سال پیش که به دانشگاه رفتم و در رشته گرافیک تحصیل کردم، همزمان با تشویق ها و حمایت های بابا به همان سمت که عاشقانه دوست داشتم سوق داده شدم. البته حضور و ...
ببینید| پرستار ملی پوشی که معدن طلا دارد؛ همسرم تیرانداز است/ دوست دارم بچه هایم قهرمان شوند/ نتیجه ...
زندگیمان داریم و همسرم دو ماهی است در آن جا مشغول به تیراندازی است. شما به مربیگری علاقه دارید؟ بله؛ دوست دارم در آینده مربی شوم، اما در حال حاضر تمرکزم روی مسابقات خودم است. زمانی که از این رشته خداحافظی کردم حتما مربی می شوم.
کابوس نیمه شب
در بچگی همیشه به او حسادت می کردم، چون پسر محبوب و بی ریا فامیل بود. صادق، فروتن، مهربان و در سن ده سالگی لقب صاحبخانه را از پدرم دریافت کرد. انصافا هم این چنین بود. و همیشه بزرگترین اسپانسر مالی و تکیه گاه من بود. اصلا اهل قضاوت نبود. اما بر عکس هر چه دلت بخواهد من بودم. پدر بزرگ و مادربزرگ و دایی ها بی نهایت به او عشق می ورزیدند. من هم دوست داشتم کاری بکنم و محبوب بشوم. خب دیگر، کودک درون بود و م ...
روایت جوخه ها و کلونی های ترور در سرجوخه / وقتی شاخ های مجازی به جان بازیگران می افتند!
درگیر ماجرای امنیتی می کرد. قرار بود این سریال قبل از خانه امن ساخته شود و به دلیل اینکه در آن مقطع بحث داعش داغ شده بود ما این را رها کردیم و به سمت خانه امن رفتیم. بعد از خانه امن به سراغ سرجوخه آمدیم. اما سرجوخه ای که قرار بود آن زمان ساخته شود اینی که الان می بینید نبود و توسط آقای امیرجهانی بروز رسانی شد و مسائل روز در آن جانمایی شد که یک بخش از ورود قصه سایت های شرط بندی و قمار است و ...
شب پرماجرا در محله حدادعادل +عکس
را گفت، حاج آقا و حاج خانم متوجه شدند؟ خانم صفدری: پدرشان بله، اما مادرشان هنوز در خانه خودشان بودند و خبر قطعی نداشتند اما خیلی بی قرار بودند. بعد از آن اورژانس گفت ما چه کار باید کنیم؟ من گفتم اجازه نمی دهم پیکر را ببرید. آنها هم چون می دانستند ایشان جانباز جنگی است، گفتند خب شما اجازه نمی دهید، ما هم می رویم. آنها که رفتند، پدر شهید گفتند الان چکار باید بکنیم ...
خاطرات ناگفته از رختکن پرسپولیس در دوره علی پروین!
درست می کند. بعد گفت محمود برو اسم مرتضی را بده و به من گفت فردا رختکن باش. کسی هم از این قضیه مطلع نبود و فقط آقای پروین، خوردبین، من و پدر و همسرم. همان روز ساعت 2تا 4 نیرو زمینی با پاس بازی داشت که من گفتم شاید خواب می بینم و در نیرو زمینی هم کاپیتان بودم و آن ها منتظر من بودند. من اما ساکم را برداشتم و به رختکن پرسپولیس رفتم که نهایت نیرو زمینی دو هیچ باخت. خلاصه رفتم و در را باز کردم که اقای ...
ضربه ای که تهرانی ها به حاج همت زدند
شراره های خورشید بود. * سال 96. بله در آن جلسه بودم. قاسمی: آن جا یک اعترافی کردم. گفتم ما بچه تهرونی ها به هرحال بعد از والفجر 4، با بیرون آمدن مان از اطلاعات عملیات، یک ضربه روحی روانی به حاجی زدیم. ولی باز هم حاجی درست می گفت. یعنی اگر می خواستیم درست نگاه کنیم، بله در کانی مانگا هم شکست می خوردیم، اما عُمْراً تلفات ما مثل جنوب نمی شد که تا الان، آقای سردار باقرزاده برای ...
فاطمیون نه راه پیش دارند نه راه پس!
داشتند هجوم می کردند گفتند باید بزنید. یکسره می زدیم و اصلا استراحت نداشتیم. **: شما تا آخر آزادسازی بوکمال آنجا بودید؟ حسینی: بله تا آخر بودم، حاج قاسم هم بود. عملیات شدید بود. **: بعد از بوکمال تقریبا جنگ تمام شد... حسینی: بله، یک مقدار کم شد، تک و توک شد. **: الان باز چه عاملی باعث می شود که شما بروی دوباره؟ آنچه که به شما کشش می دهد و ...
ترور مظلومانه 3 پاسدار نو داماد
.... همه بچه ها آماده رفتن بودند. من چون مجرد بودم عجله ای برای رفتن نداشتم. غروب بود و هنوز تا نماز مغرب فاصله داشتیم. از مرکز سپاه تماس گرفتند و گفتند یک گروه به سمت گلمکان بروند. گفتند: یک نفر ناشناس زنگ زده و گفته منافقین اطراف پاسگاه ژاندارمری را، مین گذاری کرده اند و قصد غارت اسلحه و مهمات پاسگاه را دارند. چون مسئولیت کار با من بود گفتم تا پیش از رفتن بچه ها چند نفر را آماده کنم تا راهی منطقه ...
ازدواج اجباری دختر 10 ساله با مرد 40 ساله | 10 ساله بودم و از این ازدواج اجباری می ترسیدم
به گزارش شمانیوز : ازدواج اجباری دختر 10 ساله با مرد 40 ساله باعث نابودی دختر بیچاره شد. ازدواج اجباری دختر 10 ساله او را به خاک سیاه نشاند. ازدواج اجباری دختر 10 ساله دوامی نداشت و بعد چند سال در سن 13 سالگی مرد 40 ساله دختر بیچاره را طلاق داد. ماجرای ازدواج اجباری دختر 10 ساله با مرد 40 ساله را در می توانید بخوانید: روزی که در 13سالگی از همسرم طلاق گرفتم، یک معتاد حرفه ای بودم و جا و ...
افشاگری جنجالی شقایق دهقان
شبکه جام و جم کار کرده بودم اما خیلی صمیمی نبودیم. سر ساخت سریال پاورچین من بازیگر و مهراب نویسنده بود. او پیشنهاد داد که چون ما قبلا با هم به عنوان نویسنده کار کرده ایم و همدیگر را می شناسیم و با قلم هم آشناییم، اینجا هم با هم بنویسیم. همین دیگر، نوشتیم و بعد ازدواج کردیم. با تولد نویان رابطه من و نیروانا یک پله بالاتر رفت، شاید تا قبل از تولد نویان با هم دوست بودیم، بازی می کردم و توی سر و کله هم ...