گفت و گو با جانباز 25% حسین حکیمیان ماجراهای یک رزمنده پرحاشیه
سایر منابع:
سایر خبرها
فرمان امام و فرماندهی چمران شهر عاشقان شهادت را آزاد کرد
آنجا کار می کردند که از همه چیزشان گذشته بودند. می گفتند فقط دشمن را بکوبیم تا جلوتر نیاید. خدا مهندس سلطانی را رحمت کند که کارش را به عنوان فرماندار شهر شروع کرد. من هم به عنوان فرماندار نظامی نیرو جمع می کردم. بعد از چند روز گروهی از جهادگران سبزوار با تعدای تانک، بولدوزر و لودر به ما پیوست. به من گفتند چه کار هایی می توانند انجام دهند و من هم گفتم سعی کنید دور سوسنگرد را خاکریز بزنید و آنها ...
حاج قاسم سلیمانی هم اگر زنده می ماند مثل حاج همت له اش می کردند
، من حرف هایی زدم که نوار کاست اش موجود است. گفتم شما فکر کرده اید، اگر به ما می گویند اطلاعات عملیات، یعنی چوپان بومی آن منطقه هستیم؟ من هم مثل تو بچه تهرون هستم و تا پیش از جنگ، فقط لحاف تشک خانه ننه بابایم را می شناختم، نه به ورامین رفته بودم، نه شهر ری، نه جنوب کشور. توقع چه دارید؟ آقای فرمانده گردان، من دو روز جلوتر از تو به این منطقه آمده امقاسمی: یک نکته از تجربه جنگ در کانیمانگا بگویم که خیلی ...
پایانی بر فراق 39 ساله مادر/شهید حسین بابایی در بیرجند می ماند
آغوش می گیرد. عشق مادر و فرزندی آن هم بعد از 39 سال را نمی توان بیان کرد فقط باید به تماشا نشست تا قطرات اشک از گونه هایت سرازیر شود. صحنه ای وصف ناشدنی است، لحظه وصال مادر به فرزندش آن هم پس از سال ها دوری از دیار؛ پس از نبرد مردانه فرزندش با دشمنان در جبهه های جنگ، در کنار همرزمانش به امید اینکه با شکست دشمن به آغوش خانواده برخواهد گشت، اما سرنوشت برای حسین جور دیگری رقم خورد و پس از ...
پایانی بر فراق 39 ساله مادر/ شهید حسین بابایی در بیرجند می ماند
لحظه ای که یک مادر سنگ مزار مطهر فرزندش را بعد از سال ها در آغوش می گیرد. عشق مادر و فرزندی آن هم بعد از 39 سال را نمی توان بیان کرد فقط باید به تماشا نشست تا قطرات اشک از گونه هایت سرازیر شود. صحنه ای وصف ناشدنی است، لحظه وصال مادر به فرزندش آن هم پس از سال ها دوری از دیار؛ پس از نبرد مردانه فرزندش با دشمنان در جبهه های جنگ، در کنار همرزمانش به امید اینکه با شکست دشمن به آغوش خانواده ...
در امر به معروف نگاه مهربانانه لازم است
مدام به آن مردها می گوید که بروید و دست از سرم بردارید، برای کمک به آن خانم نزدشان رفتم و پرسیدم چه شده است؟ آن خانم گفت این دو نفر دست از سرم بر نمی دارند، من اینجا منتظر نامزدم هستم و اینها مزاحمم شده اند و اسیرم کرده اند . من برگشتم رو به آقایان گفتم چه می خواهید از این خانم؟ گفتند به شما مربوط نیست ولی من با لحنی جدی گفتم مربوط است چون ایشان خواهر من هستند. آنها هم دیگر رها کردند و رفتند. بعد ...
بریدن از نظام و ولایت، تفسیری نادرست از استقلال حوزه/ رهبری یک ریال بودجه دولتی را خرج شهریه نمی کنند
بگویید تا در منبر بگویم ایشان گفت در اول انقلاب تعدادی نزد مرحوم آیت الله گلپایگانی آمدند و خیلی انتقاد کردند که دادگاه ها چنین و چنان می کند، آقا همه اینها را گوش کردند بعد فرمود اگر حاج آقا روح الله الان بگوید من 15 سال مبارزه کردم و خسته شدم بیایید شما نظام را اداره کنید کدام یک از ماه ها می توانیم و کدام یک از ما مقبولیت ایشان را دارد، ایشان این نظام را تشکیل دادند و ما باید کمک کنیم ایرادات ...
پیشنهاد کتاب در هفته کتاب| خاطره ای از زیارت متفاوت اسرای عراقی در جمکران/ ماجرای سربازانی که از سومالی ...
یاد گرفتیم! برای یک لحظه احساس می کنم همه چیز دور سرم می چرخد. با سکوت من اسیر می گوید : توی اردوگاه تازه فهمیدیم شیعه ها مهر دارند و اهل سنت در برابر خدا با دستان بسته می ایستند. واسه اولین بار که توی صف نماز ایستادم، جناب سروان ایرانی بعد نماز کنارم نشست و آرام بهم گفت موقع نماز باید همه حواست پیش خدایت باشد و نباید هی این ور و آن ورت رو نگاه کنی! اسیر ساکت می شود، به صندلی جلو خیره ...
وفات حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها
سر برداشت و سلام کرد. جواب دادم. جلو آمد و دستم را بوسید. سپس عذرخواهی کرد و گفت: ببخشید چون وقت نداشتم، بد موقع خدمت شما شرفیاب شدم. همین الآن که ماشین ما بالای گردنه سلام رسید و نگاهم به گنبد حضرت معصومه علیها السلام افتاد، ناگهان به فکرم رسید که من با آتش و باد مسافرت می کنم و هر ساعت برایم احتمال خطر هست. با خود گفتم: اگر پیش آمدی شود و بمیرم و مالم تلف شود و دَین خدا و سهم امام علیه السلام در ...
نیره عاکف، بانوی مدال آور پارالمپیک: اگر معلول نبودم، زندگی ای معمولی داشتم
می شوی به این دلیل که جوان هستی. یکی از دکتر ها به من گفت: نخاعت قطع شده، اما جای نگرانی نیست، زیرا خودش را ترمیم می کند. من، اما در درس هایم خوانده بودم که سلول های عصبی قادر به این نیستند که خودشان را ترمیم کنند. به همین دلیل، دچار تردید شده بودم، اما باز هم می گفتم دکتر دانش این کار را دارد و او بهتر می داند. او به این دلیل که فرزند آخر خانواده و ته تغاری بود، مورد توجه همه قرار داشت و هضم ...
مواجهه کودک با پیکر پدر در وسط خانه! + عکس
و سال و اینها در افغان ها یک مقدار سخت است. خانم صفدری: الان پدرم 56 ، 57 ساله هستند. آن وقت ها خیلی جوان بودند و خیلی زود هم ازدواج کردند. اختلاف سنی من و مادرم 18 سال است. بعد از اینکه پدرم با قوامش می آیند، خانواده دایی هایم هم یکی دو نفرشان مجردی به ایران آمده بودند. پدربزرگ هایم تصمیم می گیرند همه خانوادگی به ایران بیایند. حالا این بعدها برای ما سوال پیش می آمد به خاطر این ...
اعلام خبر شهادت روی پُل ری!
در یک جوی قرار گرفتم که اینقدر چادر چادر می گویم. با پدربزرگم در حیاط نشسته بودیم؛ به مادرم گفتم من فردا با همین چادر می روم به عروسی خودم که بهت ثابت کنم من چادر را واقعا دوست دارم. آن موقع پدربزرگم داشت می شنید که من چه می گویم؛ پدربزرگم خیلی من را دوست داشت. الان هم بنده خدا یک مقدار آلزایمر گرفته؛ مادربزرگم که به رحمت خدا رفتند با خانم دیگری ازدواج کردند چون بعد از مادربزرگم نیاز داشتند یکی ...
در نوجوانی دعا می کرد که به شهادت برسد
گفتند می خواست باز هم بماند. هر دو سه روز یک بار تماس می گرفت و سلام و احوالپرسی می کرد. می پرسیدم: کجایی؟ می گفت: نمی توانم بگویم. سفارش بچه ها را می کرد و می گفت: مراقب باشید. روز آخر که تماس گرفت روز جمعه بود و ما رفته بودیم سر مزار پدر آقای مرادی. صدا مدام قطع و وصل می شد. صدا که رسید گفت: مادر منم محمد. کجایی؟ گفتم: مادر از روز اول که رفتی جایت را به من نگفتی. گفت: مادر من حلب هستم ...
پدر شهید دهه هفتادی: هادی دفترچه ای برای خودسازی داشت/ پیش بینی شهادت یک سال پیش از آسمانی شدن
آقا هادی را در خواب دیدم که مانند شهید ترک خیلی آرام و با وقار است. ابهتی که پیدا کرده بود قابل وصف نیست. من گفتم محمد هادی آن روز چرا آنقدر بی تابی کردی؟ تو که خوب شده بودی و چشم هایت را باز و با من صحبت کردی، چرا رفتی؟ محمد هادی گفت آن لحظه که شما آمده بودید قبلش حضرت زهرا (س) بالای سرم بود. می خواستم بروم، اما یکدفعه پدرم و بعد شما آمدید. دیدم آن خانم نیست و خیلی ناراحت شدم و التماس کردم که ...
جانبازی، عاملی برای رشد و ارتقای فعالیت های قرآنی و ورزشی ام شد/ کسب 20 مدال در رشته شنا توسط جانباز 70 ...
را شروع کردند. میرچاوشی، در ادامه با اشاره به مشکلاتی که در زندگی پشت سر گذاشته اند، افزود: ما تا 7 سال بعد از ازدواج صاحب فرزندی نشدیم و خداوند بعد از 7 سال به ما 3 فرزند 3 قلو داد، تا قبل از بدنیا امدن بچه ها خیلی ها می گفتند که جوانی خود را گذاشتی و نه فرزندی و نه آینده ای داری، ولی من در جواب همه می گفتم اصلا اینطور نیست ما بهترین زندگی را داریم و هیچ مشکلی احساس نمی کنیم و هرموقع ...
دغدغه مادرشهید طهرانی مقدم پس از شهادت پسرش
باورتان نمی شود همانند بچه اش از او مراقبت می کرد. همه می ترسیدند که این موضوع را به حاج خانم اطلاع دهند، اما پس از اطلاع یافتن از هیچ چیزی برای او دریغ نکرد چرا که درد مردم را درد خودش می دانست. یکی از موضوعاتی که به شدت در ذهن من مانده این موضوع بود که در یکی از مراسم ها در آی سی یو بستری بودند. از آی سی یو با اجازه خودشان بیرون آمدند، در منزل روی پخت غذا نظارت کردند و مجدداً به آی سی یو ...
کابوس نیمه شب
نتظرش می نشستم تا او بیاید در را باز کند و من او را ببینم خلاصه می شد، از این عشق های یکطرفه مسخره که طرف مقابل هیچوقت به یاد نمی آورد. شبی از این شبها دایی شاهرخ که از نوجوانی با کتاب و ادبیات مانوس بود به سراغم آمد. من داشتم گریه می کردم، چون من و علی که هم پسر خاله و هم بزرگترین رازدار دوران کودکی ام بود و آنقدر هم آن روز فضولی و شیطنت کردیم تا از یکدیگر جدایمان کردند و گفتند که شم ...
نگاهی به سیره سیاسی امام حسن عسکری(ع)
را آفرید تا روز قیامت،هرگز زمین را از (حجت) خالی نگذاشته و نمی گذارد. خداوند از برکت وجود(حجت) خود در زمین، بلا را از مردم جهان دفع می کند و باران را می فرستدو برکات نهفته در دل زمین را آشکار می سازد. عرض کردم: پیشوا و امام بعد ازشما کیست؟ حضرت به سرعت برخاست و به اتاق دیگر رفت. طولی نکشید که برگشت؛ در حالی که پسر بچّه ای را که حدود سه سال داشت و رخسارش همچون ماه شب چهارده می درخشید به دوش گرفته ...
هشت سفارش امام حسن عسکری (ع) به شیعیان/ امام یازدهم چه کسانی را نفرین کردند؟
می فرستد و برکات نهفته در دل زمین را آشکار می سازد. عرض کردم: پیشوا و امام بعد از شما کیست؟ حضرت برخاست و به اتاق دیگر رفت و طولی نکشید که برگشت، در حالی که پسر بچه ای را که حدود سه سال داشت و رخسارش همچون ماه شب چهارده می درخشید به دوش گرفته بود. فرمود: احمد بن اسحاق ! اگر پیش خدا و امامان محترم نبودی، این پسرم را به تو نشان نمی دادم، او همنام و هم کنیه رسول خداست، زمین را پر از عدل و ...