مردان در چند ردیف به صف ایستاده بودند، همه سیاه پوش. پشت به کوه و رو به آفتاب. بیشترشان روی پیراهن سیاه، چوقا هم به تن داشتند، با کلاه سیاه. چند نفری روی چوقا قطار فشنگ بسته بودند و تفنگ سرشانه شان آویزان بود. صورت ها آفتاب سوخته بود و چشم ها قرمز. افسار اسب را دست یکی از مو سفیدهای ایل دادند ...