ببینید | کودکان کار سر کلاس خاله سمیرا | آرزوهای بزرگ بچه های زباله گرد را ...
سایر منابع:
سایر خبرها
روایت امضای سرخ؛ روحانیِ شهیدی که برای دخترش رجعت کرد
و شب اول اسفند، به شهادت رسید و مراسمات متعدد برایشان منعقد شد. 9 روز بعد از شهادت یعنی نهم اسفند ماه، قرار شد مراسمی در زادگاه ایشان یعنی شهرستان خوانسار برگزار شود. من در آن زمان 9 ساله بودم. تعدادی از اعضای خانواده رفتند که به مراسم خوانسار برسند و من به همراه بعضی از خانم های فامیل، قرار شد در قم بمانیم تا پس از چند روز تعطیلی که به جهت شهادت پدر اتفاق افتاده بود، به مدرسه برویم ...
روایتی از حضور در مراسم جشن ترخیص کارکنان وظیفه ارتش
تکتم جاوید | شهرآرانیوز؛ میان آن همه جوان، سن و سالش به وضوح از بقیه بیشتر است. به خصوص با آن صورت پخته و مو های کمی ریخته سرش. دو ماه خدمت آموزشی ام که تمام شد برای مرخصی رفتم خانه و پشت سرم را هم نگاه نکردم. یعنی شدم سرباز فراری. یک پسر هشت ماهه داشتم، در یک خانه مستأجری و هزار قرض وقوله و مشکل. از سربازی رفتن پشیمان شده بودم. همسرم مانده بود بدون خرج و پشتوانه. برگشتم و کار کردم. می ...
وقتی عشق به جهاد به جانبازی در نوجوانی منجر می شود
... آن زمان من به مدرسه می رفتم، سال دوم راهنمایی بودم. فضای منطقه عملیاتی را برایمان ترسیم کنید چگونه می گذشت؟ فضای خوبی بود. وقتی می خواستیم به منطقه برویم مدیر مدرسه به کنار ایستگاه اعزام می آمد و می گفت: بعضی هایتان بمانید که من بتوانم کلاسم را تشکیل دهم. یا می گفت شما دو ماه پیش در جبهه بودی، بمان یک نفر دیگر برود. اما همه شوق اعزام به جبهه داشتند. مدرسه ما 60 یا 70 نفر ...
شهید محمدرضا مازویی قبل از شهادت، شهید بود
متوجه شدیم در منطقه مهران و ایلام مشغول مین گذاری جهت جلوگیری از ورود دشمن به کشور بوده است. وی ادامه داد: شهید محمدرضا مازویی در سومار و هنگام انفجار مین، خود را بر روی مین انداخته بود و با وجود شدت جراحات از سومار تا اسلام اباد زنده بوده و به گفته اطرافیان دائم آیه ان لله مع الصابرین را زمزمه می کرد و به دوستانش تاکید می کرد به خانواده ام بگویید راه من را ادامه دهید و امام را تنها نگذارید ...
قلب رودبار ساعت 30 دقیقه بامداد ایستاد
خبرگزاری مهر، گروه استان ها- بهرام قربانپور: غروب دم بود و مادر تنور را داغ کرده بود تا برای مهمانی امشب نانی تازه روی سفره بیاورد. پدر هم که از بازار حوالی شهر بر می گشت، در داخل خورجینکی مندرس و وصله دار کمی ارزاق و خوراکی همراه داشت. چه کسی فکر می کرد که امشب قرار است آخرین شب عمرشان لقب گیرد. آفتاب که چادر رفتن را سر کرد، ماه از آن سوی کوهساران نمایان شد همه دور هم جمع بودند، عمه ...
شهید مصطفی چمران؛ از آمریکا تا خط مقدم جبهه/ گفتند آمده ایم سَر چمران را بِبُریم! +تصاویر
با رزمندگان تصویری از مصطفی چمران در میان رزمندگان ستاد جنگ های نامنظم. او با صمیمیت دوستانش را می فشرد و زیباترین تبسم خود را نثار آنان می کند. سه نسل در یک قاب دفاع مقدس مصطفی چمران در منطقه سوسنگرد، سال 1359 که نشان دهنده چند نسل متفاوت در دفاع از میهن اسلامی است. سمت راست راست او مردی تقریباً مسن و سمت چپ او شهید حسن جنگجوی 14 ساله که در 14 شهریور ماه سال 1396 پیکر او بعد ...
از فقر واقعی تا اظهار فقر / در کوره پزخانه ها چه می گذرد؟ + فیلم
. چنان از حضور خدا در زندگی اش حرف می زند که گویی تمام خدا را در همین کار دیده است. خودش برای مان گفت: دو سال پیش مریض شدم و حالم خیلی بد شد. گفتم: خدایا من مریض باشم و به درد کسی نخورم بهتر است؟ یا سالم باشم و به بندگان نیازمندت رسیدگی کنم؟ من ورزشکارم. مدعی بدن سالمم. این بدن را سالم می خواهم تا برای هر کس که در توانم هست کاری کنم. من سلامتم را از تو می خواهم. بعد از آن حالم خوب شد دیگر ...
فرازی از زندگینامه دکتر مصطفی چمران
حرکت نیرو های خودی نصب شده بود و او که قدرت و یارای به جبهه رفتن نداشت، دائماً به آنها می نگریست و مرتب طرح های جالب و پیشنهادات سازنده در زمینه های مختلف نظامی، مهندسی و حتی فرهنگی ارائه می داد. کم کم زخم های پای او التیام می یافت و او دیگر نمی توانست سکون را تحمل کند و با چوب زیربغل به پا خاست و باز هم آماده رفتن به جبهه شد. به دنبال نبرد بیست و هشتم صفر (پانزدهم دی ماه 59) که منجر به شکست قسمتی ...
تاریخ نگاری ماهواره ای بی سواد، دروغ پرداز و تجزیه طلب است
، معلوم است که در غیابش کودتا می شود و از سلطنت عزلش می کنند. احمدشاه از آبان 1302 تا آبان 1304، در خارج از کشور بود. می گفت: اگر من یک روز در پاریس باشم، بر 20 سال حضور در سیاه دهن ورامین می ارزد! خرابه های سیاه دهن حال مرا به هم می زند... . شهریور 1320 و بهانه حضور افسران آلمانی در ایران در شهریور 1320، آنقدر انگلیسی ها درباره حضور آلمان ها در ایران تبلیغ کرده بودند که روس ها ...
چهارکیلومتر از جاده عقب نشینی بعثی ها چگونه به آتش کشیده شد
...! بله. هرزمان که مأموریتی پیش می آمد، دو تا یا چهارتا خلبان از گردان 11 آموزشی پایگاه یکم، می رفتند و مأموریت ها را انجام می دادند. خود جناب سرگرد اسکندری که من به او می گفتم ابابیل نیروی هوایی یکی از این خلبان ها بود. همیشه پیش قدم بود و اصلاً سرش درد می کرد برای مأموریت. چون از بعثی ها متنفر بود. علتش را هم که تلفنی برایتان گفتم... * بله. گفتید به خاطر اجکت ش در روز 17 ...
بابایِ خوب
.... بدو به بابا نشون بده. مریم جلو رفت؛ اما مثل همیشه توی بغل پدرش ننشست. از پشت سرش دست دراز کرد، عیسی زود خودش را جمع وجور کرد؛ برگه را گرفت و زیر دیکته بیست نوشت و به دخترک برگرداند. چند ماهی می شد که مریم مدرسه می رفت. عیسی هرروز صبح دستش را می گرفت و او را می برد آنجا. چندساعتی توی پارک کنار مدرسه می نشست تا ظهر تعطیل شود. آن روز هم مثل همیشه، روی نیمکت قرمز، روبه روی مدرسه نشسته بود و از ...
ناراحتی ژاله صامتی از چیست؟ | دعوای وحشتناک ژاله صامتی با بازیگر معروف
قا روزی هم که به دنیا آمده بود بخش را با جیغ و هوار روی سرش گذاشته بود. (می خندد) و به محض اینکه برای شیر دادن به آغوش من دادند آرام شد. خلاصه کل روز در آغوش من بود و تا از من جدا می شد جیغ می کشید و گریه می کرد. ژاله صامتی: وقتی نیاز را باردار بودم باز دوست داشتم فرزندم دختر باشد و وقتی در ماه چهارم بارداری ام فهمیدم بچه دختر است از خوشحالی با یاس جیغ می کشیدیم. (می خندد) ...
رودر رو با فداکاران
شفاآنلاین سلامت سه برگزیده تندیس ملی فداکاری، از کار داوطلبانه در روزهای اوج همه گیری کرونا می گویند به گزارش شفاآنلاین : روزهای نخست شیوع کرونا در کشور را یادتان هست؟ همان روزهای سختی که شهرها در قرنطینه، به شهر مردگان می مانست و هیچ کس تمایلی به حضور در خانه اقوام و دوستانش را نداشت؛ چه برسد به اینکه خبر می رسید کرونا فلانی را زمینگیر کرده و کسی را برای مراقبت ندارد. اغلب خانواده ...