سایر منابع:
سایر خبرها
روایت نوجوان انقلابی و بدحجابی های خانم معلم/ جایی که قرار بود بروم، رفتم
می گوید: چندین سال از ازدواجمان می گذشت و بچه دار نمی شدیم. نیش زبان و زخم کنایه اطرافیان آزارم می داد. روز و شب کارم شده بود: دعا و توسل و نذر و نیاز. همسرم، متولی تکیه آقاعلی چال سرخه را در خواب دیده بود. ملافرج به او گفته بود: خدا به شما سه فرزند میده. اگر دختر بودن، اسمشان را زینب، سکینه و ام البنین بزار و اگر پسر بودن، مرتضی، مصطفی و مجتبی! صبح دومین روز مردادماه سال ...
9 مدافع حرم زیر یک سقف!
...> همسر شهید: اول صفرعلی رفت، او سه سال آنجا بود؛ بعد از سه سال، آقای سیفی گفت که داداشت رفته، تو دیگر نرو؛ گفت من کاری به او ندارم، من می خواهم بروم، دیشب خواب دیدم. گفتم چی خواب دیدی؟ گفت تو این برگه را امضا کن! گفتم چی هست؟ گفت تو امضا کن. وقتی برگه را امضا کردم گفت تو را بازی دادم؛ می خواهم بروم سوریه و رضایتت گرفتم. من گفتم بچه ها چی؟ تو بچه داری. گفت من می خواهم بروم سوریه. بعد من به مادرش زنگ ...
دو روایت از شهیدی که زائران خویش را حاجت روایی میکند
علی بن جعفر(ع) قم در قطعه 9 ردیف سه شماره 345 آرام گرفت و به خاک سپرده شد. بقاع خبر: پدر شهید نظری ثابت می گوید: سر مزار فرزندم شهیدم دیدم دختر خانم جوانی نشسته است و فاتحه می خواند و گریه می کند. مثل خواهری بود که برای برادرش گریه می کند. گریه اش که تمام شد گفتم: دخترم شما با این شهید آشنا هستید؟ گفت: نه من بچه سبزوار هستم و در قم درس می خوانم چندین شب پیش خواب دیدم که این ...
گزارش های یک عاشق عوضی| روز دُُیّم؛ اینطوری هم می شود؟
: چهارماً، بچه پررویی. و بعد آدامسش را با ولع بیشتری در دهانش جَواند. آنجا متوجه شدم که واژه عوضی چه ظرفیت معنایی بالایی می تواند داشته باشد. فکر کنم لازم است یادآوری کنم که من کارت خبرنگاری خواهرم را دستکاری کرده ام و به جای او به این جشنواره آمده ام. تازه، دختر نیستم من. لازم به یادآوری است که امروز خواهرم وارد فاز بد درد شدیدی شد. چند دقیقه وقت بود تا فیلم اول اکران بشود. چرخی ...
شهیدی که چراغ راه پدر شد
. جلوی در مسجد ایستاده بودیم و داشتم نصیحتش می کردم و می گفتم: تو سنی نداری. برو درست را بخوان. در همان حین پیش نماز مسجد داشت از آنجا عبور می کرد. به پیش نماز مسجدمان گفتم آقاسید این بچه می خواهد برود جبهه و نمی رود درسش را بخواند. آقا سید هم یک نگاهی به قد و بالای حسین کرد و گفت خانم شما نه جلویش را بگیر و نه دست پشتش بگذار که برود. این جوان برومندی است و به بلوغ فکری و بدنی رسیده است. بعد از ...
دختر انگشت نما در مشهد ! / نفیسه فقط یک شب در خانه اش نخوابید !
...> زندگی پر حاشیه من به همین ترتیب سپری می شد تا این که چند شب قبل به خاطر آن که در شیفت شب کار می کردم، صبح هنگام در خانه خواب بودم و پدرم به دنبال کارت ملی و شناسنامه اش می گشت. وقتی جست و جوهایش در میان مدارک به نتیجه نرسید، ناگهان مادرم پتو را از روی سرم کشید و فریاد زنان از من خواست تا شناسنامه پدرم را پیدا کنم! من هم که خیلی خسته بودم و نمی خواستم از خواب بیدار شوم، پاسخ سربالا دادم ...
وای به حال کسی که کفش فوتبالی به پا یا عمامه به سر داشته باشد!
به گزارش سرویس سیاسی شیرازه ، فهم حقایق زمان انقلاب و شنیدن حال و هوای خاص آن دوران، تاثیر زیادی بر درک صحیح از چرایی انقلاب اسلامی بوسیله مردم را خواهد داشت. در زمانه ای که هجمه های تبلیغاتی پوشالی، سعی در تطهیر چهره ناموزون حکومت پهلوی دارد، مبارزانی وجود دارند که با روشنگری و بیان حقایق، سعی در به تصویر کشیدن چهره واقعی حکومت پهلوی و وقایع اتفاق افتاده درآن دوران می کردند تا جا ...
ماجرای سکه های یک ریالی خانه امام
من بکنید. گفتم: فردا صبح زود بیایید جماران. وقتی آمدند همان جایی که امام نماز و زیارت عاشورا می خواند را نشان دادم و گفتم: اینجا یکی دور رکعت نماز بخوانید. یکی دو رکعت نماز خواندند و رفتند. 40 روز بعد زنگ زد و گفت: حاجی خانمم را آوردم دکتر گفتند بارداره! برخی فرزندشان را خدمت امام می آوردند و ایشان درگوششان اذان اقامه می گفتند. بعضی از والدین از ایشان خواهش می کردند که اسم برای نوزادشان ...
حسین برای من پدری کرد و من برای بچه هایش
سالگرد شهادتش برگزار شد. ما یک ماه بعد از شهادتش از موضوع مطلع شدیم. رفقا و دوستانش می دانستند که ایشان به شهادت رسیده است، اما به خواست مسئولان در جریان قرار نگرفتیم. ابتدا پیکر برادرم دو روزی به دست داعشی ها افتاده بود تا اینکه بچه های حزب الله به آن منطقه هجوم می برند و پیکرها را از دست شان خارج می کنند. یک ماه بعد رفقای حسین از سوریه با ما تماس گرفتند و گفتند از حسین خبر دارید؟ آمده مرخصی؟ گفتیم نه ...
کاش امروز نوبت دوچرخه باشد
گرفت و برای خودش بچه معروف می شد. بار اول لابه لای روزنامه ی همشهری که بابا عادت داشت هر روز بخرد، سروکله اش توی خانه و زندگی مان پیدا شد. تا روزنامه را دست بابا می دیدم به اُمید این که امروز نوبت دوچرخه باشد می گفتم: کوچولوهاش واسه ی من. اسمش را گذاشته بودند دوچرخه تا لابد یک دَم، جایی بند نشود! تندتند رکاب بزند، هفته به هفته، کوچه ها را یکی یکی ویراژ بدهد و بچه های هرمحل را پشت سرش ...
قتل پسر در سکوت خانه / اعدامم کنید
من و مانی بلایی سر یکدیگر بیاوریم. اما هیچ کسی به این ماجرا توجه نکرد. آن روز مانی سراغم آمد تا مثل همیشه از من پول بگیرد که با هم درگیر شدیم. من که کنترل اعصابم را از دست داده بودم در یک لحظه دستانم را دور گردنش پیچیدم و او را خفه کردم .وقتی مانی جان سپرد نیم ساعتی را کنار جسد او نشستم. سپس با همسرم تماس گرفتم و ماجرا را به او گفتم. من خودم با پلیس تماس گرفتم و همان شب دستگیر شدم . وی ...
این من هستم؛ مشکات الزهرا صفی
موفقیت رسیدی؟ موفقیت من پروسه طولانی داشت، من 7-8 سال با برنامه ریزی روی تمرین، حتی خواب و خوراک ، تورنمنت ها و تمرینات بدنسازی و تنیسم زحمت کشیدیم. اما از اول خانواده ورزشی داشتم و همه تنیس را دوست داشتیم و پیگیر مسابقات از شبکه های مختلف تلویزیون بودیم. در 8 سالگی دو هفته بعداز تماشای بازیهای رافائل نادال در تلویزیون ، بازی تنیس را شروع کردم و بعد قهرمان کشور شدم و آسیا و حالا در جهان مقام ...
قاتل: به مرگ فرزندم راضی نبودم
گذشت تا اینکه تصمیم گرفتیم او را در کمپ بستری کنیم. چند بار این کار را انجام دادیم، اما بی فایده بود. مبین هر بار که از کمپ بر می گشت دوباره سراغ مواد می رفت و همه زحمات ما را هدر می داد. او درآمدی هم نداشت و هر بار از ما پول می گرفت تا خرج مواد کند. متهم درباره روز حادثه گفت: رفتار های مبین خانواده را خسته کرده بود به همین خاطر سه روز قبل از ماجرا همسرم همراه دختر و پسرم خانه را ترک کردند ...
مترجم چخوف و برنارد شاو
موافقم و خوشم آمد که کسی برداشته و چنین موضوعی را مطرح کرده است. من شیفته آن شدم. هدایت بعد به شوخی گفت: پس شما هم اهل معرفت هستید. گفتم: آقا بنده اهل معرفت نیستم ولی من گاهی یک چیزهایی نوشته ام و خیلی دلم می خواست با شما آشنا بشوم و بدهم به شما بخوانید. هدایت از این خوشش آمد و گفت: من هر روز بعدازظهرها در کافه وکا در میدان مخبرالدوله یا کافه لاله زار در یک جایی می نشینم و یک قهوه یا یک چیزی می ...
الحق حدیقه قادرپناه لایق شهادت بود
و زاری نکردم، حتی مردم روستا هم از کار من تعجب کرده بودند، گفتم: جای تعجب نیست، این نوع مرگ برای دخترم سعادت و برای ما هم افتخار است، مگر پیامبر ما نفرمود:، چون آخر زمان فرا رسد، شهادت؛ خوبان امت من را گلچین خواهد کرد. پس مویه کردن، برای مرگ سرخ و با عزت، ناسپاسی از خداوند است. هدیه شهید راوی: فاطمه حسنی مادر شهید چند روز پس از شهادت حدیقه، او را در عالم خواب دیدم، هنگام ...
نخستین و بزرگترین شهرک استاندارد خاورمیانه کجاست؟ | زلزله 9 ریشتری هم این شهرک را خراب نمی کند
روی سرم خراب شد. به آنها گفتم اگر چنین کاری کنید این شهرک ساخته نمی شود. من در همین لباس می توانم کار کنم و در لباس وزارت و ریاست، کارآمدی ندارم. افراد مختلف می گویند که شهرک را ما ساخته ایم، اما اهمیت نمی دهم؛ چون من این کار را برای دلم خودم انجام دادم. گلزار مراحل ساخت شهرک اکباتان را هفت سال قبل از انقلاب اسلامی و در سن چهل سالگی آغاز کرد. او می گوید: یک تکه زمین در خیابان آبان داشتم ...
دختر مارکسیستی که مسئول شاخه مذهبی مجاهدین خلق بود
اتاق به آن طرف پرتم می کردند ولی من همچنان خواب آلوده بودم. چند روزی مرا بدون خواب نگه داشتند. در آن وضعیت، بعد از پنج شش ساعت اول، دیگر برایم خواب مانند مردن بود و کنترلی بر اعصاب و روان خود نداشتم. شکنجه های ممتد و خواب - بیداری به کلی اعصاب مرا به هم ریخت و دچار تشنج شدم. نمی دانم چندمین روز بود که برای ساعتی تنهایم گذاشتند. ناگهان فکری خطا، به ذهنم خطور کرد. خودکشی! به خیال خود تنها ...
فیلم عجیب امین حیایی
...: پس داداش دستت درد نکنه اسم ما را هم بنویس! . همین گفته ها به دیالوگ های ما در فیلم تبدیل شد و آقای ده نمکی هم از این دیالوگ ها خیلی خوششان آمد. حتی اسم بیژن مرتضوی را هم از خودم درآوردم. اتفاقا یک روز خانواده آقای مرتضوی را در فرودگاه دیدم و آنها با ناراحتی به من گفتند که درست بود، اسم آقای مرتضوی بر روی یک دزد گذاشته شود؟ من هم در جواب گفتم راستش را بخواهید این اسم آنقدر بداهه ...
7 سال قبل انقلاب با داماد حداد عادل دعوای ساختگی راه انداختیم | ماجرای صبحانه محرمانه رهبری، بهشتی، ...
رادرم گفت: با یکی از این آقایون برو. آیت الله خامنه ای زحمت کشیدند و مرا تا محدوده میدان انقلاب رساندند. بعدها متوجه شدم که آن افراد اعضای شورای انقلاب بودند و آن روز جلسه شورای انقلاب در خانه ما دایر بود. بعد از آزادی از زندان به دانشگاه برگشتم. امیدوارم به کسی برنخورد، اما آن موقع دانشجویان دانشکده های فنی خیلی پیشرو و انقلابی بودند و بچه های رشته های پزشکی و علوم انسانی و... اهل سیا ...
از شکنجه در زندان های ساواک تا خدمت به امام خمینی
برایتان می کنیم. بعد به ایشان عرض کردم آقا یک سؤالی هم در رابطه با خودم دارم: حالا بنده فرار کردم و آمدم، مدتی هم هست بیرونم، بچه ها ایران مانده اند، من احساس می کنم یک تکالیفی به عهده ام است؛ اما الآن نمی دانم چه وظیفه ای دارم، چه کار کنم؟ حضرت امام یک تأملی کردند و فرمودند بمانید، ان شاء الله انقلاب پیروز می شود همه با هم برمی گردیم. افتخار می کنم که کفش جفت کن امام بودم وقتی ...
سرگذشت عجیب دختر 22 ساله که یک مادر معتاد به شیشه است
به گزارش تازه نیوز، زن 22 ساله که هنگام سرگردانی در خیابان های مشهد مورد ظن نیروهای گشت پلیس قرار گرفت، مدعی بود در ساعت 3 بامداد و برای تهیه مواد مخدر از خانه مادرش خارج شده است، درباره سرگذشت تلخ خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری امام رضا(ع) مشهد گفت: پنج سال بیشتر نداشتم که پدرم را از دست دادم و در کنار مادرم بزرگ شدم. به نقل از خراسان، آن روزها مادرم برای تامین هزینه های زندگی ...
جنجال جدید گوهر خیر اندیش
از روزها وقتی من را به خانه رساند مادرم به او گفت لطفا دیگر این کار را نکنیید من خودم به دنبال دخترم می آیم. یک روز اسماعیل خانی گفت به مادرت بگو آبگوشت درست کند تا من به خانه شما بیایم. وقتی به منزل ما آمد ماجرای ازدواج را مطرح کرد که مادرم گفت:دختر من خیلی جوان است و هیچ کاری بلد نیست حتی بلد نیست لباس هایش را جمع کند و اصلا نمیتواند یک زندگی را اداره کند ولی ما 38 سال با هم زندگی کردیم. ...
قیمت خودرو
دانشگاه را نیز او پرداخت می کرد ولی خواهرم همه پول هایش را بی خودی خرج می کرد. او به تازگی با جوانی آشنا شده و به عقد موقت او درآمده بود به همین دلیل پول زیادی برای آن جوان خرج می کرد. من هم از این موضوع به شدت ناراحت بودم! افکار شیطانی رهایم نمی کرد، با خودم می گفتم چرا به همان اندازه ای که خواهرم برای آن جوان غریبه هزینه می کند به من پول نمی دهد! به این دلیل وقتی به خانه من آمد، او را ...
گزارش های یک عاشق عوضی| روز نخست؛ کی عادت می کنیم؟
. اسم خواهرم، سعیده خانم است. من ه را از ته اش با بهره مندی از فتوشاپ، کندم. البته اسم واقعی من سعید نیست، ولی شما اگر دلتان می خواهد، من را به همین نام صدا کنید. اصلا مهم نیست. بیشتر از این نمی توانم درباره خودم اطلاعات بدهم، چون مامورهای خانه جشنواره، سه سوت می توانند به دام بیندازنم. امروز نخستین روز جشنواره بود. با کارت عوضی ام سر ظهر آمدم پای برج میلاد. قبل ش، مامان را به سختی ...
من از مادرم کتاب خواندن را آموختم
... تجربه یکم؛ یک فتح بزرگ برای یک مادر کتاب به دست، عجیب نیست وقتی کودک نوپایش دربه در دنبال گرفتن کتاب مادر باشد و با هیچ وسیله ای نتوان حواس او را پرت کرد. از همه ابزارهایش برای ورق زدن کتاب مادر استفاده می کند و وقتی بالأخره موفق می شود کتاب حجیم را از دست مادرش بگیرد و پشت به او روی زمین بنشیند و ورق بزند، مثل جنگجویی که فتح بزرگی کرده است لبخند می زند و برق فتح بزرگش را به رخ ...
ایرج نوذری و ناگفته های مسافری از هند پس از 20 سال
. من به دوستان گفتم از من توقع معجزه دارید؟ واقعیت این بود که زمان زیادی را از دست داده بودیم. به من گفتند یک دختر ایرانی از بین تعداد زیادی که تست داده اند، قبول شده و حالا من باید ظرف 2 هفته به ایشان یعنی شیلا خداداد که تا آن موقع نمی شناختم، هندی حرف زدن یاد می دادم. از طرف دیگر به خودم نهیب زدم که اگر من این کار را قبول نکنم کسی خواهد آمد که هیچ اطلاعاتی درباره هند و زبان ...
شعله های انقلاب از مسجد شمشیرگرها تا شکنجه گاه ارگ کریمخانی
پایان کار رژیم بود. بلافاصله بعد از پیروزی انقلاب به شیراز آمدم و در کمیته انقلاب فعالیت کردم. شیراز یک روز زودتر انقلاب پیروز شد انقلاب در شیراز چه روزی پیروز شد؟ شیراز یک روز زودتر یعنی 21 بهمن 57 انقلاب پیروز شد. نیروی هوایی خیلی فعال وارد شد، انقلابیون هم آماده و مسلح بودند. در شیراز کلانتری ها زودتر از تهران به دست مردم فتح شد. مرحوم مهندس ...
ترسناکترین چهره گلشیفته فرهانی کنار مادرش + عکس پرماجرا
اش به فرانسه مهاجرت کرد و پس از انقلاب به ایران بازگشت، اما فضا برای هنرمند سیاسی چپ هنوز باز نشده بود. خانواده در شرایط بد مالی به سر می بردند و پدر خانواده با کارهای گوناگون از جمله مسافرکشی یا مترجمی سعی داشت تا چرخ زندگی خانواده را بچرخاند. اسم گلشیفته در شناسنامه “رهاورد” ثبت شده، این بدان دلیل است که نام گلشیفته از سوی ثبت احوال در آن زمان مناسب تشخیص داده نشده بود. در خانه و میان ...