سایر منابع:
سایر خبرها
قهرمانی از سرزمین آفتاب
بعد خانه ساختند و مستقل شدند. چون آقای بابایی دوست داشت جایی زندگی کند که بچه ها همیشه صدای اذان مسجد را بشنوند، به محله نیروی هوایی نقل مکان کردند؛ جایی که خانه شان خیلی به مسجد نزدیک بود و به این ترتیب بچه هایشان از همان اول، مسجدی بار آمدند. مبارزات گسترده انقلابی قبل از انقلاب، به صورت خانوادگی در مبارزات انقلابی حضور گسترده ای داشتند. یک روز صبح زود، نظامی ها آمدند ...
مجیدی قلباً دوست داشت بماند
کوچه و خیابان که فوتبال بازی می کردم، دوست داشتم تمام تلاشم را برای بردن و بهترین بودن انجام بدهم. الان هم همینطور هستم. در هر بازی که به زمین رفتم، تلاش کردم بهترینِ خودم باشم. اگر کم و کاستی هم بوده، به خاطر من نبوده، به شرایط آن روز و اتفاقات آن روز بستگی داشته است. از اینکه یک فصل رؤیایی داشتم و توانستم نقش کوچکی در قهرمانی استقلال داشته باشم، خدا را شاکرم. من عضو کوچکی از این باشگاه هستم و همه ...
چهارکیلومتر از جاده عقب نشینی بعثی ها چگونه به آتش کشیده شد – خبرگزاری مهر | اخبار ایران و جهان
پروازی است که... * امکان بازگشت ندارد. بله. البته نگوییم امکان بازگشت ندارد! پروازی بود که مثل پروازهای دیگر، همه چیزش بسته به خواست خدا بود. بعد از صحبت های اولیه، پورفرزانه به من گفت حسین، یک ذره از این خاک تربت ات را بده ! من می خواهم شهید شوم! * با این که رزروِ مأموریت بود؟ بله. گفتم برو بچه! این چیزها دست خداست! دست تو نیست که! گفت نه! به جون ...
پدر شهید: جمعه ها خانه مردم را نظافت می کردم!
: آقای شیخ کمال نیا آشنای ما بود. **: امام جماعت مسجد صدریه بودند؟ پدر شهید: اگر آقای خلخالی نمی آمدند، ایشان امام جماعت مسجد بودند. بعد رفتیم کنار کلانتری غیاثی، پشت مسجد موسی بن جعفر (ع). بعدش سال 1365 بود که صاحبخانه مان خانه اش را فروخت به 900هزار تومان. با پولی که داشتم خانه ای پیدا نمی کردم و خیلی گرفتار شده بودم. یک روز در مسجد موسی بن جعفر(ع) نشسته بودم و خیلی گریه می کردم ...
خیرخواه: وزیر چشمانش را بسته؛ احمدی به دنبال ریاست فدراسیون ژیمناستیک است/ برای برکناری ام باید نامه ...
، وگرنه در اندازه این حرف ها نیست و باید به بالادستی اش بگوید که نامه بزند و این مسئله را رسماً اعلام کند. من اگر آدم خودشیرینی بودم، چه چیزی بهتر از ریاست احمدی در فدراسیون برایم وجود داشت؟ من تا الان از این کارها نکرده ام و انجام هم نخواهم داد. وی با اشاره به اینکه در 5 سال سرمربیگری اش در تیم ملی 11 مدال آسیایی و جهانی برای ایران کسب شده است، تصریح کرد: در جلسه ای که روز گذشته میان ...
میلاد باقری در طرفداری: فرهاد مجیدی نباید می رفت / بدون ارتباط رسانه ای و ایجنت قوی کار در استقلال سخت ...
مصدومیتم که چنین اتفاقی افتاد برایم خیلی سخت برایم گذشت و روزهای سختی را داشتم ولی تمرکز کردم و تلاش کردم و خدا هم کمکم کرد و دوباره برگشتم. اولین بازی من بعد از آن همه مدتی که گذشت، دوره رفت بود که جلوی استقلال بازی کردم بعد آخرین بازی ام هم جلوی استقلال بود که فصل را استقلال با قهرمانی تمام کرد و خداراشکر هر دو بازی من عالی بودم از آن لحظه ای هم که بازی کردم خداراشکر حدودا 11-12 بازی کردم و یک باخت ...
روایت امضای سرخ؛ روحانیِ شهیدی که برای دخترش رجعت کرد
...، دیدم پدر نیست. همین طور که سینی غذا دستم بود، به سمت حیاط دویدم، دیدم داخل باغچه ای که داشتیم، ایستادند و به گل ها رسیدگی می کنند. من گفتم: بابا جان! دارید چه کار می کنید؟ گفت: بابا! نزدیک عید هست و من باید یک سر و سامانی به این درخت ها بدهم. همه این اتفاقات در عالم رویا بود و همین طور که سینی چای و غذا دستم بود، در ایوان خانه ایستاده بودم و از بالا، لبان پر از لبخند و قامت رعنای پ ...
مرد تحصیلکرده بخاطر یک دوست زندگی اش را فروخت و آواره پارک شد / دوست صمیمی به خارج کشور فرار کرد
کسی شده و او هم به خارج از کشور فرار کرده است. حالا این بنده خدا هم مجبور شده به خاطر اینکه کارش به نکشد تمام خانه و زندگی شان را بفروشد و حالا هم که می بینید زیر آلاچیق پارک چند روز است زندگی می کنند. آنها می گویند؛ همین نزدیکی ها کار اداری دارند، برای همین داخل این پارک مستقر شدند. این خانواده هیچ وسیله ای نداشتند. زیراندازی هم که در آلاچیق انداخته اند به همراه فلاکس چایی و قند را یک ...
تو می روی به سلامت، سلام ما برسانی
.... شب عملیات، همه بچه های گردان امام حسین زده بودیم به دل دشمن برای فتح قله مهران شلوغ بود گم می کردیم همدیگر را هرچقدر هم می خواستی حواست باشد، نمی شد عاقبت به قله رسیدیم هرچه گشتم، حسن نبود پرسان پرسان سراغش را گرفتم از این و آن. بالاخره یکی پیدا شد که خبر آورد؛ حسن از یک ساعت پیش، دیگر با ما نبود خودش انگار دست به کار شده بود برای رساندن سلام، خبر را که شنیدم این بیت در نظرم آمد: من ای صفا رهِ رفتن به کوی دوست ندانم تو می روی به سلامت، سلام ما برسانی چند روز بعد خاک بهشت زهرا میزبان جسم خونین حسن شد. ...
پنجر کردن آمبولانس راز مطب دکتر را فاش کرد!
سفید شد و داشت می میرد. خیلی حالم بد شده بود. بعد از آن درمان هم دماغ و دهانش مرتب خس خس می کرد. دچار مشکل تنفسی شد. مطمئنم که اگر ادامه می دادم یک روز در میان می خواست بچه مرا ساکشن کند. می گفت باید مرتب او را به اینجا بیاوری. من هم قبول نکردم. با شوهرم از او شکایت کردیم. الان پرونده نیز در نظام پزشکی است. شنبه بود که زنگ زدم تا پیگیر پرونده ام شوم. سه شنبه درسا فوت کرد. هنوز هم باورم نمی شود. خدا به مادر درسا صبر بدهد. اگر بچه ام را دوباره پیش این پزشک برده بودم الان زنده نبود. ...
صالح حردانی: هدفم حضور در جام جهانی است/ شاید اشتباه کردیم که قهرمان شدیم!
اول فصل در استقلال نبودم، اما نیم فصل دوم که آمدم همدلی و رفاقت را بین بچه ها دیدم. خیلی از اینکه حسین مرادمند و سیاوش یزدانی رفتند ناراحت شدیم، اما با این وجود پشت سر هم بودیم. توانستیم بدون باخت قهرمان شویم و این قهرمانی را تقدیم هواداران عزیز استقلال کردیم. بابت همه این ها خدا را شکر می کنیم. بعد از جدایی مرادمند و یزدانی شوک به استقلال وارد شد، اما بلافاصله سیلوا را جذب و تدابیری که ...
جهاد سازندگی نهاد محبوبی بین مردم بود
بودند سالانه حداقل 45 روز در جبهه حضور پیدا کنند. مثلا اعلام می شد که جهاد سازندگی اهر اعزام شود، کل اداره تعطیل می شد و همه فارغ از اینکه چه سمتی دارند، به جبهه می رفتند. من البته توفیق پیدا کردم مدت زمان بیش تری اعزام شوم و حدود 3 سال در جبهه بودم. مدتی از اواخر 1362 تا اوایل 1363 در جبهه بودم و سپس از اواخر 1364 تا 1367 حضور داشتم که در این میان چند نوبت هم (مجموعا حدود 4 ماه) در دوره های ...
سیدهادی در برخوار اصفهان حاجت می دهد + عکس
من شب که می خواستم بخوابم یک زیارت عاشورا برایش خواندم؛ گفتم نذرت را می آورم. گفت شب خواب دیدم یک ماشین آمد یک جوان پیراهن آبی تنش بود؛ پیاده شد و دستش را مثل سلام طرفم بلند کرد. بعدش صبح بلند شدم دیدم دخترم خوب خوب شده و چیزیش نیست. یعنی اصلا نیامده بودند سر مزار سید هادی، ولی خب حاجتش را گرفته بود. گفت چند بار هم آمده و نذرش را آورده، ولی من ندیدمش بنده خدا را. بعد یک بار هم، حرف از ...
گفتند علی دایی مسن است؛ باید از تیم ملی خط بخورد
جهانی هم بودیم. من به همراه دوست خوبم محمدرضا طالقانی رفتیم بازار از یک بازاری محترم که به رحمت خدا رفته اند، قرض کردم و گفتم بعد از تعطیلات پول شما را می دهم که همین طور هم شد. پول را بردم هتل لاله و به آقای فرکی و آقای شاهرخی دادم و گفتم بچه ها که برای صبحانه آمدند، پولشان را بدهید. پول بازی با بحرین را هم در رختکن به بازیکنان دادم. و بعد اتفاقات بازی با بوسنی (بازی خداحافظی تیم ملی ...
سردار گمنام و بی ادعا با خدمات کم نظیر در جبهه
بعد رفتم سر مزار مادربزرگ و دایی ام و درددل کردم. وقتی به منزل برگشتم از مادرم پرسیدم آن روز که با حاج قاسم صحبت کردی به او چه گفتی؟ گفت: من فقط یک جمله از صحبت ها را می گویم. گفتم: فرزندم وقف شما و نظام و مملکت؛ ولی او را از من دور نکنید. سرباز شما و ولایت باشد؛ اما از من دورش نکنید. همان لحظه فهمیدم که وقتی حاج قاسم به من گفت باید این جا باشید، به همین علت است. خادم خانواده های شهدا ...
از ارادت شهید امیر طلایی به امام حسین (ع) تا پیکری که بی سر بازگشت
دنیا آمد. وی از عشق فرزندش از کودکی به امام حسین (ع) گفت و افزود: از سن 5 سالگی تمام بچه های محل را در داخل حیاطمان جمع می کرد و به آنان می گفت که بلند بگویید یا حسین ؛ از همان سن از من می خواست که برایش مشک و لباس مشکی بخرم. از کودکی، خدایی و حزب اللهی بود و در آخر هم بدون سر به مقام شهادت رسید. مادرشهید طلایی با اشاره به هوش و ذکاوت بالای فرزندش، تصریح کرد: پسرم معلم مدرسه ...
وقتی شهید شد کسی باور نمی کرد سوریه رفته باشد
چه ها نگویید. بعد هم رفت و یکی، دوباری هم که در سوریه بود با هم تلفنی حرف زدیم. بار آخر چند روز پیش از شهادتش بود که زنگ زد. پرسیدم کی بر می گردی؟ گفت جمعه دوره مأموریتی مان تمام می شود و بر می گردم. بعد تماس قطع شد. تا روز جمعه یک عملیات شد و اخوی در همین عملیات که در یک شهرک نزدیک نبل والزهرا بود به شهادت رسید. دسته آن ها با نیرو های داعش رو به رو شده بودند. در حین درگیری یک گلوله از فاصله ...
مدافع ملی پوش استقلال حرف دلش را زد| حردانی: هدفم حضور در جام جهانی است/ شاید اشتباه کردیم که قهرمان ...
.... صالح حردانی، همان بازیکنی است که با پشت سر گذاشتن روزهای سخت توانست به سطح اول فوتبال ایران برسد و حالا با عملکرد خوب خود در تیم استقلال و تیم ملی نامی برای خود دست و پا کند. او در تاریخ 11 شهریور ماه 1400 در مقدماتی جام جهانی 2022 قطر، اولین بازی ملی خود را مقابل سوریه انجام داد. دفاع راست آینده دار فوتبال کشورمان که در سال های اخیر به یکی از پدیده های لیگ برتر تبدیل شده پس ا ...
گفتند علی دایی مسن است؛ باید از تیم ملی خط بخورد
محمدرضا طالقانی رفتیم بازار از یک بازاری محترم که به رحمت خدا رفته اند، قرض کردم و گفتم بعد از تعطیلات پول شما را می دهم که همین طور هم شد. پول را بردم هتل لاله و به آقای فرکی و آقای شاهرخی دادم و گفتم بچه ها که برای صبحانه آمدند، پولشان را بدهید. پول بازی با بحرین را هم در رختکن به بازیکنان دادم. و بعد اتفاقات بازی با بوسنی (بازی خداحافظی تیم ملی با مردم پیش از سفر به جام جهانی 2006 ...
ماجرای عجیب در تولد فرزند اول شهید برونسی
.... یک آن دست و پام را گم کردم. صورتم زد به سرخی. با ناراحتی گفتم: آقا برونسی چه کار ها می کنه! کمی بعد خدا حافظی کردم و آمدم. از دستش خیلی عصبانی شده بودم. همه اش می گفتم: آخه این چه کاریه که بشینه برای بقیه از زایمان من حرف بزنه؟! چند وقت بعد از جبهه آمد. مهلتش ندادم درست و حسابی خستگی در کند. حرف آن جریان را پیش کشیدم. ناراحت و معترض گفتم: یعنی زایمان هم چیزیه که ...
یک دکه دار: آقای زاکانی؛ وضعیت ما را ببین!
بپیوندم به تو این چه شغلیه که هر روز هفته سر کاری صبح بری شب بیای نه تفریح نه چیزی ، گفتم بابا این منطقه امام زاده داوود یک زمانی تعدادی خر داشت، سوارشان می شدی از فرحزاد تا خود امامزاده داوود می بردت. بعد موقع برگشت می دید مشتری نیست، خودش بر می گشت؛ ماهم لنگه ی همان خرهای امام زاده داوودیم! انصاف نیوز – الان وضعیت فروش روزنامه ها چطور است؟ الان مثلاً همشهری به ما 10 تا روزنامه می دهد، من پنج تایش را می فروشم. همین چندتایی هم که می دهند ملت صفحه اولش را می بینند و می روند، دیگر روزنامه نمی خرند. خبر زاکانی از ایده ی بازسازی دکه های تهران انتهای پیام ...
داستان ازدواج اردشیر زاهدی از زبان وی با شهناز پهلوی
مند است، گفتم من اصولاً در زندگی به زناشویی فکر نمی کنم. در ضمن یک دفعه من پهلوی اعلیحضرت بودم، پیغامی از اعلیحضرت و دختر و مادر و پسر داشتند، تلفن کردم به آنجا، آن اوایلی بود که ایشان آمده بود، وقتی کسی گوشی را برداشت، گفت من می خواستم، چون نمره مخصوص علیاحضرت را گرفته بودم نمره خصوصی داخلی از قصر، بعد طرف به من گفت که آقای زاهدی شما هستی؟ گفتم ببخشید شما؟ گفت من شهناز، این خیلی در دل من نشست، چون ...
هانیه توسلی عزادار شد | ناراحتی هانیه توسلی برای کیست ؟
ن کار کردم همه خانم ها اکثرا تنها بودند. بعضی ها خیلی تنها بودند مثلا در تنهایی ... من به سالهای پیری نمی رسم .... ان شاءا... اگر خدا بخواهد .... به هر حال ببیند آدم ازدواج کند بچه داشته باشد نوه داشته باشد یک خوبی هایی دارد برای آدمی مدل من یک بدیهایی هم دارد من خیلی حوصله جمعیت و شلوغی ندارم من همیشه از تنهایی لذت می برم . یک جایی هم بودم که فامیلان و دوستانم بودند سریع کتابم را بر م ...
گزارش یک دادگاه | دکتر احمد مهدوی دامغانی
درباره کسی قضاوتی کنم. از هفتاد و پنج سال پیش تاکنون، یعنی از زمانی که مُبتدی در تحصیلات مذهبی بودم و رساله بسیار سودمند صمدیّه تألیف شریف حضرت شیخ بهاءالدین عاملی (قُدّس سرّه) را نزد استاد می خواندم و هر شب مرحوم والدم رحمه الله علیه آنچه را در آن روز از صمدیّه خوانده بودم، از من می پرسید، همان اوایل وقتی که آن عبارت بسیار مشهور شیخ را در آن رساله که: ...و فی نحوِ: النّاس مَجزیُّون بأعمالهم إن ...
دفاعیات احمد مهدوی دامغانی در برابر اسدالله لاجوردی
.... دیگر خود دانید و خدای تبارک و تعالی. آقای لاجوردی حالا از بنده شرمنده مؤاخذه می کند که چرا جشن تولد شاه را گرفته ام، درحالی که در همان سال ساواک حقیر را احضار کرد که: چرا نام شاه را در دعوتنامه، بعد از نام نامی و اسم گرامی اعلیحضرت اقدس علی بن موسی الرّضا ذکر کرده ام؛ زیرا در سال 1355 یا 1356 نمی دانم چهارم آبان مصادف با یازدهم ذیقعده روز ولادت باسعادت حضرت رضا صلوات الله علیه بود و ...
هفت خاطره ی رهبر معظم انقلاب اسلامی از دوران دفاع مقدس
که در دو سه روز، سه چهار روز قبل بودم، بعد از آن که سخنرانی کردم و آمدم، یک نامه ای به من دادند از یک خانمی که یک تکه هایی از این نامه را گفتم برای شما بخوانم. اینها نمونه های بسیار ظریفِ استثنایی است در تاریخ. البته خوشبختانه در روزگار ما اینها استثنائی نیست، اما در تاریخ حقیقتا استثنائی است. این خانم [در نامه] بعد از آن که اظهار ارادت فراوانی به امام و به مسؤولین کردند و ...