سایر منابع:
سایر خبرها
کودک همسری، روایت مادرانی که با فرزندان خود کودکی می کنند
روستایی همه اعضای خانواده دارای وظیفه هستند، دختران از سنین کم باید در امور کشاورزی و دامداری کمک حال خانواده خود باشند و دختران هم باید به امور خانه داری بپردازند، به همین خاطر اگر از یک سنی به بعد در خانه پدرت بمانی مسولیت هایت دوچندان می شود و من ترجیح دادم به جای بشور و بساو برای برادرانم برای زندگی خودم انرژی بگذارم. زلیخا در خصوص سن ازدواج گفت: هر جا فرهنگ و رسوم خودش را دارد، در روستای ...
آن شب دختری مرد!
...> بعد از رفتن پسرعمه ام ، من پای بساط مواد نشستم و مبینا هم یک عدد قرص متادون 40 خورد و بعد هم سیگار کشید اما حالش خوب بود تا این که حدود نیمه شب شد. آن جا بود که از مبینا خواستم به خانه بازگردد ولی او ادعا می کرد اگر در این وقت شب به منزل برود مادرش او را کتک می زند. بالاخره مشاجره و کشمکش های ما ادامه داشت تا این که به او گفتم: من نمی توانم از تو در خانه ام نگهداری کنم. او هم که خیلی ...
ماجرای ازدواج یک دزد
خاطر اعتیاد شدیدی که به مواد مخدر صنعتی پیدا کرده بودم به سختی می توانستم کار کنم و آرام آرام به خلافکاری روی آوردم و لوازم سرقتی خرید و فروش می کردم در این مدت دو بار هم دستگیر و روانه زندان شدم اما بعد از آزادی از زندان دوباره به همین خلافکاری ها ادامه دادم. بالاخره دو ماه قبل با "بهاره" که دختردایی ام است پای سفره عقد نشستم اما به دلیل این که در این سال ها از خانواده مادرم دور بودم ...
دستفروشی ابوزینب قبل از ازدواج +عکس
...> خانم صفدری: همین ادامه تحصیلم بود و خب به درس های دینی مذهبی خیلی علاقه داشتم؛ همه لیستم همین بود و طبیعتا زمان هم می خواست. **: اگر وارد حوزه می شدید، دیگر محدودیت سال تحصیلی نداشتید و اگر می خواستید تا سطح خارج پیش بروید، هیچ موقع حد یقف نداشتید؟ خانم صفدری: نه، حوزه این محدودیت ها را ندارد. **: اما می خواستید که یک چند سالی درس بخوانید بعد به فکر ازدواج باشید ...
توضیح درباره ماجرای تنبیه کودک کلاس اولی
می برم و عصر برمی گردم. هفته گذشته وقتی به خانه آمدم همسرم را در حال گریه کردن دیدم وقتی موضوع را جویا شدم گفت که امروز معلم ابوالفضل او را کتک زده و تمام بدنش کبود شده و نمی تواند چیزی بخورد. دخترم کلاس پنجم است و به همراه پسرم در یک مدرسه درس می خواند. روز حادثه طبق معمول هر روز دخترم ساعت 12 و 30 دقیقه ظهر به خانه آمده بود، اما پسرم دو ساعت بعد به خانه برگشته بود. ابوالفضل وقتی به ...
دختر ساده لوح در دام رمال شیطان صفت | تجاوز وحشتناک رمال شیطان صفت به دختر ساده لوح
او را با خودم به خانه ببرم. به همین دلیل از او خواستم به خانه ما بیاید. به خانه رفتیم و او را به خانواده ام معرفی کردم. آن مرد با ابزاری که در اختیار داشت شروع کرد به بررسی شرایط ما و بین همه به من اشاره کرد و گفت: تو همزاد داری و او اجازه نمی دهد که ازدواج کنی یا در سایر امور زندگی ات موفق باشی ولی نگران نباش؛ من می توانم همزادت که تو را تسخیر کرده از بدنت خارج کنم. آن قدر خوب نقش بازی ...
خواهرم را طلاق داد و زن دیگری رفت؛ عصبانی شدم و رفتم سراغش/ اظهارات یک قاتل در پلیس آگاهی
کردند و سر زندگی شان رفتند؛ اما فقط شش ماه از ازدواجشان گذشته بود که خواهرم قهر کرد و به خانه پدرم آمد. او می گفت با شوهرش تفاهم ندارد و نمی تواند با او زندگی کند. ماجرای جدایی آنها نزدیک به دوسال ونیم طول کشید و بالاخره درحالی که فقط سه سال از جشن عروسی شان گذشته بود، از هم جدا شدند. شایان ادامه داد: در این سه سال خانواده ما و جعفر همیشه با هم درگیر بودیم. او در دعوا با خواهرم به ما ...
خانواده ام پس از شهادت آقامهدی فهمیدند که همسرم مدافع حرم بود
ازدواج کند و مدتی بعد همسرش تصادف و فوت کند. همه چیز تقدیر است و عمر همه ما دست خدا است. اولین اعزام همسرتان کی بود؟ آقامهدی قبل از ازدواج هم به سوریه رفته بود و اولین بار مرداد سال 1393، اوایل دوران عقدمان بود که گفت احتمال دارد عازم سوریه شود. سه ماه پس از عقدمان به استان لاذقیه واقع در شمال غرب سوریه رفت و ماموریتش یک ماه ونیم طول کشید. خانواده ها از اعزام آقامهدی اطلاع داشتند ...
سلبریتی های مطرح به باشگاه من می آیند/ به خاطر تتلو ممنوع الکار شدم/ با گلزار به مدلینگ علاقه مند شدم/ ...
گفت که در ادامه می خوانیم: چگونه وارد دنیای مدلینگ شدید؟ من دبیرستانی بودم که عکس رضا گلزار را روی بیلبوردهای شهر دیدم و از همانجا به حرفه مدلینگ علاقه مند شدم. در 18 سالگی کارم را به صورت حرفه ای با برند فرس آغاز کردم و بعد از آن مدل ژورنال ایکات شدم، شاید جالب باشد بدانید همان زمان محمد رضا گلزار روی بیلبورد ایکات بود و چون زمانی عکاسی برای ژورنال را نداشت، من برای این کار ...
به مناسبت سالروز عروج صاحب تفسیر المیزان + فیلم
و کارهای کشاورزی شان را به یکی از هم آبادی هایشان سپرد و عازم نجف شد تا تحصیلات خود را تکمیل کند، البته حالا دیگر تنها نبود و هر دو برادر ازدواج کرده بودند. به این ترتیب، هر دو خانواده به همراه کربلایی قلی و سلطنت خانم (خادم و خادمه شان) عازم سفر می شوند و در خانه ای کوچک در محله عماره نجف ساکن می شوند و زندگی جدیدی را آغاز می کنند. بعد از گذشت مدتی، فرزند یک و نیم ساله شان (سیدمحمدحسین 24 ساله و ...
آهای آدم ها! جلال مقامی را فراموش کرده اید؟
دیگر تعادل سابقم را نداشتم و سال گذشته زمین خوردم و پایم شکست. الان هم با کمک واکر راه می روم. مجری برنامه قدیمی دیدنی ها که در کرج زندگی می کند، درباره اینکه آیا خواسته ای از مسوولان دارد؟ خاطرنشان می کند: کسی به دیدنم نمی آید، البته انتظاری هم ندارم، راه دور است و همه گرفتار هستند. خواسته ای ندارم. به هر حال کسی که دو سال کار نکرده طبیعی است که دستش پر نباشد. من نمی خواهم به کسی رو ...
خط های ساده ی یک فکر عمیق!
همراه است، همه ی خاطره هایم را در اتاقم رها کردم و رضایت دادم! اثاث کشی خیلی سختی بود. در ظاهر، وسایل یک اتاق باید به اتاقی دیگر منتقل می شد؛ و تمام! اما ماجرا به این سادگی ها نبود. انگار لحظه لحظه ی کودکی و نوجوانی من با در و دیوارهای اتاقم زنجیر شده بود و مرا رها نمی کرد. اتاق جدید بزرگ تر و دل باز تر به نظر می رسید؛ اما ذهن من، تنها بند اتاق دلگیر و کوچک خودم شده بود و دست بردار هم نبود. دستم به ...
اخاذی با نقشه گنج خیالی
پیشنهاد ازدواج به همراه نقشه گنج ترفندی بود که پسر جوان برای اغفال و اخاذی از دختر نوجوان به کار برد. به گزارش ایران، دختر 17 ساله ای چند روز قبل قدم به اداره پلیس گذاشت و از پسر جوانی به اتهام اغفال و اخاذی شکایت کرد. دختر نوجوان گفت: چند ماه قبل در اینستاگرام با پسر 19 ساله ای آشنا شدم. ارشا از همان روزهای اول به من ابراز علاقه کرد و خیلی زود پیشنهاد ازدواج داد. من هم که ...
یادداشت های روزانه ی ناصرالدین شاه، جمعه 24 آبان 1246؛ صبح زود در طهران به عزم دوشان تپه از خواب برخاستم
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) : سرویس تاریخ انتخاب ؛ صبح زود در طهران، در قصر اندرون، به عزم دوشبه ی دوشان تپه، و از آن جا ان شاءالله به شکار جاجرود از خواب برخاستم. الحمدلله تعالی احوالم بسیار خوب بود، اما سابق نوشته بودم که در سلطنت آباد از پله ی برجِ بالا زمین خوردم، استخوان پهلوی چپم درد کرد؛ پدرسوخته الی حالا درد می کند، اما حالاها خوب است، اما باز درد دارد، تمام ...
شما تنبل نیستید، فقط خسته اید
حالی که از بستری که در آن هستیم درکی ندارند. من خودم این تجربه را داشتم. بچه که بودم، استعداد یادگیری زیادی داشتم و وقتی بزرگ تر شدم، همه می گفتند باید از آن بهره برداری کنم. پدرم هم از یک خانواده فقیر بود و کلی استرس داشتند که همه را به من منتقل می کردند. با این که من در یک منطقه متوسط بزرگ شدم اما همیشه ترس از فقر داشتم و فکر می کردم باید سخت کار کنم تا یک زندگی آرام و راحت برای خودم داشته باشم. و ...
روایت تکان دهنده از مرگ تلخ نوجوان 15 ساله زیر تک درخت جاده / آن شب دختری مرد!
...> درحالی که جست وجوها با عکس برداری از جسد برای شناسایی هویت دختر نوجوان ادامه داشت زن میان سالی گم شدن دخترش را به پلیس اطلاع داد. چند روز بعد با تطبیق تصاویر و لباسهای دختر گم شده با جسد دختر نوجوان، بخشی از معمای پیچیده مرگ مشکوک حل شد. او دختر 15 ساله ای به نام مبینا بود که یک روز قبل از کشف جسد از خانه بیرون آمده و دیگر هیچ کدام از اعضای خانواده از وی خبری نداشتند. مبینا دختری دانش آموز بود که ...
روایت "رضا فیاضی" از جریان هایی که مانع معرفی نویسندگان ایرانی در تلویزیون می شوند
این بیماری مبتلا شده، از بنده مواظبت می کنند. این بازیگر پیشکسوت همچنین تأکید دارد: خیلی اهل دیدن تلویزیون نیستم و ترجیح می دهم وقتی در خانه ام کتاب بخوانم. مشروح این مصاحبه را در ادامه بخوانید: * خیلی نمی خواهم وقتِ شما را بگیرم، چون متوجه شدم که به کرونا مبتلا شدید. من کرونا گرفتم و یک هفته است درگیر این بیماری منحوس شده ام. البته واکسن زده ام اما احساس می ...
پس از انتشار خبر رضایت نسبت به یک زندانی در روزنامه ایران مادری از خون فرزندش گذشت
که روز حادثه با هم بحث کردند. عروسهایم خانه نبودند، پسر بزرگترم قیچی خیاطی را از روی پیشخوان آشپزخانه برداشت و به گردن برادرش زد. وقتی نوهام به سراغ من آمد و گفت پدر و عمویش درگیر شدهاند خودم را به آنجا رساندم و با دیدن پیکر خونین پسرم از حال رفتم. من از آن روز زندگیام سیاه شد و داغدار پسرم شدم. وقتی پسرم پای میز محاکمه رفت نمیتوانستم از خون عادل بگذرم گفتم رضایت نمیدهم و برایش قصاص خواستم ...
کشاورزی که بذر کتاب در زمین روحش می کارد
کردند؛ سواد نداشتند اما در کنار همه دغدغه هایشان با سواد شدن فرزندان بیشترین اولویت را داشت. وی ادامه داد: چون در روستای ما امکانات زیادی برای تحصیلات نبود بعد از اتمام چهارم دبستان، برای کمک به خانواده مشغول به کار شدم و سال ها بعد در اوایل جوانی به خاطر علاقه زیادی که داشتم دوباره به دنبال تحصیل رفتم و در کلاس های شبانه شرکت کردم و تحصیل را تا مقطع دبیرستان ادامه دادم. توکلی د ...
نقشه گنج خیالی دختر ساده لوح را گرفتار کرد
بخریم خیلی زود پولدار می شویم. چند روزی گذشت تا اینکه گفت دوستانش به او تخفیف داده اند و آن نقشه را به مبلغ 50 میلیون تومان به او می فروشند که به من پیشنهاد داد طلاهایم را بفروشم و با پول آن نقشه را بخریم. من تمامی طلاهایم را در اختیار او قرار دادم و او ادعا کرد نقشه را خریده است و قرار بود با هم به محل گنج که در اطراف تهران بود، برویم و گنج را پیدا کنیم. آن روز از من خواست به خانه شان بروم و بعد از ...
روایت زندگی دشوار حمیده جوانشیر کنار طنزپرداز ملانصرالدین / درد آوارگی از تبریز تا مصادره اموال از سوی ...
از ازدواج با حمیده جوانشیر دوبار ازدواج کرده بود، حمیده درباره ازدواج دوم، صاحب امتیاز نشریه ملانصرالدین با اشاره به خاطراتش می نویسد: یک بار طبق معمول در اتاق محمدقلی بیک نشسته بودم. بعد از مدتی مطالعه به خودم استراحت داده بودم و داشتم تپانچه ای را تمیز و پر می کردم. ناگهان اسلحه شلیک کرد و گلوله به دست راستم خورد و خون را که دیدم خودم را گم کردم. در همان لحظه یک نفر در اتاق کناری جیغ زد و افتاد ...
جانبازی، عاملی برای رشد و ارتقای فعالیت های قرآنی و ورزشی ام شد/ کسب 20 مدال در رشته شنا توسط جانباز 70 ...
می خواندم و هم زمانی که در جبهه بودم، بعد از جانبازی به طور تخصصی قرآن را ادامه دادم و به رتبه های عالی در قرائت قرآن دست یافتم و به عنوان قاری برتر کاروان نور به حج تمتع مشرف شدم و برای حاجیان خانه خدا قرآن تلاوت کردم، نقش قرآن در زنگی بسیار بی نظیر است و در جای جای زندگیم آثار و برکات تلاوت قرآن و عمل به آن را می بینم. همسرم بهترین یار و شفیق من در طول زندگی بوده است/ جانبازان واقعی ...
زن هزار چهره بازداشت شد
هانیه را به من معرفی کردند و او هم مشغول کار شد. بعد از 45 روز هانیه از من چهار روز مرخصی گرفت تا به خانواده اش سرکشی کند که موافقت کردم و در این چهار روز خودم مراقبت از مادرم را به عهده گرفتم. در آن چهار روز که هانیه خانه نبود متوجه شدم که مقداری لوازم باارزش خانه از جمله مقداری عتیقه، ساعت طلای مادرم و تلویزیون به ارزش 300 میلیون تومان سرقت شده است. احتمال دادم که هانیه مرتکب سرقت ...
شب پرماجرا در محله حدادعادل +عکس
، روز شنبه هم امتحان داشتند. **: چه امتحانی و کجا؟ خانم صفدری: بابت پیش دانشگاهی باید یک امتحان می دادند که می خواستند ادامه تحصیل بدهند و درس های دانشگاه را بخوانند. من خودم هم امتحان حوزوی داشتم. شب قبلش بنا بر پیشنهاد آقا جعفر نشستیم یک فیلمی را دیدیم؛ فیلم که تمام شد ساعت دو و نیم بعد از نیمه شب، ایشان خوابشان برد. **: حالشان کاملا خوب بود؟ چه فیلمی ...
سرقت در پوشش پرستار خانگی
این مدت که در خانه مادرم بودم متوجه نبود اموالی مانند عتیقه جات قدیمی، ساعت طلای مادرم، تلویزیون و ... به ارزش حدود 300 میلیون تومان شدم. موضوع را به پرستار گفتم که او بعد از آن ناپدید شد. پس از این شکایت، ماموران تحقیقات خود را آغاز کرده و متوجه شدند ، هانیه از شش سال قبل با هویت جعلی در یک شرکت پرستاری مشغول به کار بوده که با بررسی سوابقش مشخص شد نام واقعی او لیلا است. لیلا از سال 82 ...
بازنشر گفتگوی سید فؤاد توحیدی با استاد فقید جواد چراغی پور از نی تا ساکسیفون
.... در محله گروهبان محله که الآن به سرباز مشهور است. آنجا مَقرّ لشکر کرمان بود. کلاً پنج خانه آنجا ساخته شده بود که یکی از آن ها متعلق به ما بود. به تدریج آنجا وسعت پیدا کرد. من در آن زمان برای تحصیل به مکتب می رفتم. بعد از پایان مکتب خانواده مرا برای کار کردن به آهنگری فرستادند. بعد از مدتی در یک تعمیرگاه مشغول کار شدم. پدر من نوازنده نی بود و از دوستان قربانشاه نی زن. خانه ما ته گاه بزرگی ...
بهار خانه دوم کودکان رمین
به کتاب دارید. هر کتابی که پیدا می کردم با همه وجود آن را حفظ می کردم. هر بار برای صیادی می رفتم با خودم کتاب می بردم تا بخوانم. بعد از اینکه در اداره بهداشت مشغول کار شدم، تصمیم گرفتم با کتاب هایی که جمع کرده ام کتابخانه ای درست کنم و کتاب ها را در اختیار بچه ها قرار دهم. جایی نداشتم و یکی از اتاق های خانه روستایی ام را خالی کردم و بعد از قفسه بندی، کتاب ها را آنجا قرار دادم. بچه های روستا از ...