سایر منابع:
سایر خبرها
صحنه سازی برای فرار از اتهام قتل پدر
. مادرم همیشه از پدرم بد می گفت و مرا نسبت به پدرم بدبین می کرد و از طرفی هم پدرم به من پول نمی داد. دوستانم و بستگانم همه موتورسیکلت های گران قیمت داشتند، اما پدرم برای من نمی خرید. یک ماه قبل بدون اجازه از کارتش پول برداشت کردم که با هم درگیر شدیم و مرا تحقیر کرد. پس از این، حرف های مادرم روی من خیلی تأثیر گذاشت تا اینکه دو نفری نقشه قتلش را طراحی و اجرا کردیم. شب حادثه وقتی پدرم خوابید ...
روایت های خواندنی مستأجران از مالکان با انصاف
حالا هم قرارداد نداشتیم. کاربری که صاحبخانه اش را آقا نعمت عزیز معرفی می کند نوشته: آقا نعمت عزیز صاحبخونه ما هستند. ایشون انصاف رو از حد گذروندن و حق پدری به گردنم دارن. خیلی محتاج دعا هستند. براش دعا کنید. واکنش صاحبخانه ها: وقتی مستاجر خودش نرخ را تعیین می کند! سید مصطفی موسوی نژاد، که خودش را یک صاحبخانه منصف می داند نوشته است: ما امسال می تونستیم طبق همون نظر ...
افشاگری جدید پولاد کیمیایی درباره رابطه گوگوش با پدرش + عکس
با پدر من گفت سرتاسر دروغ بود. وقتی مادرم به ایران برگشت، آن روز که خانم گوگوش به خانه ی ما آمد، پدرم اول نبود و بعداً آمد ولی من آنجا بودم. مادرم مرا صدا زد و به خانم گوگوش معرفی ام کرد و گفت: ایشان خاله گوگوش دوست من هستند. ولی مادرم نمی دانست چه ماجرایی پشتش بود. خانم گوگوش از دو سال قبل از آن با پدر من رابطه داشت. نامه های عاشقانه ی خانم گوگوش با پدرم هست. خانم گوگوش در مصاحبه ادعا ...
مروری بر زندگینامه شهید اسد الله حسنوند
...، ای حسادت، ای غیبت، ای تهمت، ای برچسب، ای اضافه کار، مرا تنها بگذار، که برای خدا و در راه خدا کمی آرامش قلبی داشته باشم؛ تا کی ای حُب مقام مرا به قلاده و بند می کشی؟! و حالا لحظاتی است که بر تمام این صفت های پست غیر انسانی پشت پا زنم و همه را چون مردارهای پست متعفن از خود دور کنم. الهی من کمربندم را محکم کرده و به یاری حسین زمان قد علم کرده ام تا جان خود را به خریدارش که تویی بفروشم ...
فتح باب برای مرحوم آیت الله سید علی قاضی (ره)
قطع می شود و نیمه شب دوباره بر می گردد و مدت بیشتری طول می کشد. آری و بالاخره در های آسمان برایشان گشوده و فتح باب می شود. می گویند: آن چه را می خواستم، تماماً بدست آوردم و امام حسین علیه السلام، در را به رویم گشودند. ابن فارض، یک قصیده تائیه برای استادش گفته؛ من هم یک قصیده برای امام حسین علیه السلام گفته ام نمره یک! که کار مرا ایشان درست کردند و درِ غیب را برایم باز کردند. منبع: باشگاه خبرنگاران جوان ...
زنی که با یک عروسک پارچه ای ازدواج کرد و از او بچه دار شد! + عکس
.... پیش از این به جشن های رقص می رفتم و کسی را نداشتم که با او برقصم، اما حالا او وارد زندگی ام شده. اما داستان از زمان بچه دار شدن این زن با شوهر عروسکی اش عجیب تر هم می شود. مریوُنه 21 ماه می کودک عروسکی اش، مارسلینیو را هم به دنیا آورد و گفت زایمانش بدون درد انجام شد. او می گوید: حقیقت دارد. مارسلو مراقب نبود و مرا باردار کرد. من آزمایش دادم و جواب آزمایشم مثبت بود. باورم نمی شد. مریوُنه ادعا می کند واقعا زایمان را تجربه کرده و دیدن جفت و بند ناف و خون، همه چیز را برایش واقعی تر کرد. او می گوید از اینکه مردم حرف هایش را باور نمی کنند ناراحت و عصبانی است. ...
روایت نقاشی که 3 بار شهید شد!
...> دستش را می گیرم و می گویم: مادر درباره رفتن قربانعلی به جبهه برایم بگویید، چه شد که راهی شد. یعنی شما هیچ مقاومتی برای اعزام پسرانتان نداشتید؟ ببینید، دخترم من هم مادرم و دلتنگ بچه ها می شدم، اما امنیت کشور مهمتر بود. صدام گور به گور شده می خواست همه کشور را بگیرد، چه کار باید می کردیم، اگر هر مادری مثل من مقاومت می کرد، دیگر کشور کشور نمی شد که ... ...
شهیدی که سر و تن را به پیشگاه خدا احسان کرد و کربلایی شد
دارم برایم دعا کن.این شد که یک شب حوالی ساعت دو از خواب بیدار شدم و به حضرت ابوالفضل(ع) توسل کردم و به ایشان گفتم یا حضرت ابوالفضل(ع) حاجت احسان را بده، بدون اینکه از خواسته پسرم خبر داشته باشم این را گفتم و خوابیدم که بعد خبر آوردند سحرگاه همان روز احسان به شهادت رسید. بوسه بر پای پدر و مادر داداش همیشه عادت داشت دست پدر و مادر را ببوسد و گاهی که پای پدر و مادر درد می کرد پایشان را می ...
عکس عجیب غریب مریم معصومی همه رو متعجب کرد | مریم معصومی در حال موتور سواری دیده شد
روزی مهمان بیمارستان بودم. یک بار هم سرم شکست در حین تاب بازی. ماجرای تاب بازی هم از این قرار بود که سر سوار شدنش با بچه های عموم بحث مان شد و تاب از دست بچه ها رها شد و مستقیم خورد تو سر من و خلاصه دوباره کارم به بخیه زدن و بیمارستان کشید. مصاحبه با مریم معصومی : روز زیاد خوشایندی نبود ازاین جهت که مادرم می خواست مرا مستقل بار بیاورد. به همین خاطر یادم هست که روز اول مدرسه که ...
به خاطر یه فشنگ، رزمنده رو اذیت نکن!
دیگری بیاید یا تا روز دیگر صبر می کردم. خلاصه با عجله سوار شدم و به دژبانی که رسیدم طبق معمول بازرسی صورت گرفت و یک عدد فشنگ کلاش توی جیبم پیدا شدکه خدا را شاهد خبر ازش نداشتم!! دژبان با فشنگ مکشوفه ونامه بنده را به قرارگاه انتقال دادند تا درقرارگاه تکلیف من روشن شودکه به واحد قضایی معرفی شوم و... بنده بسیجی بودم وبا لباس خاکی وخسته ... دژبان مرا یش شهید بزرگوار علی غیوری که ...
حکایت های ملانصرالدین با داستان های کوتاه
تازه وارد این شهر شده ام و هنوز هیچ جا را بلد نیستم. خر ملا را یکشب از طویله دزدیده و بردند. روز بعد وقتی ملا از جریان باخبر شد شروع به جستجو کرد تا شاید آنرا بیابد و برای یافتن وی از همسایگان میپرسید که آیا خرش را دیده اند یا نه. همسایه ها وقتی فهمیدند خر ملا دزدیده شده شروع به ملامت وی کردند. یکی گفت چرا در طویله را باز گذارده ای. دیگر گفت برای چه مواظبت نکردی تا دزد نتواند خرت را ببرد ...
بازگشت به ساحل آرامش با توسل به شهدای غواص
کمی عقب بیندازند تا من بتوانم در مراسم حضور یابم چون قبل از تحول تیپ و لباسم مناسب مراسم رسمی نبود درحال پیدا کردن لباسی مناسب برای حضور در مراسم بودم که ناگهان چشمم به مانتوی بلندی خورد که از قبل از مادرم خواستم که آن را کوتاه کند ولی مادرم موافقت نمی کرد به حرمت حضور شهید مانتوی بلندم را پوشیدم و راهی مراسم شدم. *هیچ کس در حال و هوای خود نبود در راه می دیدم افرادی که برای ...
میهمان ناخوانده و پرسش های شهری
را بفهمند. یک محل تفریح و خوش گذرانی ندارید تا آدم یکی دو ساعت از وقت خود را با زن و فرزند خود در آنجا به خوشی بگذراند. یک ایستگاه اتوبوس برای شما نساخته اند تا زمستان از شر باران و تابستان از تابش آفتاب در امان باشید. باز اینها از آن حرف هایی بود که جواب نداشت. هر روز این میهمان ناخوانده و فضول به خیابان می رفت و در برگشتن چند تا از این سوال های بی مورد برای ما به سوغات می آورد. یک روز می گفت ...
یادتان باشد، ایران این 300 نفر را فراموش نمی کند
وقتی می شنیدیم پرستاری که بازنشسته شده برای حفظ جان مردم پا به میدان مبارزه گذاشته. دلمان قرص بود به پرستار روزه داری که با آن لباس های چند لایه کلافه کننده آنقدر گرم پرستاری از بیماران بدحال کرونایی می شد که چند ساعت بعد از اذان افطار می کرد. این روایت ها بود که یادمان می آورد اینجا ایران است. سرزمین مردان و زنانی که ریسمان محکم الهی نمی گذاشت در سخت ترین روزها هم ناامید شوند. تعدادی از ...
تصویری از ویلای فریبا نادری با باغ و استخری لاکچری
، تمام روز با او بازی می کردم و به همین خاطر شیطنت هایم هم پسرانه بود. من حتی یک عروسک هم نداشتم و بهترین اسباب بازی من توپ چهل تیکه بود، یادم می آید که با بچه های محل، کوچه را می بستیم و هفت سنگ یا فوتبال بازی می کردیم. زمانی که در دوران راهنمایی تحصیل می کردم، به طور اتفاقی به من پیشنهاد اجرای برنامه نیمرخ داده شد، اما مادرم مخالفت کرد. از این حکایت چند سالی گذشت تا اینکه یک روز با ...
بابا به شاگردانش درس شهامت و ایثار می آموخت
.... طی سال های دفاع مقدس دو نفر از عموهایم هم در جبهه حضور داشتند. البته یکی از پسرعمو های بابا هم در جبهه حضور داشت که در مرحله ای از جنگ حدود 13 روز مفقودالاثر شد. حتی خانواده برایش مراسم هم گرفتند که بعد از 13 روز برگشت. از خانواده مادری هم یکی از دایی ها در جبهه بود و عمو و پسرعموی مادرم هم از شهدای دفاع مقدس هستند. علاوه بر این همسر عمه ام جانباز 70 درصد بود که از شدت جراحات جنگ در سال 83 به ...
تتو عجیب مریم مومن / این تتو نشانه چیست؟ + عکس
کردم اصلا راحت نبود و نگاه ها را می فهمیدم من یک شبه بزرگ شدم در 9 سالگی و اوج بچگی ام حامی مامانم شدم و سعی کردم کسی به مامانم توهین نکند. من هیچ وقت ترجیح ندادم مادرم یا پدرم را بعد طلاق انتخاب کنم. زمانی که بردنم دادگاه و گفتند دوست داری با مادرت زندگی کنی یا پدر ، من از حد فشار خون دماغ شدم یادمه قاضی به حالم گریه کرد و در نهایت به مادرم سپرده شدم. با ...
رابطه با زنان و دختران در موسسه آموزشی
زن 43 ساله با بیان این که وضعیت نابسامان زندگی روح و روانم را به هم ریخته است و به دنبال چاره ای برای رهایی از این آشفته بازار هستم درباره سرگذشت خود به کارشناس اجتماعی کلانتری گفت: پدرم را به خاطر ندارم چرا که زمان فوت او من شش ماهه بودم از آن روز به بعد مادرم سرپرستی من و خواهر و برادر بزرگ ترم را به عهده گرفت . آن زمان با آن که مادرم در 22 سالگی بیوه شده بود اما به خاطر آینده ما هیچ ...
آمدم ای شاه پناهم بده چگونه ماندگار شد؟ + صوت
تمام مسیر را توصیف می کند. خلاصه من به قطعه خوانده شده دست نبردم. فکر کنم ساعت هفت یا هشت شب بود که من از استاد کریمخانی جدا شدم و قطعه من هفت صبح فردا آماده بود. سرعت تولید این کار جزو اتفاقات ناشدنی و عجیب بود. هزینه تولید این اهنگ در آن زمان 500 هزار تومان شد. من و آقای کریمخانی هم دستمزدی نگرفتیم. عظیمی نژاد بعد از ظهر روز سه شنبه سی و یکم خرداد هم بود که در مراسم تشییع مرحوم ...
دمی با پیر تئاتر همدان / مردی که الفبای هنر را در تواضع می داند
دعوتم کرد، وقتی وارد شدم در همان احوالپرسی اول متوجه سنگینی گوش استاد شدم پس باید بلند صحبت می کردم، بدون درنگ باب گفت وگو آغاز شد. از حال و روز این روزهایش پرسیدم، پاسخ داد: تقریبا حدود هفت هشت سالی است توانایی رفتن به شهرستان ها یا داوری کردن و دیدن کار بچه ها را ندارم، اما خوشحالم خدا کمک کرد کارهای من باعث شد انجمن های تئاتر در تمام شهرستان های همدان دایر شوند و فعالیت کنند، آن موقع ...
بهانه عجیب برای قتل همسر!
سرکار به خانه برگشتم باز همسرم شروع به سرکوفت زدن کرد. من هم که خیلی خسته بودم، عصبانی شدم و یک پارچه دور گردنش انداختم و او را خفه کردم. بعد هم با مادر و عمویم تماس گرفتم و ماجرا را توضیح دادم و پیش از رسیدن آنها از آنجا فرار کردم. من همسرم را خیلی دوست داشتم اما رفتاری که او انجام می داد من را وادار به این کار کرد و حالا هم از کاری که کرده ام پشیمانم. ...
همسایه عزیزم افغانستان تسلیت
مردم افغانستان ، داغی تازه تر... هنوز بر جاده های افق تاریخ جای تانکهای بیگانه و خون مردان بی گناه جان داده و دختران رنج آوارگی کشیده ،تاریخ افغانستان را می لرزاند که خشم طبیعت نیز بی رحمانه بازمانده های امید را بر گرفت تا آنچه ماند پیکرهایی بی جان و خاموش زیر خروارهای خاک/ خشم زمین که فرو نشست ،مادر داغدیده سرزمین افغان چادر ماتم به سر کرد بر زخمهای کهنه اش نمک پاشید و در ماتم فرزندانش تلخ ...
تعطیلات شیرین |وای فای های جهان! ما را فرا نگیرید!
از ابزارهای دیجیتال را، در حد یک روز کامل داشته باشید، یک دوپامین دیتاکس اساسی هم برایتان اتفاق می افتد و روزهای بعد، اشتهای گوشی خواهی تان متعادل تر خواهد بود. می پرسید دوپامین دیتاکس چیست؟ جستجو کنید، می فهمید! یادتان باشد که از همان اول برای افراد خاطی احتمالی، جریمه تعیین کنید. یک نوع جریمه می تواند این باشد که مادر یا پدر خانواده یکی از کارهای خانه را برعهده شخص مجرم بگذارد. اگر یک سوپاپ ...
ارقامی که قابل قیاس نیستند/نگاهی به آمار تفکیکی واردات واکسن کرونا
روزهای بسیار سختی در بهار و تابستان 1400 گذراندیم، همه از آمار 700 نفری مرگ ناشی از کرونا دچار نگرانی شدید شده بودند، اما با وجود اینکه واکسیناسیون جمعی مهمترین راهکار آن روزها برای ایجاد ایمنی و پیشگیری عمومی در برابر شیوع افسارگسیخته و کشنده این ویروس بود، اما کار جدی در این رابطه صورت نگرفت. کرونا هر روز جان های بیشتری را می گرفت؛ اوج هجوم کووید19 را در تیرماه و مرداد 1400 شاهد ...
فال حافظ امروز جمعه 3 تیر/ کز سر صدق می کند شب همه شب دعای تو
خویش را مسوز کز سر صدق می کند شب همه شب دعای تو تعبیر تفسیر فال حافظ امروز شما نشان می دهد که کم محلی و بی اعتنایی دیگر کافی است چون خودتان هم ناراحت می شوید. حالا وقت دعا و طلب دولت کردن است. وقت تلاش برای رسیدن به مقصد است. وقت آن است که با دیگران هم نفس شده و به آنها کمک کنید تا زودتر به حاجت تان برسید. شنیده ام سخنی خوش که پیر کنعان گفت فراق ...
امام را تنها نگذارید که خود تنها خواهید ماند/ با انقلاب باشید و همگام با انقلاب پیش بروید
. آری، پدر و مادرم و برادران و خواهرانم! من این راه را آگاهانه انتخاب کردم و خود را برای هرگونه ازجان گذشتگی آماده کرده ام و شهادت را با جان و دل پذیرا هستم. تو ای پدر عزیزم! با دست رنج خود کار کردی و با مشقت مرا به این سن و سال رساندی، به خاطر خدا حلالم کن و اگر شهید شدم، افتخار کن که چنین فرزندی بزرگ کردی. پدرم! مگر نه این است که آرزو داری به هر قیمتی که شده راه کربلا باز شود و مگر نه ...
صیغه زن جوان آرزوی رئیس شرکت بود
می کنند، به همین دلیل وقتی به 17 سالگی رسیدم، عمویم مرا برای پسرش خواستگاری کرد. پدر و مادرم که گویا منتظر چنین روزی بودند بدون آن که نظر مرا جویا شوند بلافاصله مقدمات مراسم عقدکنان را فراهم کردند. با این وجود خانواده ها فقط به آبروی خودشان می اندیشیدند به طوری که نظر من یا پسرعمویم برای آنان هیچ اهمیتی نداشت. خلاصه من و سیروس خیلی زود ازدواج کردیم و سال بعد نیز پسرم به دنیا آمد. اگرچه ...
علی نصیریان از آوازخوانی در خندوانه تا بازی در نقش چنگیز مغول + عکس
...> او در خصوصِ دوران کودکی اش می گوید: در میدان شاپورِ تهران بدنیا آمدم؛ پدرم شب ها مرا به قهوه خانه ای در بازارچه قوام الدوله می برد و با تماشایِ نقالی، معرکه گیری، پرده داری و خیمه شب بازی به تئاتر و نمایش علاقه مند شدم. آن موقع به تازگی رادیو آمده بود و از تلویزیون فعلاً خبری نبود. بازیگر سریال های ماندگارِ تلویزیون تأکید کرد: وقتی تئاتر روحوضی را می دیدم و یا تعزیه در ایام ...