روایت تلخ بازیگر معروف قبل از انقلاب از کارگری در آمریکا + فیلم
سایر منابع:
سایر خبرها
دمی با او
.... تعجب کردم، پرسیدم: خب؟! _ روشنش کن. روشن کردم و با دیدن پشت صفحة گوشی دلم ریخت! عکسی با نوشتة شهید محمد آرش احمدی! فوری گفتم: می دونی من مامان رو راضی کردم تا امضا بده و بری سوریه؟ می دونی اگه این رو ببینه سکته می کنه؟ من همیشه مشوق تو بودم اما... محمد آرش این آخرین بار نیست... ما هنوز آرزوی دیدنت توی لباس دامادی رو داریم. لبخندی روی لبش ...
افشای راز یک جنایت خانوادگی در تهران/ شوهرم می خواست با تبر مرا بزند اما...
به فکر طلاق انداخت اما وقتی گفتم طلاق می خواهم بدتر از قبل شد. شب حادثه چه اتفاقی افتاد؟ داخل اتاق خوابیده بودم که با سر و صدای شوهرم بیدار شدم، او فریاد می زد که دارد خفه می شود و از من خواست برایش آب ببرم. وقتی به آشپزخانه رفتم و برایش آب بردم می خواست با تبر مرا بزند. من هم برای دفاع از خودم چاقویی از آشپزخانه برداشتم و چند ضربه به او زدم. به خودم که آمدم روی زمین افتاده بود. باورم نمی شد که او را به قتل رسانده ام. آن زمان بود که تصمیم گرفتم سناریوی قتل به دست مرد غریبه را طراحی کنم. ...
اباالفضل العبّاس(ع) مظهر بصیرت و وفا
... سه روز قبل از شهادتش، ساعت یک و نیم نیمه شب، به همرزمش گفت: حاجی! سه خبر برایتان دارم. یک اینکه سه روز بعد عملیات خواهد شد. دوم اینکه من در آن عملیات شرکت کرده و شهید می شوم. سوم اینکه 72 ساعت بعد از همین لحظه ای که با شما صحبت می کنم، تیری به قلبم می خورد و شهید می شوم. در مرحله تکمیلی عملیات والفجر 4، تیربار دوشکای دشمن در بالای ارتفاعات، همه بچه ها را زمینگیر کرده بود. مهدی با ...
شهیدی که خبر بازگشت خود را، اول از همه به مادر داد/ نذر حضرت ابوالفضل(ع) بود و روز تاسوعا بازگشت
که حال و هوای روزی که حضور علیرضا را حس کردید بگویید اما می دانستم حتی تحمل پرسیدنش را هم ندارم، ولی انگار که علیرضا همه چیز را فراتر از تصور من کنار هم چیده است؛ بدون اینکه سؤالی بپرسم خانم عابد می گوید: از بازگشت علیرضا خبری نداشتم اما 3 روز صبح وقتی برای نماز صبح آماده می شدم، علیرضا قبل از اذان صبح با لباس جبهه جلوی جا نمازم می ایستاد، او را می بوسیدم و بعد از آن پتو را روی خودش می کشید و بعد ...
پیر غلامی مسیری که با عشق طی می شود/ عاشق حسین که باشی پیر نمی شوی
داشتیم به نام صغری جوادی که یک روز به خانه ما آمد و گفت پسر من مدرسه ملایر در خیابان پارک می رود شما هم محمد حسین را با پسر من بفرستد به مدرسه برود و و من آن موقع 6 سال داشتم چون اواخر سال بود فقط سه ماه بهار را به عنوان نه شاگرد ثبت نامی بلکه مستمع آزاد در مدرسه می رفتم و در سال بعد به صورت رسمی با تعدادی از بچه های ازناو به مدرسه پارک می آمدیم با خواندن کتاب های جیبی تعزیه مداحی را شروع ...
توقفی در خیمه گاه پیرغلامان حسینی
عمه ام حاج غلامرضا کریمی هم برای مداحی مجالس امام حسین(ع) یک ریال هم قبول نمی کردند. یادم هست که همان سال های جنگ در مجلس یکی از شهدا مداحی کردم. پدر بزرگوار شهید پس از مراسم مقداری پول در پاکت گذاشته بود و داده بود دست بنیاد شهید که برسانند دست من. گفتم به ایشان بگویید من برای مداحی پول قبول نمی کنم و پاکت را برگرداندم. چند روز بعد ایشان چفیه ای از کربلا برایم هدیه فرستادند ...
دینگ دینگ!
امروز با پست دوست نازنینم خانم زهرا جلالی از دریاچه بختگان بیدار شدم. خدای من! بختگان زیبارویِ زادگاهم بیدار شده و موج های کوچکش را با سیلی که به صورتش می نوازد! بزرگ می کند. صمیمانه برای دوست عزیزم نوشتم: - جلوی آب را سد کرده بودند... آخرِ تمام بگیر و ببندها، همین می شود! - آب شُتُرَک انداخت و گفت: ولم کن بگذار ببینم این بی... چه می گویند. بعد؛ هر چه و هر که را سر راهش ایستاده بود، برداشت و رفت تا به مراد رسید. - گفتم: باور کن زهرا جان! الان زیر آب کلی آدم بی گناه خوابیده. 11 مرداد 1401 ...
ماجرای مکاشفه روضه خوان امام حسین(ع)
کوچک شما هم نمی شوم، اگر ممکن است از عالم برزخ خودت به من خبر بده. این کارشناس مذهبی ادامه داد: این روضه خوان می گوید در حال خودم بودم، چشمم گرم شد و خوابم برد دیدم جمعیت بسیار قابل توجهی که عده ای ایستاده و عده ای نشسته اند و آیت الله درچه ای نیز بین این جمعیت با لباس سفید ایستاده است، برگشت و به من گفت شیخ امیر از برزخ خبر می خواهی؟ گفتم: بله! گفت: در دنیا که بودم هر قدمی برای امام حسین برداشتم و هر کار خیری که برای حضرت انجام دادم در برزخ پای من حساب شد. به من گفت شیخ امیر هرگز هرگز از حسین و راه حسین زمانی که ملک موت نیامده تو ببرد دست برندار اینجا بیایی می بینی که همه اش حسین است. ...
جوان گیتاریست و دوست مدلینگش دزدان مسلح طلافروشی بودند + فیلم بدشانسی در اولین سرقت
خلاف و سرقت بزنم.با یک خانم داخل مغازه طلافروشی رفتیم و او را به عنوان همسرم جا زدم.همین که وارد شدیم به مغازه دار گفتم بنشین و دستت را روی سرت بگذار.او هم شاسی دستگاه مه پخش کن را زد و ما فرار کردیم. چه شد که به فکر سرقت افتادی؟ به خاطر دست خالی! پدرم از کار افتاده است.تا همین یک هفته قبل از حادثه شغل داشتم. بودم و مدل کت و شلوار هم هستم.از شهر خودمان برای آمدیم.اسلحه اسباب ...
4 بار خواستگاری امام خمینی(ره) از همسرش / مهریه چقدر بود ؟! + عکس خدیجه ثقفی
است و این امیرالمومنین است و شروع کردم به خوشحالی کردن، پیرزن گفت: تویی که از اینها بدت می آید!! من گفتم: نه، من که از اینها بدم نمی آید؟ من اینها را دوست دارم. آن وقت گفتم: من همه اینها را دوست دارم، اینها پیامبر من هستند، امام من هستند. آن امام دوم من است، آن امام اول من است پیرزن گفت: تو که از اینها بدت می آید! اینها را گفتم و از خواب بیدار شدم. ناراحت شدم که چرا زود از خواب بیدار شدم. صبح برای ...
عنایات معجزه گونه را فقط در مجالس سیدالشهدا می توان دید/ چرا غذاهای نذری سیدالشهدا متبرک است؟
سمت منزل حرکت کردم تا وارد منزل شدم درب خانه به صدا در آمد یک مرد با یک ماشین گران قیمت پشت درب ایستاده بود به من گفت شما آقای بزرگ قمی هستید من گفتم بله؛ مبلغ زیادی پول به من داد و گفت این پول برای شام شب عاشورا است از او پرسیدم چه کسی است او جواب داد یک نوکر امام حسین علیه السلام ؛ و دیگر اجازه نداد از وی سوال دیگری بپرسم سوار ماشین شد رفت و من هم پول را گرفتم و به سمت مسجد رفتم تا بچه های هیئت برای تهیه برنج اقدام کنند و توانستیم مراسم شب عاشورا را نیز با غذای نذری برگزار کنیم. انتهای پیام/ ...
گفت وگو با حاج غلامرضا عینی فرد زنجانی/ موافق استفاده از موسیقی در مداحی نیستم
تنبیه شوند، بچه ها می گفتند اگر دستمان خاکی باشد درد را کمتر احساس می کنم برای همین دستم را به آجر فرش کف کلاس مالیدم و آماده کتک خوردن شدم، یکهو از جایم بلند شدم و گفتم: من بودم ، در همین حین بود که یک صدایی مثل وز وز باد در گوشم پیچید که گفت: عینی فرد ... معلم به سمت من برگشت و گفت: عینی فرد، اگر یکبار هم مثل قبل بخوانی کاری با تو ندارم! اگر نتوانی آنقدر می زنم که...، همین جا بود که عشق ...
شهید محمدرضا فخیمی ؛ ذاکری که به دفاع از حرم اهل بیت (ع) برخاست
هر روز صبح دعای عهد و زیارت عاشورا را زمزمه می کرد. دست هایم را بوسه می زد و می گفت: حلالم کن در بچگی اذیتت کرده ام. محمدرضا را راضی کردیم به خواستگاری برویم. به من گفت: به آن دختر خانم بگو که من قصد دارم به سوریه اعزام شوم، شما دختران امروز را با امثال خودتان مقایسه نکنید که در دوران دفاع مقدس حضور پدرم را در جبهه پذیرفته بودی! الان باید این ها بدانند که من خواهم رفت. خیلی فکر کردم و ...
استاد عالی: سه دسته از زنان فشار قبر ندارند
، موضوعی خانوادگی بود و آن هم نه با همسرم بلکه با مادر همسرم بود. من مشکل مالی داشتم و دچار فقر بودم و او بسیار تکه می انداخت که ما دختر خود را به گدا داده ایم! سراغ آقای قاضی رفتم و پرسیدم من می توانم همسرم را طلاق بدهم. ایشان پرسید با همسرت هم مشکل داری؟ گفتم: نه با ایشان بسیار هم خوب هستم. با مادر همسرم مشکل دارم. ایشان گفت همچنین حقی نداری. تو به هرجایی بخواهی برسی از همین خانه خواهی رسید. از ...
شاید سعید معروف هم دعوت شود/ پوست کرگدن پوشیده ام
کردیم برای اولین بار در لیگ ملت ها شرکت کردند. در ترکیب تیم هم 4 بازیکن 21 ساله، 4 بازیکن زیر 23 سال و 3 بازیکن زیر 25 سال داشتیم که به معنی جوانی تیم بود. وقتی به عنوان مربی تیم ملی انتخاب شدم، زرهی با پوست کرگدن پوشیدم. گفتم باید تحمل کنی و اگر نمی توانی نرو. به خودم گفتم با علی دایی و محمد بنا آن کار را کردند، تو که از آنها گنده تر نیستی اگر می توانی تحمل کنی وارد این عرصه شو چون پوست ...
شمیم| مداحی که 15 سال، هر شب جمعه کربلاست/ کریم پور: با حضرت عباس معامله کردم و از مرز بسته عبورم داد!
ضریح بود، گفتم من یک زمزمه ای را می گویم و شما پشت سر من تکرار کنید. بعد گفتم مولا مولا علی! مولا مولا علی! همه تکرار کردند. با این زمزمه من را نشان کردند که دستگیرم کنند و وِلوِله ای داخل حرم و دور ضریح شروع شد و آنها نمی توانستند داخل حرم به ما حمله کنند و من متوجه شدم که این ها می خواهند من را بیرون از حرم بگیرند! آن زمان وزن من سبک بود، 50، 60 کیلو بودم، الان وزن من سنگین شده و من را در کربلا با ...
اظهارات شقایق فراهانی درباره خواهرش گلشیفته | سه سال ممنوع کار بودم
جایزه را می گرفتند. - مثل همه آدم ها من هم اشتباه داشته م، سه سال ممنوع کار بودم. -وقتی آقای ملاقلی پور روی صحنۀ فیلم شارلاتان آمد، من می لرزیدم. نه این که ازش بترسم تحت تاثیر موقعیتش در کارش و سینما بودم. جزو آرزوهام بود که با آقای ملاقلی پور کار کنم. یادم هست وقتی فیلم میم مثل مادر را در جشنواره دیدم میخکوب شدم و بعد با خودم می گفتم که این آدم دیگر می خواهد چی بسازد. ...
بلایی که عموی بی رحم سر برادرزاده 8 ماهه اش آورد
دست دادن پدرو مادرم و برادرم له شدت ناراحت بودم تا اینکه شروع به مصرف شیشه کردم . روز حادثه خانه برادرم بودم برادرزاده گریه می کرد او را به آغوش گرفتم و گفتم که آرامش می کنم به اتاق دیگری رفتم درحالیکه داشتم مواد مصرف می کردم دچار توهم شدم برادر زاده شروع به گریه کرد او را مثل یک حیوان تصور کردم و بعد با شنیدن گریه هایش او را خفه کردم من اصلا در آن شرایط نفهمیدم چه کار کردم الان به شدت پشیمان هستم. ...
اثر پارتی بازی
. در آن زمان رئیس بنیاد شهر ما به خاطر اینکه آشنای خودش را سرکار بیاورد، به من گفت: حقوق شما از بنیاد قطع می شود و نیازی به سرکار رفتن نداری، ولی من با اصرار گفتم اشکال نداره حقوق و مستمری ام هم قطع شود، می خواهم شاغل شوم، با این حال هنگام صدور معرفی نامه برای مثال اداره 6 نفر تقاضای جذب نیرو کرده بود، بنیاد 12 نفر را معرفی کرد تا فقط نیمی از این افراد جذب شده و مابقی بمانند. ...
پرده هفتم: انس بن حارث کاهلی؛ پیرمردی رازدار که دلیل اشک حسین (ع) در روز عاشورا شد!
، چرا آرزوی مرگ می کنید؟! شیر شتر است، چند روزی ست لب به غذا نبرده اید، جوانان و عشیره ترس جانتان را کرده اند و اکنون پشت در خانه منتظرند، می گویند تا شیخ به شیر و عسل جانی تازه نکند نمی رویم! من بزرگشان بودم و برایشان عزیز، اما حسین که عزیزتر است، حسین که محبوب حبیب خداست، پس او چه؟ دست به شانه ی ظریف دخترم گرفتم و با یا محمداه بلند شدم اما هنوز نایستاده بر زمین افتادم، ظرف شیر و عسل را ...
عکس بدون آرایش زن جوان در چالش تلگرامی دردسر شد
یکدیگر را تایید (لایک) می کردیم. سرگروه کانال نیز متوجه شده بود که ما سه نفر دوست صمیمی هستیم. خلاصه عضویت در این کانال تلگرامی مرا درگیر خودش کرده بود و دیگر کاملا از همسرم فاصله گرفته بودم و به او توجهی نداشتم تا این که مدتی بعد مهرزاد چالشی در گروه به راه انداخت که خانم های عضو، تصاویری بدون آرایش از خودشان را به اشتراک بگذارند تا اعتماد به نفس آن ها سنجیده شود. من هم با آن که هیچ گاه در ...
بلایی که روابط مشکوک سر این زن آورد | شوهر نرگس به سیم آخر زد
باید خانه را ترک کنم. در غیر این صورت او از خانه بیرون می رود. من کنترل اعصابم را از دست داده بودم. با قندشکنی که در خانه بود به سمتش حمله کردم و نرگس را کشتم. پسرم در خانه نبود. جسد را مثله کردم و آن را با ماشین بیرون بردم و در حاشیه شهر دفن کردم. سپس روز بعد به پلیس آگاهی رفتم و به دروغ گفتم همسرم ناپدید شده است. او ادامه داد: زنم یک بار از من خواست طلاقش بدهم و من هم این ...
تصاویر | دختر محجبه و موزیسین که خادم هیئت است
دوست محجبه دارم که خیلی با او صحبت می کردم. نهایتاً یک شب به دوستم گفتم تصمیم گرفته ام باحجاب باشم. از آن به بعد به طور عجیبی دایرهٔ آدم های اطرافم تغییر کرد و دیدم آن موقعیت چقدر از من دور بوده. قبلاً به خاطر محیطی که در آن بودم، مدام با حاشیه های مختلف درگیر می شدم و اصلاً وقت نداشتم به خودم فکر کنم. هدفم خوش گذراندن بود. ولی در محیط جدید فرصت کردم فکر کنم که اصلاً چرا در این دنیا هستم و می ...
سالروز شهادت عباس بابایی و محسن دین شعاری/ اشتراک جالب این 2 شهید چیست؟ +عکس ها
...: - عباس جان! همه برنامه ها جور شده. ساک تو داخل هواپیماست و از این ها گذشته در مورد خلیج فارس هم نباید نگران باشی. بچه ها بالای سر کشتی ها هستند. عباس رو به من کرد و گفت: - شما بروید خانم. من هم سعی می کنم تا با آخرین پرواز خودم را به شما برسانم. من که می دانستم عباس از تصمیم خود منصرف نخواهد شد، به او گفتم: - قول می دهی؟ او دستی بر سرش کشید و در ...
گفت وگو با فوق ستاره ای که عاشق پول است| سیمون: اتفاقی والیبالیست شدم/ نمی دانم چرا پوچی صدایم می کنند!
والیبال بازی می کنی؛ منظورت از این حرف چه بود؟ وقتی کودک بودم قرار بود پدر و مادرم من را در یک تیم بسکتبال ثبت نام کنند اما وقتی به کلاس بسکتبال رفتیم متوجه شدیم که ظرفیت این کلاس تکمیل شده است. به همین دلیل به اجبار و کاملاً تصادفی به کلاس والیبال رفتم و رفته رفته عاشق این رشته شدم. فارس: در اغلب مسابقات در هنگام گردم کردن به سبک فوتبالیست ها روپایی میزنی تا آماده بازی شوی ...
زندگی تباه شده زن جوان/ دوست شوهرش به او تجاوز کرد!
پیشنهاد داد برای بهبودی بیماری ام در کنار او چند دود شیره تریاک استفاده کنم. من هم برای اولین بار ابزار استعمال مواد را به دست گرفتم و احساس رضایت کردم. از آن روز به بعد دیگر همنشین بساط استعمال مواد مخدر لیلا خانم شده بودم و به بهانه تسکین درد هر روز به استعمال مواد مخدر می پرداختم. طولی نکشید که به یک معتاد حرفه ای تبدیل شدم و به مصرف مواد مخدر صنعتی از نوع شیشه روی آوردم. خلاصه 22 ...
به احترام 6 دهه منبرهای شیخ حسین انصاریان
به گزارش جهان نیوز به نقل از فرهیختگان، خانه ما در خیابان خراسان بود. مرحوم آقای الهی(قمشه ای) هم خانه شان در همان خیابان خراسان بود. در حرم حضرت رضا(ع) خدمت ایشان رسیدم. به ایشان عرض کردم که من مدارکم برای ورود به دانشگاه کامل شده ولی دلم می خواهد بروم به حوزه علمیه قم. شما من را راهنمایی کنید. ایشان به فکر فرورفت. بعد از چند لحظه سرشان را بلند کردند و فرمودند هر دو محل علم است اما ...
پرده هشتم: قاسط بن زهیر تغلبی؛ فرمانده ای که رخت شهادت را بر تن برادرانش دوخت
تازه توی دستمان جان می گیرد برای رقصیدن؛ اما شیعه ی علی که باشی دیگر عرب و عجم برایت معنایی ندارد و شمشیرت جز در مسیر حقیقت از غلاف بیرون نخواهد آمد. اما من، قاسط بن زهیر تغلبیِ پنجاه و پنج ساله، در سال شصت و یکم هجری، دل زده ای بودم که نه زبانم کوفیان را به راه آورد و نه عقایدم اجازه میداد به زور شمشیر، سر به راهشان کنم، پس نشستم کنج خانه و درهای دنیای بی وفایی که سر مسلم بن عقیل را ...
اشک هایی که برای عباس بابایی جاری شد
از اتاق رفتم و روزنامه ای را که همراه داشتم به زمین انداختم و مشغول نماز خواندن شدم. در حال خواندن نماز بودم که متوجه شدم ژنرال وارد اتاق شده است. با خود گفتم چه کنم؟ نماز را ادامه بدهم یا بشکنم؟ بالاخره گفتم، نمازم را ادامه می دهم، هرچه خدا بخواهد همان خواهد شد. نماز را تمام کردم و در حالی که بر روی صندلی می نشستم از ژنرال معذرت خواهی کردم. ژنرال پس از چند لحظه سکوت، نگاه معناداری به من کرد و گفت ...
انتشار خاطرات خبرنگار العالم از شهید "سردار سلیمانی" برای کودکان عراقی
ماجرا را جویا شویم ؛سیده فاطمه بویرده در مورد ترجمه این کتب به زبان عربی گفت؛ در ایام ماه ذی الحجه و نزدیک به عید غدیرخم، پیامی از خانواده شهید علی هاشمی (شهید هور) دریافت کردم که " آیا شما هنوز از دست حاج قاسم دلخور هستید؟" گفتم من مخلص حاج قاسم هستم. گفتند؛ "خواب دیدن که مراسم عید غدیر گرفته بودند و حاج قاسم و حاج علی وارد آشپزخانه شدند در حالی که شما مشغول تهیه خبر بودید حاج قاسم سراغ غذا برای ...