وقتی بلاگرها الگوی نوجوانان می شوند/دلت پاک باشه حجاب که مهم نیست!
سایر منابع:
سایر خبرها
پژمان جمشیدی با یک بلاگر ازدواج کرد / نگار فرهمند کیست؟
مراسمی آشنا شدم. همیشه آرزو داشتم 2 نفر را در زندگی ام از نزدیک ببینم. شاید چون کم دیده می شدند. هدیه تهرانی؛ و پیمان قاسم خانی. خانم رهنما به من گفتند من می خواهم شما را یک شب دعوت کنم منزل مان تا با همسرم آشنا شوید چون همسرم پرسپولیسی است و فوتبالیست ها را خیلی دوست دارد. من هم که می دانستم ایشان همسر پیمان قاسم خانی هستند، خیلی خوشحال شدم و از خدا خواسته قبول کردم. بعد با دعوت به خانه آنها رفتم ...
پژمان جمشیدی ازدواج کرد | افشاگری سام درخشانی از ازدواج پژمان جمشیدی با بلاگر معروف
خودم را مقابل تیم ملی کشور گرجستان زدم . در سال 90 از فوتبال خداحافظی کردم البته بعدش دو سال مربی گری هم کردم ولی بعد ها که بحث بازیگری پیش اومد کلا فوتبال را بیخیال شدم. مصاحبه با پژمان جمشیدی مربیگری در فوتبال را دوست دارم دیگر نمی توانم فوتبال بازی کنم اما خیلی دوست دارم با یک موقعیت خوب به دنیای فوتبال برگردم. کلاس های مربیگری را تا سطح B رفته ام و دلم می خواهد ...
کارگر نمونه ای که از دیدار با رهبر، انصراف داد!
به گزارش عصر امروز به تعبیر شدن یک خواب شیرین می مانَد. به خنکای روحبخش آب نطلبیده که نه، آبی که عمری در طلبش، سوزش عطش را با تمام وجود چشیده ای... شبیه حس خوب لمس جایزه ای است که سال ها برای به دست آوردنش، بی سروصدا تلاش کرده ای. شبیه حال خوب مسافر خسته اما مشتاقی که به شهر محبوبش رسیده، شبیه... حال و هوای مهمانان حسینیه ای که قلب ا ...
افشاگری سام درخشانی درباره ازدواج قریب الوقوع پژمان جمشیدی+ویدئو
....من در جام جهانی 2002 کره وژاپن به تیم ملی دعوت شدم و تک گل ملی خودم را مقابل تیم ملی کشور گرجستان زدم . در سال 90 از فوتبال خداحافظی کردم البته بعدش دو سال مربی گری هم کردم ولی بعد ها که بحث بازیگری پیش اومد کلا فوتبال را بیخیال شدم. مصاحبه با پژمان جمشیدی مربیگری در فوتبال را دوست دار دیگر نمی توانم فوتبال بازی کنم اما خیلی دوست دارم با یک موقعیت خوب به ...
یادی از درگذشتگان در شب جمعه + فیلم
...> دلتنگی های اجباری پنجشنبه و دوست داشتن های زیاد پنج شنبه و فاتحه و صلوات روحشون شاد همان روزی که دل میگیرد و اشک در چشمان جاری... روزی که دل، دلتنگ می شود برای عزیزانی که در کنار ما نیستند “روحشان شاد و یادشان گرامی” یاد شان کنیم با ذکر یک فاتحه و صلوات پنجشنبه است روز ...
پسرم بدجوری تکه تکه شده بود! + عکس
... **: بعد چطوری به شما اطلاع داد؟ مادر شهید: ساعت دوازده شب بود که خبردار شدم. سه روز که رد شد دوازده یک نصفه شب افغانستان بود، من خواب بودم. تلفن بالای سرم روشن بود. دختر کوچکم داشت گریه می کرد؛ زنگ تلفن آمد و بلند شدم که ببینم؛ همینقدر می فهمیدم که شماره ایران یک طور است، شماره افغانستان یک طور. بلند شدم دیدم که این شماره ایران است؛ گفتم یا امام زمان! به خاطر اینکه دو سه روز پیش ...
مردم همیشه جانبازان را به عنوان قهرمانان جنگ، ادای احترام می کنند
در شهر ماندیم و در نهایت با وخیم شدن اوضاع، ما نیز ناچار به ترک خرمشهر شدیم. واکنش اولیه شما و خانواده تان چه بود؟ خواهری داشتم که خانه اش در آن طرف آب بود و در منطقه سن تاپ زندگی می کردند. دو روز از او خبر نداشتیم. مادرم مرا برای جویا شدن احوال او به خانه خواهرم فرستاد. ماشین گیر نمی آمد، عراقی ها مرتب شهر را می زدند. من مجبور شدم با پای پیاده راه بیفتم. تو مسیر از کنار خیابان ...
در هر خودکشی شش نفر به صورت مستقیم تحت تاثیر قرار می گیرند
چه دردی می خورد اضافه می کند: بعد از این حرف ها احساس می کردم پدر و مادرم هم این فکر را دارند و روز به روز از من دورتر می شوند و این باعث شد که افسردگیم بیشتر شود و از دختری با ذوق کم کم به یک آدم بی روح تبدیل شوم. او می افزاید: با همه این ها هنوز تصمیم به خودکشی نگرفته بودم تا اینکه در دانشگاه فکر کردم با تجربه حس عشق حال بهتری خواهم داشت اما آن هم خوب پیش نرفت و این حس در من القا شد ...
عبدی: دو بازیکن می خواستند قطبی را فراری بدهند
روزی که من وارد آن شدم باور نمی کردم اینجا هستم. من بازیکن لیگ یکی بودم و روز اولی که به اردوی تیم رفتم کریم باقری، نیکبخت واحدی و ... را در رختکن دیدم و واقعا باورنکردنی بود. من فقط عکس های این بازیکنان را دیده بودم و خاطرات خوبی داشتم اما یکباره با آنها هم بازی شدم. لحظه به لحظه آن دوره برایم لذت بخش بود و افتخار می کنم که توانستم پیراهن این تیم را بپوشم. از همه هم یاد گرفتم؛ هم مربیان خ ...
پایان سرقت های شایان پشه، سارق معروف تهران
روز که با دوستانم دور هم جمع شده بودیم شروع کردیم به کری خوانی برای یکدیگر. بعد قرار شد هرکدام از ما یک خلاف عجیب که شگفت انگیز و خاص باشد، انجام بدهیم؛ در غیراین صورت باید تا یک هفته لباس زنانه به تن می کردیم و در محل می چرخیدیم. من هم برای خودنمایی و کم کردن روی دوستانم، گفتم که گوشی قاپی و بعد مقابل دوربین ها قدرت نمایی می کنم. به این ترتیب پس از سرقت از نوجوانان مقابل دوربین ها می رفتم و ...
روایتی از زندگی معتادی که کارآفرین شد
کیف می کردم، حرف هایشان گل انداخته بود رفتنی نبود، نگاهم به آن کاسه گل سرخی دوخته شده بود که حالا دیگر پُر شده بود. با دستم اشاره کردم که بچه ها سرشان را بدزدند، مادرم کفش ها را جفت می کرد منتظر بودم از اتاق خارج شوند در را آرام باز کردم هر آن چه که داخل کاسه گل سرخی بود را داخل جیبم خالی کردم و با وحشت از اتاق خارج شدم. مادرم فریاد زد محمد کجا؟ درست را خوانده ای؟ آن وسوسه تمام وجودم ...
آموزش سرقت با تیر وکمان فقط 500 هزار تومان!
و کمان شیشه هایشان را نشانه می رفتم و بعد از شکستن شیشه اموال با ارزش داخل خودرو را سرقت می کردم، از لباس و کفش گرفته تا ضبط و... این شیوه سرقت را از کجا یاد گرفتی؟ من سارق لوازم داخل خودرو هستم و بار ها به این اتهام بازداشت شده ام. وسایل سرقتی را هم به پاتوقی می بردم و صاحب پاتوق آن ها را از من خریداری می کرد. او خودش این شیوه سرقت را به من آموزش داد. قرار گذاشتم هر چه سرقت ...
شهادتش ورق را برگرداند
به گزارش سدید ؛ شهید سیداسماعیل سیرت نیا در اولین اعزام خود به سوریه در آبان 1396 به شهادت می رسد. ماجرای تلاش های شهید سیرت نیا برای اعزام و نحوه شهادتش، نکته های زیادی برای بازگو کردن دارد. شهید سیرت نیا از فعالان فرهنگی استان گیلان بود و در زمان حیات حضوری تأثیرگذار در برنامه های فرهنگی این استان داشت. الهه آخرتی با کتاب از من نخواه آرام بگیرم به زندگی این شهید والامقام پرداخته و نکات جالبی از زندگی ایشان را در کتاب آورده است. آخرتی د ...
کتابفروش های سیار نیازمند بیمه| شغل غیررسمی که کاذب نیست
کتاب ها را به من می دهند و من بعد از فروش پورسانت خودم را از آنها می گیرم. البته طبق قیمت روی جلد، برای همین تخفیف دادن برای من به صرفه نیست. البته بعضی از کتابفروشی ها هم از اینکار خوششان نمی آید اما من کار خودم را می کنم. *خودت چقدر اهل کتاب خواندن و مطالعه هستی؟ راستش کتاب خواندن را دوست دارم اما معمولا همین کتاب ها را می خوانم تا برای مشتری ها در مورد محتوایشان توضیح دهم. ...
رائفی پور: به تتلو گفتم سیاسی نشو!/ به حاج قاسم گفتم یک بار جانت را نجات دادم ها!
بلد نبود، مثلا یک کلیپی برایش می فرستاد بعد می گفت این دارد این را می گوید. یک روز با ما تماس گرفت که آقا این می گوید اطلاعات خیلی مهمی دارم که فقط به دو نفر می گویم، درمورد ایران است، گفته بود یا باید به سیدالقائد بگم، یعنی می آیم به رهبرتان می گویم، یا همینی که در مورد امام زمان حرف می زند. گفته بود آقا چه ربطی به ایشان دارد مثلا، خب یعنی از نظر شأنیت و این ها دارم عرض می کنم. گفتم ...
دفاع فراستی در برابر اتهام کامل ندیدن فیلم ها/ مقوا نسازید!
فوتبال بازی می کردم، فوتبال را خیلی دوست داشتم و حتی به یک تیم حرفه ای دعوت شدم اما اتفاقات سال 88 رخ داد. آن زمان هنوز 18 سالم نشده بود و مجبور شدم آن را ادامه ندهم اما همچنان دنیای فوتبال برایم عجیب و غریب بود، بنابراین دوست داشتم این فیلم را برای آن دسته از همسالانم بسازم که با وجود همه مشکلات تلاش کردند به هدفشان برسند، شخصیت فیلم هم یک هدف داشت و دوست داشت هر طور شده به آن برسد. فراستی در ...
شعری برای غواص های شهید که زندگی شاعرش را تغییر داد
که اولین بار برای شعر شهدای غواص بود و به دلیل گریه زیاد و حالی که در آن شرایط داشتم، نتوانستم شعرم را بخوانم و دومین بار هم به دلیل طولانی شدن جلسه، نوبت به چهار نفر از ما نرسید. ولی به عنوان کسی که به رهبری ارادت دارم و همیشه دوست داشته ام ایشان را از نزدیک ببینم، باید بگویم وقتی وارد فضای شعر شده و متوجه شدم که در این شرایط می توانم فعالیت کنم، تصمیم گرفتم که شاعر بمانم و شعر را ادامه دهم تا ...